یاسر احمدی
علم و دین با شروع حیات بشر بر روی کره زمین برای پاسخگویی به سؤالات مختلف از چرایی وجود انسان تا غایت این وجود از چگونگی وجود عالم و... و نیز برنامهای برای زندگی انسان همواره دین گزینهی مناسبی بوده و از عهدهی این کارها بر آمده از طرفی ذهن کنجکاو بشر در پی کشف علل و چرای برخی وقایع طبیعی و رویدادهای پیرامون او بوده و در این راه نتایجی را بدست آورده که با گذشت زمان و تصحیح و تکمیل آنها علم را ایجاد کرده است که پیامدهایی برای بشر در بر داشته که خارج از محدوده بحث است.
اما میتوان به مواردی از قبیل رفاه و آسایش بشر و به تبع آن جنگهای گوناگون و قدرتهای مختلف سیاسی، اقتصادی، نظامی و... اشاره کرد. بنابر این علم و دین دو امری هستند که همواره و در طول تاریخ با انسان همراه بوده و او را در این مسیر همراهی کردهاند. اما آیا در این مدت دراز و طولانی این دو مقوله بر هم تأثیری گذاشتهاند؟ آیا علم هیچگاه توانسته بر مفاهیم دینی تأثیری بگذارد؟ و یا آنکه بر ما از فهم این مفاهیم؟ آیا گزارههای دینی و مفاهیم مذهبی هیچگاه توانستهاند بر نتایج علم تأثیری بگذارند و تغییری در آنها ایجاد کنند؟ پس تاکنون ما با دو سئوال اساسی روبهرو هستیم.
1- آیا دین بر علم و نتایج علمی تأثیری داشته است؟
2- آیا علم بر گزارههای دینی و یا فهم و برداشت ما از این گزارهها تأثیری داشته است؟ میتوان گفت که برای اولین بار در دوران رنسانس تقابلی اساسی میان علم و دین در گرفت که تأثیرات مهمی نیز برای هردو یعنی هم علم و هم دین در پی داشت. این دوره از تاریخ اروپا دورهی حاکمیت کلیسا و دین مسیحیتی بود که کلیسا به عنوان رهاییبخش بشر ارائه میکرد. به رغم این ادعاهای کلیسا این دوره در تاریخ اروپا دورهای سیاه قلمداد میشود که انواع فقر و بدبختی و فساد گریبانگیر مردم بود. کلیسا به عناوین مختلف و با تکیه بر آیات کتاب مقدس انواع و اقسام سودجوییها و باجگیریهای گوناگون را از مردم میکرد و با عناوین مختلف از مردم پول میگرفت که خرج فقرا کند اما همهی آن پولها خرج اربابان کلیسا و جیبهای آنها میشد.
به دلیل ممنوعیت ازدواج در بین راهبان، مسیر فساد اخلاقی در میان آنها رواج یافت و کم کم چهرهی پاک و زیبا و مقدس مذهب در میان مردم به چهرهای فاسد و ظالم و دروغگو تبدیل شد که حتی سخنان و توصیههایی را که خودش به مردم عرضه میکند رعایت نمیکند. اما بیشترین ضربه هنگامی به کلیسا وارد آمد که کلیسا با علم و با دانشمندان به مخالفت و حتی مبارزه برخاست. نظریههای قدیمی علمی از قبیل دیدگاه زمینمرکزی نسبت به عالم، نظریهی خلق الساعه و بسیاری از نظریههای علمی دیگر که تا دوران قبل از رنسانس پذیرفته شده بودند؛ چون مدت زمان زیادی بود که مورد قبول عام واقع شده بودند و بسیاری از مفاهیم کتاب مقدس بر اساس آنها تفسیر شده بود کم کم چهرهی مقدس و خدایی به آنها داده شده بود؛ بنابراین هنگامی که طبق عادت همیشگی علم این نظریات