نویسنده: سرویس دین و دعوت
دلایل اثبات وجود خدا
1. دلیل امکان (دلیل فلاسفه)
هر مفهومی که در ذهن انسان ایجاد میشود، در خارج از ذهن به صورتهای زیر قابل تصور است:
ممتنعالوجود:
یعنی مفهومی که در دنیای خارج ذهن تحقق نخواهد یافت و آن هم به جهت اینکه تحقق آن با اصول بدیهی عقلی در تضاد است. مثل اینکه تصور شود در یک لحظه هم روز باشد و هم شب؛ یا این که آتش، در آنِ واحد هم بسوزاند و هم خنک کند. به همین جهت است که ممتنعالوجود را اینچنین تعریف کردهاند: «هر آنچه عدمش ضروری باشد.»ممکنالوجود:
یعنی مفهومی که واقعیت خارجی ندارد ولی میتواند در عالم خارج تحقق پیدا کند و یا این که وجود خارجی دارد ولی میتوانست وجود نداشته باشد. ممکنالوجود مفهومی است که تحقق یا عدم تحقق آن در عالم خارج علیالسویه و یکسان باشد، یعنی ذات ممکنالوجود نه اقتضای وجود دارد و نه اقتضای عدم، یعنی نه وجود از ذاتش سرچشمه میگیرد و نه عدم. مثل تمامی آن چه که با حواس خمسهی خویش درک میکنیم. درخت پرتقالی که هست و میشد که نباشد یعنی میتوان تصور کرد که ساختار فیزیکی انسان به گونهای میبود که نیازی به پرتقال نداشت و حتی هوا هم میشد که نباشد یعنی ساختار وجودی انسان به گونهای میبود که نیازی به هوا نداشته باشد و یا چیزهایی که نیستند و میتوانند وجود داشته باشند. مثلاً پرندهای که ده بال، سه چشم، ده پا، داشته باشد یا درختی که ثمرهی آن سه نوع میوهی متفاوت باشد و... .
علل بهوجود آورندهی ممکنات (ممکن الوجودها)
حال این سؤال مطرح میشود که «ممکنات»، - که احتمال وجود و عدمشان مساوی است، - چگونه بهوجود آمدهاند؟ برای پاسخ به سؤال فوق چندین احتمال وجود دارد که به آنها میپردازیم:
الف: خودبهخود به وجود آمدهاند و وجودشان ناشی از خودشان است؛ این فرضیه امکان ندارد؛ چرا که ممکنات مفاهیمی هستند که اگر در خارج موجود هستند، عدمِ وجودشان ممکن است و اگر وجود ندارند، امکان بهوجود آمدن آنها میرود. پس ، وجود و عدم وجود برای ممکنات قابل تصور است یا به تعبیری ذات ممکن قابلیت وجود و عدم را دارد. در نتیجه ذاتش چیز دیگری غیر از وجود و عدم است که نه وجود دارد و نه عدم. یعنی وجود یا عدم از ذات ممکن سرچشمه نمیگیرد بلکه وجود و عدم چیزی خارج از ذات او هستند که آنها را میپذیرد. پس نمیتوان گفت که یکی از ممکنات خودبهخود به وجود آمده است، زیرا اگر بگوییم خودبهخود به وجود آمده است، یعنی وجودش ناشی از ذات خودش است و اگر وجودش ناشی از ذات خودش باشد دیگر نباید عدم را بپذیرد، چون چیزی که عدم را پذیرا باشد دیگر وجود برایش ذاتی نیست و دیگری باید او را بهوجود آورده باشد.
ب: دور؛ به این معنی که مجموعهی ممکنات در یک حلقه آفرینندهی یکدیگر هستند. یعنی هستی در نتیجهی فعل وانفعالاتی حلقهوار هر یک دیگری را ساخته و شکل گرفته است. ممکن شماره1 موجودیت خویش را از ممکن شماره5 گرفته، آن هم از شماره4، آن هم از شماره3، آن هم از شماره2 و نهایتاً آن هم از شماره1.
در این احتمال نیز دور باطل است به جهت اینکه لازمهی این امر این است که ممکن شمارهی 1 مدتها قبل از اینکه بوجود آید، موجود بوده باشد تا گزینهی 2 را بسازد و آن هم 3 را و به همین ترتیب تا خود بهوجود آید. چرا که این ادعا که یک چیز در زمان واحد هم وجود داشته باشد و هم وجود نداشته باشد، نقض این اصل بدیهی است که «اجتماع نقیضین محال است».
