بسم‌الله الرحمن الرحیم

براو خوه‌یشک و ڕۆڵه‌ خوه‌شه‌ویسه‌کانم! السلام علیکم و رحمةالله ‌وبرکاته‌.

حه‌تمه‌ن ئه‌زانن چه‌نێ تاسه‌تانم کردگه‌و؛ چه‌نێکیچ قسه‌م هه‌س بۆتان. ئاخر ساڵێکه‌ یه‌کترمان نه‌دیگه‌. ئه‌ویچ، ساڵێک نه‌ک وه‌ک ساڵان. به‌ڵکه‌: ساڵێک، به‌ ته‌نیایی و...به‌ فرسه‌ته‌وه‌ به‌ لێک دانه‌وه‌ی گوزه‌شته‌گه‌ل دوورو نزێک‌و؛ فکر کردنه‌وه‌ له‌ باره‌ی دوروس‌گه‌ل‌و نادوروس‌گه‌له‌وه‌، له‌باره‌ی هه‌زاران مه‌سه‌له‌ی گه‌وره‌و بۆچکه‌وه‌.....

ئه‌م به‌ینه‌ طوو‌لانیه‌، فره‌وه‌خت، پڕبه‌دڵ ئاره‌زۆم کردگه‌ بتان‌وێنم. نه‌ک هه‌ر بۆ پێ خوه‌ش بۆنی عاطفێ‌و، بۆ تاسه‌ شکیان. به‌ڵکه‌ فره‌ زیاتر له‌مانه‌، بۆ ئه‌وه‌ بڕێ قسه‌ی فره‌ لازمم بوو، بێژمی بۆتان. وه‌لێ، به‌هه‌ر حاڵ، ڕێک نه‌که‌فتگه‌.

ئه‌م به‌ینه‌، نگه‌رانێ له‌مه‌ که‌: شایه‌ت نه‌توانم قسه‌گه‌ل فره‌ لازم بگه‌ینم پێتان، فره‌ عه‌زیه‌تمی ئه‌کرد، ئه‌ی خوا! چه‌پکه‌م، چه‌نه‌که‌م! دنیا زادو مه‌رگه‌، هاتو به‌ر له‌وه‌ ته‌کلیف زیندانم ڕۆشن به‌یته‌و -که‌ ئیتر مولاقات ئازاد ئه‌وێ‌- مردم‌و؛ هیچکام له‌ خوه‌شه‌ویسه‌کانم نه‌دێ.

دوای چه‌ن حه‌فته‌ی سێ‌ودووی دڵ کردن، هاتمه‌ سه‌ر ئه‌مه‌ که‌ «وصیتنامه»مانه‌نێ بنۆسم. جا ئه‌گه‌ر خوا وای گه‌ڕان که‌ یه‌کترمان دێ، انشاءالله‌ فرسه‌تمان ئه‌وێ، فره‌ زیاتر باس بکه‌ین. ئه‌گه‌ریچ ڕێک نکه‌فت یه‌کتر بوێنین، مه‌سه‌له‌گه‌لێ که‌وا ئه‌زانم، فه‌رزه‌ له‌ سه‌رم، بی‌گه‌ینم پێتان، فره‌ خلاصه‌، بیانوسم‌‌و؛ به‌ ناو ئه‌مانه‌ت، بیه‌مه‌ده‌س ئاغه‌گه‌ل «...»و«...» (که‌چه‌ن جارێ، چۆگنه‌سه‌ ماڵ ئاغه‌ی ... له‌ته‌ک ئه‌وانا، ئاشنایی‌یان هه‌س)؛ ئه‌وانیچ بی‌گه‌یننه‌ «محمد ژیان»، یا که‌سگه‌لێ له‌ معلمه‌کان مکتب. جا ئێتر خوه‌یان‌و ئێمانیان که‌: خه‌یانه‌ت نه‌که‌ن له‌ «امانت»دا، ئه‌ویچ وه‌ختێ، مه‌سه‌له‌ی «وصیت»یچ له‌ به‌یناوێ. له‌ ئه‌وانیش زیاتر، وه‌سیله‌یه‌ک شک ناوه‌م که‌ وصیتنامه‌که‌ی پێ بسپێرم، بی‌گه‌ینێ پێتان. [چند صفحه‌ای از پیشنویس‌ را، به‌خاطر اینكه بیان مطالب آسانتر باشد، با زبان كردی نوشتم (چون من –بخلاف كردی‌نویسان، بیدلیل، تفاوت زیاد مابین گفتن و نوشتن، قائل نیستم، نوشتن، برایم دشوار نیست. حتّی در فارسی نوشتن هم همین روش را دارم). میخواستم پاكنویس هم، بهمان ترتیب باشد. اما بذهنم رسید كه: اگر این كار، برای من، آسان است، برای بعضی از خواهران و برادرانم، بعلّت ناآشنا بودن با رسم‌الخط كردی، ممكن است چندان دشوار باشد كه مانع درك درست مطالب باشد. و لذا بقیه را با زبان فارسی می‌نویسم].

مسائل مورد نظرم را در چهار بخش می‌نویسم بدین‌ ترتیب:

1- مسؤولیتمان نسبت به خودمان. 2- مسؤولیتمان نسبت به مردم (:عامه مسلمانان).

***

بخش اول: مسؤولیتمان در قبال خودمان.

بدیهی است كه مسأله‌ی اصلی در هر وضع و شرایطی، برای هر مسلمان با تعهّد، این است كه: پیش از هر چیز، مراقب خود باشد. در نظر اسلام، اصلاح ضمیر، و شكست دادن دشمن و بستن راه‌های نفوذش در دنیای پیچیده‌ی درون، «جهاداكبر» است و؛ پایه و اساس است برای «جهاد اصغر» یعنی؛ شكست دادن دشمن در دنیای بیرون كه هر چه باشد، بالاخره ساده‌تر است از دنیای درون...  و احوال دنیای بیرون (:جامعه)، فرع و تابع دنیای درون افراد است. معنی «فلنرجع» در حدیث جهاد، آن است كه: از آغاز رسالت، كار و برنامه‌ی اساسی مسلمانان، جهاد اكبر بوده. و آن میدان مقابله‌ی آشكار با دشمن (كه میدانیم چه نقش و اثری عمده و تعیین‌كننده، در تاریخ اسلام داشت)؛ بعنوان یك كار كوچك عارضی تلقّی شده؛ كه پس از اتمام آن، باید به سر كار اصلی برگردند. توضیحی دیگر این است كه: صرفنظر از بحثهای مربوط به «دائره‌ی مسؤولیت»، مسأله‌ی مسؤولیت ـ‌كه پایه‌ی تكلیف دینی است‌ـ، رابطه‌اش است كه یك طرف آن، فرد مكلف است؛ و طرف دیگر، به تناسب بزرگی و كوچكی دائره‌ی مسؤولیت، خود آن فرد... تا میرسد به همه‌ی دنیا.

من هم، بیشترین حرفم، در همین زمینه است. امّا در یك وصیتنامه، جز خلاصه‌هائی گزیده، معقول نیست. و قبلاً یك مقدّمه:

الف: در این پانزده – بیست‌ سال اخیر، درباره‌ی «پیش از سال 1343 شمسی»، بحثهائی داشته‌ایم؛ كه حتماً خلاصه و منظور اصلی را بیاد دارید.

ب: هم پیش از انقلاب، و هم از آن پس، درباره‌ی ناتوانیمان نسبت به حوادث دوران انقلاب (:چند ماه پیش از انقلاب، تا چند ماه بعد ازآن)، فراوان گفته و نوشته‌ایم. و یكی از آثار خطرناك و مخالف با روحیه‌ی اسلامی آن ناتوانی را، كه در خودم، نسبت به مستمندان پیدا شده بود؛ و چند ماهی پس از آمدن به كرماشان، به آن پی‌بردم، برایتان تعریف كرده‌ام [وقتی اشاره میكنم كه: بحثی را شنیده‌اید، منظورم آن نیست كه مه شنیده باشید. ممكن است گاهی، با پیش آمدن مناسبتی، مسأله‌ای را برای چند نفری توضیح داده باشم؛ و سایرین از آن بی‌خبر باشند. در چنین مواردی، توصیه‌ی «مه‌لای مه‌زبوره» را بكار بندید: آنهاتان كه میدانید، بگوئید برای آنها كه نمیدانند!] . الحمدلله؛ كه آن مرض كشنده، تدریجاً از بین رفت.

ج: یكسالی پیش از این پیش‌آمد زندان، متوجه شدم كه: واقعاً با «هه‌نڵه‌شه‌لی»، راه می‌رویم! بدینجهت هم گاهی توضیح میدادم كه: «گر چه در آغاز كار «مدرسه‌ی قرآنِ» پیش از انقلاب، همیشه میگفتیم: «پرورش و آموزش» ولی در واقع، تمام كار پرورشی‌مان، محدود شده بود در اینكه افراد پیرو مدرسه، از گناهان بسیار آشكار و بدیهی، بپرهیزند»؛ و هم تا حدودی، بحث‌هایمان را –بجای تنها سر و صدای جدالهای مكتبی و سیاسی-، بطرف مسأله‌ی شناختن و پرورش خودمان، كشانده بودیم.

د: در زندان، پی به مسأله‌یی بردم، كه حقیقت چیزی است مانند «دایكه‌ده‌ردان»؛ و هر اشكالی كه در كارمان پیدا می‌شد، چه مذكور در بند «ب» بعنوان یكی از آثار ناتوانی؛ و چه مسأله‌ی بند «ج»- و چیزهائی دیگر كه ذكر نشده‌اند، و یا –احتمالاً- به آنها پی نبرده باشیم- همه از عوارض یك مرض اساسی هستند؛ كه از 43 به بعد، تدریجاً (بصورتی كه خودم نیز درست تشخیص نمیدهم) پیدا شده است.

