قلم میدرخشد و مرا به اغوا میبرد که نزدیکتر شوم، اما داستان درد، لحن دیگری دارد
قصهای سرشار از خون، که قلمفرسایی را تاب نمیآورد. گاهی قلم تیغی میشود که کاغذ جان را میبرد، پس دیگر نمی نویسم بلکه در اوج پرواز میکنم. اما خیر قلم را رها نمیکنم تا آسوده بنشینم.
ای شهری که نور را حتی با هزینهی نابینایی چشم تحمل میکنی، ای اخگر مرگ میان بمباران و سکوت معاملهگران کوردل. ای عطر جانبازان و ای رایحهی دریای خون برآمده از سلاخی جسمهای پاکی که محاصره همواره بی رمقشان کرده است.
کپی رایت © 1401 پیام اصلاح . تمام حقوق وب سایت محفوظ است . طراحی و توسعه توسط شرکت برنامه نویسی روپَل