ج: تسلسل؛ به این معنی که بگوییم یکی از (ممکنات) دیگری را آفریده و آن هم به وسیلهی دیگری و بخواهیم همینطور ادامه دهیم و این مجموعه را تا بینهایت ادامه دهیم. یعنی هر یک از موجودات، موجود دیگری را خالق خود بدانند. برای مثال صفی از سربازان را فرض میکنیم که در کنار هم ایستادهاند و قرار است به مواضع دشمن حمله کنند؛ امّا هر یک از سربازان حمله کردن خود را مشروط بر حمله کردن سرباز پهلوی خود میکند. بنابراین، سرباز «الف» تنها هنگامی حملهی خود را آغاز میکند که سرباز «ب» حمله کرده باشد و سرباز «ب» نیز حملهی خود را منوط به حملهی سرباز «ج» میداند.
با توجه به اینکه ممکنات محدود و قابل شمارش هستند، بالاخره به جایی میرسیم که دیگر ممکنی وجود نداشته باشد، پس آن اولین ممکن را چه کسی ایجاد کرده است؟! آیا در مثال فوق اگر این سلسله محدود نباشد و به سربازی ختم نشود که حمله کردن او مشروط به کس دیگری نباشد، آیا اساساً جملهای آغاز خواهد شد؟ پاسخ به وضوح منفی است.
واجبالوجود:
در بررسی پاسخهایی که در مورد احتمال بهوجودآورندهی ممکنات دادیم، دریافتیم که هیچ یک از آنها علت بهوجودآورندهی ممکنات را به ما نمیشناسانند. لذا ناچاریم که به راه حل دیگری بیندیشیم و آن اینکه کسی باشد که او مثل ممکن نباشد بلکه وجود مقتضای ذاتش باشد. او مثل ممکن نباشد که امکان داشته باشد، هم موجود باشد و هم معدوم، تا بگوییم وجودش ناشی از ذات خودش نیست و از چیز دیگری کسب کرده است. بلکه آن کس وجودش ناشی از ذات خودش است؛ اصلاً ذاتش از وجود قابل تفکیک نیست و همیشه بوده در نتیجه آغازی نداشته تا سؤال دربارهی او مطرح شود که چه کسی او را آفریده است. مثلاً همانطور که نمیتوان گفت نور را چه چیزی روشن میکند؛ چون نور خودش ذات روشنایی است. پس این سؤال اصلاً غلط است پس ما باید قائل به چنین کسی شویم و ممکنات را به او ختم کنیم که او همان واجبالوجود است. همچون مثالی که در مورد حملهی سربازان آوردیم. بدیهی است وقتی که یکی از سربازان به خود متکی بوده و حمله را آغاز کرده باشد، حملهای صورت خواهد گرفت. چرا که هر سرباز حمله را وابسته به آغاز حمله توسط فرد یا افراد دیگر میداند و در نتیجه حملهای رخ نخواهد داد.
در تسلسل علّی نیز وضع به همین منوال است، زیرا وجود هر حلقه مشروط بر وجود علت آن است و وجود علّت آن نیز مشروط به وجود موجود دیگری است و ... . روشن است که اگر این سلسله نامحدود باشد، اساساً موجودیت نخواهد یافت. از اینرو، اگر سلسلهی علّی را میان موجودات در نظر بگیریم، قطعاً متناهی و محدود خواهد بود، آن چنانکه اگر در مثال سربازها، حملهای آغاز شده باشد، حکم میکنیم که قطعاً این سلسله محدود بوده است.[1]
خلاصهی بحث در این برهان این است که آنچه در جهان است یا ممکن الوجود است یا واجب الوجود. اگر واجب الوجود است - یعنی وجودش متکی به خودش میباشد- این همان خداست که میخواهیم وجودش را ثابت کنیم. اگر ممکن الوجود است، یعنی بود و نبودش تنها امکان دارد و وقتی وجودش واجب میشود که علت بهوجودآورندهی آن متّکی به خودش باشد، در این صورت از دو حال خارج نیست: یا در عمل هیچ چیزی به وجود نیامده است که در آن صورت نیازی به بحث ندارد، چرا که ما هم وجود نمیداشتیم تا از آن بحث نماییم، یا موجوداتی بهوجود آمدهاند -که یقیناً هم ایجاد شدهاند و همهی ما، خود و جهان دور و بر خود را میبینیم- در آن صورت میگوییم بالاخره یکی از آن وجودها در خلقت متکی به خود بوده و کسی او را بهوجود نیاورده است و تکیهگاهی بوده تا دیگر موجودات خلق شوند، که آنهم، همان خداست.
