سخنی با مادر
18 خرداد 1390
مادر عزیز و مهربانم بزرگ شدهام ولی پیش تو هنوز کوچکم. بهسوی پیری رهسپارم اما نزد تو هنوز کودکم. او تنها کسی است که اشک، شیر و خونش را فدایم نمود. همهی مردم فراموشم کردند، مگر مادر. همه رهایم کردند جز مادر. همهی دنیا برایم تغییر کرد مگر مادر.
مادر: چقدر گونههایت را با اشک شستشو دادی هنگامی که به سفر میرفتم! و چه اندازه خواب را بر خویش حرام میکردی وقتی نبودم.