مصطفی ملكیان، روشنفكری است كه برای اصلاح فردی (و در نتیجه اصلاح اجتماعی) بیش از هر چیز و قبل از هر چیز بر «اصالت فرهنگ» تكیه و تاكید دارد. منظور وی از فرهنگ یك جامعه نیز مجموعه احوال درونی شهروندان آن جامعه است و این احوال را به سه‌دسته تقسیم می‌كند. 
1. باورها (خواه موجه باشند و خواه‌ ناموجه و در میان باورهای موجه، چه باورهای موجه صادق و چه باورهای موجه ناصادق) 
2. احساسات و عواطف (آنچه از آنها احساس لذت یا الم می‌كنیم؛ دردها و رنج‌های ما، شادی‌ها و خشم‌های ما، امیدها و آرزوهای ما و...) 
3. اراده‌ها و عزم‌ها (یا به تعبیر ساده‌تر، خواست‌های ما) 
نكته مهم از نظر او این است كه بخش دوم و سوم تحت‌تاثیر بخش اول هستند. یعنی احساسات و عواطف و اراده‌ها، همواره از باورها تغذیه می‌شوند و باورهای ما، احساسات و عواطف و همچنین خواست‌هایی را در ما پدید می‌آورند. ملكیان می‌گوید در مواجهه با كسانی كه با سمت و سوی كلی جامعه كه از سوی اكثریت جامعه ترسیم شده، مخالف هستند، سه راه پیش‌رو است. 
یكی نیروهای باوراننده: نیروهایی كه باورهای مردم را با توسل به استدلال عوض می‌كنند.
دوم نیروهای انگیزاننده: این نیروها به طبیعت خودشان، اقتضای تغییر باورها را ندارند و آنها را عوض نمی‌كنند اما زمینه‌هایی را فراهم می‌آورند كه كسی هم كه بی‌باور است، میل داشته باشد همچون باورمندان عمل كند.
سوم نیروهای وادارنده: نیروهایی كه كسانی را كه موافق قول اكثریت عمل نمی‌كنند، كیفر می‌دهند اما باورها مهم‌ترین نقش را در فرهنگ بر‌عهده دارند و چاره‌ای جز تكیه بر نیروهایی (نیروهای باوراننده) كه با باور درونی ما سروكار دارند، وجود ندارد و ثبات اجتماعی را فقط نیروهای باوراننده فراهم می‌آورند؛ به این معنا كه اگر فرهنگ عوض شود سامان سیاسی و اقتصادی هم پدید می‌آید.
همچنین ملكیان كه با طرح موضوع «عقلانیت و معنویت» در پی واكاوی مسائل و ارایه راه‌حل‌هایی است، در توضیح این دو مفهوم می‌گوید: «در كاربردی كه من از دو لفظ و اصطلاح عقلانیت و معنویت دارم، این دو وصف و محمول انسانند، یعنی انسان است كه یا عقلانی است یا غیرعقلانی، یا معنوی است یا غیرمعنوی. مراد من از انسان معنوی انسانی است كه زندگی نیك دارد و كسی دارای زندگی نیك است كه اولا مطلوب‌های اخلاقی در او تحقق یافته باشند، یعنی مثلا اهل صداقت، تواضع، عدالت، احسان، عشق و شفقت باشد، ثانیا مطلوب‌های روانشناختی در وی تحقق یافته باشند، به این معنا كه مثلا دارای آرامش، شادی و رضایت از خود باشد و ثالثا برای زندگی خود معنا و ارزشی قائل باشد. زندگی نیك، یعنی زندگی آرمانی و كمال مطلوب، زندگی‌ای است كه واجد این سه شرط باشد، بدین معنا كه هم مطلوب‌های اخلاقی در آن وجود و ظهور داشته باشند، هم مطلوب‌های روانشناختی و هم معنا و ارزش. با این توضیح، مدعای من در جمع عقلانیت و معنویت این است كه نه فقط عقلانی‌بودن و معنوی‌بودن (به همان معنایی كه گفتم) با هم ناسازگاری‌ای ندارند، بلكه برای معنوی‌بودن به چیزی جز عقلانیت همه‌جانبه و عمیق نیازی نداریم و بر خلاف رای كسان بسیاری در طول تاریخ، امر ما دایر نیست میان اینكه یا عقلانیت داشته باشیم و دست از معنویت بشوییم یا معنویت داشته باشیم و عقلانیت را از كف بنهیم و حتی بالاتر از اینها، عقلانیتی كه با معنویت ناسازگار باشد در همان عقلانیت خود عیب و نقصی دارد و معنویتی كه با عقلانیت ناسازگار باشد در همان معنویت خود بی‌عیب و نقص نیست.» 