قدیمی رد شده و نظریههای جدید جایگزین آنها شدند کلیسا را هیچ خوش نیامد و با آنها به مبارزه برخاست. هنگامیکه کپلر بیان کرد که زمین مرکز عالم نیست بلکه فقط عضویی از یک مجموعه است که خود هیچ مرکزیت و محوریتی نسبت به عالم ندارد کلیسا به ناگاه خود را در مقابل چیزی دید که خیلی از آیات کتاب مقدس و تفاسیری را که از آن شده بود در معرض خطر قرار میداد بیم آن میرفت که اساس کلیسا زیر سؤال برود؛ بنابراین کپلر توسط کلیسا دادگاهی شد، گالیله نیز با طرح فرضیهی کرویبودن زمین چنین خطری را برای کلیسا ایجاد کرد؛ بنابراین او نیز در دادگاه مجبور میشود که حرف خود را پس بگیرد اما همانطور که خود گالیله گفت این اعتراف زمین را از حرکت بازنداشت و زمین همچنان چرخید و میچرخد و بسیاری افراد دیگر که به سرنوشتی مشابه دچار شدند. این گونه تقابل و تعارض میان علم و دین به جای حساسی رسید. مردم نیز که از آداب کلیسا دل خوشی نداشتند در مقابل کلیسا علم را میدیدند که دستاورد عمدهی آن رفاه و آسایش بود اما کلیسا عمدتاً برای مردم فقر و فلاکت و بدبختی به بار آورده بود بنابراین مردم اگر چه در ظاهر هم اینگونه نبوده باشد باطناً طرف علم را میگرفتند بنابراین کم کم و با ادامهی این تقابل و تعارض میان علم و دین روحیهای دینستیزی در میان مردم تقویت شد به گونهای که اغلب علم گراییها با دینستیزی همراه شد و اغلب کسانی که به دنبال علم و دانش میرفتند و به نوعی دانشمند و عالم به شمار میآمدند جامعه آنها را به سوی نوعی دینستیزی رهنمون میکرد و اینگونهاین جریان باعث شد تا دین و علم در دو طرف مقابل هم قرار بگیرند.
نظریهی تکامل نظریهای بود که توسط چارلز داروین دانشمند انگلیسی در قرن نوزدهم میلادی مطرح شد. وی پس از سالها بررسی و مطالعهی فسیلها و آثار بجا مانده از موجودات زندهیک نتیجهی کلی برای موجودات زنده گرفت که همهی موجودات زندهی فعلی تکامل یافتهی موجوداتی هستند که قبلاً بر روی زمین میزیستند. مشکل از جایی آغاز شد که این روند تکامل به انسان هم نسبت داده شد و خوب طبیعتاً موجودی مانند میمون که شباهت زیادی از نظر ژنتیکی و فیزیولوژیکی به انسان دارد به عنوان «جدّ» انسان در نظر گرفته شد. وخوب در قرن نوزدهم هنوز جنگ و رویارویی کلیسا به عنوان نمایندهی دین و علم برقرار بود و فضای آن دوران هم که شرح داده بر این تضاد و رویارویی میافزود بنابراین نظریهی تکامل به سلاحی علیه کلیسا و به شکل کلیتر دین تبدیل شد و متأسفانه روز بهروز بر دامنهی این آتش افزوده میشد. گفتنی است که این نظریه ضربهای شدید به کلیسا و حتی سایر ادیان وارد آورد. بنابراین اندکی بیشتر روی این بحث جنجال برانگیز توقف خواهیم کرد.
ابتدا مطالبی را در مورد این نظریه و دستاوردهای جدید دانشمندان در این باره و به طور کلیتر در مورد خلقت جهان بیان خواهیم کرد و سپس به سراغ آیات قرآن و تفاسیر موجود و مقایسهی آنها با این دستاوردهای علمی خواهیم رفت.