2. دلیل حدوث (دلیل متکلمین)
متکلمین میگویند که چون جهان هستی حادث است، پس باید صانعی داشته باشد. اثبات حادث بودن جهان هستی به این صورت است که جهان هستی در حال حرکت و تغییر و دگرگونی است و این از خصوصیات ذاتی ماده است و این تغییر و دگرگونی در بستر زمان روی میدهد و هر چیزی هم که زمان برایش مطرح باشد، گذشته و حال و آینده برایش مطرح است، پس حادث است و با بیزمانی یعنی قدیم بودن و ازلی بودن ناسازگار است. دانشمندان علم فیزیک عمر هستی را ده به توان هیجده یعنی ده به اضافهی هیجده صفر تخمین زدهاند، یعنی این جهان هستی دارای آغازی بوده است. پس این هستی را باید کسی که قدیم و ازلی است، آفریده باشد و او خدا است.
برخیها میگویند که هستی در نتیجهی انفجار به وجود آمده و مادهی اصلی این جهان قدیم بوده است.
در پاسخ به این دسته میگوییم که ما هم به این تغییر و تحوّل و انفجارات عظیم در مادهی اصلی هستی اعتقاد داریم.
أَوَلَمْ یرَى الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّمَوَاتِوَالأَرْضَ کَانَتَا رَتْقاً فَفَتَقْنَاهُمَا[2] یعنی: آیا کافران نمیبینند که آسمانها و زمین (در آغاز خلقت به صورت تودهی عظیمی در گسترهی فضا، یکپارچه) به هم متصل بوده و سپس (بر اثر حرکات متداوم و انفجارات درونی هولناکی) آنها را از هم جدا ساختهایم (و تدریجاً به صورت جهان کنونی درآوردهایم).
ولی سؤال اصلی اینجاست که آن انفجار در نتیجهی تغییر و تحول ذاتی آن بود یا چیزی عارضی بوده و قدرت دیگری آن را بهوجود آورده است؟ به این معنی که آنان با طرح این قضیه خواستند که از بنبست بگریزند اما غافل از این که مشکل دیگری برای خود ایجاد کردهاند و آن این که: آیا این انفجار که منجر به شکلگیری هستی شد، اتفاقی و تصادفی بود یا این که دستی قدرتمند، دانشی بیپایان و حکمتی بیبدیل در کار بود تا این هستی منظم شکل گرفت؟!!
3. راهی از درون به سوی خدا (دلیل فطرت)
در انسان یک سلسله گرایشهای عالی وجود دارند که او را به جهات مختلف یا انجام پارهای از اعمال سوق میدهد. این گرایشها مخصوص انسان بوده، وجه تمایز انسان و حیوان نیز به شمار میروند، در حالی که غرایز بین انسان و حیوان مشترکاند: (غریزهی جنسی، غریزهی گرسنگی، تشنگی و...) اما این گرایشهادر سطح عالیتری هستند و بیشتر امور روحی و معنوی را شامل میشوند. به این گرایشهای عالی، «فطرت» میگویند. از خصوصیات بارز گرایشهای فطری، همگانی و جهانی بودن آنهاست. یعنی بلا استثنا در همهی افراد بشر و در تمام مکانها و زمانها وجود داشته و خواهد داشت. دیگر اینکه نیاز به تعلیم و تربیت ندارند و تحت تأثیر یادگیری نیستند. یعنی نیازی نیست این گرایشها از طریق یادگیری در انسان بهوجود آید و اصولاً این گرایشها از شدت بدیهی بودنشان نیازی به اثبات ندارند زیرا هر یک از این گرایشها احساسی عینی و واقعی است که انسان در خود احساس کرده و نیازی به آوردن دلیل و برهان برای اثباتش احساس نمیشود. مثل اینکه شخصی نفرت یا عشق نسبت به چیزی یا کسی تمامی وجودش را پر کرده باشد و دیگری بخواهد با استدلال این نفرت یا علاقه را در وجود آن شخص برایش اثبات نماید. از این گرایشها میتوان، گرایش به نیکی و خیرخواهی، گرایش به زیبایی، حس کنجکاوی و حس پرستش را نام برد. منظور از حس پرستش فقط یکتا پرستی و توحید نیست، بلکه ممکن است پرستش در جلوههای گوناگونی همانند: پرستش مجسمه و نماد یک شخص، خورشید، ستاره، قوم و نژاد، و یا «الله» خودنمایی کند. یعنی حس پرستش ممکن است از مجرای اصلی خود منحرف شود ولی هیچگاه به کلی از بین نمیرود.