عرض شود: از سال 43، به نسبتی كه بحثمان درباره‌ی مسائل دینی، پیش میرفت و؛ افرادی میپذیرفتند، جماعت مشایخ و ملاّهای وابسته‌شان (و سایر وابستگانشان، كه طبعاً دردسرشان كمتر بود)، شروع می‌كردند به مقابله و جدال (نه بمعنی لغوی؛ بلكه بمعنی عرفی امروزی كه مترادف «شه‌ره‌قسه» است)، با خودم، و با این و آن...و كارمان به این صورت، پیش میرفت... تا چنان شد كه تقریباً تمام كارمان، محدود شد به جواب دادن به شبهه‌سازی و سفسطه بازی آقایان... و گاهی، چنان ذهن افرادی متمایل به حقیقت را آشفته میكردند كه، مثلاً: در بعضی از شبهای پاییز، تمام كارم تا بامداد همین میشد كه حقیقت فلان مسأله، برای فلان برادر روشن شود و؛ با سفسطه فریب نخورد. پس از چند سالی كه تدریجاً به بعضی از دبیرستان‌ها، از طریقی، مختصر نفوذی پیدا كردیم، جماعت «ماتریالیست‌ها» سربار جماعت قبلی شدند. و... و واقعاً مسأله‌ی «پرورش» را بكلی فراموش كرده ‌بودیم، هیچ؛ كار آموزشمان هم خلاصه شده بود در جدال (:شه‌ره‌قسه) با حالتی تمام انفعالی و عكس‌العملی. و بیش از این، آنچه بنام «پرورش و آموزش»، وجود داشت، اسمی بی مسمّی بود. و...

و براستی، هر چه درباره‌ی احوال خودمان در چند سال پیش از انقلاب، فكر میكنم، می‌بینم كه: چیزی نبودیم، جز «که‌ڵه‌شێر شه‌ڕانێ»! ... و متأسفانه!

اما اگر خودمان قبلاً پخته بودیم، جریانات برخوردها، آنطور آشفته‌مان نمی‌كرد كه بصورت افرادی «یك بعدی» در‌آییم.

[و ریشه‌ی این ناتوانی و یا جریان بادرفتن همه بر می‌گردد به همان دو مرض عمده‌ی خودم كه از سال 43 به آن پی برده‌بودم كه حال درونی خودرا، به آنكه گفت: «ئاخ زۆرکه‌، بۆزاتێ!» تشبیه می‌كردم: برای چند ماهی، به مدینه‌ی نور –زادهاالله تشریفاً و تعظیماً- بروم، بلكه دردم را درمان كنم].

برای اینكه ضرر این یك بعدی شدن و، بصورت خروس جنگی درآمدن، روشن شود، احتیاج به بحث زیادی داریم. ولی حالا به این توضیح مختصر، اكتفا می‌كنم:

«قلب»، دو جور است: سالم و ناسالم (و هر كدام، با درجاتی فراوان). احوال و اعمال درونی و بیرونی، بعضی با این جور سازگار است و؛ بعضی، با آن جور (چه بحالت «علّیت»، و چه بحالت «معلولیت»). مثلاً: دلسوزی برای غیر (:یك فرد، یا همه‌ی مردم، و یا یك حیوان هم)، و رو خوشی، و مهربانی، و آرامی، و تواضع، و سخاوت، و ...، با دل سالم، سازگار است و؛ مقابل آنها، با دل ناسالم (البته، این هم هست كه: 1- دل تمام مزكّی، گاهی ممكن است منشأ شدیدترین احوال و اعمال هم سنخ‌با قبل ناسالم شود؛ در حالیكه، این امر، برای او، مایه‌ی پروردگی بیشتر گردد. 2- ممكن است دل ناسالم هم، گاهی منشأ آثاری باشد هم سنخ با قلب سالم. ولی آنرا آلوده‌تر و مریضتر گرداند)(این موضوع اخیر بین الهلالین، از دسته‌ی درجه دوم از تحریكات نفس و شیطان است، كه درباره‌ی آن، بحث ضبط شده داریم).

اگر ماجرای چندساله‌ی گرفتاریمان با جدال، برای افرادی پخته پیش می‌آمد، اولاً: چندان، خود را نمی‌باختند كه همه چیز را فراموش كنند و؛ در جدال،محور و خلاصه شوند. و ثانیاً: همان كار جدال را، به حالت بحث اسلامی، در میاوردند كه هم خود، پخته‌تر شوند؛ و هم در هدایت دیگران، اثری بیشتر داشته باشند. امّا چون این امر، بالذات از امور هم‌سنخ قلب ناسالم است (و ما هم (بدلیل همان‌گرفتاری قلبی خودم كه میدانید)، پختگی لازم را نداشتیم)، موجب زیانهائی فراوان گردید؛ كه بعضی را در این وصیتنامه می‌بینید؛ مثلا:

1- بیاد دارم كه از سال 43 تا آن زمان كه در جدالها بكلّی محو نشده بودیم، گاهی اموری بسیار مبارك، برای بعضی‌ها پیش میامد (كه حتماً بعضی از شما هم، بعضی از آنها را-كه یا شنیده‌اید؛ و یا برای‌تان، پیش‌آمده- بیاد دارید). امّا از چند سالی بعد (كه نمی‌توانم بطور دقیق مشخّص كنم؛ امّا بگمانم همزمان با همین خودباختگی بوده باشد)، تدریجاً، وضع عوض شد! ... تا آنجا كه جریان خواب «29 جزء قرآن» پیش آمد!...و حتّی خواب تلاوت «سوره‌ی هود» پیش آمد. (آیه‌ی «فَاسْتَقِمْ كَمَا اُمِرْتَ وَ مَنْ تَابَ مَعَكَ» از سوره‌ی هود، بخاطر افزوده شدن معطوف «وَ مَنْ تَابَ مَعَكَ» به نسبت آیه‌ی مشابه در سوره شوری، بر قلب مبارك حضرت پیامبر –ص- چندان سنگین آمد كه –با اختلاف عبارت روایات- فرمود: «شَیبَتْنِی آیةٌ مِنْ سُورَةِ هُودٍ»- یعنی: همین آیه‌ی «فَاسْتَقِمْ» دقّت كنید) (اما-الحمدلله- كه در هر دو خواب، بشارت هم، وجود داشت).

2- گاهی با یك یكی از برادران، جلسات بحثمان، برای دقائقی، حالتی روحی مبارك می‌یافت: كه ظاهراً همزمان با موضوع پیش‌، و تدریجی، از آن، محروم شده‌ایم؛ و تقریباً تا دو سالی پیش، بهره‌ای از این امر نداشتیم.

3- در تبلیغ دین، علاقه به هدایت و خوشبختی مردم، اساس كار است. امّا افرادی كه «جدلی» می‌شوند، معمولاً این خصلتشان، ضعیف، و یا احتمالاً هم، محو می‌شود؛ و تدرجاً همان موضوع علم «مناظره» كه عبارت است از: «الزام، یا افحام خصم»، جای آن را می‌گیرد. و فرق واقعیت وجودی این دو خصلت، در ضمیر؛ و نیز تفاوت آثار آنها، هم در دل خود متكلّم، و هم در ضمیر مخاطب، بیحساب است، هر چند ممكن است از جت ظاهر، كمتر، قابل تمییز باشند. توضیح مطلب، در اینجا نمی‌گنجد. ولی خودتان بیاد آورید جلسات بحث با مخالفان، خصوصاً با مادّی‌ها، و بالاخصّ با ماركسیست‌ها را. بلی كه گاهی می‌شد مثلاً درباره‌ی تنها یك موضوع، چندین شب تا صبح با یك شخص، بحث می‌كردیم، بدون اهانت یا عصبانیت. امّا عزیزان جان و دلم! من اخیراً متوجّه روح مسأله شده‌ام؛ كه: واقعاً، هدف درونیمان شده بود: اثبات بطلان مكتب طرف؛ نه هدایت یك فرد. و الان نمیشود تفاوت فراوان این دو، و آثارشان را توضیح داد. قضیه «دشنام به مائو»، و نوار و توضیحات بعدی را درباره‌ی «اشتباه تطبیق»، بیاد آورید؛ كه اگر روحیه‌ی مناظره‌ای، در دل، نفوذ نداشت، چنان اشتباهی، احتمال پیش‌آمدن نداشت –مگر بسیار ضعیف-. در این ایامِ بررسی گذشته‌ها، متوجه شدم كه: علّت چنین اشتباهی، تنها همین واقعیت‌ها كه: 1-بشر، قابل اشتباه است؛ 2- ماركسیسم، پایه‌ی شومترین استبداد، و مسخ بشریت است، نبوده؛ بلكه عمده همان خصلت جدلی بودن است كه عامل عجولی برای ابطال مدّعای طرف میشود... و در نتیجه، چنان اشتباهاتی بار میاورد. و... .

وقتی ارزیابی میكنم تفاوت دو نوع تبلیغ را؛ و فكر میكنم كه: «اگر روش تبلیغمان، دچار چنان خطاهائی نمیشد، چه بسا، بسیاری از جوانان، دست و جان خود را، با شكنجه و كشتار پاكترین جوانان كردستان، نمیآلودند؛ و خود نیز، در كوه‌ها گرفتار نمی‌ماندند چنانكه سخت‌ترین داغها را بر قلوب كسانشان بنشانند»، در شرمندگی و حسرتی غرق میشوم كه قابل توصیف نیست... ومتأسفانه برای جبران گذشته، در این كنج، راهی ندارم مگر دعای مغفرت برای كشتگان هر دو طرف (از گروه‌های غیراسلامی، اكثر افرادی كه مخالفت‌شان با اسلام، بدلیل ناآشنایی و درك مشتبهانه بود، نه كفر)، و برای خودم؛ و طلب هدایت برای زنده‌ها. و پناه به مغفرت و رحمت الهی. 

4- در درون حكومت انقلاب از همان آغاز تشكیل، اختلال و ناسازگاریهائی وجود داشته كه در این ایام، بطور تقریباً واضح، به واقعیت آن، پی برده‌ام. و در بررسی علل تغییر روش مراحل امر و نهی «تعاونی دینی» در برابر نارواها و قصورها و تقصیرها، متوجّه میشوم كه علاوه بر ناپسندی صدور آن منكرها از مسلمانان، و درك آثار شوم و خطرناك آن، همان مسأله‌ی بند 3 در اینجا نیز صادق است (و حتی درك كرده‌ام كه در بحثهای خودمان با یكدیگر هم، غالباً این روحیه، دخالت شدید یا ضعیف داشته. و علامت بروز این روحیه و رشد آن در همه‌ی شما، باز متوجّه منِ غرقه در خطاها است! و باز امید به مغفرت و رحمت خدا).