دانشمندان اروپایی چیزی بیشتر از یکصد سال پیش در دل زمین شروع به کاوش کردند به امید آن که بتوانند اجداد خود را بیابند و بدانند که انسان فرزند کیست؛ اما چیزهایی که اولین بار در بلژیک و سپس آلمان یافتند قدری باورنکردنی بود اروپای مسیح زده که انسان را از نمای دینی و اشرف مخلوقات میدید و انتظار داشت که از نسل کسی باشد که بتواند او را به عنوان جد خود معرفی کند اما با استخوانهای یک نئاندرتال رو بهرو شد. موجودی زشت با جمجمهای خمیده و پف کرده و ابروانی که به صورت لبهی کلاه در آمده بود. عدهای معتقد شدند که این موجود انسانی است مبتلا به باد مفاصل، گروه دیگر ادعا کردند که این موجود فقط صدای « عوو» را میتوانسته از خود بروز دهد و خلاصه خیلی طول کشید تا پذیرفته شد کهاین موجود نه بیمار است نه باد مفاصل دارد و نه هیچ چیز دیگر. بلکه موجودی است با این ویژگیها. با پیدایش اولین گونههای نباتی بر روی قارهای که اروپا آمریکای شمالی و گروئنلاند را در بر میگرفت موجودات کوچکی ظاهر میشوند که حشرهخوار هستند و کم کم با افزایش جمعیت آنها رو به گیاهخواری و خوردن میوهها میآورند در این دوران تغییراتی نیز در بدن این موجودات که شبیه میمونها هستند پدید میآید. انگشتان آنها برای بالا رفتن از درخت مناسبتر میشود، جثهی آنها کم کم بزرگتر میگردد و چنگالهای آنها که مناسب غذای قبلی آنها یعنی حشرات بود به انگشتهای پهنتری که برای گرفتن میوه، چوب، سنگ و... مناسب است تبدیل میشوند. در منطقهی فایون ( منطقهی قاهرهی امروزی ) میمونهای کوچکی زندگی میکردند که جثهای به اندازهی یک گربه داشتند، تفاوت عمدهی این میمون با پشتیانش مغز بزرگتر اوست حجمی حدود 40 سانتی متر مکعب که به او اجازه میداد در مقابل محیط عکسالعملهایی داشته باشد از جمله قدرت دید او افزایش مییابد و برجستگیها را بهتر تشخیص میدهد تا هماهنگی بیشتری برای زندگی بر روی درخت پیدا کند. نسل بعدی که در سرزمینهای جنوبیتر زندگی میکردند به نسبت حجم مغز بیشتری داشت چیزی حدود 150 سانتی متر مکعب در این زمان قارهی آسیا به قارهی آفریقا در محل دریای سرخ متصل شد و این نسل میمونها در قارهی آسیا و اروپا نیز پراکنده شدند. حدود هفت میلیون سال پیش درهی ریفت در آفریقا به علت فعالیتهای ژئولوژیکی فرو میریزد و رفته رفته دیوارهی عظیمی تشکیل میشود که سراسر آفریقا را ازسمت مشرق تا دریای سرخ و سرزمین اردن فرا میگیرد این دیوارهی عظیم باعث کاهش بارندگی در این ناحیه و کم کم تغییر اقلیمی این منطقه میشود. جنگل عقب نشینی میکند و گیاهان تغییر شکل میدهند. اما در قسمت غرب قاره قسمت کوچکی هنوز آب و هوای قبلی خود را دارد و میمونهای این ناحیه همان زندگی درختی خود را ادامه میدهند اما در قسمت شرقی که خشکسالی و قحطی آن را فرا گرفته تغییراتی در میمونها پدید آمد گروه کوچکتر که جهشهایی ژنتیکی در آنها روی داده بود و با محیط خشک و بیابان سازگارتر بودند ماندند و بقیه دوام نیاوردند. از جملهی این تغییرات ژنتیکی تغییر شکل استخوان لگن و روی دو پا ایستادن این جانداران بود که اجازه میداد تا جانور در حالت ایستاده بهتر شکار خود را ببیند و خطرات را بهتر احساس کند