به گواهی تاریخِ تمدنِ بشری، حس پرستش در میان تمام ملل جهان وجود داشته است. در حفاریها و کاوشهای علمی که به وسیلهی دانشمندان باستانشناسی انجام گرفته است، در زیر خاک، معابد، بتکدهها و پرستشگاههایی کشف شده است که همگی حاکی از آنند که پرستش در تمام مکانها و زمانها و در میان تمام اقوام و ملل وجود داشته است.
حس دینخواهی و پرستش هماکنون نیز در میان تمام ملل متمدن جهان یک حس طبیعی است که در هر گوشهای از جهان برای حود تجلیاتی دارد. همین الان نیز، قسمت مهمی از روی زمین را معابد و کلیساها و مساجد و بتکدهها اشغال کرده است. و ندای «الله اکبر» در تمام روزهای هفته از گلدستههای مساجد و صدای ناقوس کلیساها در روزهای یکشنبه، طنین انداز است و اگر با هواپیما بر فراز قارههای مختلف جهان عبور کنیم، آثار و جلوههای این حس را هم در میان غنیترین و صنعتیترین و هم در میان فقیرترین و عقبماندهترین ملل جهان مشاهده میکنیم. آیا این چنین حس کلی و عمومی آنهم در طول اعصار و قرون طولانی در میان تمام ملل جهان اعم از غنی و فقیر، نشانهی فطری بودن آن نیست.
پس وجود حس پرستش و خداجویی بهسان سایر احساسات درونی انسان، بدون تعلیم و آموزش کسی، بهطور ناخودآگاه در باطن انسان پیدا میشود.
امروزه روانشناسان، دوران بلوغ را مرحلهی ظهور حس دینی و مذهبی میدانند. در مرحلهی نوجوانی سؤالاتی پیش میآیدکه این سؤالات در حول و حوش مبدأ و بهوجود آورندهی جهان هستی و مسایل مربوط به ماوراءالطبیعه هستند. حتی کسانی که در خانوادههای غیر مذهبی و ضد دینی هم متولد شدهاند، این افکار به ذهنشان خطور نموده و درصدد یافتن جواب آن هستند.
خلاصه اینکه یک شعور باطنی و کشش درونی انسان را به سوی خدا میکشاند بهطوری که بدون هیچ دلیل و برهانی قلباً وجود خداوند را در درون خود احساس میکند و در مواقع ضروری او را به کمک میطلبد و انتظار دارد در موقعیتهای اضطراری به فریادش برسد. و چه زیبا خداوند به این حقیقت اشاره مینماید که:
هُوَ الَّذِی یسَیرُکُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّى إِذَا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَجَرَینَ بِهِمْ بِرِیحٍ طَیبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِیحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمْ الْمَوْجُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِیطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ لَئِنْ أَنْجَیتَنَا مِنْ هَذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنْ الشَّاکِرِینَ[3] یعنی: او است که شما را در خشکی و دریا راه میبرد (او امکان سیر و حرکت در قارهها و آبها را برای شما میسّر میکند.) چه بسا هنگامی که در کشتیها با باد موافق سرنشینان را (آرام آرام به سوی مقصد) حرکت میدهند و سرنشینان بدان شادمان میگردند و به ناگاه باد سختی وزیدن میگیرد و از هر سو موج به سویشان میدود و میپندارند که (توسط مرگ از هر سو) احاطه شدهاند (و راه گریزی نیست در این وقت) خدا را به فریاد میخوانند و اطاعت و عبادت و فرمانبری از دین را تنها از او می دانند (چرا که همه کس و همه چیز را بسی ضعیفتر و ناتوانتر از آن میبینند که کاری از دست آنان برآید و از این ورطه رستگارشان نماید. (بدین هنگام عهد میکنند که) اگر ما را از این حال برهانی، از زمرهی سپاسگزاران خواهیم بود.