5- حتّی بدوران پیش از گرفتاری‌های مورد اشاره‌ی فقره‌های 3 و 4، كه هنوز گرفتار جدال با ماركسیستها و همه‌ی ماتریالیستها نشده بودیم بر میگردم؛ و ...ئاخ! تنها همین را میگویم كه: عامل اصرار بعضی از نزدیكترین كسانم بر بعضی افكار، یا روش نادرست را، همان برخوردهای جدلی خودم میدانم (بعضی از برادران ماجراهای آن سالها را بیاد آورند، تا متوجّه شوند كه چه میگویم. و راستی: خطاكار و شرمسار، خودم).

پس از این مقدّمه، وارد بحث مسائل اصلی شویم:

عزیزانم! نقص و ایرادهایمان فراوان است. وحقیقةً در برابر شما -بیش از همه- احساس قصور و شرمساری دارم. امّا بحكم لزوم «تحدّث به نعمت»، خدا را حمد و سپاس میگویم كه بهر حال، جماعتی، تا حدودی توفیق رفتن در راه اسلام، و در امان ماندن از مفاسد و سقوط دربیراهه‌های خطرناك را یافتیم. و عامل این توفیق، اهلیت فراوان خودتان و رحمتها و كمكهای بیحساب و همیشگی خدا بوده است؛ نه كوشش من. و در این وصیتنامه نمیشود زیاد توضیح داد. ولی میشود كلّ ایرادهای كارم را، در این جمله خلاصه كنم كه: جنبه‌ی تزكیه، ضعیف بود؛ و خدا توفیق جبران، خدد فرماید.

و آنچه اكنون در بخش اوّل وصیتنامه؛ میخواهم بگویم، ابتا خلاصه‌ای است درباره‌ی پرورش؛ و بعد هم، آموزش.

مسأله‌ی اول: آنچه در این قسمت، میخواهم تذكّر دهم، اشاراتی دیگر است درباره‌ی «قلب».

اصلی كه از آیه‌های «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِیثِ كِتَابًا مُّتَشَابِهًا مَّثَانِی تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِینَ یخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ...» (زمر/23) (و پیش از این آیه، آیه‌ی «أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ فَوَیلٌ لِّلْقَاسِیةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ...»)،(زمر/22) و «وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْینَهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ...»، (مائده/83) و «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ...» (انفال/2) و «الَّذِینَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ...» (حج/35) و آیاتی دیگر، و احادیثی متعدّد بدست می‌آید، این است كه:

«قلب ناسالم»، با سختی و، اخمویی و، بی‌اعتنایی به غیر و، خشكی و، كینه و...، سازگار است؛ و «قلب سالم» با نرمی و خوشرویی و عطوفت و حسّاسیت و صفا و... سالهای محرومیت از آن امور، و جلسات مبارك و لطیف و روحپرور، موجب بروز، و یا عدم ازاله‌ی بعضی از خصال دسته‌ی اوّل -چه مذكور، و چه غیر مذكور- گردید. و باز شرمسار من! و اصلاح، كار فراوان میخواهد. و توفیق، با خدا است. در این وصیتنامه، به چند درمانی، اشاره میكنم:

(1) بكوشید: گاهی، جلساتی داشته باشید كه با بحثی مناسبِ حالت روحی بالفعل خودتان، از كتاب، یا سنت، و یا سخنان و احوال بزرگان، و یا از احوال عاطفه انگیز وضع محرومان، آن را مبارك گردانید. علامت بركت، جریان اشك ناشی از حسّاس شدن قلب است. توجّه داشته باشید كه: موضوع آیاتِ آغاز «مسأله‌ی اوّل»، و همه‌ی آیات، برخورد ایمانی با آیات خدا (و غیر آن)، همین است كه: در «حالات مناسب روحی» تلاوت شوند؛ نه اینكه شنیدن هر آیه‌ی از قرآن، موجب بروز آن آثار گردد. مهمتر است از آنكه، بعضی تصوّر میكنند. بطور مجمل: بروز حالت گریه در مسائل عاطفه‌انگیز مثبت، هم نشانه‌ی سلامت قلب است؛ و هم موجب آن. و به این دو اشاره، اكتفا می‌كنم كه: 1- در برابر یك امر عاطفی سالم، اگر یك مسلمان، و یك غیر مسلمان، نسبت متساوی داشتند، و غیر مسلمان به گریه افتاد و؛ و مسلمان، نه، اصل دستگاه «قلب» نامسلمان، لا اقلّ، در آن موقع، سالمتر است. 2- اگر یك امر عاطفی مثبت (نه منفی، مانند آنچه با «قویه‌ی غضبیه» و ... مرتبط باشد)، سفّاكترین جانی را به گریه آورد، در آن حالت، بقدری، قلبش، فطری و سالم میگردد كه نمیتواند به كوچكترین جنایت، راضی باشد. و... توضیح این مسأله -و تمام مطالب اساس وصیتنامه- برای فرصتی كه خدا عنایت فرماید. گر بماندیم و، رقعه، بردوزیم جامه‌ای كاز فراق، چاك شده. و بمردیم غور، خواهد شد ای بسا آرزو كه بر خاك شده.

در این فتره‌ی مبارك (كه خدای أرحم الرّاحمین، برای همه، مباركتر گرداند)، الحمدلله، توفیق یافته‌ام «مولودنامه‌ای» در حالاتی مناسب (كه به نسبت هیچی و پوچی خودم، خوب بوده)، بنویسم؛ كه فعلاً تنها درباره‌ی فتره مابین «نذر عبدالمطلب» تا شروع وحی، بحث شده؛ بعلاوه شعرهائی پراكنده، برای فاصله‌ها. تصوّر میكنم كه اگر از آنها، بصورتی درست استفاده شود، با بركت خدای تبارك و تعالی؛ در سالمسازی قلب، و جبران نواقص، اثر بخشد. امّا دو تذكّر 1- بعلّت بی‌لیاقتی خودم، این اشعار، طبعاً پرایرادند. در مورد ایرادهای اساسی، نمیتوانید كاری بكنید (دم زدن خودم از مفاهیم عالی را، مصداق همان مَثَلِ «قاز هات، لاسایی باز بكاته‌و...؛ میدانم!). ولی در مورد ایرادهای صوری و ابهام‌ها، خصوصاً در بعضی اصطلاحات قبلاً افراد وارد در ادبیات، باید مقداری دقّت كنند؛ تا مطالب، بطوری مفید، روشن شود و؛ اثر بخشد. 2- حتّی‌المقدور، از استفاده‌ی عجولانه، و یا هنرنمایانه، و یا منفعت جویانه از شعرها، جلوگیری فرمائید.

(2) تدریجاً برنامه‌های رایج «شب‌گذرانی» را عوض كنید. شب، زمانی بسیار مناسب است برای دو امر جسمی و روحی: «اللهُ الّذی جَعَلَ لَكُمُ الَّیلَ ، لِتَسْكَنوا فیهَا» كه این «سكون»، همان «سُباتِ» آیه‌ی «وَ جَعَلْنَا نَوْمَكُمْ سُبَاتًا» است؛ + «قُمِ اللَّیلَ» تا «اَقْوَمُ قِیلاً»، و بسیار حیف است كه: غالباً بیشترین مدّتِ این زمانِ تأمین‌كننده‌ی سلامت روح و جسم، صرف مسائل بی‌ارزش، و یا كم‌ارزش میشود. كاری كنید تدریجاً برنامه‌تان، چنان شود كه نماز عشاء را، در اوّل وقت بخوانید؛ و بقیه‌ی شب را، صرف خواب و، تلاوت و، تهجّد، و در صورت لزوم، صرف اموری دیگر از این قبیل، بنمائید. امّا میدانید كه یك بُعدی نگاه‌كردن به احكام اسلام، و ارزیابی امور با مقیاس كمّی، و غالب مقیاسهای كیفی، نادرست است... و تنها یك مقیاس كیفی، معتبر است: رضای خدا. و گاهی، مهمترین عبادتِ انسانساز، یعنی: نماز، بخاطر اموری، تغییر می‌یابد، و حتّی قطع میشود. پس، اگر گاهی اموری پیش‌آید، ولو ظاهراً كم اهمّیت (مانند مثلاً خدمتی معنوی یا مادّی به غیر؛ و یا رفتن به یك مهمانی؛ و یا اظهار محبّت با افراد خانواده، و...)، در صورتیكه نیت، خداپسند باشد، بدون تأثّر و اوقات‌تلخی، برنامه را بهم بزنید. ماجرای «كؤلأكؤلَة كانی» حضرت رسول-ص- را بیاد آورید؛ یا جریان پریدن فرزندان حضرت عمر -سلام الله تعالی علیه- بر سر و كول پدرشان، و پاره كردن حكم استانداری را؛ و یا گذراندن حضرت جعفر صادق -سلام الله تعالی علیه- ساعاتی از شب را در بحث با یك مُلحد (:مادی). 3- درباره‌ی «اذكار موجّه»، این چند تذكر را تكرار میكنم: اولاً، درباره‌ی گذشته بسیار عمیق و صمیمانه فكر كنیم در مصداق آیاتی از قبیلِ «اَلَمْ یكُ نُطْفَةً مِنْ مَنِی یمْنَْی؟» و ...؛ تا خودمان را درست بشناسیم؛ و بچنین گمان غافلانه‌ای دچار نشویم كه: همیشه، همین «منِ» كنونی بوده‌ایم با «از خود راضی بودنها» و «خوپسندیها» و «پر مدّعائیها»ی كشنده‌ی قلب و، پرورنده‌ی عجب و غرور. ثانیاً، درباره‌ی حال، متوجه باشیم كه: زمین ما، در ملك عظیم خدا، چه اندازه ناچیز است؟ و ما هم در این زمین، چه قدر كوچك؟ و خدا میتواند در هر لحظه، به حسابهای خیالبافانه‌مان، خاتمه دهد؛ و یا انواع بلاهای منتهی به مرگ و یا غیر منتهی به مرگ را، برایمان پیش‌آورد. مثلاً: «...؟اِنْ نَشَاءْ نَخْسِفْ بِهِمُ الاَرضَ اَوْ نُسْقِطْ عَلَیهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّمَْاءِ» (سباء/9). و صادقانه درك كنیم كه هم‌اكنون، خدا میتواند همین نقطه زمین زیر پایمان را، بر ما بشكافد؛ و یا همین سقف بالای سرمان را بر سر ما فرو ریزد؛ و اگ نخواهد بمیریم، مدّتها در حالت ناتوانی و در سخت‌ترین عذابها زنده‌مان دارد. و ... ثالثاً، با قلب و فكر، بفهمیم معنی چنین آیاتی را: «قُلْ: اِنَّ الْمَوْتَ الّذی تَفِرُّونَ مِنْهُ، فَاِنَهُ مُلاقیكُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلـَْی عَالِمِ الْغَیبِ و الشَّهادَةِ فَینَبِّئُكُمْ بِمـَْا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»...  و آیات مربوط به تفاوت حالت مرگ «پاكان» و «ناپاكان»، و آینده‌ی آنان را.

