صابر گلعنبری در سال ٢٠٠١ که آمریکا و متحدین آن قدرت را از طالبان گرفته و آن را روانه کوه‌های تورا بورا کردند، تصور رایج این بود که دیگر کار آن تمام است و افغانستان نوین و توسعه یافته‌ای شکل خواهد گرفت که باعث خواهد شد دوران طالبان با آن قرائت خشک و خشن از دین و اجرای شریعت کلا به تاریخ پیوسته و صرفا در حد یک خاطره‌ تلخ، نه فقط در اذهان مردم افغان بلکه کل منطقه خواهد ماند و همین خود به یک مولفه بازدارنده در ناخوداگاه ذهنیت جوامع برای پس زدن این گونه حرکت‌ها و اقبال به خلف‌های سلیم و سالم بدل خواهد شد؛ اما دیری نپایید که طالبان از تورا بورا پایین آمده و خود را بازسازی کرد و وارد یک جنگ سخت و ادامه‌دار با نیروهای آمریکایی، ناتو و ارتش جدید افغانستان شد؛ تا این که رفته رفته مجددا کنترل مناطقی را به دست گرفته و همزمان توسعه سلطه سرزمینی و تثبیت آن را دنبال کرد. سلطه سرزمینی طالبان از سال 2015 تا به امروز همواره سیری صعودی داشته است و تنها ظرف سه سال از 2016 تا 2018، کنترل خود بر جغرافیای افغانستان را از 29 درصد به 44 درصد رساندند؛ البته جدا از این کنترل سرزمینی، دامنه نفوذ و فعالیت این گروه فراتر از این میزان و بنا به گزارش شبکه عربی بی بی سی در ابتدای سال 2018، حدود 70 درصد مساحت افغانستان را در بر می‌گرفت. دونالد ترامپِ تاجر مسلک و حسابگر وقتی دید که پس از نزدیک به دو دهه جنگ آمریکا با طالبان، این گروه نه تنها تضعیف نشده، بلکه توانسته است عملا بر نیمی از خاک افغانستان سلطه یابد و در صرافت کنترل کل کشور است، بازنگری در سیاست‌های کشور در افغانستان را کلید زد و با طالبان به واسطه قطری‌ها وارد مذاکره و گفتگو شد. در واقع ترامپ بر خلاف دو رئیس جمهور قبلی آمریکا که درگیر جنگ افغانستان بودند و از تصمیمات جسورانه احتراز می‌کردند، با توجه به تیپ شخصیتی خاص خود و جسارت در اتخاذ تصمیمات مهم و همچنین نگاه حسابگرانه‌اش در سیاست خارجی دید که آمریکا ظرف بیست سال بنا به اعلان پنتاگون تا سال 2019 حدود 760 میلیارد دلار و به گفته منابعی دیگر نزدیک به دو تریلیون دلار در افغانستان هزینه کرده است و حدود 4 هزار نیروی نظامی امریکایی و بین‌المللی در آن جان خود را از دست داده‌اند، اما عملا این هزینه کردها برگردانی عملی در تامین منافع آمریکا در آسیای مرکزی از طریق استقرار یک دولت مستقر با قدرت حاکمیت بر کل افغانستان و نابودی و یا تضعیف جدی طالبان نداشته که هیچ، بلکه برآیند آن دولتی ضعیف است که هر روز ارکان آن سست‌تر شده و سلطه‌اش تدریجا به نفع طالبان به محاق می‌رود و این وسط آمریکا از مال و جان نیروهای خود هزینه می‌کند و رهاورد خاصی ندارد. از این رو، در برابر پرسشی کانونی معطوف به بی‌فایده بودن تداوم حضور در افغانستان قرار گرفت و به اقتضای پاسخ به آن به دنبال رهیافتی برای خروج از این وضعیت بود. از این رو، بهترین راه را مذاکره با طالبان به عنوان طرف قدرتمند معادلات داخلی قدرت در افغانستان یافت. در واقع خود آمریکا با تصمیم پیشینی برای خارج ساختن نیروهای خود از افغانستان وارد این مذاکرات شد و این تصمیم خروجی این مذاکرات نبود، اما این که چرا این مهم را به مذاکره با طالبان گره زد، احتمالا دلایل و اهداف مهمی دارد که در آینده روشن می‌شود و یکی از این دلایل می‌تواند به نوعی تضمین منافع و تداوم مناسبات میان افغانستان و آمریکا در آینده باشد. اما جو بایدن هم پس از نشستن بر کرسی قدرت در کاخ سفید راه ترامپ را بهتر تشخیص داده و با علم به این که خروج نیروهای آمریکایی مساوی است با کنترل مجدد طالبان بر افغانستان، اجرای توافق را پیگیری کرد. هنوز که خروج نیروهای آمریکایی و بین‌المللی از افغانستان پایان نیافته است، طالبان سلطه سرزمینی خود را به سرعت توسعه داده و ولسوالی‌ها و مناطق دیگری را تصرف کرده است و در مقابل ضعف دولت مرکزی و ارتش افغانستان به پیشروی خود ادامه می‌دهد و شهرهای مهم و بزرگی را به محاصره خود درآورده است. استراتژی نظامی طالبان قطع ارتباط میان ولسوالی‌ها و محاصره شهرهای بزرگ و واداشتن آنها به تسلیم بدون ورود به یک جنگ شدید در داخل این شهرهاست. انگیزه مهم چنین راهبردی، کنترل این مناطق با هزینه کم‌تر است؛ چه از حیث نظامی و انسانی و چه از لحاظ واکنش‌های منطقه‌ای و بین‌المللی. اما این که حد یقف طالبان کجاست و تا کجا پیش خواهد رفت، فعلا نمی‌توان قضاوت و پیش‌بینی دقیقی کرد، ولی به نظرم سقوط و تصرف کابل به دلایل زیادی چندان امکانپذیر نیست. در یادداشت بعدی به عوامل بقا و استمرار طالبان و قدرت‌گیری دوباره آن می‌پردازم.