(نگاهی انتقادی-تاریخی به ریشهیابی خشونت، تندروی و تروریسم در جهان اسلام)
اقتباس و ترجمه: سلمان ایرانی*
اشاره: در آستانهی هشتمین سالگرد حادثهی 11سپتامبر هستیم و روشن است که درپی انفجار برجهای دوقلوی سازمان تجارت جهانی در 2001 نیویورک و به دنبال آن حمله و اشغال افغانستان و عراق به وسیلهی نیروهای چند ملیتی به رهبری آمریکا، بحث خشونت و تروریسم و رابطهی آن با اسلام و گروههای اسلامی در گسترهی وسیعی از طریق رسانههای ارتباط جمعی غربی دامن زده شده و نیز از طریق عناصر سکولار تندرو ضدّ دین و انحصارطلب در کشورهای اسلامی (خاورمیانه) -آگاهانه و ناآگاهانه- تکرار میشود؛ بهطوریکه اکنون این موضوع به عنوان گفتمانی مسلط در آمده است.
گفتار حاضر نیز به نوعی تکرار و ترجمان همان مقوله است که از سالها پیش در رسانههای اتباط جمعی، با آن آشنا بودهایم. پایگاه اطلاعرسانی اصلاح صرفاً جهت پاسداشت و حرمت به آزادی عقیده و بیان، اقدام به نشر آن نموده و از همهی صاحبان بصیرت و ارباب معرفت، خاضعانه خواستار توسعهی بحثهای انتقادی عالمانه و روشمند این مفاهیم و مقولههای از این دست است.
موضوع بحث تروریسم پس از حادثه 11 سبتامبر سال 2001 و حتی یک دهه قبل از آن یکی از محورهای اساسی علوم گوناگونی چون روابط بینالملل و علوم سیاسی بوده و در حیطهی کاری کشورهای موافق و مخالف این جریان قرار گرفته است. مقالهای را در اینترنت در موضوع تروریسم مطالعه نمودم متعجب شدم که چرا باید در مکان پاسخگویی به اتهامی باشیم که در مورد تروریسم بودن به ما وارد میکنند و در جواب باید بگوییم: «نترسید ما مسلمانیم».
اما این تروریسم کیست؟ چیست؟ چه تعریفی دارد؟ چه مصادیقی دارد؟ چه خصوصیاتی دارد؟ آیا این فقط ما مسلمانان هستیم که به آن نامیده میشویم؟ آیا تروریسم منشأ فکری و ایدیولوژیکی دارد؟ ریشه آن به کجا بر میگردد؟ و در نهایت مرز دقیق تروریسم با جنگ عادلانه و مقاومت آزادیبخش در کجاست؟
اینها و هزاران سؤال دیگر، موضوعاتی هستند که اگر بخواهیم به آن بپردازیم، سالها باید به تحقیق و مطالعه پرداخت و کتابها در مورد آن نوشت. چون هیچگونه اتفاق قولی بر این موضوع وجود ندارد، هر کس از ظن خود به آن مینگرد، وارسی میکند و جواب میدهد. ما برآن شدیم در پاسخی مختصر به بررسی تاریخی موضوعی که ما آن را تندروی (Violence) و تروریسم (Terrorism) مینامیم بپردازیم البته از دیدگاه تاریخی اسلامی آن و در بررسی این پدیده، ما آن را متعلق به عصر حاضر و دوران معاصر نمیدانیم و معتقدیم ریشه در تاریخ گذشته این آیین دارد. به این تعبیر نیست که ما در پی آن هستیم که اسلام را به تروریست و تندرو بودن متهم کنیم، اما این چه فاکتور و زمینههایی است که تندروی باید در آن رشد یابد. آیا این مشکل از اسلام است یا از ما و یا از اسلامگرایانی که اسلام را ابزار اهداف خود قرار دادهاند و در جهت رسیدن به خواسته یا خواستههایی که توهماّ خود را نماینده مردم میدانند و از سوی آنها اقدام و سخن میگویند به کار برده می شود.
پدیدهی تندروی و خشونت در طول تاریخ بشریت از مسایلی است که ریشه در عمق تاریخ دارد و موضوعی نیست که به عصر حاضر و دوران معاصر باز گردد. جریانی نیست که فقط دستآویز مسلمانان بوده باشد بلکه در همه افکارها، ادیان و گروههای اجتماعی و سیاسی در طول تاریخ نمود داشته است. بروس هوفمان در کتاب (Terrorism) تروریسم را به سده چهاردهم میلادی مربوط میداند و معتقد است برای اولین بار در زمان انقلاب فرانسه از آن استفاده شده است او در تعریفی که برای آن ارایه کرد، آن را کرداری همراه با ترس و ارعاب به منظور بهوجود آمدن تغیرات سیاسی نامید. اما به دیدگاه من این تعریف شاید کامل نباشد، چون همیشه این اقدامات در جهت سیاسی به کار برده نمیشوند. نمیخواهم از اصل موضوع دور شوم، اما اگر این تعریف را هم قبول کنیم باید به پیش زمینه فکری و ایدیولوژی که در پس آن قرار دارد بیشتر از خود آن کردار اهمیت قایل شویم.
پدیدهی تندروی و خشونت در اسلام به بعد از وفات پیامبر(ص) باز میگردد، زمانی که کشمکش بر سر قدرت خلافت در میان مسلمانان آغاز شد. این جریانات درآن زمان تاریخی پروسهای را بهوجود آورد که بعدها منجر به نزاع و اختلاف در میان مسلمانان شد. نمیخواهم به پروسه جریاناتی که در آن دوران تاریخی روی داد بپردازم، اما در نتیجه این جریانات وشرایط اجتماعی از چهار خلیفه مسلمانان 3 تا از آنان ترور شدند. عمر بن خطاب، عثمان بن عفان، علی بن ابی طالب. کشتن و ترور هیچ کدام از آنها هم اتفاقی نبود و همه آنها بهدست مسلمانان تندرو کشته شدند.