نیاز مردمسالاری به معنویت
با این مقدمه كوتاه درباره نگرش كلی ملكیان در عرصه روشنفكری، به سراغ جلد دوم كتاب «در رهگذار باد و نگهبان لاله» می‌روم و مروری خواهم داشت بر آنچه او درباره نقش معنویت در نظام‌های دموكراتیك و انسان معنوی در مواجهه با آزادی‌های اجتماعی، ابراز داشته است. ملكیان در بخشی از كتاب «در رهگذار باد و نگهبان لاله» با نام «نیاز مردم‌سالاری به معنویت شهروندان» توضیح می‌دهد كه با توجه به اینكه مردم‌سالاری، بهترین نظام سیاسی و حكومتی است كه بشر به آن دست یافته و بر مبنای تصمیم‌گیری‌های جمعی و رای مردم شكل می‌گیرد، خالی از نقص نیست. او پیوند معنویت با مردم‌سالاری را بهترین راه برای جبران كمبودها و نارسایی‌های مردم‌سالاری دانسته تا بر اساس آن بتوان از عیب‌ها و نقص‌های قابل تحقق و قابل پیش‌بینی جلوگیری كرد. مقصود او در اینجا از معنویت، نیاز به یك سلسله ورزه‌ها و ساخت‌های درونی است زیرا به باور او، تنها اینكه نهادهای اجتماعی ما نهادهایی دموكراتیك باشند كافی نیست و ما باید در درون نیز، اخلاقی و معنوی باشیم. به تعبیر او اگر همه نهادها هم دموكراتیك باشند ولی در درون، از نهان دموكراتیك برخوردار نباشیم یعنی مردم‌دوست، اخلاقی و معنوی نباشیم، به معنای واقعی نمی‌توانیم نهادهای‌مان را دموكراتیك كنیم. از این رو بر «نهان دموكراتیك» تاكید دارد كه ضامن بقا و دوام «نهاد دموكراتیك» است. در ادامه نیز نكته‌های مهمی را مورد توجه قرار می‌دهد. 


1. انسان‌هایی كه در یك نظام مردم‌سالارانه زندگی می‌كنند، نباید گمان كنند نیك‌خواهی خود را نسبت به اعضای جامعه و شهروندان از راه رای‌دادن در جریان انتخابات مجلس، ریاست‌جمهوری و... انجام داده و وظیفه دیگری ندارند و ادامه كار بر عهده نمایندگان منتخب است. شركت در انتخابات، رای‌دادن و سپردن كارها به نمایندگان (قانون‌گذار و اجرایی) پایان كار نیست و محدودساختن دلسوزی و شفقت درونی نسبت به وضع شهروندان با یك رای‌دادن تصور درستی نیست. بی‌تفاوت‌نبودن نسبت به وضع شهروندان وظیفه انسان معنوی و نشانه شفقت عام است، به این معنا كه در نظام دموكراتیك، ما نباید فقط نسبت به خودمان و همسر و فرزندان‌مان و كسانی كه نسبت به آنها مسوولیت مستقیم داریم را در نظر آوریم بلكه باید محبت و شفقت خود را وسعت داده و چنین نپنداریم كه رای‌دادن یك وظیفه اجتماعی است و با انجام آن، تنها وظیفه ما پرداختن به خود و خانواده خود است. چنین پنداری با اخلاق و معنویت سازگاری ندارد.