و اینگونه نسل تازهای از این موجودات پدید میآیند که با ادامهی این تغییرات و دگرگونیها کم کم اولین انساننماها و سالها بعد انسانهای اولیه پا به عرصهی وجود گذاشتند. این مختصری کوتاه و بسیار خلاصه از این فرایند بود که گفته شد در صورتی که میخواهید بیشتر و کاملتر این مطالب را دنبال کنید کتاب زیباترین افسانهی جهان توضیحات جالبی دارد که در قسمت منابع معرفی شده است. البته هدف از این بحثها تأیید نظریهی تکامل و یا هر نظریهی دیگری نیست بلکه هدف اثراتی است که علم بر دین و بر عکس دین بر علم داشته و دارند. در آفرینش جهان و کائنات آنچه تقریباً تاکنون مورد پذیرش عامهی دانشمندان است نظریهی بیگ بنگ است که میگوید چیزی حدود 13 میلیارد سال پیش بر اثر انفجار گلولهای متراکم از انرژی و ماده جهان امروزی شروع به شکل گرفتن کرد کم کم اتمهای سبک تشکیل شدند و از این اتمهای سبک ابرها و سحابیها شکل گرفتند که در دل این سحابیها جمع شدن اتمها در کنار هم دیگر و تشکیل مواد دیگر باعث ایجاد ستاره گان شد در هستهی این ستاره گان با گذشت سالهای دراز و بر اثر واکنشهای همجوشی هستهی مواد و اتمهای سنگینتر به وجود آمدند و خلاصه پس از گذشت 13 میلیارد سال کیهان به شکل کنونی در آمده است. پاسخ اکثر ما بهاین مسئله که انسان از نسل موجودی دیگر مانند میمون است این است که نظریهی داروین نظریهای است که هنوز اثبات نشده و تا زمانی که به شکل یک قانون ثابت علمی در نیاید نمیتوان به آن اتکا کرد اما این توجیه نمیتواند توجیه مناسبی برای این امر باشد. بسیاری از فرضیههای علمی که هنوز هم در حد فرضیه هستند کار آمدی خود را دارند برای مثال سه قانون مشهور نیوتون بنای فیزیک کلاسیک یا مکانیک نیوتونی را نهادهاند و امروز ثابت شده است که برای سرعتهای بالا این فیزیک کلاسیک و مکانیک نیوتونی نمیتواند جوابگو باشد و عملاً پاسخ اشتباه بدست میدهد اما میبینیم که در جهان امروز با این مکانیک نیوتونی که ناقص میباشد در موارد زیادی اعتبار خود را از دست(در سرعتهای بالا) میدهد چه کارهایی که نمیکنند تمامی برجها و ساختمانهای عظیمی که بشر میسازد شاتلهایی که هروز از اخبارو روزنامهها میشنویم راهی فضا میشوند خودرویی که سوار آن میشویم همه و همه دستاورد مکانیک نیوتونی است بنابر این به صرف ناقص بودن و یا ثابت نشدن یک قضیه علمی نمیتواند حکم نا کار آمدی آن را صادر کرد. اما خوب نظریهی علمی دارای یک قسمت تجربی وعینی و مشاهداتی است که هیچ کس نمیتواند آن را انکار کند برای مثال فسیلهایی که پیدا شدهاند هیچگاه نمیتوان وجود آنها و شباهت آنها به انسان را انکار کرد اما قسمت دیگر قسمتی است که از این دادهها نتیجهگیری میشود و حواشی و جزئیات و و ریزهکاریهای نظریه تنظیم میگردد. این قسمت دوم ارتباط نزدیکی با ذهن شخص و فضای اجتماعی دارد به عبارتی از یک داده خام علمی میتوان نتایجی گرفت که طرز بیان و تنظیم این نتایج میتواند بسته به گزارههای ذهنی و اعتقادی شخص تغییر کند. مثلاً خود ما هنگامیکه قسمت مربوط بهیافتههای دانشمندان در آفریقا و اروپا و آسیا را که فسیلهایی از انسانهای اولیه و میمونهای انسان نما و تغییرات ژنتیکی آنها را