بعد از این جریانات و اتفاقاتی که در جامعه مسلمانان روی داد، جبهه جدیدی در میان مسلمانان بهوجود آمد که معتقد به اجتهاد و تفسیری نو در شریعت اسلام بود که باعث میشد دست فرمانروایان در اجرای عدالت و بهوجود آوردن فضای باز اجتماعی گشوده شود. اینگونه اجتهادها از میان خوارج شروع شد و این نقطه شروع فرایند تکفیری شدن بود از سوی مسلمانان.
این وضعیت طبیعتاً موافقان و مخالفانی برای خود ایجاد می کرد، این مخالفان و موافقان چه درون حکومتی بوده باشند و چه به صورت شخص و گروه، در مقابل این جریان جبهه گرفتند. از این زمان به بعد بود که پدیده تکفیری و ترور و تروریسم ریشه خود رادر جامعه اسلامی دوانید. منظور این است که تندروی و خشونت پدیدهای منحصر به این دوران نیست بلکه ریشه در تاریخی کهن دارد، گرچه در طول تاریخ دستخوش تغییرات در چگونگی شیوه و اهداف شده است، اما همچنان به قوت خود و حتی خشنتر هم وارد این دوران شده است. ترور خشنترین و در عین حال غیر انسانیترین شیوه مقابلهای است که امکان حیات را از طرف مقابل میگیرد و عملاً او را حذف میکند. این شیوه مقابله تنها در میان مخالفان فکری و سیاسی روی میدهد، به همین خاطر است که تفاوت بسیاری میان پروسه کشتن به منظور انتقامگیری یا مجازاتی قانونی با اهداف مافیایی و سیاسی در مقایسه با ترور وجود دارد.
در تقسیمبندی ترور، با دو نوع ترور مواجهیم:
اولی، ترور کور: یعنی آن اقداماتی که سازمانی یا تشکیلاتی و یا فردی به منظور اهداف سیاسی، اقتصادی و یا نژادی ومذهبی انجام میدهند و در انجام آن از هیچ گونه خشونت، کشتن و ارعابی رویگردان نیستند.
نوع دوم: تروریسم دولتی است. تروریسم دولتی به تعبیر هوفمان «نوعی جنگ پنهانی است که بوسیله استخدام کردن افراد، گروهها و سازمانها به منظور اهداف از پیش تعین شده علیه دولتها و یا گروههای اپوزیسیون انجام میدهند آنها به شیوهای گسترده و فعال کمکهای مالی ونظامی خود را به این گروههای تروریستی میدهند که اهداف آنها را به انجام برساند».
با گسترش قدرت وتسلط نیروهای استعمارگر، در امپراطوری عثمانی اختلاف و کشمکش داخلی بهوجود آمد-در قبل از آن هم فرمانروایی صفوی با همین وضعیت درگیر بود-فاکتورهای اصلی این کشمکشها و اختلافات داخلی عبارت بودند از: ظهور تفکر ناسیونالیستی، ورود تکنولوژی جدید، ظهور نسل اجتماعی جدید که در ممارست باشرایط اقتصادی جدید قرار داشت، تغیر شیوه زندگی شهرنشینی و نقشهایی که کارگران در قالبهای جدید بدست آورده بودند، پیدایش قطار و وسایل حمل ونقل جدید، بهوجود آمدن کمپانیهای نفتی در زمینه استخراج نفت و در نتیجه ورود سیستمهای اداری و سازمانی مثل پلیس، پست و.... که همه وهمه نقشی مؤثر در تغییرات و مشکلات داخلی امپراطوری عثمانی بهوجود آوردند. کشورهای استعمارگر برای حفظ منافع ومصالح سیاسی و اقتصادی خود ناچار شدند که تفکر شیوه حکومت داری در قالبی مدرن و نو راعرضه کنند و این در حالی بود که هنوز کشورهای اسلامی که در نتیجه فروپاشی امپراطوری عثمانی بهوجود آمده بودندبه آن مرحله از نیاز نرسیده بودند که احتیاجی به این گونه شیوه مدیریت داشته باشند.
اسلامگرایان-اسلامگرایان را افرادی تعریف میکنیم که با تکیه بر سیاسی قلمداد کردن اسلام و قرار دادن قرآن و سنت به عنوان منبع و مرجعی سیاسی برای افکار خود از آن بهرهبرداری میکنند.-زمانی که با این وضعیت در کشورهای اسلامی مواجه شدند و در موقعیت سیاسی و یا نظامی هم نبودند که بتوانند در مواجه با این جریانات به طور مستقیم وارد عمل شوند ناچاراً به شیوهای ترسناک پناه بردند که آن هم شیوهای جز تندروی و ترور نبود. چرا تندروی؟ چون رمانی که آیات قرآنی به برنامه حزب تبدیل شود، نباید هیچ کس و گروهی در مقابل آن بایستد، هر کس در آن جدل و بحث کند کافر و مرتد شمرده میشود و مرتد هم مجازاتش مرگ است، و در نتیجه مرزی میان قدرت سیاسی و دین و جهاد باقی نمیماند. این شرایط نشانه پایان یافتن اولین مرحله جنبشهای اسلامی و شروع دورهای تازه در حرکت این جنبشها قلمداد میشود.
به تعبیری شروع تازهای از خشونت سیاسی. این مرحله هم زمان بود با پایان یافتن قدرت و فروپاشی امپراطوری عثمانی. زمانی که کشورهای تازه تأسیسشده- در نتیجه فروپاشی امپراطوری عثمانی توسط قدرتهای استعمارگر- در منطقه به قدرت رسیدند، جنبشهای اسلامی در منطقه سر برآوردند و خود را در جریان حاکم بر منطقه و کشورهایی که در آن بهوجود آمده بودند قرار دادند. نباید این نکته را از نظر دور نگه داشت که شرایط حاکم بر منطقه شرایطی بود که هر کدام از قدرتهای استعمارگر اهداف خاصی را در این مناطق دنبال میکردند، با روشن شدن اهداف استعمارگران و پیروی حاکمان کشورهای اسلامی از آنان و تن دادن به خواستههای آنها، جنبشهای اسلامی، ایدیولوژی اسلامی خود را به ایدیولوژی اسلامی – سیاسی تغییر دادند و وارد مرحله جدیدی در جبهه مخالفت با استعمار و کشورهای دست نشانده آنها شدند.