2. كودك‌منشی و طفل‌وارگی (یعنی اندیشیدن به مسائل فوری و فوتی و نیندیشیدن به مصالح بلندمدت) را باید در خود ضعیف ‌سازیم. به تعبیر روانشناسان، در كودكان احساس نسبت‌سنجی وجود ندارد و به عبارتی نمی‌توانند بین آنچه مهم است و آنچه مهم‌تر است و بین آنچه منفعت كوچكی دارد و آنچه منفعت بزرگی دارد و آنچه منفعت بزرگ‌تری دارد، نسبت‌سنجی درستی انجام دهند. در یك نظام مردم‌سالارانه، نباید در پی خواسته‌های فوری، فوتی و زودگذر بوده و منافع بزرگ‌تری كه داریم را فراموش كنیم. اگر مردم و نمایندگان آنها فقط فاصله‌های نزدیك را ببینند و نزدیك‌بینی داشته باشند، دچار ضرر و خسارت خواهند شد. از این رو توجه مدام به نسبت‌سنجی بین بدها و بدترها، خوب‌ها و خوب‌ترها، منافع‌ كوتاه‌مدت‌تر و منافع بلندمدت‌تر بسیار ضروری است. كسانی كه این نكته اخلاقی و درونی را در خود نپرورانند هم خود دچار این اشتباه می‌شوند و هم از نمایندگان خود می‌خواهند كه مرتكب این اشتباه‌ها شوند و با نگاه به فاصله‌های نزدیك، توجه چندانی به منافع و سرنوشت درازمدت ما نداشته باشند.


3. در یك نظام دموكراتیك، همه انسان‌ها باید به تدریج آزاداندیشی را در خود بپرورانند تا از آفت‌هایی كه در چنین نظام‌هایی می‌تواند پدید آید كاسته و جلوگیری شود زیرا در نظام‌های دموكراتیك نیز مغزشویی با روش‌های دموكراتیك (و وسایل ارتباط جمعی) امكان‌پذیر است و می‌توانند انسان‌ها را به باورهای خطا، جاهلانه و خرافی سوق دهند. اینكه شیوه‌ها دموكراتیك هستند، ضمانت نمی‌كند كه باورهای ما باورهای درستی باشند. آزاداندیشی می‌تواند جلوی مغزشویی و باورآفرینی‌های خطا را بگیرد و انسان‌ها را از خطر پیروی بی‌چون‌وچرا و چشم بسته از دیگران و همرنگی با جماعت و افكار عمومی دور سازد. اینكه در یك نظام دموكراتیك، رای اكثریت مبنای تصمیم‌گیری است مساوی با این نیست كه رای اكثریت حق است. رای اكثریت مبنای تصمیم‌گیری قرار می‌گیرد زیرا برای تصمیم‌گیری‌های جمعی روشی بهتر از این وجود ندارد. اما این به معنای آن نیست كه رای اكثریت در همه موارد حق است. كسانی كه آزاداندیشی را در خود نپرورانده باشند در چنین وضعیتی دچار وادادگی شده و همرنگی با جماعت و پیروی از افكار عمومی را فضیلت می‌پندارند. گسترش آزاداندیشی در انسان‌ها، مانع از تزریق باورهای خطا و پیروی از افكار عمومی و همرنگی با جماعت می‌شود. آزاداندیشی، به معنای آنكه انسان بر اساس فهم و تشخیص خود عمل كند. اگر آزاداندیشی در انسان‌ها تضعیف شود، زمینه برای اینكه افراد اندكی تولید فكر كنند و همان افكاری كه خود در مردم آفریده‌اند را به عنوان نمایندگان مردم از آنها دریافت كنند گشوده می‌شود. یعنی اگر كسانی باورهایی بیافرینند و مردم همان باورهایی را كه آنها آفریده‌اند به خودشان داده و بگویند اینها را مبنای تصمیم‌گیری قرار دهید فقط ظاهری دموكراتیك ساخته و پرداخته شده است. آزاداندیشی، برآمده از آرای همه معنویان جهان است كه به «زندگی اصیل» توجه داشته و دارند. زندگی اصیل، زندگی‌ای است كه در آن، انسان فقط به خود وفادار است. هر وقت وفاداری به خود، فدای وفاداری به دیگران شود، زندگی ما عاریتی خواهد بود، نه اصیل. وفاداری به خود، به معنای فقط بر اساس فهم خود عمل‌كردن و فهم خود را مبنای تصمیم‌گیری‌های عملی قراردادن است. اگر اعتماد به فهم و تشخیص خود غایب باشد، چیزی جز نوعی فریب، غوغاسالاری و به تعبیر یك روانشناس اجتماعی «تبعیت همه از هیچ‌كس» پدید نخواهد آمد. وقتی پیروی از دیگری می‌كنیم و هر كدام هم آن فكری را داریم كه دیگران دارند نوعی پیروی همه از هیچ‌كس پدید می‌آید كه با روح جامعه‌ای مترقی ناسازگار است.