رابعاً، معانی این آیات را در قلوب خود بنشانیم: «اِنَّمَا هَذِهِ الْحَیوةُ الدُّنْیا مَتاعٌ. وَ اِنَّ الاَخِرَةَ، هِی دَارُ الْقَرَار» و «مـَْا هـَْذِهِ الْحَیـَْاةُ الدُّنْیـَْا، اِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ. وَ اِنَّ الدّارَ الاَخِرَةَ، لَهِی الْحَیوَانُ» و «لاَ تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیطـَْانِ» «لاَ تَغُرَّنَّكُمُ الْحَیـَْواةَ الدُّنْیـَْا وَ لاَ یغُرَّنَّكُمْ بِاللهِ الغَرورِ*اِنَّ الشَّیطـَْانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا. اِنَّمـَْا یدْعُوا حِزْبَهُ، لِیكُونُوا مِنْ اَصْحَابِ السَّعیرِ!». و در حدّ دلسوزی یك دهقان نسبت به باغ و مزرعه، و یا دامهایش، نسبت به خودمان، دلسوز باشیم، و مسائل گذشته‌مان را ارزیابی كنیم كه: كدام برایمان مفید، و مؤثّر در مصلحت و رشد آینده‌مان بوده، و كدام به عكس؟ و باز تكرار میكنم كه: اگر هم «خودخواه» هستیم، بفهمیم كه چطور؟ و بمعنی درست، خودمان را بخواهیم و، دوست داشته باشیم؛ نه اینكه به خودمان، چنان خیانتی كنیم كه از دشمنان خطرناكمان، برنیاید!

(4) توجّه داشته باشید که طُرق وسوسه شیطان، متغیر است. اگر كسی، در مورد بعضی از محرّمات، به درجه‌ی «اطمینان نفس» رسید، گمان نكند كه: دیگر، بر نفس خود، در آن موضوع تسلّط كامل یافته؛ چنانكه در هیچ شرایطی، دچار تزلزل نگردد. حتّی اگر در آن موضوع، حصار تقوی را، گرداگرد خود بكشیم، ممكن است: همین «گمان حصول اطمینان نفس» بزرگترین شكافی گردد كه شیطان، از آن، سمّ كشنده‌ی «عجب» را، بر قلوبمان بپاشد؛ كه این خود، از اصل همان گناه، زیانبار است. فرموده‌ی حضرت محمد جواد -سلام‌الله تعالی علیه- كه: «گناه وادارنده به عذر و استغفار، بهتر از تقوای عُجب‌آفرین است»، مبین این مطلب است.

(5) باز چند حرفی درباره‌ی سلامت قلب: درست به مفهوم و راز آیات واحادیثی ك: سلامت دنیا و آخرت را، به سلامت قلب، منوط می‌سازند، بیندیشید. و بعد هم، درباره‌ی اموری كه با سلامت قلب، و قلب سالم، تناسب و سنخیت دارند (كه چند نمونه را به عنوان «مشتی از خروار»، یادآور شدیم)، متعهّدانه، تأمل كنید. و این واقعیت مهمّ و دقیق هم، مورد توجّه و دقّت باشد كه: به اعتبار نیت گاهی مهمترین امر سالمساز، بزگترین ارزیابیی كه همسان تفكّر «نیازی‌ها» باشد. و نه آنچنانكه در سفسطه‌بافی «مَلامی‌گری»، گفته میشود؛ كه تجاهر به فسق و تظاهر به گنا، از ارتكاب مخفیانه‌ی بعضی معاصی، بدتر است (: مسأله‌ی: گناه فردی، و فردی-اجتماعی، و اجتماعی). دقّت در بحث‌های «درجات دوّم و سوّمِ» فریب نفس و شیطان، به فهم این مسأله، كمك میكند. و حصول «ملكه»، نیازمند سعی پیگیر است؛ و اگر رفیق ذیصلاح، دست دهد، بسیار سودمند است (عطب «رفاقت صادقان» بر «تقوی» در آیه‌ی 119 توبه، از قبیل عطب بعض الأسباب، بر ذی سبب می‌باشد). «عصبانیت» و«جدال» (با معنی عرفی)، از اموری هستند كه در ناسالم كردن قلب افراد ناكامل، اثر فراوان دارند؛ و سه آفتِ مذكور در آیه‌ی 11 سوره‌ی حجرات، از عصبانیت و جدال هم، زیانبارترند. سخت مواظبت كنید: در بحثهای با یكدیگر، و یا بحثهای كتبی و شفاهی با سایر مسلمانان (اعمّ از حكومتی و غیر حكومتی)، و حتّی با غیر مسلمانان، و حتّی با افراد بالا و پایین گروه‌ها كه دستشان به خون صدها نفر از عزیزانمان آلوده است، از بروز این احوال جلوگیری نمائید. و در این وظیفه -وهمه‌‌ی وظایف- با «امر و نهی تعاونی»، تواصی به حق و، تواصی بصبر نمائید. ودقت كنید كه: خودِ امر ونهی، بدلیل فساد نیت و یا آلوده شدن با خصال قلب‌كُش، عامل زیان «آمر و ناهی» نگردد. درباره‌ی «كینه» این تذكر لازم است ك: نسبت بهمان افراد تابع گروهها هم، نباید در دل داشته باشید (اگر خدا توفیق مدد فرماید، توضیح خواهیم داد كه: وجوب «تبرّی» (كه در آیات متعدّد، مورد بحث است. در جدولهای «درباره‌ی كردستان» هم، موازین كلّی آن آمده)، مغایر با «كینه‌توزی» است؛ و حتّی خود در مورد زنده‌ها مستلزم «خیرخواهی» است. حتّی بدلیل ماجرای حضرت یونس -ص- «اعراض» هم، برای افراد ذیصلاح در بحث و تبلیغ، خلاف است؛ چه رسد به «كینه‌توزی». اما نسبت به مسلمانان با تقوی و گناهكار، مسأله، بُعدی دیگر دارد (در آیات دعا و استغفار، و ... دقت كنید)؛ و دلی كه نسبت به مسلمانان گناهكار، كینه بورزد، نمی‌تواند سالم بماند. مسأله‌ی اختلافات و دعاوی هم، نباید موجب رخنه‌ی كینه در دل گردد؛ زیرا زیان آن، برای خود شخص است، نه برای طرف. ومیدانید كه: اگر كسی را صمیمانه دوست بداریم، به آسانی از وابستگانش كه به ما ضرر رسانند، میگذریم. پس، شما هم در هر عید، بخاطر حبیب عزیز خالق و خلق -ص-، تمام كسانی را كه از امّت اویند، ببخشید و؛ صادقانه و محبّانه، برایشان، دعای مغفرت كنید (خصوصاً، پس از مرگ). البته حسابهای مالی، امری است علیحده؛ مگر اینكه؛ قضیه، از مصادیق «وَ اَنْ تَصَدَّقُوا...» باشد. این حسن نیت، علاوه بر جنبه‌های دنیوی، مایه‌ی برخورداری خودمان از مغفرت و رحمت الهی هم خواهد شد. میدانید كه قضیه‌ی «افك»، چه توطئه‌ عظیمی از منافقان علیه اسلام و حضرت رسول -ص- بود، و شركت افرادی از مسلمانان در بر زبان آوردن آن، یا حتّی: عدم تكذیب آن، چه خطائی بوده. با اینحال، دقّت كنید در خطاب روحنواز و دلپرور قرآن درباره‌ی تأثّر صدّیق بزرگوار -سلام‌الله‌تعالی‌علیه- و تصمیمش بر ترك انفاق بر مسلمانی كه در آن خطا شركت داشت؛ و در جمله‌ی امیدبخش «اَلاَ تُحِبُّونَ اَنْ یغْفِرَاللهُ لَكُمْ؟» عزیزانم! بطور جدّی بكوشید ریشه‌ی همه گونه «غلّ» وكینه را نسبت بهر مسلمان خوب یا بد، و مرده یا زنده، از دل بركنید: 

وَاتَّقُوا یوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ اِلَی اللهِ.

(6) آگاهانه و مصمّم، حذر كنید از «مَنهیات ستّ» آیه‌های 11 و 12 حجرات؛ كه متاسفانه، بعضی از آنها، در بین بعضی از قشرها، مانند امور عادی شده. فرموده‌ی حضرت ابن عبّاس –سلام الله علیه- را درباره‌ی تقوی، و حذر از همه‌ی منهیات بیاد آورید؛ در حالیكه پیش انسان فهمیده، انواع منهیات، زیانبارترند از خار و خس، و از مار و مور، دیو و دَد.

(7) «شوخی»، با شروط آن، از ارزشهای اخلاقی است. اسلام، خشكه مقدسی و، زندگی و روابط خشك و تمام مقرّراتی را نمی پسندد. سخن حضرت عمر -سلام الله علیه- را كه: «لا تُمِتْ عَلَینَا، دینَنَا؛ اَمَاتَكَ اللهُ!» خطاب به مسلمانی همیشه ساكت و چهره گرفته و منزوی شنیده‌اید... و بیاد آورید: شوخی‌های قولی و عملی حضر رسول را -ص-، مانند «اَما تَرَكَ ذَلِكَ الجَمَلُ الشَّرَادَ، بَعْدُ؟»؛ و مانند: ماجرای «خرما خوردن» آن حضرت -ص- با حرت علی -سلام‌الله تعالی علیه-؛ كه همین امر، روش صحبت و رفاقت آنحضرت با یارانش را هم نشان می‌دهد. امّا متوجه باشید كه: اولاً، خود حرف، یا عمل، از امور مباح باشد. ثانیاً: هدفدار باشد؛ اعم از: ایجاد انسو رفع فواصل، یا رفع كدورت و آشفتگی خیال، یا بهم‌زدن وضع و جوّ نامطلوب مجلس، یا قطع بحثهای ناپسند، و یا نوعی اظهار محبّت مناسب با روحیه‌ی طرف، و امثال اینها؛ نه شوخی‌ای پوچ، كه مبالغه در آن، انسان را پوچ میكند و؛ «مزّاح» میگرداند. ثالثاً: دقّت داشته باشید كه: شوخی، موجب هیچگونه اثری ناگوار یا ناپسند در خود یا غیر نگردد؛ و یا فعل، یا قول، یا حال جدّی، و یا حالت روحی مطلوب كسی را قطع نكند. و... .