این شرایط زمینه را برای روشنفکران و اندیشمندان مسلمان فراهم کرد که با ایجاد احزاب و گروههایی سعی در بازگشت به اسلام به قول خودشان حقیقی داشته باشند. این گروهها در اهداف مشابه امادر رویکرد عملی متفاوت ظاهر میشدند. از میان این افراد میتوان به سید جمالالدین افغانی، محمد عبده ، رشید رضا، حسن البنا، ابوالاعلی مودودی و سید قطب و... اشاره کرد. اینان دارای دو طیف فکری متفاوت بودند یک طیف که دارای تجربه حضور در دنیای غرب بود و خواستار انتقال تجربیات غرب به دنیای اسلام با تکیه بر اصول اسلامی برای توسعه و پیشرفت جامعه اسلامی که نمایندگان این طیف را میتوان سید جمالالدین افغانی و محمد عبده شناخت و طیف دیگر که در نتیجه فروپاشی امپراطوری اسلامی عثمانی و شرایط حاکم بر کشورهای خود بسیار آزرده وناراحت بودند خواستار آن بودند که با بازگشت به اصول صدر اسلام به بیداری امت اسلامی همت گمارند و در سایه افکار و عقاید اسلامی امپراطوری مقتدر اسلامی را دوباره برپا کنند. نمایندگان این طیف را میتوان حسن البنا، ابوالاعلی مودودی و سید قطب نامید.
حسن البنا در این موضوع بسیار ملایمتر از همتای خود مودودی بود. حداقل حسن البنا این تفاوت را داشت که مفاهیم سیاسی را که در عرصهای که در آن فعالیت میکرد قبول کند و آن را به کار ببرد، اما مودودی عملاً با رد صریح آن مفاهیم و تکیه صرف بر قرآن و سنت، پیروی از آن مفاهیم را شرک قلمداد میکرد و آن را بازگشت به جاهلیت میخواند. هر کدام از این دو نفر احزابی را تأسیس کردند که بعدها زمینهساز بخشی از تندروی و خشونت را در جامعه بوجود میآوردند و یا حداقل مفاهیم فکریی را بنا نهادند که بر خلاف اصول اسلام خشونت و تندروی در آن نهادینه شده بود.
حسن البنا در سال 1928 در شهر اسماعیلیه مصر اخوان المسلمین را تأسیس کرد. شرایط آ ن زمان مصر و دنیای اسلام به گونهای بود که تأثیرگذاری آن بر رویکرد و اهداف این گروه به خوبی مشخص و واضح است. حسن البنا در ابتدا کوشش خود را صرف احیای احکام و شرایع مذهبی اسلامی کرده بود. او که در اسماعیلیه معلم بود طی درخواستی که در سال 1933 از عبدالوهاب نجار کرد که با بطراوی سخن گوید که وی را به قاهره منتقل کند عملاً دوران جدیدی را میخواست در این گروه ایجاد کند. با موافقت انتقال حسن البنا به قاهره در سال 1933 عملاً زمینه برای گسترش و صدور اخوان به سایر مناطق مصر و کشورهای اسلامی فراهم شد. حسن البنا جامعه آن زمان مصر را که میشد بر روی آنان فعالیت حزبی صورت داد به چهار گروه تقسیم بندی کرد: 1- عالمان و اندیشمندان 2- مردم معتقد به تصوف و شیوخ آنان 3- معلمان و اساتید 4- مردان سیاست و بزرگان جامعه. البته اینها را میتوان به تعبیری کل جامعه مصر نامید. اصول فکری اخوان المسلمین در کتابچهای که توسط حسن البنا تهیه شده بود به روشنی اهداف و اصول این حزب اسلامی- سیاسی را مشخص میکند «اصول العشرین». اما این فقط جنبه تئوری فکر اخوان است. برای شناخت کارکرد عملی باید به مطالعه فعالیتهای آنان در مصر و سایر نقاط دنیا و افکار و اندیشههای محصلین این جریان بپردازیم. در نیمه دوم دهه 30 حسن البنا عملاً تفکر سیاسی را در حزب خود وارد میکند و سعی در براندازی حکومت مصر و تشکیل حکومت اسلامی میکند و تا جایی پیش میرود که اسلام بودن مسلمانان را منوط به سیاسی بودن آنان میداند. از این زمان به بعد بود که ایدئولوژی اسلامی اخوان المسلمین به یک ایدئولوژی اسلامی-سیاسی تبدیل میشود. حسن البنا در 16/4/1946 در مقاله ای تحت عنوان « الإسلام سیاسة وحکم » میگوید: « به صراحت و با صدای بلند میگویم که اسلام هیچ مسلمانی کامل نیست مگر اینکه آن یک فرد مسلمان یک عنصر سیاسی باشد». اگر اندیشههای حسن البنا در سیاسی کردن اخوان المسلمین زمینه را برای افرادی مثل سید قطب فراهم کرد که چنین نقش و جایگاهی را بدست آورد اما اثر گذاری حسن البنا در تفکر تندروی هیچ گاه به اندازه تأثیرگذاری مودودی و سید قطب نبوده است.
فعالیت اخوان المسلمین در زمان حسن البنا تا سال 1949 ادامه مییابد و سرانجام در همان سال مورد حمله افراد ناشناس قرار میگیرد و ترور میشود که با ترور او اخوان المسلمین وارد مرحله جدیدی از فعالیتهای خود میگردد.