4. زندگی در یك نظام دموكراتیك نباید این تصور را در ما ایجاد كند كه یك روند حقیقت‌طلبانه را در درون خود تعطیل كرده و كنار بگذاریم. روند حقیقت‌طلبانه در درون خود به معنای ستیز مستمر با خودشیفتگی، تعصب و جزم و جمود. هر انسانی كه حق‌طلب است، خودشیفته نیست (نمی‌گوید چون فلان فكر، فكر من است، معتبر و درست است) اهل جزم و جمود نیست (نمی‌گوید در این باره به یك رای رسیده‌ام و دیگر نمی‌خواهم سخن كس دیگری را بشنوم) و تعصب نمی‌ورزد (نمی‌گوید به چیزی وفادارم كه برای نفس آن وفاداری، قداست قایلم) همه ما در درون، كم و بیش، خودشیفته، متعصب و اهل جزم و جمودیم. اگر در جامعه‌ای همه نهادهای آن دموكراتیك باشند، اما افراد در درون، حقیقت‌طلب نباشند و هر كدام برای خود محوریتی قائل باشند، زندگی مطلوبی رقم نخواهد خورد. 


5. پرهیز از خشونت و پایبندی به عدم‌خشونت هم نكته‌ای بسیار مهم است. بنا به تعبیر گاندی، كافی نیست در بیرون خشونت نورزیم، باید به‌طور اساسی برای خشونت، قبح اخلاقی قائل باشیم زیرا در این صورت كسی كه به عدم‌خشونت باور دارد، اگر بخواهد كسی را به آستانه باور خود بكشاند از راه استدلال و گفت‌وگو وارد می‌شود. اگر در جایی گفت‌وگو و استدلال تعطیل شود، فقط برای دو چیز دیگر جا باز می‌شود: خشونت و فریب‌كاری زیرا وقتی گفت‌وگو و استدلال تعطیل شود با كسانی سر و كار پیدا می‌كنیم كه هدف‌های خود را با خشونت پیش می‌برند یا با فریب‌كاری به آنها دست می‌یابند. چنانكه در نظام‌های خشن و غیردموكراتیك (همچون آلمان نازی یا كشورهای كمونیستی) كسانی را كه می‌توانستند فریب دهند، فریب داده و با كسانی كه نمی‌توانستند آنها را بفریبند با خشونت رفتار می‌كردند. معنای گفت‌وگو این نیست كه در ظاهر به سخن طرف مقابل گوش كنیم اما در درون در حال فراهم‌كردن پاسخی باشیم. در گفت‌وگو وقتی طرف مقابل سخن می‌گوید، سكوت بسیار اهمیت دارد. نه فقط با زبان، بلكه نوعی سكوت ذهنی و روانی هم لازم است تا سخن طرف مقابل را فهم كنیم. در حالی كه ما این را نیاموخته‌ایم و فقط نوعی مدارای بیرونی نشان می‌دهیم. انسان معنوی باید اهل گفت‌وگو و استدلال‌گرایی باشد.


6. انسان‌ها باید كار خود را به بهترین شكل انجام دهند. اینكه ذره‌بین را روی دیگران بگذاریم تا ببینیم كار خود را درست و خوب انجام می‌دهند یا نه و هیچ‌وقت آن را به سمت خود برنگردانیم تا ببینیم كاری كه خود برعهده داریم را درست و خوب انجام می‌دهیم یا نه، یك مشكل بزرگ است. 