با هم به تماشا بنشینیم فریاد فطرت خدایی را که چگونه خود را مینماید آنگاه که تمامی تار و پود عنکبوتی اسباب و علل مادی از هم میگسلد.
همین امر نشان میدهد که نیاز به معبود و عبادت کردن از ذات انسان سرچشمه میگیرد و وجود این میل بدون تعلیم و تربیت نشانهی فطری بودن آن است که در شرایط خاصی از قوه به فعل میرسد. چرا که اگر یک مسألهی عارضی بوده و یک منشاء خارج از ذات انسان داشت، همگانی نمیبود و همهی افراد بشر در تمام تاریخ بر این مطلب که معبودی را بپرستند –بدون در نظر گرفتن نوع معبود- متفق نمیبودند. وقتی که میبینیم هیچگاه انسان از این مسأله بیبهره نبوده است، پس نمیتوانیم تصور کنیم که این چیزی ناشی از غیر ذات انسان است.
بنابراین نیاز به معبود در فطرت انسان قرار دارد و هر نیازی در دنیا راهی برای برآورده شدنش وجود دارد. همچنانکه برای رفع تشنگی آب و برای رفع گرسنگی غذا وجود دارد، نیاز به معبود نیز بدون معبود امکان ندارد. یعنی مادامی که این مخلوق خلقت و آفرینشش طوری است که نیاز به معبود از ذاتش تفکیکپذیر نیست، باید معبودی وجود داشته باشد تا آن نیاز درونی خود را به وسیلهی ارتباط با آن برآورده کند.
4. دلیل نظم:
نظم آن است که مخلوقی با کمیت و کیفیت معینی (از صورت) و با ویژگی و استعداد معینی (در ذات) در جهت خاصی (هدایت) و به سوی هدف مشخصی حرکت کند. برای این که پدیدهی منظمی شکل گیرد باید موارد زیر لحاظ شود:
1. هدفمندی: خداوند در جاهای مختلفی از هدفمندی و جهتدار بودن انسان و کل هستی یاد میکند آنجا که میفرماید:
وَمَا خَلَقْنَا السَّمَوَاتِوَالأَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا لاعِبِینَ * مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یعْلَمُونَ[4]یعنی: ما آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است را بیهوده و بیهدف نیافریدهایم ما آن دو را جز به حق نیافریدهایم (و جهان را بدین نظم و نظام شگفت، بیهوده و بیحکمت درست نکردهایم) ولی غالب ایشان نمیفهمند.
2. خلق: ایجاد مادهی مناسبی که از استعداد کافی برای تحقق هدف برخوردار باشد.
سَبِّحْ اسْمَ رَبِّکَ الأَعْلَى * الَّذِی خَلَقَ...[5] یعنی: تسبیح و تقدیس کن پروردگار والامقام خود را. همان خداوندی که (چیزها را) میآفریند.
تسبیح و تقدیس همان خداوندی را انجام بده که با قدرت لایزال خود با توجه به غایتی که در علم خویش برای هر چیزی در هستی در نظر گرفته مادهی مناسبی را که از استعداد کافی برای تحقق هدف برخوردار باشد، از عدم بهوجود آورده است.
3. برء: به اندازهی مورد نظر جدا کردن (کمیت)
هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى...[6] یعنی: او خداوندی است که طراح هستی و آفریدگار آن از نیستی و صورتگر جهان است. دارای نامهای نیک و زیبا است.
4. تصویر: آنرا به شکل و صورت جدیدی درآورده و کیفیت معینی از صورت، متناسب با هدف مورد نظر به آن ماده میبخشد.
هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَى...[7] یعنی: او خداوندی است که طراح هستی و آفریدگار آن از نیستی و صورتگر جهان است. دارای نامهای نیک و زیبا است.
5. تقدیر: خدای قادر متعال در آفریدن مادهی مورد نظر، در علم خویش این را مورد توجه قرار داده که آن ماده از استعدادی معین برای تحقق بخشیدن به هدف مورد نظر برخوردار باشد. نظر به این که این استعداد به اندازهی معینی است، به آن تقدیر گفته میشود، یعنی به اندازهی مشخص درست کردن.[8]
وَالَّذِی قَدَّرَ[9] یعنی: خداوندی که اندازهگیری میکند.