شخصیت مؤثر دیگری که در این جنبشهای اسلامی- سیاسی پا به عرصه وجود گذاشت ابوالاعلی مودودی است. او در سال 1903 میلادی در شبه قاره هند بدنیا آمد و در سال 1941 جماعت اسلامی را تأسیس کرد همزمانی دوران حسن البنا و مودودی در شرایط اجتماعی که دنیای اسلام با آن مواجه بود این دو را بسیار به هم شبیه کرده بود، به خصوص تشابه مراحل اجرا و عمل اخوان و جماعت اسلامی. هر دو حزب در موضوع اصلاح جامعه و امت اسلامی وجوه مشترک فراوانی داشتند، هر دو خواهان بازگشت خلافت اسلامی بودند و این مطلب را به عنوان اهداف نهایی فعالیت خود قرار داده بودند. به اعتقاد مودودی، اولین گام برای احیای اسلام تشکیل «حکومت اسلامی» است، این حکومت توسط عدهای از معتقدان به اسلام و وارستگان که حزب و جماعتی اسلامی تشکیل دادهاند بوجود میآید و برای ایجاد این دولت از مسجد و منبر و فتواهای فقهی کاری ساخته نیست بلکه باید قیام به جهاد کرد. مهمترین نظریهای که مودودی مطرح میکند موضوع «حاکمیت الله» است که یک نظریه انقلابی قلمداد میشود و معنی آن در واقع این است: تکفیر رژیم موجود تکفیر حاکم و شورش علیه او و جایز بودن جنگیدن با او و تسلط بر اموال دولت و مبارزه با قوای آن و مکروه دانستن خدمت در صف نیروهای آن-مگر در مواردی که که بخواهیم شرایط را برای نفوذ در آنان بدست آوریم-(همان دیدگاهی که القاعده به آن اعتقاد دارد). این دیدگاه تند نگرانه مودودی و اندیشههایش به مصر سرایت کرد بخصوص زمانی که سید قطب در زندان به سر میبرد و شرایط جامعه مصر با روی کار آمدن جمال عبدالناصر برای اخوان بحرانی شده بود.
اما مؤثرترین شخصیت که بیشتر از آن دو شخصیت قبلی در تفکر اسلامی- سیاسی جنبشهای اسلامی تأثیرگذاری داشت و او را به عنوان تئوریسین تفکر تندروی در اسلام سیاسی معاصر میشناسند، منتقد، نظریهپرداز و ادیب مشهور مصری سید قطب است. او در سال 1906 در روستای موشه در استان اسیوط مصر بدنیا آمد. پدرش حاج قطب ابراهیم از شخصیتهای فعال اجتماعی و عضو حزب ملی اللواء بود سید قطب در 10 سالگی حافظ قرآن میشود و در 16 سالگی وارد دانشگاه میشود. در دوران دانشجویی یکی از دانشجویان مستعد به شمار میرفت. با پایان تحصیلات به استخدام وزارت تعلیم و تربیت در میآید. سید قطب در فاصله سالهای 1948- 1950 با بورسیه تحصیلی به آمریکا میرود و در دانشگاه شمال کلورادو موفق به اخذ دوره کارشناسی ارشد میشود و او در سال 1953 از خدمت دولتی استعفا میدهد و به اخوان المسلمین میپیوندد. سید قطب در زنگی اش دو مرحله فکری را پشت سر میگذارد. مرحله اول: به عنوان یک ادیب منتقد و روزنامه نگار مشهور و مرحله دوم با پیوستن به اخوان المسلمین به عنوان تئوریسین و رهبر فکری این گروه-بعد از حسن البنا، حسن الهضیبی در نتیجه سازش اخوان و دربار از یک طرف و خود اعضای اخوان از طرف دیگر به مرشد عام اخوان برگزیده میشود. که این مسائل بر انسجام اخوان تأثیری معکوس میگذارد و باعث خلأ فکری در میان آنان میشود.-در این زمان بود که نویسندگان و اندیشمندان اخوان رشد کردند و تئوریهای خود را به جامعه عرضه کردند افرادی مثل: «عبدالقادر عوده»، «محمد غزالی»، «زینب غزالی»، «محمد طه بداوی» و «سید قطب» و دیگران.
سید قطب با نوشتن کتابهای « معالم فی الطریق»[1] و «فی ظلال القرآن»[2] در زندان توانست این خلأ فکری و ایدئولوژی را بر طرف کند. او عملاً همه نظامها بخصوص نظامهای حاکم بر کشورهای اسلامی را جاهلی و متعلق به دوران جاهلیت و وحشیگری قبل از اسلام معرفی میکرد. او دنیا در دو قطب تقسیم بندی کرده بود، داالاسلام و دار الحرب. برای آگاهی بیشتر از اندیشههای سید قطب باید به این دو کتاب که دومی یعنی فی ظلال القرآن که به تعبیری زیر بنای تبیین رادیکال در «معالم فی الطریق» است و معالم فی الطریق هم که مانیفست اسلام سیاسی سید قطب است بپردازیم که مجال آن در این چند سطر نیست.
اگر بخواهیم به سر شاخههای تفکر تندروی سید قطب بپردازیم باید دو نکته اساسی را از یاد نبریم. اول شرایطی که اخوان در آن شرایط زمانی به آن گرفتار شده بود مثل زندانی کردن اعضای آن و سرکوب و شکنجههای شدید از طرف دولت جمال عبدالناصر و دوم نوشتهها و اندیشههای ابوالاعلی مودودی. اگرچه این دو-سید قطب و مودودی-هیچگاه همدیگر را ندیده اند، اما هر دوی این تئوریسینها ی تندرو دارای وجوه فکری و اعتقادی مشابه فراوانی بودند. نقل میکنند از یکی از شاگردان مودودی که: کتاب « معالم فی الطریق» سید قطب را به ابوالاعلی مودودی دادیم، ایشان بعد از خواندن آن گفتند: « گویی من خودم این کتاب را نوشتهام ».
اثر گذاری اندیشههای مودودی بر سید، بیشتر از سید بر مودودی است. سید قطب یک سری از مبادی فکری خود را از مودودی به همان شیوه و شاید هم تندتر بر گرفته است، از جمله این مفاهیم میتوان به مفاهیم سیادت، جاهلیت و تکفیر اشاره کرد.