(8) میدانید كه: «استكبار» و «اتراف»، دو خصلت اصلی دشمنان دین و بشریت‌اند، چه در درون فرد؛ و چه در سطح جامعه (ریشه‌ی اصلی اتراف هم، استكبار است. و بدون آن، كمتر حبّ دم و دستگاه و سفره و خوان مجلّل و ...، پیدا می‌شود. و استكبار نباشد، دست برداشتن از اتراف، آسان است. استكبار، اساساً خصلتی است درونی؛ و آنچه در ظاهر، مشاهده می‌شود، بروزهای آن آسان است. پس، سركوبِ آن، از طریق «جهاد اكبر» و مستقیم، مقدور است. امّا چون چنین اقدامی، تسلّط با راهنمای مسلّط میخواهد، ما می‌توانیم با خشكاندن شاخ و برگها، به ریشه، حمله كنیم. امّا بدانید كه: شاخ و برگهای استكبار، فراوان‌اند، چه عمده، و آشكار؛ و چه كوچك و مخفی. و ممكن است در روابط با افراد خانواده (: پدر، مادر، زن، شوهر، برادر یا خواهد بزرگتر یا كوچكتر، و ...)، و با آشنایان و دوستان، و همكاران همكلاسان، و با طرف معامله و، ارباب رجوع، و با عابر كوچه و خیابان، و... چه با حرف، یا حركات اعضا، و یك نگاه كردن، و...، سمّ استكبار نهفته باشد. اكنون جای تفصیل نیست. فقط درسی را از حضرت علی -سلام‌الله علیه- یاد گیرید و؛ با زبانی كه  ترجمان صادق قلب باشد، از خدا مسألت كنید كه: «اِجْعَلْنِی بِقَسْمِكَ راضِیاً، قَانِعاً؛ و فی جَمِیعِ الاَحْوالِ، مُتَوَاضِعاً». تواضع، اگر آگاهانه، و درونی و بیرونی باشد، پادزهر اصلی استكبار است. امّا در صورتیكه سلطه‌‌ی درونی هم، كم باشد، میتوانیم بوسیله‌ی تواضع آگاهانه‌ی بیرونی، دشمن را در درون، آتشباران كنیم. والله، ولی التوفیق... (كاش افرادی بهره‌مند از عرفان را (نه تنها عالم)، می‌یافتیم؛ كه هم در این مسأله و سایر گرفتاریها، كارمان را بسیار آسان میكرد؛ هم در رفع گرفتاری درونی خودم -كه عامل همه‌ی كمبودها و ایرادهای همه است-). بعد از یافتن مقداری تسلط در پیكار با استكبار، جنگ با اتراف را هم شروع كنید، با تدریج، و از نواحی مختلف، و متناسب با شرایط و امكاناتی كه هر فرد دارد. (باز متوجّه باشید ك: اسلام، سطحیانه و یك بعدی، به درمان دردهای انسان نمی‌پردازد... و ممكن است یك وقت، حرفی یا عملی مخالف اسراف یا تبذیر، گناهی بسیار خطرناكتر از خود اسراف و تبذیر باشد... و یا احتراز از نوعی اسراف، منتهی به تبذیر شود).

(9) امّا مسأله‌ای مهمّ، كه روح مسلمان، و حیات «جهاد اكبر» -ونیز «اصغر»-، و اساس رابطه‌ی انسان با پروردگار، و تنها نشانه‌ی ایمان آگاه، و فعّال است؛ و بدون آن، موجودیت ایمانی، نه مفهوم دارد؛ و نه واقعیت خارجی، «دعاء» است. دعاء، روح و مغز نماز است؛ و نماز هم، تنها وسیله‌ی رابطه‌ی منظم خلق با خالق؛ و ناهی از فحشاء ومنكر. اگر توفیق الهی رفیق شود، بحث زیاد درباره‌ی دعاء، و كار زیادتر برای یافتن لیاقت دعا، باید بشود.

امّا آنچه در اینجا باید گفت این است كه: اولاً، دعا، طبق هدایت نبود، باید از ظهرالقلب باد. همه، بخصوص برادران و خواهران عزیزی كه بیش از سایرین، به دعاو ذكر و اوراد می‌پردازند، متوجّه باشند كه: آنچه به فرموده‌ی حضرت علی -سلام‌الله تعالی علیه-: «لَقْلَقَةُاللِّسان» باشد؛ و نه از «ظَهْرُالْقَلْبْ» اصلاً دعا نیست. دعا، عمل آگاهانه‌‌ی قلب است برای استقرار انسان در موضع درست او؛ و آنچه زبان میگوید، تعبیر از ما فی القلب است؛ و ارزشش، تابع ارزش آن (اِنّ الْمعانی فی الفؤاد. و اِنّما جعل اللّسان، علی الفؤاد، دلیلاً). انسان، و تمام موجودات عالم وجود، بطور مستمرّ، برای بقا و حركت خود، از امداد الهی استفاضه میكنند. ذرّه ذرّه‌ی وجودمان، بدون اختیار ما، همیشه از مبدأ فیاضِ «خلق و امر»، فیض میگیرند. و ما، بوسیله‌ی دعا است كه وجود اختیاری‌مان را، با ذرّات وجود خودمان، و ذرّه‌های كوچك و بزرگ كائنات هماهنگ میسازیم؛ و وجود آگاه و مختارمان را در مسیر شایسته‌اش قرار میدهیم. پس، عبارات زبان، وقتی شایسته‌ی تسمیه به «دعاء» است، كه تمام وجود اختیاری باطن و ظاهر، در آن سهیم باشند؛ كه خشوع و خضوع؛ مظاهر درونی و بیرونی این مشاركت است. و تنها در این وضع، انتظار تحقّق آثار قریب و بعید درونی و بیرونی، بجا است.

الحذر از زمزمه‌ی عباراتِ تنها؛ كه حضرت موسی (موسی كاظم) -سلام‌الله علیه-، میفرماید: «مِنِ اسْتَغْفَرَ بِلِسانِه؛ و لَمْ یسْتَغْفِرْ بِقِلْبِهِ، فَقَدِاسْتَهْزَأ بِنَفْسِهِ!» و چه شوخی و استهزائی بیجا و زیانبار! ثانیاً، برای انطباق بین زبان و وجودِ باطنی (و حتی ظاهری)، باید وسائلی بكار برد؛ كه مهمترین آنها، این است كه: جز برای نماز و سایر ادعیه‌ای كه لفظ آنها هم، مهمّ است، با زبان مادری (یا هر زبانی كه در آن مهارت و ملكه دارید) دعا كنید. اگر با زبان‌ِ دعاهای مأثور و منقول، آشنایی لازم یافتید، در حالات روحی مناسب، دعای متناسب با حالت خود را از كلمات بزرگانی كه‌ »كه بدلیل رابطه‌ی روحی درست، و هماهنگسازی وجو آگاه و مختار، با كلّ وجود، واقعاً «اهل دعا» بوده‌اند و در هر نوع حالت روحی خود، می‌فهمیده‌اند: چگونه نیاز باطنی و ظاهری خود را، واقع‌بینانه، بشناسند و؛ بعد هم با سازگراترین عبارت شایسته‌ی عرض نیاز به آستان «پروردگا»، بر زبان آورند»، بگیرید. مثلاً: دقت كنید كه حضرت موسای كلیم -ص- در چه حالتی و با چه عبارتی استغفار میكند كه: «رَبِّ اِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی، فَاغْفِرْ لِی»؛ (القصص/16)؛ یا مأمن و قوت لا یموتی را میطلبد كه: «رِبِّ اِنِّی لِمَا اَنْزَلْتَ اِلَی مِن خَیرٍ، فَقِیرٌ» (القصص/24)؛ یا از دست مستكبران زمانِ خود شكوه می‌نماید كه: «هـَْؤُلاَءِ قَوْمٌ مُجْرِمُون» (الدخان/22) و...و یا حضرت ایوب عزیز و محبوب -ص- پس از چه بردباریی، قلب مباركش، از شماتتهای طاغوت و طاغوتیان، رنجه می‌شود، دست نیاز بلند می‌كند: «... مَسَّنِی الشَّیطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَاب» (ص/41) كه ورودِ بلای الهی را، معلول پیروی خود از وسوسه‌ی شیطان میشمارد؛ و بعد هم، با چه ادب و اطمینان ضمیری، امید و انتظار شمول رحمت الهی را عرضه میدارد: «ربِّ اِنِّی مِسَّنِی الضُّرُّ؛ وَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ». (الانبیاء/83) و همچنین سایر دعاهائی كه قرآن، از همه‌ی پیشروان بشریت -ص- نقل میكند. علاوه بر اینها، از دعاهای مأثور از حضرت محمد -ص-، مانند «سیدالاِستغفار»، یا دعای حضرت فاطمه -سلام الله تعالی علیها- (اَللَّهُمَّ! یا حَی یا قَیومُ! ...)، و ادعیه‌ی سایر بزرگان خود یافته كه در كتب و دیوانها، ظبط‌اند، بهره گیرید؛ مانند بعضی دعای قصیده‌های برئیه و هَمزیه از امام بوصیری؛ و صحیفه‌ی سجّادیه از حضرت زین‌العابدینِ سجّاد (كه به حقیقت، سرچشمه‌ای است از حكمت. مهمترین دعاهای صحیفه، عبارتند از «توبه» و «اعتراف» و «استغفار» و «تذلّل» و «رَهبت» و «حالت ماتم» و چندتایی دیگر)؛ و «حزب الذور الاعلی» از حضرت محی الدین، و دعای كمیل؛ و بعضی دعاها و صلوات داخل و یا ضمیمه‌ی دلائل الخیرات. و ... امّا اهل دعا میداند كه: اولاً، از یك دعای طولانی حالت مناسبِ -مثلاً- یك یا دو جمله را دارد؛ و ثانیاً، گاهی با وجود حالت مناسب هم، توانائی و لیاقت بعضی دعا را در خود نمی‌یابد. برای نمونه، جمله‌ای نقل میكنم از یك پیرمرد دل‌زنده‌ی روشن ضمیر؛ كه سالهای آخر پیش از 43، كه مقیم تهران بودم، با ایشان آشنا شدم (ایشان، در آغاز تأسیس دادگستری (؟) در سنندج بوده، و با مرحوم ملا عبدالله مفتی دشه‌یی، دوستی و مراوده داشته)؛ و متأسفانه، نام ایشان رافراموش كرده‌ام، با اینكه در دلم، محبوبیتی فراوان داشت. ایشان میگفتند:«... وقتی میخواهم این دعای چهار مصراعی را بر زبان آورم:

یام! بك حاجتی، و روحی بیدك            عن غیرك اعرضت، اقبلت الیك

مـا لی عمـلٌ صالحٌ استــــظهـر به            قد جئتك راجیاً، توكّلت علیك،

شرم دارم و خجالت میكشم از اینكه مصراع دوم را بخوانم. و...»! من آن زمان، معنی این حرف را خیلی درست نمی‌فهمیدم. الان هم اگر كما هو حقّه نَفَهمم، لااقلّ می‌توانم درسی از آن بگیرم. و تو خود، حدیث مفصّل، بخوان از این مجمل (كاش پس از 43 كه بگرفتاری درونیم پی بردم، توفیق آشنائی و دوستی با او، یا امثال او را از عارفان واصل، می‌یافتم)، پس از این فقره بحث، حرفی را كه بارها بر زبان آورده‌ام، بار دیگر تكرار می‌كنم كه: كار پاكان را قیاس از خود مگیر. و همچنین: سخن پاكان را. قول و فعل آنها، از درون روشنی است، كه با درون تاریك و مغفول عنه ما، از زمین تا آسمان، تفاوت دارد. اگر تا همین اندازه را درباره‌ی پاكان ندانیم، كلمات و اعمالشان، اشباحی بیجان و، پوسته‌هایی بی‌مغز می‌نماید؛ همچون كلمات و اعمال خودمان (امّا زینهار كه اهل معرفت را، با بعضی از اهل تصوّف اشتباه بگیرید).

ثالثاً، با تأمل در مسائل فقره ی پیش و تعقیب جدّی آن، می‌توانیم این را هم دریابیم كه: «تعیین صورت خاصّ» در دعا، جز در اموری كه هدایت دین، تجویز كرده، از ارائه طریق نابینائی نابلد، به بینائی بلد از تمام اوضاع و نقاط یك منطقه، نامنطقی‌تر است. در دعاهای پیامبر بزرگوار، مانند آنچه پس از ترك طایف بر زبان آورد؛ و یا آنچه قرآن، از ایشان نقل میكند؛ و در عبارات ادعیه‌ی سایر پیامبران -ص- در مناسبتهای گوناگون، دقت كنید؛ و صورتهای استثنائی را بررسی كنید كه در چه شرایطی بوده است. رابعاً، مطمئن باشید كه دعا -اگر واقعاً دعا باشد- حتماً قبول میشود؛ ولو گاهی، چیزی ببینیم كه ظاهراً، مخالف و معارض باشد با آنچه درخواست كرده‌ایم (صرفنظر از اینكه، دعای واقعی، خود، شخصیت‌ساز و انسان پرور است). بجای توضیح -كه طولانی خواهد بود- به دومثال اكتفا می‌كنم.

1- كودكی سه-چهار ساله (كه حالا، جوانی است -بحمدالله- با فهم و شعور. خدا بر فهم و شعور همه‌مان بیفزاید.)، برای اوّلین بار، اتوبوس دو طبقه را دید. بهانه و لجبازی را بنا نهاد كه: «من اتوبوس دو طبقه می‌خواهم» و ...! برایش بعضی اسباب‌بازی خریدند. تا مدّتی راضی نمی‌شد، چون نمی‌فهمید كه: آنچه برای بازی او تناسب داشته باشد (و روح درخواست و بهانه‌ی او هم، همچنین چیزی است)، همان است كه برایش خریده‌اند؛ و اتوبوس دو طبقه، نه برآورنده‌ی نیاز درونی او است؛ و نه سازگار با سن‌ّ و سال و، توانایی و، خانه و غیره‌ی او.

2- كودكی، مریض است و؛ با گریه و زاری، شیر می‌خواهد، پزشك فهمیده و دلسوز، شیر را به او نمی‌دهد، هیچ؛ یك آمپول هم به او، تزریق میكند، اگر تنها «ظاهِراً مِنَ الحَیوةِ الدُّنْیـَْا» را نبینیم و؛ از «آخرت»، غافل نباشیم، دقّت در همین دو مثال، میتواند ذهنمان را روشن كند، چنانكه: حتّی در حالیكه مرگ را در چنگالِ دشمن، عیان می‌بینیم، از قبول شدن دعای نجات، دچار «قنوط» كه معمولاً باید از ثمرات كفر باشد، نگردیم. برای روشن شدن ابعادی از مسأله؛ و برای تفأول قسمتی از وصّیتنامه‌ی حضرت باب العلم بزرگوار، به فرزند عزیز و ارجمندش: حسین را -سلام الله تعالی علیهما- نقل میكنم:

«...ثُمَّ جَعَلَ فی یدَیكَ، مَفاتِیحَ خَزَائِنِهِ؛ بِما أذِنَ لَكَ، فِی مَسْألَتِهِ. فَمَتـَْی شِئْتَ، اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعـَْاءِ اَبْوابَ نِعْمَتِهِ، وَاسْتَمْطَرَتُ شَأَْبِیبَ رِحْمَتِهِ، فَلاَ یقْنِطَنَّكَ اِبْطـَْاءُ اِجابَتِهِ، فَاِنَّ العَطِیةَ عَلَى قَدَرِ النِّیةِ مانند ماجرای كودك مریض). وَ رُبَّمَا اُخِّرَتْ عَنْكَ الاِجَابَةُ؛ لِیكُونَ ذَلِكَ «اَعْظَمُ لِأجْرِ السَّائِلِ» وَ اجْزَلَ لِعَطاءِ الاَمَلِ. و رُبَّما سَاَلْتَ الشَّیءَ، فَلاَ تُؤْتَاهُ، وَ اُوتِیتَ خَیراً مِنْهُ، عاجِلاً؛ اَوْ آجِلاً؛ اَوْ صُرِفَ عَنْكَ لِما هُوَ خَیرٌ لَكَ، فَلَرُبَّ أمْرٍ قَدْ طَلَبْتَهُ، فِیهِ هَلاكُ دینِكَ لَوْ اُوتیتَهُ! فَلْتَكُنْ مِسْألَتُكَ فیما یبْقَى لَكَ جَمالُهُ؛ وَ ینْفَى عَنْكَ وبَالُهُ... فَالْمَالُ لا یبْقَى لَكَ؛ وَ لا تَبْقَى لَهُ» برای اینكه معنی «عَلَی قَدَرِ النَّیةِ» بهتر، روشن شود، ماجرای چند نفر قاضی مسافر و، خراب شدن اتوبوس و... را بیاد آورید.

(10) یكی از خصال مهمّ مسلمانی، كمی توقّع از غیر؛ و فراوانی انتظار از خود است. بعبارت دیگر: كوچك شمردن قُبح بزرگ و؛ بزرگ دیدن حُسن كوچك غیر؛ و بزرگ دیدن قُبح كوچك و؛ كوچك شمردن حُسن بزرگ خود (مسأله‌ی «امر و نهی تعاونی»، احكام خاصّ خود را دارد).

و با اینكه مطلب عمده، موضوعات فراوان همین «مسأله‌ی اول» از «بخش اوّل» است... و به اندازه‌ی نقص و ایرادهایمان، گفتنی داریم، ناچار، میگذرم و؛ به «مسئله‌ی دوم» میپردازم:

مسأله‌ی دوّم: مسأله‌ی آموزش است. یعنی: آن اندازه، كه ماورای حدّ لازم برای تزكیه است. در این مورد -كه ارزشی ثانوی و تبعی نسبت به مسأله‌ی اول دارد-، با سرعتی بیشتر، رد میشوم. قبلاً اشاره‌ای كردم كه برنامه آموزشیمان هم، تقریباً در همان «جدال‌ها» خلاصه شده بود. خدا توفیق دهد كه در این زمینه هم، جبر مافات بشود. آنچه اكنون، بطور خلاصه، میتوانم تذكّر دهم، این است كه: برنامه، در سه دوره، تفكیك شود:

الف: مقدماتی: شامل سواد خواندن و نوشتن. رو خوانی فصیح قرآن. تعلیم شفاهی انواع وظایف فردی و، اجتماعی (با معنی شامل). (عبادات خاص، با فهم شروط و، اركان و، مستحبّات و، مبطلات). اصلاح نیت، باید اساس كار باشد. هر گاه سواد نو‌آموز برسد، از درسهای عبادات و وظایف اخلاقی (نسبت به خود، و به افراد خانواده تا مردم كوچه و بازار)، یادداشتهائی برای تنها خودش، تهیه كند.

ب: عمومی محصّلان. شخصی كه دوره‌ی «الف» را، با موفّقیت «عملی و علمی»، گذرانده، در صورتیكه شرایط مساعد برای روزی چند ساعت «مطالعه و درس، و دور» داشته باشد، می‌تواند دوره‌ی عمومی را شروع كند. در این دوره، آنچه را قبلاً فهمیده، در متونی ساده، بطور علمی، یاد میگیرد (: متونی در: تجوید با قرائت رایج + اخلاق، بصورتی ساده‌تر از كتب «علم اخلاق»؛ اما با تفهیم روح مسائل اخلاقی + فقه، در حدود عبادات خاصّ؛ و احیاناً مسائلی دیگر از سایر ابواب فقهی). در این دوره، با روش اسلامی «كُلُّكُمْ راعٍ؛ و كُلُّكُمْ مَسْؤُولٌ عَنْ رَعِیتِهِ»، مراقبت از تعهّدات شخص، باید جدّی‌تر از دوره‌ی اوّل باشد.