مطالعه کردیم یک نوع تمایل درونی در ما وجود دارد که دوست داریم به گونهای از این اطلاعات نتیجهای بگیریم که مطابق با دین و آیین و باورهای اسلامیمان باشد. دوست داریم هر طوری که شده پای خلقت آدم و حوا را به قضیه باز کنیم و راهی برای آن بیابیم؛ منظورم این است که اعتقادات شخص و محیط تأثیر مهمی در نتیجهگیری از دادههای علمی دارد. در ابتدای کار شرایط دوران رنسانس و محیط اجتماعی آن دوران را شرح دادم و خوب تحقیقاتی هم که در آن دوران میشد نتایج و اطلاعاتی در اختیار دانشمندان گذاشت با توجه به شرایط اجتماعی آن زمان این انتظار میرود که داروین و عمدتاً شاگردانش و دانشمندان پس از او از این اطلاعات و جستجوها و کاوشها نتایجی بدست آورند و فرضیهای ارائه دهند که با مفاهیم دینی سازگاری نداشته باشند. هرچند که برخی از این نتیجهگیریها منتفی شد و برخی نیز اصلاح و تکمیل گردید و هنوز پابرجا هستند اما خوب آنچه که نمیتوان در آن شک کرد قسمت تجربی و دادههای خامی است که دانشمندان طی کاوشهای خود بدست آورده اند و خلاصهای ازآن نیز ارائه شد. اگر خوب در این اطلاعات و یافتهها دقت کنیم یک نوع جریان حکمتآمیز را مشاهده خواهیم کرد که همهی این جریانات را در جهت بوجود آمدن انسان هدایت میکند در نظریهی بیگ بنگ در آغاز جهان و اندکی پس از وقوع انفجار اگر قوانین علمی ذرهای با آنچه که امروز میدانیم تفاوت میکرد اصلاً جهان به گونهای دیگر شکل میگرفت و شاید اصلاً خلقتی در کار نبود برای مثال گرانش در این زمان یکی از عوامل ایجاد ستاره گان و اجرام آسمانی بود ثابت جهانی گرانش که مقدار آن 67 0000000000/0 میباشد مقداری بسیار بسیار کوچک است اگر در آغاز پیدایش جهان این مقدار اندکی کم یا زیاد میشد به اندازهای که اصلاً ما در محاسبات معمولی خودمان از آن صرفه نظر میکنیم خلقت و جهان روند دیگری را در پیش میگرفتند و شاید به سویی میرفتند که اصلاً انسانی در کار نبود میلیونها و میلیاردها سال بعد در گوشهای از این فضای بیکران منظومهای شکل گرفت منظومهای که مانند آن در بی نهایت نقطهی دیگر از فضا وجود داشت اما در این منظومه سیارهای شکل گرفت که مانند آن در جهان هستی کم بود خورشیدی که نور میتاباند و این سیاره در فاصلهای از آن خورشید قرار میگیرد که دما و حجم و آب و هوای مناسبی را دارا میشود تا بعدها موجوداتی بر روی آن به وجود آیند. این موجودات کم کم تغییر گونه میدهند و جهشهای ژنتیکی طی سالیان دراز ویژگیهای متفاوتی به تعداد اندکی از آنها میدهد و بعد شرایط محیطی مانند شرایط آب و هوایی و تغییرات ژئولوژیکی در سطح زمین به گونهای روی میدهد کهاین تعداد اندک از میان آنها باقی میماند و تکامل مییابند و رفته رفته موجودی به نام انسان ایجاد میشود. خوب در همهی این مراحل بر خلاف ادعاهایی که میشود و استفادههایی که از این یافتهها و نتایج علمی علیه دین میشود و از آن تحت عنوان تصادف یاد میکنند و این تصادف را جایگزین حکمت عالیه و قدرت لایزال خدا میکنند اگر دقت شود یک روند حکمتآمیز وجود دارد در هر بار تغییری که طبق نظریهی تکامل بارها و بارها باید این تغییرات و جهشهای ژنتیکی روی داده باشد میلیونها و میلیاردها