شاید این به مزاق بعضیها خوشایند نیاید. اما این سه نفر بهخصوی مودودی و سید قطب نقش مهمی را در پیدایش و گسترش پدیده تندروی و خشونت در جنبشهای اسلامی معاصر ایفا کردهاند. بعضیها در جواب شاید بگویند که این ما هسیم که برداشت نادرستی از این مفاهیم کردهایم. اما نه، واقعیت حقیقت این است. کدام مفاهیم بد برداشت شده این: «إن الإسلام لا یعرف إلا نوعین من المجتمعات: مجتمع إسلامی ومجتمع جاهلی» و در تعریف مجتمع جاهلی میگوید «الشیوعیة والوثنیة والیهودیة والمسیحیة، والمجتمعات التی تزعم أنها مسلمة» و یا «یدخل فی إطار المجتمع الجاهلی جمیع المجتمعات القائمة علی الأرض» و حتی پا را هم فراتر مینهد و میگوید: « إن الناس لیسوا مسلمین کما یدعون وهم یحبون حیاة الجاهلیة. لیس هذا اسلاماً ولیس هولاء مسلمین، والدعوة إنما تقوم لترد هولآء الجاهلین إلی الإسلام، ولنجعل منهم مسلمین من جدید». این دیگر برداشت نادرست ما از مفاهیم نیست. خوشبختانه یا متأسفانه باید قبول کنیم که با تئوریهای تندرو این دو نفر و بعضی دیگر از افراد قدیمیتر مثل ابن تیمیه، ابن قیم و... جنبشهایی اسلامی به خصوص در جهان معاصر بوجود آمدند که با آمیخته کردن مفاهیم سیاسی در اصول تفکر اسلامی عملاً در حوزهای وارد شدند که نتیجهای جز بوجود آمدن مسلمانانی تندرو و خشونتطلب، تکفیر کردن مسلمانان و غیر مسلمانان، کشتار مسلمانان به دست مسلمانان و ایجاد زمینه برای ورود نیروهای خارجی به بهانه مقابله با تروریسم چیزی به بار نیاورند. نمونههای زیادی را میتوان بر شمرد نمونههایی که این فراد و احزاب یا حکومت را در دست داشتند، یا اینکه به عنوان نیروی اپوزیسیون عمل کردهاند و یا اینکه گروه کوچکی بودهاند علیه یک جامعه و توده مردم مسلمان که میتوان با نگاه به کشورهایی مثل سودان، الجزایر، پاکستان، کشمیر، یمن، عراق، افغانستان، فلسطین، لبنان و حتی در کشورهای غربی آنها را مشاهده کنیم. و اخیراً هم مؤثرترین این جنبشها را که در مقابلهای جهانی وارد شدهاند-القاعده و طالبان-را میبینیم که با نقش تکفیری خود همان اصولی را بیان میکنند که سید قطب و مودودی به آن معتقد بودهاند و بیان کردهاند.
علاوه بر این عوامل و فاکتورهایی که در بالا به آن اشاره کردیم، فاکتور مهم دیگری که در پیدایش و گسترش تندروی اسلامی در جهان تأثیرگذار بود حضور دولت یهود یا اسراییل است همواره یهود در مقابل اسلام جبههگیری میکرد، این در تاریخ اسلام به خوبی قابل مشاهده است. دین یهود، دینی تندرو و بسته است و معتقد به تسامح نیست.
دولت اسراییل با کمک غرب بخصوص بریتانیا تأسیس شد و این به واقع نوعی سنگرگیری آیین یهود و مسیحیت در برابر اسلام بشمار میرود. این یک جبهه متحد تازه نبود. زمانی که اروپا از لحاظ اقتصادی و علمی به انقلاب رسید. یهودیان اروپا و آمریکا از لحاظ اقتصادی و علمی به آن جایگاهی رسیدند که اروپا و آمریکا نمیتوانستند آنها را نادیده بگیرند و الان هم نمیتوانند آنرا انکار کنند و نادیده بگیرند. و این مشوقی بود برای آن همپیمانی که میان یهود و مسیحیت بهوجود آمد.
یهودیان در منطقه، عامل مهمی در تحریک خشونت و تندروی اسلامی علیه یهود و غرب بودهاند. چون زمانی که آنها به سرزمین افسانهای خود بازگشتند با خشونت و حمایت غرب به اهداف خود جامه عمل پوشاندند. که نتیجه این همپیمانی غرب با اسراییل به خیانت و ظلم بزرگی در حق اعراب آن سرزمین مبدل گشت. در عین آنکه نمونه واضحی بود از بیاحترامی و خوار شمردن مقدسات اسلامی. اسلامی که آخرین آیین خداوند و صاحب کتابی است که نزد پیروانش از جایگاه و تقدس خاصی برخوردار است.
فاکتور مؤثر دیگر در این تندرویها، یهودیان تندرواند که به عنوان جبههای تأثیرگذار در کنار دولت اسراییل، پیوسته هم از داخل و هم از خارج اسراییل باعث تثبیت این خشونت شدهاند. از قدیم الایام جنگ ادیان در این منطقه حضور داشته و تا الان هم ادامه دارد. یهودی تندرو و اسلامگرای تندرو مدام علیه همدیگر فعالیت میکردند.
نمونهای از خشونت و تندروی را میتوان در حکومت اسلامگرایان سودان مشاهده کرد. در سودان ملتی مسیحی در جنوب این کشور زندگی میکنند. این مسأله بهانهای شد برای پیروی از خشونت و تندروی در آن کشور و به خصوص در آن منطقه-ظاهراً این گونه به نظر میرسد اگر در کشوری ادیان دیگری به خصوص یهودی و مسیحی و اسلام با هم زندگی کنند آن منطقه و کشور درگیر مسایلی خواهد شد که منجر به خشونت میشود این وضعیت را میتوان در سودان، لبنان و فلسطین مشاهده کرد. -این واقعیت باعث شده بود که اسلامگرایان در فکر تشکیل یک دولت بنیادگرای اسلامی در آن کشور بیافتند.
در اواسط دهه هشتاد میلادی اسلامگرایان در سودان قدرت را بدست گرفتند. تئوریسین اسلامی حسن ترابی که از لحاظ فکری وابسته اخوان المسلمین بود حکومت اسلامی قبلی را که صادق المهدی رهبری آن را بر عهده داشت با یک کودتا از سر راه برداشت، بعداً این حکومت کنونی که عمر حسن البشیر رهبری آن را به عهده دارد و وابسته به حزب حسن ترابی[3] است در اختلافاتی که میان حسن ترابی و عمر حسن البشیر بهوجود آمد، البشیر استاد خود حسن ترابی را در زندان آن حکومتی که خودش آن را تأسیس کرده بود انداخت.