6. هدایت (سازگاری و هماهنگی با مخلوقات مرتبط با خود): پس از اینکه هر آفریدهای پیکر خویش را یافت، باید به راه بیفتد و حرکتی سازگار با هدف خودش و نیز هماهنگ با سایر موجودات و در راستای غایت مطلوباش داشته باشد. به عبارت دیگر باید آن سازنده، ساختهی خود را در حرکت به سوی هدف راهنمائی کند، طوریکه برخورد و مزاحمت متقابلی بین آن ساخته و دیگر ساختهها بهوجود نیاید.
فَهَدَى.[10] یعنی: سپس راهنمایی مینماید.
7. تسویه: باید صانع آنچه را که ساخته با اصل طرح اولیه کاملاً مطابقت دهد تا دقیقاً آن چیزی گردد که قرار بود باشد.
فسوی یعنی: میآراید آفرینندهی هستی آن ماده را پس از تغییر و تحولاتی متناسب با طرح اولیه که در علمش بوده صورت بخشید. (تسویه، تصویر)
برای تبیین ویژگیهای فوق مثالی ذکر میکنیم: نجاری را در نظر بگیرید که قصد دارد یک صندلی بسازد (هدف)، او به این منظور از چوب مناسبی که در دسترس دارد استفاده کرده و پس از تغییراتی، آن را به صندلی مورد نظر (که متناسب با طرح از پیش طراحی شدهاش بوده) تبدیل میکند. او در تحقق این هدف به موارد زیر توجه مینماید: یکی اینکه مادهی مورد نظر به اندازه و کیفیت مناسب در دسترس باشد (تقدیر)، به این خاطر چوب را برمیگزیند که از ویژگیهای مورد نیاز برای صندلی برخوردار است (خلق) و دیگر اینکه صندلی مورد نظر به گونهای ساخته شود که اجزای آن سازگار با همدیگر و هماهنگ با محیطی باشند که قرار است در آن محیط از آن استفاده شود. (هدایت) مثلاً پایههای آن باید به اندازهای ارتفاع داشته باشند که بتوان به راحتی روی آن نشست و بسته به نوع استفاده آن را کوتاهتر یا بلندتر و در اشکال گوناگون درست میکنند. (هماهنگ با محیط) همچنین نباید یک پایهی آن از دیگر پایهها مرتفعتر باشد. (سازگاری اجزا با همدیگر) بنابراین وجود ویژگیهای فوق برای تحقق هدف مورد نظر نجار –ساختن صندلی- لازم است.
با نگاه به هر گوشهی جهان هستی، هر یک از موجودات را اعم از جمادات، نباتات و حیوانات که نگاه کنیم و به بررسی آن بپردازیم، هفت ویژگی فوق را در آنها خواهیم یافت. پس وجود این ویژگیها که در نهایت به تحقق غایتی منجر شده است، ما را به وجود صانعی هدفمند و بسیار دانا و خلاق رهنمون میشود. این ویژگیها در قرآن کریم اصطلاحات خاصی دارند که به بیان آنها میپردازیم:
مجموعهی عوامل (خلق، برء، تصویر، تقدیر، هدایت و تسویه) که دست به دست هم داده و یک مخلوق یا کل هستی را در راستای تحقق هدف مورد نظر هماهنگ میکنند، «نظم» نامیده می شود. حال اگر ما به هستی بنگریم و بر روی هر پدیدهای انگشت بگذاریم، نظم را در تمامی آنها میبینیم و عقل سلیم به آسانی حکم به وجود ناظمی که ضمناً بسیار دانا، حکیم، توانا و... است، میدهد. چرا که وجود نظم نیز ما را به وجود خدای ایجاد کنندهی نظم در هستی سوق میدهد و هدفدار بودن آن مجموعه حکیم بودن خالق آن را ترسیم میکند و ... . برای تفهیم بهتر این امر تنها به ذکر یک مثال میپردازیم و خوانندگان عزیز را به مطالعهی کتب دیگر در این زمینه ارجاع میدهیم.
