إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

سایت رسمی جماعت دعوت و اصلاح

  • پیراهن کودکی

    02 اسفند 1395

     می‌خواهم امروز سیری کنم در دفتر دیروز؛ می‌خواهم نگاهی بیندازم به قاب کودکی!
    آن گریه‌های الکی، 

  • یکی بود یکی نبود، غیراز خدا هیچ کس نبود.

    یک پیرمرد و یک پیرزن در یک کلبه ی کوچک و قدیمی زندگی می کردند. آن ها خیلی فقیر بودند, یک روز پیرمرد به زنش گفت: می خواهم آن درخت را که پیش خانیمان است قطع کنم تا با فروش هیزم های آن پولی به دست آورم. پیرزن گفت: «برویم» آن دو از کلبه بیرون رفتند و می خواستند درخت را قطع کنند، ناگهان صدایی از درخت شنیده شد...