در ابتدای روی کار آمدن حکومت اسلامی سودان به رهبری حسن ترابی و عمر حسن البشیر، تندروی حکومت اسلامی اسلامگرایان سودان هیچ چیزی از سایر خشونتهای مشابه کمتر نداشت، اما چون فعالیتهای دولت سودان از چشم جهانیان به دور ماند، عمق فاجعه آشکار نشد. تندروهای سودان به بردهگرایی روی آورده بودند، آنان زنان و بچههای مردم مسیحی جنوب سودان (دارفور) را به اسارت میگرفتند و در بازارهای سودان میفروختند. این چند سالی است که موضوع دارفور و سودان مورد توجه سازمانهای حقوق بشر و سازمان ملل و کشورهای جهان قرار گرفته و از شدت آن کاسته شده است.
کشور افغانستان را هم مشاهده میکنیم. کشوری که سرنوشتش اینگونه رقم خورد که در فلاکت و عدم توسعهیافتگی اجتماعی و اقتصادی بیافتد در سال 1979 که اتحاد جماهیر شوروی افغانستان را اشغال کرد، کشمکش بر سر افغانستان به اوج خود رسید. گروهها و کشورها اسلامی بر این باور بودند که این منطقه باید یکسو شود چون اگر اتحاد جماهیر شوروی بر افغانستان مسلط میشد، آنها در موقعیت سیاسی و استراتژیکی ویژهای قرار میگرفتند، از جمله در مرکزیت کشورهای اسلامی و چین و نزدیک شدن به دریای آزاد و خلیج و این قابل تحمل نبود. زمانی که بعد از حذف حکومت ظاهر شاه، افغانستان از پادشاهی به جمهوری تغییر شکل یافت، زیاد طول نکشید که کمونیستها با کمک اتحاد جماهیر شوروی کودتا کردند. روی کار آمدن کمونیستها از یک سو آمریکا، ایران و پاکستان را در تنگنا قرار داد و از سوی دیگر احساسات اسلامی منطقه را تحریک کرد. در همسایگی افغانستان، کشمیر مسلمانی وجود دارد که نصف آن در دست هندوستان مانده است و پاکستان هم نیروی قدرتمند تندرو اسلامی در مقابل هندوستان است. زمانی که در افغانستان کمونیستها روی کار آمدند (در حقیقت با کارهایی که انجام میدادند، بهانه را به دست اسلامگرایان دادند که تحمل نشوند) خیلی سریع اسلامگرایان و احساسات عام توده مردم مسلمان در جهت منافع افغانستان و حفظ اسلام وارد عمل شدند و شدیداً هم از سوی غرب حمایت و پشتیبانی میشدند. همه درها به روی جنبشهای اسلامگرا گشوده شد، برای آنکه تندروی و خشونت در اوج خود (علیه شوروی کمونیستی) گسترش یابد و بتواند حکومت کمونیستها را از افغانستان بر کنار کند.
این اسلامگرایان که به مجاهدین افغان معروف شده بودند و توانستند رژیم کمونیستی را حذف کنند، از سوی آمریکا و همپیمانانش بخصوص عربستان سعودی و پاکستان شدیداً مورد حمایت و پشتیبانی بودند. بعدها همین مجاهدان در یک جریاناتی که در شرایط آن زمان افغانستان روی داد در کنار جنبشی قرار گرفتند که به یکی از قدرتهای ایدیولوژی در منطقه و افغانستان تبدیل گشت «طالبان»، طالبانی که نتیجه فکری مدارس اسلامی پاکستان بود والان معلوم میشود که چگونه و در راه کدام هدف سیاسی و منطقهای این جنبش تأسیس شد و روی کار آمد.
زمانی که سوی تیز چاقو به سمت غرب برگشت دیگر این شرایط برایشان قابل تحمل نبود. با پایان یافتن تسلط کمونیسم بر افغانستان هیچ بهانهای برای حمایت غرب از اسلامگرایان (مجاهدان افغان) باقی نماند. از یک طرف مسأله کشمیر و فلسطین همانگونه که بود باقی ماند و از طرف دیگر پدیده جهانی شدن (globalization)، مفاهیم جدید اختلاط فرهنگها، هجوم تمدن وفرهنگ غرب و گسترش مفهوم دموکراسی و جامعه مدنی و همراه با اینها مسأله کوزو، چچن و بوسنی-اگرچه اینها در مراحل بعدی بودند-اما فاکتورهایی بودند که بر شدت تندروی و خشونت و جهاد اسلامی در منطقه تأثیر داشتند.
افغانستان در نتیجه شیوه نگرش افکار طالبان در اداره سیستم اجتماعی و اقتصادی و خوار شمردن کرامت انسانی به جهنمی تبدیل شده بود که غیر قابل تحمل بود و غرب در جهت انتقاد از آنها برآمد و افغانستان به پایگاهی برای همه مخالفان تندرو غرب-که چند سال پیش از آن با جنبش آزادی خواهانه آنها علیه شوروی کمونیست همکاری میکرد-تبدیل شده بود. الان میبینیم که جنگ جهانی سوم علیه ترور در نتیجه آن تندروهایی که غرب از آن حمایت و پشتیبانی میکرد در میان غرب و تندرو و خشونتطلبان اسلامی طالبان و القاعده شروع شده است.
البته دلایل دیگری هم بر سر این موضوع وجود دارد. این تندرویها تنها تعبیر از اختلاف ادیان نیست، (اسلام، مسیحیت و یهودیت) بلکه نقش و رنگی است از کشمکش میان تمدن و فرهنگ شرق (دنیای اسلام) و غرب. دنیای اسلام نمیخواهد دروازههای خود را بگشاید، میترسند پیوستگی و یکپارچگی جامعه شکسته شود-البته اگر پیوستگی و یکپارچگی وجود داشته باشد-و راه برای آزادیهای فردی و پیشرفت جامعه و سیستم دموکراسی باز شود. چون این مفاهیم جدید جهانی دنیای اسلام را در برابر تغییری گسترده و همه جانبه قرار میدهد.