گزینه برای انتخاب وجود دارد اما ما میبینیم که در همهی این موارد فقط گزینهای روی میدهد که در جهت بوجود آمدن انسان این جریان را پیش میبرد. البته قصد من ثابت کردن و یا پذیرفتن ویا حتی رد کردن نظریهی تکامل و یا هر نظریهی علمی دیگری بر اساس اعتقاداتم نیست چرا کهاین کار یعنی پذیرفتن یا رد کردن یک فرضیهی علمی باید توسط خود علم انجام گیرد هدف من فقط این است که با استناد به قسمت تجربی و آزمایشگاهی نظریهی تکامل و نظریات کیهانشناسی که نمیتوان در صحت آنها شک کرد چرا که حاصل مشاهدات بشر هستند بگویم که در همهی این جریانات یک روند حکمت آمیز و انتخاب حکیمانه (نه انتخاب تصادفی) وجود دارد که جهان را تا پیدایش موجودی به اسم انسان پیش میبرد و پس از آن دیگر بار سنگینی که قبل از آن هیچ یک از موجودات و مخلوقات آن را نمیپذیرفتند بر دوش انسان قرار داده شد یعنی «اراده و اختیار» و ادامهی این مسیر به او محول شد آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعهی کار به نام من دیوانه زدند «انا عرضنا الامانة علی السموات و الارض و الجبال فأبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً» حالا باز گردیم به پاسخ دو سؤال ابتدای بحث: بنابراین میبینیم که نتایج و نظریهها و فرضیههای علمی میتوانند موجب تغییر در برداشت ما از آیات قرآن و تفسیر مجدد این آیات شوند و همچنین عقاید دینی ما و باورهای اعتقادی ما در شکل گیری و قالب بندی نظریههای علمی تأثیر فراوانی دارند. بنابراین نمیتوان دو مقولهی علم و دین را از هم جدا دانست و آنها را بدون تأثیر و تأثر پنداشت؛ اما آنچه مهم است این است که هیچ گاه سعی نکنیم یک نظریهی علمی را با استناد به دین رد کنیم یا بپذیریم و درست اعلام کنیم کاری که کلیسا در اروپا انجام داد و نتیجهی آن را هم همه دیدیم این علم است که یک نظریه را میسازد پس خود همین علم هم باید آن را تأیید و یا رد کند. ما در چهارچوب دین فقط میتوانیم یک نظریهی علمی را با آیات کتاب مقدس مقایسه کنیم و صرفاً برداشتمان از این آیات و یا شیوهی بیان و نتیجه گیری نظریهی علمی برای ما قابل تغییر است و نه خود آیات و نهیافتههای تجربی و آزمایشگاهی علم چرا که ما از منبع آیات و صحت آنها مطمئنیم و به آن ایمان داریم و همین آیات هستند که قابلیت تفسیر مجدد و برداشتهای گوناگون را دارا میباشند و نیز از صحت نتایج آزمایشگاهی و مشاهداتی نیز مطمئنیم و اگر در آنها شک کنیم دیگر چیزی در دست نخواهیم داشت (البته خطا در مشاهده و آزمایش امری جداگانه است که با تکرار قابل رفع است) بنابراین دو مقولهی علم ودین نه دومقولهی کاملاً جداگانه و بدون ارتباط به هم هستند نه دو مقوله که بتوان یکی را از دیگری بدست آورد.
یاسر احمدی Ahmadi951r@yahoo.com
منابع:
1- سخنرانی دکتر هدایت سجادی در نشست دانشجویی نوروز 1387 شهرستان پاوه(موضوع اصلی این نوشته از سخنرانی اقای سجادی گرفته شده است بنابراین کمال تشکر را از این بزرگوار دارم).
2- زیباترین افسانهی جهان – هوبرریوز ژوئل دورنه ایوکوپان دمینیک سیمونه دکتر مهدی سمساری – نشر علمی – چاپ اول بهمن 1377 3- مجلهی دانشمند شمارههای 525 – 526 – 527
نظرات