ج: دوره‌ی طلبگی: درباره‌ی مسائل فراوان این دوره، همین دو نكته را تذكّر میدهم كه: 1- بخلاف سابق، علوم آلی و غائی، با ارزش واقعی خود، شناخته شوند؛ و هیچگاه، بهره‌گیری قلبی (نه ذهنی تنها) از كتاب و سنّت، تحت‌الشعاع نگردد. 2- علم اخلاق، با روح عرفان، تعلیم؛ و موضوعات آن، به قلب، القاء شود؛ البتّه با در نظر داشتن آنچه در مسأله‌ی پرورش آمد (و بحثهای فراوان دیگر، كه آنچه گفته شده، جزئی كوچك از آن است).

در خاتمه‌ی بخش اول، به این دو تذكّر هم توجّه كنید:

اوّل: همچنانكه بارها بحث شده، اگر به علوم و معارف اسلامی، مجهّز نباشد، همیشه «مقلّد» خواهید ماند؛ و ناتوانی بازشناسی صحیح از سقیم را نخواهید داشت. و هرچه بشما خورانده شود، اگر سمّ كشنده هم باشد، ممكن است با نام تریاق، تناول كنید. دقّت كنید كه: اگر شما تسلّط كامل علمی داشتید، من، آنهمه تنها نبودم؛ و در فهم مسائل معضل، كمكم میكردید؛ و دیگر دچار آن اشتباهات نمیشدیم كه در باره‌شان، بحث داشته‌ایم. الان هم، خدا میداند كه من نالایق چه اشتباهاتی در نظراتم باشد؛ كه شما، اگر توانائی علمی نیابید، به آن، پی نخواهید بود (و معلوم است كه: مخالفت هم، اگر بنا بر رأی غیر مستند به علم، و عقل غیر مستمدّ از نقل باشد، بی‌اعبار است؛ و حتّی ممكن است، بواسطه‌ی دخالت «هوی» -به معنی عامّ آن- باشد؛ كه معصیت است). و یكی از نتایج خطرناك «مقلّد ماندنِ» شما، بروز آفت «گروه گرائی» و «مذهب‌سازی» است؛ كه در شرح جزوه‌ی اول «دین و انسان»، فراوان درباره‌اش گفته‌ایم. آخر عزیزانم! آنچه من میگویم، دو قسمت است: 1- مسائلی از مسلّمات دین (غیر از مسائل معلوم مدوّن: مانند فقه و كلام و ...)؛ كه كار من، فقط این است كه: به ظنّ خودم، تشخیص میدهم كه: امروز وضع شما، و شرایط جامعه، اقتضای طرح فان، یا فلان مسأله را دارد: و فردا، مسائلی دیگر را. 2- آنچه با استفاده از زحمات دانشمندان گذشته و حال، و مراجعه‌ی مجدّد به كتاب و سنّت، استنباط میكن. نگرانیم در مورد قسمت اول، آن است كه: آنچه -بنظر من- متناسب با امروز است، شما فردا و پس از مرگ من، خشك و تقلیدی، به آن بچسبید. امّا در مورد قسمت دوم، اضافه بر این وجه، نگرانی شدیدتر هم هست كه: این آراء و نظرات را، مانند «كتاب و سنّت» بگیرید و؛ خلاف آنرا باطل شمارید؛ هر چند در واقع، درست‌تر هم باشد! وانگهی، با بررسی آنهمه اشتباهات گذشته، میتوانیم تصور كنیم: آخرین رأیی كه درباره‌ی قضیه‌، داشته باشم، باز اشتباه باشد. و اگر چنان تعصّبی در شما پیدا شود كه بطور تقلیدی، نظرات مرا از نظرات یك انسان، بالاتر؛ و در ردیف كتاب و سنّت؛ و حجّت مطلق» بپندارید، دیگر بخواهید یا نخواهید، تدریجاً به شرك فرقه‌گری و مذهب‌سازی هم، دچار خواهید شد. و در حالیكه حدود بیست‌سال است آرزو و كوشش دارم تعصّبهای مذهبی، از بین بروند (نه پیروی از این یا آن مذهب كه «حجت نسبی» هستند؛ و تنها طریق بالفعل مسلمانی میباشند)؛ و بیگانگیهای مسلمانان، دوباره، تبدیل به برادری شوند، نتیجه كارم، بعلّت پیروی تقلیدی شما، چنان شود كه باز دردی بر دردهای این امّت تفرّق زده، افزوده گردد؛ و عدّه‌ای از پیكر آسیب‌زده‌ی آن، جدا شود! (در بحث درباره‌ی نتیجه‌ی «فرقه‌گری» دقّت كنید). و اینهمه بحث تكراری در این زمینه بخاطر این است كه اوّلاً چنان فسادی بار نیاید؛ و اگر -خداناكرده- كسانی، بار آوردند، بحكمِ «سَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا، وَ آثَارَهُمْ»، بحساب اثر من، نوشته نشود. فرزندانم، برادرانم، خواهرانم! اگر نتیجه‌ی كار گذشتگان ما، چه سهواً و چه عمداً، چنین شده كه اكنون ما فرقه فرقه هستیم، نه ما، و نه چندین پشت گذشته (كه خود، در تفرقه، نقشی نداشته‌اند) گناهكار نیستیم، بشرطی كه دو وظیفه را انجام دهیم:

اوّل: جدّ و جهدی صادقانه و پیگیر، و طبق روش اسلامی، برای رفع كدورتها و بیگانگیها و... .

دوّم: كوشش برای فراهم شدن شرایطی كه دانشمندان همه‌ی فِرَق اسلامی، با صمیمیت و شوق ایمانی، به بررسی یك یك مسائل بپردازند... تا امّتِ اسلامی و دین، زنده شوند. و قصور از این دو وظیفه (كه صورتهای اجرائی گوناگون و فراوان دارند)، عصیان است نسبت به نصِّ «اِنَّمَا المُؤْمِنُونَ اِخْوَةٌ. فَاَصْلِحُوا بَینَ اَخَوَیكُمْ». و وای بر ما، اگر باتجربه‌ی قرون گذشته، بجای «اصلاح بین الاخوین»، تخم اختلافی تازه، ما بین امّت بپاشیم! امیدوارم تذكّرهای حال و گذشته، برای تعهّد وظایف و، حذر از بزرگترین معاصی، كافی باشد. و علی‌الله قصدالسّبیل، و منه الهدایة.

دوم: خبر دارید كه وضع زندگی «حه‌مه‌ژیان گیان»، در اكثر دوره‌های عمرش، و از بسیاری جهات، نامطلوب بوده است (پارسال- یا زودتر- برای یكی از برادران، كه به وضع محمّدژیان، اهتمام داشت (خدا، جزایش را، با سعادت خود و همه‌ی عزیزانش، عنایت فرماید)، نامه‌ی تقریباً مشروحی نوشته‌ام) و راستی: نتوانسته‌ام مانند پدری لایق، نیازمندیهای رشد مادّی و معنویش را تأمین كنم. و اگر جوانی پاك و با تقوی است -این هم، مانند صلاحیت و با تقوایی اكثر شما است؛ و از صرف رحمت الهی میباشد. و الحمدلله ربّ العالمین. به امید خدا با دلسوزیی برادرانه‌تر از سابق، كاری كنید كه به جبر مافات، همّت گمارد؛ و خصوصاً با دیدن دوره‌های لازم، اطّلاعات و معلومات اسلامی پراكنده‌اش، منظّم شود و بهمراهی بسیاری از شما -كه فراغت كافی داشته باشید- از معارف اسلامی، هر چه بیشتر بهره ببرد. من هم، اگر خدا، توفیق دهد برای جبران كمبودهای همه‌مان، تا آنجا كه بتوانم، كوشش خواهم كرد. وَ مَاالتَّوْفِیقُ، اِلاَّ بِاللهِ. عَلَیهِ تَوَكَّلْتُ؛ و اِلَیهِ اُنِیبُ. 

 

بخش دوم: مسؤولیتمان نسبت به مردم (:عامه‌ی مسلمانان)

به اقتضای اصلهای «اِنَّمَا الْمُؤْمِنینَ اِخْوَةٌ» و «لاَ یؤْمِنُ اَحَدُكُمْ حَتَّى یحِبَّ لاَِخِیهِ، مـَْا یحِبُّ لِنَفْسِهِ»، مكلّفیم تمام آنچه را برای خود دوست داریم (كه در بخش اول، اجمالی، گذشت) برای همه‌ی مسلمانان، بدون استثناء، دوست داشته باشیم. امّا به اقتضای تفاوت دائره‌های تكلیف، و اینكه «لاَ یكَلِّفُ اللهُ نَفْساً اِلاَّ وُسْعَهـَْا»، حدود اجرای این تكلیف، از تمام جهات، متفاوت است. بحث این بخش، طولانی است. و فعلاً كافی میدانم كه توجهتان به همین دو اصل، و بحثهای بخش پیش، معطوف گردد.

بخش سوّم: مسؤولیتمان نسبت به حكومت انقلاب

بسیاری از بحثهای گذشته‌ی دو بخش، در این بخش نیز، صادق است. و میدانید كه وظیفه‌مان در این مورد، به تناسبِ 1- جهت اسلامی داشتن حكومت، و 2- حدود مسئولیت ما، قیام به «امر به معروف ونهی از منكر» از مرحله‌ی اول تا سوم است، نه پایین‌تر، یعنی:‌دخالت عملی در امور حكومتی...، و یا بی‌اعتنائی به اوضاع، و یا منكرها را معروف شمردند؛ كه صورت اول، بالاتر از حدود صلاحیت ما است؛ و مضر برای خودمان، و برای دین و، مردم (و یكی از مصادیق «ما لاطاقة لنا به»، همین مسأله است) (در فتره‌ی نبودن قدرتی حكومتی در كردستان، كه بحكم ضرورت، امور منطقه را تعهّد كردیم، این واقعیت را لمس كردیم). و صورت دوم و سوم، خیانت به خود، و اسلام، و انقلاب، وخود حكومت است. و ادلّه‌ را، میدانید. و نه بالاتر، یعنی عمل مسلّحانه، و یا معروفها را منكر شمردن؛ آنچنانكه روش احزاب و گروه‌ها و افراد قدرتپرست، در برابر مخالفانشان است، كه اگر منافق گروهی‌شان بخواهد، جنگ و كشتار میكنند؛ و اگر نه تبلیغ مخالف، چه راست و چه دروغ. درباره‌ی هر كدام از دو روش، چندان بحث شده، كه به اضافه توضیح نیازی نیست، مگر در فرصت كافی.