بعد از فروپاشی کمونیسم شرایط و دوران جدیدی بهوجود آمد و جهان به یک پیکر واحد مبدل گشت و مشکلات را در چهارچوب یک منطقه مینگریست، منطقهای که به آن میگویند جهان جدید. این جبهه جدید خواستار آن است که دنیا به عنوان یک پیکر واحد فکر کند و به سویی در حال حرکت باشد که بتوان به عنوان یک حکومت بر آن حکم رانده شود و این سوای از حل نشدن گرفتاریهایی است که در کشمیر و فلسطین و.... خیلی جاهایی دیگر در جریان است.
تاکنون این سیستم جدید جهانی نتوانسته به صورت یکجاو همه جانبه، گرفتاریها و مشکلات را حل و فصل کند چه برسد به اینکه بخواهد آلترناتیوی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی همهجانبهای را هم عملی و اجرا کند، آن آلترناتیوی که فشار زیادی را بر روی منطقه ما ایجاد کرده است و خیلی طبیعی است که تندروی و خشونت در مقابل آن صورت گیرد.
نباید این نکته را از یاد ببریم که آن مفهومی که به آن تعبیر جهانی شدن (globalization) داده میشود نتیجه توسعه و پیشرفت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و تمدنی غرب است و از آیین مسیحیت سرچشمه گرفته است.
اما اکنون اعراب و دنیای اسلام خود را در مقابل غرب به عنوان دنبالچهای میبینند که تمدن، فرهنگ و زبان آنان در حاشیه قرار گرفته است. اعراب و دنیای اسلام این حالت را نمیتوانند تحمل کنند، آنها خوب میدانند اگر در مدت زمان کوتاه آینده، فرهنگ و اجتماع و اقتصادشان همزمان با سایر ملتها حرکت نکند ممکن است بر پرتگاه سقوط قرار بگیرند. همه اینها دلایلی هستند در جبههگیریهای سیاسی که آنان از خود نشان میدهند. در حال حاضر نگرانیهای فراوانی در مورد آینده مسلمانان بهوجود آمده. این نگرانیها تنها اسلامگرایان تندرو را شامل نمیشود، بلکه روشنفکران دنیای اسلام و سیاستمداران آنها را هم درگیر کرده است. میبینیم سیاستمدارانی که قدرت را در دست دارند و دیکتاتور مابانه حکمرانی میکنند و حتی در داخل کشورشان دارای اپوزیسیوناند، این اپوزیسیونها چه چب و چه راست، چه اسلامگرای تندرو وچه میانهرو و حتی حاکمان آنها همه و همه در زیر سایه این نگرانی به سر میبرند و هر کدام با دیدگاه مخصوص به خود به تفسیر این ابر سیاه میپردازند و با آن روبرو میشوند.
یکی از نقاط ضعفی که دنیای فکری جهان اسلام با آن روبرو است، آن قفل بزرگی است که بر دروازه فکری خود قرار دادهاند و باعث شده این تفکر از لحاظ اجتماعی توانایی پیشرفت و توسعه را نداشته باشد در حالی که اسلام میتوانست مثل یک آیین مقدس باقی بماند (چون آیین قابلیت تغییر ندارد) و آنچه مربوط به زندگی اجتماعی و اداره کردن آن باشد را تجدید و نو کند. امروز در کشمکش میان تمدنها، اسلام و مشرق زمین خیلی جا مانده است. در حالی که این منطقه مرکز فکری و فرهنگی و تمدنی و مهد افکار و تمدنهای بزرگ دنیا بوده است. تمدنهایی مثل مزوپتامیا، مصر، ایران و حتی چین و هند را با خود آورد و همراه کرد و آنها را توسعه و پیشرفت داد. اگر همه اینها با هم آمیخته میشدند، میتوانستند نمونهای زیبا وجذاب را برای دنیا و مشرق زمین به نمایش بگذارند. زمانی که این کار صورت نگرفت آلترناتیو دیگری به میدان آمد که بسته بودن فضای قدرت اسلامی، غیر دموکراتیک بودن سیستم سیاسی و پناه بردن به ایدیولوژی کردن و سیاسی کردن اسلام-تا جایی که امروزه در همه دنیا از آن به عنوان چهرهای مخالف، زشت و عقبمانده علیه ارزشهای انسانیت نام میبرند-از اهداف آن بود.
در اینجا قصد ندارم اتهام غیر انسانی بودن را در کنار نقش اجتماعی اسلام بگذارم، اما آن جبهه سیاسی که هدفش حفظ دین نیست و میخواهد دست انداز و مانع در مسیر پیشرفت ایجاد کند و با بسته ماندن و فرورفتن کشورهای اسلامی در این گرداب خطرناک و نامعقول هماهنگ است و با جبههگیری و مقابلهای نابجا که هیچ نتیجه و سرانجامی ندارد و هیچ گونه دفاعی از پیشرفت و کرامت انسانی نمیکند شرایط را در مسیر مخالفان هموارتر میکند، به همین دلیل است که وقتی صحبت از جبهه اسلامی به میان میآید هم معنی میشود با تروریسم. در حقیقت بر این باورم که دین اسلام به ناحق به منبع و ایدیولوژی برای ترور و تروریسم تبدیل شده که نمیبایست این گونه میبود. چون تروریسم اهداف سیاسی را دنبال میکند، آنها سیاستمدارند و معتقد به سیستم قدیمی و فضای بسته اجتماعی و در این مسیر به آیین اسلام پناه میبرند. در این شرایط است که معتقدم به اسلام ظلم شده است، چون جاهلانه اسلام را آمیخته به سیاست و تندروی و خشونت میکنند.
موضوعاتی که در این چند صفحه بیان شد موضوعاتی بودند که شاید برای بعضیها تکراری باشد اما همیشه در تکرار، درسی نهفته است که در درس قبلی متوجه آن نشدهایم. ما سعی کردیم نگاهی گذرا بر موضوع تندروی و خشونت اسلامی داشته باشیم. واقعیت این است و عملاً هم معتقدم که نسبت دادن مفهوم ترور و پروسه تروریسم به آیین اسلام چیزی جز یک اتهام پوچ و توخالی محلی از اعراب ندارد، در ضمن هم سیاسی قلمداد کردن آیین اسلام ظلمی است که در حق اسلام میشود. نمیخواهم وارد این بحث شوم که آیا اسلام سیاسی است یا نه؟ اما هیچ وقت اسلام را متهم به داشتن نقش سیاسی نمیکنم. هیچگاه نباید تفکر اسلامگرایان (آنهایی که معتقدند اسلام و سیاست دو موضوع جدا ناپذیرند) را اسلام قلمداد کرد و در مقام قیاس برآییم. تفکر تندروی و خشونت اسلامگرایان برداشت نادرست و فهم ایدیولوژیگرایانه آنان از اسلام است نه خود اسلام. اسلام در ذات خود پاک است و هر چه ناپاکی است از ماست. اسلام در ذات خود مایه صلح و رحمت و دوستی است اگرچه ما آن را زشت، خشن و کریه کنیم.