خداوند شتر را جهت حمل و نقل در مناطق صحرائی آفریده است. لذا برای تحقق این هدف، این نکته را مورد نظر قرار داده که ساختار وجودی شتر از هر لحاظ با انجام این کار و وظیفه سازگار باشد و بتواند این وظیفه را انجام دهد. از لحاظ کمی و کیفی سازگار با تحقق هدف مورد نظر باشد و استعداد کافی برای تحقق هدف را داشته باشد. به عنوان مثال چون خداوند آن را برای صحرا خلق کرده و صحرا هم غالباً پر گرد و خاک است، میبینیم که دست و پاهای بلندی دارد، تا گرد و خاک کمتر به سر و رویش برسد. اینجا یک مشکل پیدا شده و آن اینکه با این دست و پاهای بلند نمیتوان سوار آن شد یا بر روی آن بار گذاشت. برای حلّ این مشکل، خداوند این توانایی را به شتر داده است که به هنگام سوار شدن یا بار کردنش روی زانو بنشیند. اما پس از بار کردن نیز شتر با این بار سنگین چگونه میتواند بلند شود؟ برای این امر نیز گردنی قوی و بلند به عنوان اهرمی برای بلند شدن به او داده است. از اینها گذشته علیرغم اینکه دارای دست و پاهای بلندی است و گرد و خاک کمتری به سر و رویش میرسد ولی گاهی این گرد و خاک در نتیجهی گردبادها و طوفانها و... به سر و رویش میخورد که اگر تدبیر درستی اندیشیده نشده باشد و او مجبور به بستن چشمهایش باشد، توقف نموده و از حرکت باز میماند. خداوند حکیم برای حل این مشکل دو پرده برای چشم شتر ساخته که در این گونه مواقع یکی از آنها را میبندد، تا از ورود گرد و غبار به چشمانش جلوگیری کند اما به عملِ دیدن لطمهای وارد نمیشود درست مثل یک عینک. باز این مشکل مطرح میشود که چگونه کار حمل و نقل در صحراهای پهناور که غالباً خالی از آب و علف است صورت میگیرد؟ اگر بگوییم که آب و علفش بر پشتش بار شود، او همان اندازه که نیاز دارد می تواند حمل کند و قادر به حمل بار دیگری نیست پس چاره چیست؟ خداوند این مشکل را با قرار دادن کیسهای در شکم شتر چاره اندیشی کرده است، این کیسه آنقدر آب در خود جای میدهد که برای 7 الی10 روز در آن شرایط سخت کافی باشد و به تناسب نیاز یک یا دو کوهان برایش آفریده که در آن انباری از چربی ذخیره میشود تا در مدت عدم دستیابی شتر به علف بهتدریج از چربی آن مصرف شود. با کمی دقت متوجه میشویم که برای تمام مشکلاتی که در مسیر انجام وظیفهی مقرر شتر سر راهش قرار میگیرند، چارهاندیشی شده است. یعنی برای انجام این وظیفه کمیت و کیفیت متناسبی از ماده، در نظر گرفته شده و استعداد لازم و متناسبی به او داده شده است. همچنین هماهنگی شتر با محیطی که در آن قرار دارد، مورد توجه بوده است.
پاورقیها:
--------------------------------------------------------------------------------
[1]- محمد سعیدی مهر و امیر دیوانی، معارف اسلامی یک، چاپ هفتاد و چهارم پاییز 1384، نشر معارف، قم، ص 54.
[2] - قرآن کریم، سورهی الانبیاء، آیهی 30.
[3] - قرآن کریم، سورهی یونس، آیهی 22.
[4] - قرآن کریم، سورهی دخان، آیات 38 و 39.
[5] - قرآن کریم، سورهی اعلی، آیات 1 تا 3.
[6] - قرآن کریم، سورهی حشر، آیهی 24.
[7] - قرآن کریم، سورهی حشر، آیهی 24.
[8] - البته این در مورد انسان گفته میشود که باید ماده را طوری انتخاب کند که دارای آن خصوصیات باشد اما در مورد خداوند که خود ایجاد کننده و بخشندهی خصوصیت است گفته میشود که هر مادهای را که بخواهد از آن یک آفریدهای با ویژگی خاص بسازد، بر آن تواناست. یعنی خصوصیت و استعدادی به آن میبخشد که برای آن کار مورد نظرش مناسب باشد.
[9] - قرآن کریم، سورهی اعلی، آیهی 3.
[10] - قرآن کریم، سورهی اعلی، آیهی 2.
نظرات