إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

إِنْ أُرِيدُ إِلَّا الْإِصْلَاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ

سایت رسمی جماعت دعوت و اصلاح

  • من كریستوا را در این حد طولانی بررسی می‌كنم که او نمونه‌ای از رمانتیسم خاص در نظریه انتقادی مدرن است. این رمانتیسیسم تصدیق می‌کند که توصیف افلاطون از شعر به عنوان ضد اجتماعی صحیح است، اما بیشتر از آن‌که زبان شاعرانه را به عنوان تنها امید به وجود اخلاقی تبعید کند، در بر می‌گیرد. ادبیات و جامعه با یکدیگر مخالفت می‌کنند و منتقد ادبی تصمیم می‌گیرد در کنار نیروهای حاشیه‌ای ادبیات بایستد.

  • اگر امروز در بین نظریه‌پردازان ادبیات توافقی وجود داشته باشد، شاید این تلقی رایج باشد که نقد مدرن در وضعیت بحرانی قرار دارد.[١] طبق گفته رنه ولك، نقد ادبی در سال ١٩١٤ وارد وضعیت بحرانی شد. پل دومن در ١٩٧٠ تاریخ این بحران را وقتی عنوان كرد كه تأثیرات قاره‌ای نظریه انتقادی به هرج و مرج سوق یافت. ظاهراً نقد در طول تاریخ خود دچار بحران بوده است.