امّا درباره‌ی مسأله‌ی مهمّ «امر به معروف و نهی از منكر» در حدود تكالیفمان، اضافه توضیحی را لازم میدانم:

آفریننده‌ی هستی، جبلّت انسان را (و حتّی جانداران دیگر، و -با اختلافاتی- همه‌ی موجودات را) بر این امر نهاده كه: «نسبت به محبّت، انعطاف‌پذیر و جذب شونده؛ و از بی‌محبّتی، بیزار و گریزان است». و چون، دین خدا، متناسب با فطرت است، نه تنها مسؤولیت تعاونی «امر به معروف و نهی از منكر» در روابط مسلمانان با هم، بلكه ادای وظیفه‌ی «انذار و تبشیر» نسبت به غیر مسلمانان، و حتّی نسبت به مستكبران كافر هم، باید با ملایمت و محبت باشد (: «وَ اَنَا، لَكُمْ نَاصِحٌ اَمِینٌ» و...). امّا شرایطی، موجب تغییر این روش اصلی میگردد (چنانكه بحث شده؛ و میدانید).

و با توجه به مسائلی فراوان، كه بعضی، سابقاً هم معلوم بوده؛ و بعضی، اخیراً روشن شده، تكلیفمان در این زمینه، حفظ همان موضع كلّی گذشته است، با همان روش مرحله‌ی اوّل امر و نهی.

مسائلی كه اخیراً روشن شده، عبارتند از اینها:

آنچه بیش از همه‌، و از همان ماههای اول انقلاب، اساس انزجار ما، و همه‌ی مسلمانان كردستان، از حكومت بود، روشها و اعمالی بود كه باعث تضعیف مسلمانان و تقویت گروه‌ها شد (و مرحوم دكتر چمران، دلیل این سیاست را، چندبار تكرار كرد). و بالأخره پیش آمد، آنچه پیش آمد با شكنجه كش شدن صدها جوان با تقوی، و دربدری افراد و خانواده‌های بیشمار، از پیروان مكتب قرآن؛ و با مشقّاتی كه سالهاست مردم كردستان، متحمّل میشوند (و صدمات مالی و جانی آن برای مملكت و انقلاب، نامعلوم و نامحدود است). در این مدّت، ادلّه و اماراتی (از قبیل سابقه‌ی مرحوم قرنی؛ و دلسوزی پاسدارانی كه بكردستان میامدند، و...)، نشان داده كه: جماعت فعلی، با همان سیاست مورد نظر مرحوم دكتر چمران، و یا بعضی از آن روش و اعمال، مخالف بوده؛ ولی بر امور تسلّط كافی نداشته؛ و لذا، از انجام دادن بعضی وظایف هم، عاجز بوده است. در بعضی از مسائل آن ایام تا كنون هم، عمل نكردن وظایف هم، عاجز بوده است. در بعضی از مسائل آن ایام تا كنون هم، عمل نكردن به آن صورت كه ما لازم میدانیم، بدلیل تفاوت رأی است؛ و گاهی هم ناشی آراء متعارض مسؤولان. و نسبت به بعضی از رفتار ناروای مسؤولان امور بی‌اطّلاع‌اند؛ و نسبت به بعضی هم، با اطّلاع، امّا بعضی، بدلیل ضعف تقوی، مقید نیستند. آنچه نامقدور است، طبعاً، محلّ تكلیف نیست؛ و آنچه مبتنی بر رأی است، متعلّق امر و نهی، نیست؛ بلكه باید درباره‌اش بحث شود؛ تا رأی أصحّ و أصلح، معلوم گردد. و تنها دو قضیه‌ی اخیر، اقتضای امر نهی به روشی بالاتر از مرحله‌ی اوّل را ندارند.

درباره‌ی اختلاف مذهب ما بین دو مسلمان، اضافه بر جدولهای كتابچه‌ی «درباره‌ی كردستان» هم، ضوابطی هست كه گاهی، در مورد بعضی، توضیحاتی داده‌ایم. خلاصه اینكه: باید بیشتر به مسائل موجب تعاطف پرداخت؛ و از بحثهای خلافی، حذر كرد (مگر در شرایط شرعی آن: وجود علم و حسن نیت؛ و برای حلّ)؛ و از هر عملی كه ممكن باشد به سرد شدن عواطف برادری مابین دو فرقه‌ی اسلامی بینجامد، و یا مایه‌ی سوء استفاده‌ی بدخواهان و دشمنان برای تحریك اختلاف و خصومت گردد، جدّاً اجتناب ورزید.

رفتار یكساله‌ی اكثر نگهبانان (كه كاملاً بخلاف رفتاری بوده كه شما در سایر زندانها دیده‌اید)، و بحثهای چندماهه‌ی پیش از شوّال امام، نظرم را در باره‌ی رأس و قاعده‌ی مخروط انقلاب، تقویت كرده. وسط این مخروط، هم، همین مسؤولان ظاهری نیستند، بلكه بسیاری از دانشمندان هستند كه مستقیماً متعهّد وظیفه‌ای نیستند، ولی در كارهای حكومت، تأثیر فراوان دارند. در این وسط هم -چه شناخته و چه ناشناخته- علم و تقوی، بیشتر است از آنچه اطلاع داشتیم.

گذشته از آنچه گفتیم، مسائلی كه در فرمان 8 مادّه‌ای چند ماه قبل (بگمانم در زمستان گذشته صادر شد) آمده، اگر درست وجدّی و پیگیر، اجرا شود، بیش از 50% آنچه را كه ما میخواهیم، تأمین میكند. ادلّه‌ی این امر، طولانی و غیر متناسب با یك وصیتنامه است. و احتمال حمله‌ی مستقیم استعمار شرق و غرب هم، موقعیت انقلاب را، خیلی حسّاستر كرده است. و در این ایام، یكی از آقایان بازجوها گفت: هر دو طرف، گذشته‌ها را فراموش كنیم و؛ به اصلاح روابط آینده بپردازیم. و میدانید كه چنین سخنی، «كلمه‌ی اصلاح ذات البین» است؛ و شرعاً، قبول آن، واجب میباشد؛ منتهی باید هر طرف، شروط مربوط به خود را، رعایت كند. (اموری دیگر نیز هست كه فعلاً...).

بنا به این امور، ما به روش مرحله‌ی اوّل امر و نهی تعاونی دینی، بر میگردیم، بخصوص كه: 

باید كوشش كنیم كه به امّید مدد الهی، آن خوی جدال، بكلّی، سركوب، و اصلاح شود. و باید هر زمان، بهترین طرق را برای رفع خطر از این اوّلین ثمره‌ی چهارده قرن جهاد مسلمانان عالم، جستجو كرد و، بكار برد. و تجربه‌ی گذشته، روشن ساخت كه خشونت، مثمر نیست؛ در حالیكه سابقاً مراجعه‌مان به افراد مسلّم التقوی رأس، گاهی، بسیار سودمند میشد. و ... .

اگر خدای حكیم و رحیم، دیدار را اراده فرمود، درباره‌ی این مسائل (و مسائلی دیگر، كه فعلاً بحث درباره‌شان را صحیح نمیدانم)، توضیحات فراوان خواهیم داشت. امّا اگر این فرصت فراهم نشد، انتظارم آن است كه شما، بخاطر رضای خدا، و خدمت به دین و بندگان خدا، روح این مطلب، و تمام مطالب وصیتنامه را درك كنید و، بكار بندید. و لا حول و لا قوّة، الاّ بالله العلی العظیم.

 

بخش چهارم: وظایفمان نسبت به غیر مسلمانان

درباره‌ی موازین كلّی این موضوع، بحث شفاهی فراوان داشته‌ایم. آنچه اكنون ضروری میدانم، این چند تذكّر است:

1- با «ائمّة الكفر»، مطلقاً تماس، جائز نیست؛ مگر اینكه افرادی با اهلیت كامل، در فرض امكان یك كار اصلاحی، پس از تبادل نظر با سایر صلاحیتداران، تماسّی محدود را، برای دین، و برای انقلاب، و برای مسلمانان، مفید بدانند.

 2- در صورت وجود علائق خانوادگی، طبق ظابطه‌های عامّ جدولهای روابط «اخلاق» و «عقیدتی»، و با توجه به توضیحات شفاهی، عمل شود؛ و هر فردی، در حدود صلاحیت، وارد بحث شود. در صورت پیش‌آمدن مسائل بالاتر از آن حدود، با تمام تقوی و تواضع اسلامی، به عدم شایستگی، تصریح شود (این اصل، عمومی و همیشگی است).

3- هر فردی، در هر فرصت مناسب، در حدود صلاحیت، با افراد ساده، وارد بحث شود، و با ظوابط تبلیغ اسلامی، برای هدایتشان بكوشد. در چنین مواردی، از اشاره به مسائل حسّاسیت‌زا، اعمّ از انحرافات مكتب و اتباع آن در طول تاریخ، یا جنایاتی كه گروههای غیر اسلامی، در كردستان مرتكب شدند، حذر شود؛ مگر زمانی كه طرف برای طرح فلان مسأله، آمادگی یافته باشد. در این صورت، بصورتی زنده كننده‌ی عواطفِ سالم و آزاد كننده‌ی ضمیر، نه طعن و خشونت آمیز، بحث شود. فعلاً از توضیح بیشتر میگذرم. و از خدای ارحم الرّاحمین مسألت میكنم هدایت و توفیق مدد فرماید، در این مورد نیز گذشته را جبران كنیم.

توفیق خیر دنیا و آخرت همه‌مان، و جبران گذشته‌ها را از خدای كریم و توانا مسألت میكنم.

والسّلام علیكم و رحمةالله تعالی و بركاته. تهران تابستان 62.

برادرتان: احمد مفتی‌زاده

در برابر هر جمله‌ی نصیحت‌آمیز، كلام امام بوصیری -سلام الله علیه- یادم می‌آید كه:

اَسْتَغْفِرُ اللهَ، مِنْ قَوْلٍ بِلاَ عَمَلٍ.

لَقَدْ نَسَبْتُ بِهِ نَسْلاً لِذِی عُقُمِ!