امیدوارم روزی برسد که با صدای بلند این ندا را سر دهیم که «ما مسلمانیم» نه اینکه بگوییم «نترسید ما مسلمانیم».
در این نوشتار از این منابع بهره گرفته شده:
1. ڕزگار کهریم؛ ئیخوان موسلمین مێژوێکی پرشنگدارو خهباتێکی بێ وچان.
2. سید قطب-ویکی پدیا -
3. سید قطب؛ معالم فی الطریق.
4. شیرکو کرمانج؛ سیاسی کردن اسلام و پدیده اسلامیسم، ترجمه؛ سلمان ایرانی، در دست انتشار.
5. سرمد احمد؛ افغانهای عرب، ترجمه؛ سلمان ایرانی، در دست انتشار.
6. Terrorism by Bruce Hoffman Microsoft Encarta Reference Library 2003
*مهندس عمران.
پانوشتها:
[1] - این کتاب تحت عنوانهای «چراغی بر فراز راه» و «نشانههای راه» به زبان فارسی برگردانده شده است.
[2] - عمدهترین اثر مرحوم سیدقطب «فیظلال القرآن» است و با قلم دکتر مصطفی خرّمدل (1315ش-) تحت همان عنوان به زبان فارسی بهوسیلهی نشر احسان در تهران چاپ و منتشر شده است.
[3] - حسن عبدالله الترابی (1932م-) رهبر حزب جبهه اسلامی ملی سودان است. او در دهه ۹۰ ایدئولوگ اصلی حکومت سودان بود اما اختلافات او با عمر حسن البشیر رئیس جمهور این کشور به چند بار بازداشت وی منجر شد.
نظرات
پێدهچێ کاک سهلمان به دووپاتکردنهوهی قسهکانی سهرمهد ئهحمهد، سهرۆ قادر، شوان ئهحمهد، شیرکۆ کرمانجو کهسانی تری هاوشێوهی دهخوازێ، پێمان بێژێ که من نامههوێ ڕچه و ڕێبازی باوکی بهڕێزم درێژه بدهم، بهڵام پێشنیاری من بۆ کاک سهلمانهکان ئهمهیه که وردبینانهتر له رووداوهکان بڕواننو بزانن که جیهان دوو رهنگی رهشو سپی نییهو رهنگی تریش جگه لهمانه زۆرن.<br />
کاک سهلمانی بهڕێز: ئهگهر ئیخوان لهو توندرهویانه بهرپرسیار بێ که دهتوانین بڵێین دهبێ قورئان و پهیامبهری ئیسلامیش به پلهی یهکهم تاوانبار بکرێن، چونکه زۆرێک لهوانهی که باسیی جیهاد و شهڕی موسهلهحانه دهکهن له ئایهتگهل و حهدیسی سهحیح بهڵگه دێننهوه، نا براکهم نهختێک بێئینسافیت کردوه تونڕهویو خشونهت دیاردهیهکی رهوانیهو دهکرێ ههر بزاڤێک تووشی ئهم دیارده کۆمهڵایهتیه بێو کاری به ئیسلامو نائیسلامهوه نیه ، باشه من پرسیارێک له تۆو مامۆستاکانی تۆ لهم بوارهدا دهکهم؛ له کوردستانی باشوور خۆ کاک مهسعوودو مام جهلال ههر دوکیان سهرۆکی 2 حیزبی عهلمانی بوون و کوردێکی 24عهیار، ئهی بۆچی له شهڕی براکوژی خوێنی به ههزاران لاوی کوردیان به فیڕۆ دا؟! <br /> کاکه گیان رهوتی ئیخوان له یهکهم رۆژهوه دیار بووه رهوتێکی میانهرهوانهو سلمیو مهدهنیانهیه.-راسته خۆ هیندهک ههڵه ههبووینهو نکۆڵیان لێناکرێ وهکوو دروستکردنی «التنظیم الخاص» له سهردهمی ئیمام بهننا دا که ئهویش به توندی راڤه کراوهو ههر لهلایهن ئیخوانیهکانهوه رهخنهی تووندی ئاراسته کراوه- بهڵام ئهوه شتێکی ئاساییه که لهوانهیه مرۆڤهکان به پێی تیپۆلۆژی دهروونیان، مهیلیان بۆ لای توندو تیژی ههبێو ئهوانهی تهحهموولی ئهو کاره لهسهرخۆو مهدهنییان نهکردو ههروهها دهسهڵاتدارانی پاوانخوازو مۆنۆپۆڵ وایان لێکردن پهنا بۆ توندوتیژیی بهرنو خۆیان له داپڵۆسینو پهرواێزخستن قوتار بکهن. <br /> تۆ دهبوایه وشهی حاکمیت له قورءان راڤه بکهی من 6-8 ساڵ لهمهوبهرهوه تهمای پێداچوونهوهم لهسهر ئهم وشهیه و سێ وشهکهی دیکهی المصطلحات الأربعة ئیمام مهودوودی کردوه بهڵام ههر جارهو لهبهر هۆکارێک سهرکهوتوو نهبووم تهواوی کهم، پێموایه سهید ابوالحسن ندوی له کتێبی «تفسیر سیاسی اسلام»(ترجمه ابوشعیب عبدالقادر دهقان) باش رهخنهی له مهودوودی لهم بوارهدا گرتووه ئهوه له کاتێک دابووه که مهودوودی خۆی زیندوو بووه.<br /> سهرکهوتوو بی
برج هایی که در 11 سپتامبر مورد حمله قرار گرفتند، مرکز تجارت جهانی(world trade center) بودند نه سازمان تجارت جهانی(world trade organization)