7. انسان‌ها باید خود نسبت به خود نظارت درونی داشته باشند. از بیرون نظارت‌شدن و از بیرون مورد داوری قرارگرفتن، جامعه مطلوبی را پدید نمی‌آورد. اینكه خودمان تنبل باشیم و نسبت به خودمان آسان‌گیری و نسبت به دیگران سخت‌گیری داشته باشیم، اینكه در داوری نسبت به خود، خیلی مدارا داشته باشیم اما نسبت به دیگران چنین نكنیم هم یك مشكل بزرگ است. در حالی كه همه كسانی كه واقعا در پی اصلاح اجتماعی بوده‌اند نسبت به خود سخت‌گیری داشته‌اند و نسبت به دیگران مدارای زیادی نشان داده‌اند كه گاندی نمونه درخشان آن است. نظارت درونی ما باید بسیار از نظارت بیرونی ما سخت‌گیرانه‌تر باشد.


8. وقتی انسان‌ها كار را فقط برای كسب درآمد در نظر بگیرند، هر چقدر هم ظاهر جامعه دموكراتیك باشد، رشد نمی‌كنند. به نظر می‌آید كه اگر كشوری منابع طبیعی بیشتری داشته باشد و از كارشناسان و برنامه‌ریزان قوی‌تری برخوردار باشد به لحاظ اقتصادی هم وضع بهتری خواهد داشت كه درست هم هست. اما اگر مردم برای كار ارزش قائل نباشند و به كار فقط برای كسب درآمد بنگرند، موفقیت زیادی به دست نخواهد آمد. در حالی كه كار باید هدف و درآمد، محصول فرعی آن شمرده شود. كار را باید تكلیف شمرد نه اینكه اگر بتوانیم، با كار كمتر یا كار بی‌كیفیت یا بدتر از همه، با بیكاری، درآمدی به دست آوریم و از آن استقبال كنیم.


منشأ مشكلات اجتماعی
مصطفی ملكیان در كتاب «زمین از دریچه آسمان» نیز به سه عامل كه در پدیدآمدن مشكلات اجتماعی (در نهادهای خانواده، اقتصاد، تعلیم و تربیت، سیاست و...) نقش دارند اشاره كرده. 
1. منابع طبیعی: همیشه تقاضا بیش از عرضه است. كمبود منابع طبیعی و رفع‌نشدن نیازهای بشری، رقابت را شدت می‌بخشد و زمینه ستیز و جنگ گسترده‌تر می‌شود.
2. برنامه‌ریزی‌های اجتماعی: به این معنا كه برنامه‌ریزی در نهادهای مختلف اجتماعی به دست كسانی كه در آن زمینه‌ها تخصص دارند انجام نمی‌گیرد.
3. قدرت سیاسی: یعنی زمانی كه مدیریت سیاست و قدرت سیاسی، بر اساس دستیابی به منافع خود شكل می‌گیرد كه برآمده از جهل و سوء‌نیت است. جهل به این معنا كه صلاح ملت را تشخیص نمی‌دهند و سوء‌نیت به این معنا كه از آگاهی برخوردارند اما در انجام‌دادن كارها سستی و اهمال می‌كنند. سپس با توجه به اینكه دولت‌ها و قدرت‌های سیاسی در مقایسه با دوران قدیم، قدرتمندتر شده‌اند و همه منابع را در اختیار دارند و بنابراین مبارزه با آنها نیز دشوارتر شده است و فرد نمی‌تواند به تنهایی اوضاع را بهبود بخشد به عامل چهارمی نیز می‌پردازد. عامل چهارم «فرهنگِ فرد فردِ آدمیان» است كه حتی اگر فرد در بهبود اوضاع اجتماعی هم نقش خود را اجرا كند و سه عامل قبلی هم بسامان باشد، می‌تواند مانع ایجاد كند. به تعبیر او اگر فقط همان سه عامل موثر بودند، شهروند موجودی منفعل بود و در بهبود سرنوشت خود و دیگران هیچ نقشی نداشت و دوم اینكه اگر آن سه عامل هم برآورده شده باشند و فرهنگ فردی آدمیان بسامان نباشد آن سه عامل بی‌تاثیر خواهند شد. به باور او، فرهنگ فردی آدمیان از سه عامل دیگر مهم‌تر است زیرا با توجه به فرهنگ فردی، اعضای جامعه كنشگر می‌شوند و از وضعیت انفعال بیرون می‌آیند.