درباره تاثیر سعدی شیرازی (690-606 ه.ق.) بر زبان و ادبیات فارسی بسیار گفته و نوشته شده است. شك نیست این اثرگذاری بر ادیبان پس از سعدی بسیار بیشتر است، به خصوص شاعران و نویسندگانی كه به سبك كلاسیك شعر گفتهاند و نوشتهاند. محمدتقی بهار ملقب به ملكالشعرا (1330-1265) شاعر، نویسنده، محقق، سیاستمدار، روزنامهنگار و تاریخنگار ایرانی، به گفته بسیاری بزرگترین شاعر ایرانی كلاسیك در روزگار معاصر است كه درباره تاثیرپذیری او از شیخ اجل بحث شده است. حسین معصومی همدانی، پژوهشگر ادبیات، تاریخ و فلسفه علم در گفتار حاضر وجه تازهای از این تاثیر سعدی بر بهار را آشكار میسازد. دكتر معصومی همدانی در این گفتار كه به عنوان سخنرانی در همایش «نسبت سعدی با داستاننویسی امروز ایران» ارایه شد، با بازخوانی چاپ جدیدی از دیوان ملكالشعرای بهار براساس نسخه سید محمود فرخ خراسانی (به كوشش مجتبی مجرد و سیدامیر منصوری، تهران: نشر هرمس، چاپ اول: 1397)، با تاكید بر غزلیات تازه منتشر شده او در این چاپ، این فرض را مطرح میكند كه احتمالا بهار، در دورهای خاص، بیش از پیش به شعر و غزل سعدی پرداخته و حتی كوشیده در زمینه غزلسرایی به سبك سعدی تمرین كند. از دید معصومی همدانی همین تلاش بهار، كه در غزلیات او منعكس شده، در شكلگیری زبان او در دوره آخرش موثر بوده است. البته خود دكتر معصومی تاكید دارد كه این فرض باید با تحقیق بیشتر ثابت شود. همایش «نسبت سعدی با داستاننویسی امروز» به همت مركز فرهنگی شهر كتاب و مركز سعدیشناسی در روزهای پنجم و ششم اردیبهشت ماه سال جاری با حضور شمار كثیری از سعدیشناسان و نویسندگان و پژوهشگران ایرانی برگزار شد.
سعدی استاد غزل است و بیمناسبت نیست سخن را با غزلی آغاز كنیم. البته بعدا به این غزل باز خواهیم گشت: او خرامان گذرد در ره و خلقی نگرانش/ طاقتی بار خدایا كه ببینیم چنانش// یا بباید كه ز دل دور كنم ناوك عشقش/ یا بباید ز دل و جان بكشم ناز كمانش// آب كوثر ز لب آورده و طوبا ز قد خود/ گویی از جان به بر حور بپرورده جنانش//ای به پیچ قد تو سرو به گل در شده پایش/ وی به پیش لب تو غنچه فروبسته دهانش// درد هجر نه دردی كه توان كرد علاجش/ داغ عشق تو نه داغی كه توان كرد نهانش// باغ اگر غنچه بگوید كه چو لبهای تو دارم/ همچو سوسن ز قفا كرده برون باد زبانش
شاید به نظر آید غزل زیبایی از سعدی است، درحالی كه این غزل از سعدی نیست و از ملكالشعرای بهار است! موضوع سخن من هم راجع به سعدی و فصل بهار نیست، بلكه راجع به سعدی و ملكالشعرای بهار است، اما كسانی كه تصور كردند این غزل از سعدی است، چندان بیراه نرفتهاند، زیرا اگر این غزل در دیوان سعدی میآمد، كسی حدس نمیزد كه متعلق به او نیست.
سعدیا چون تو كجا نادره گفتاری هست
درباره رابطه ملكالشعرای بهار و سعدی بسیار میتوان گفت و آنچه میآید صرفا مقدمهای است. در اینكه بهار مثل هر دوستدار ادب فارسی و شاعر ایرانی به سعدی ارادت زیادی داشته، تردیدی نیست. نمونهاش تضمینی است كه در غزل معروفش از غزل مشهور سعدی كرده است. بهار غزل مشهور سعدی، مشنو ای دوست كه غیر از تو مرا كاری هست... را تضمین كرده است كه بسیار معروف است و با این ابیات شروع میشود: سعدیا چون تو كجا نادره گفتاری هست/ یا چو شیرین سخنت نخل شكر باری هست// یا چو بستان و گلستان تو گلزاری هست/ هیچ ار نیست، تمنای توام باری هست// «مشنو ای دوست كه غیر از تو مرا یاری هست/ با شب و روز به جز فكر توام كاری هست»
از صبا تا نیما و بهار
یكی دیگر از مواردی كه دربارهاش كار شده، بحثهایی است كه میان ملكالشعرای بهار و تقی رفعت بر سر سعدی در گرفته است. تقی رفعت جوانی بود كه میتوان او را ستون فرهنگی جنبش شیخ محمد خیابانی در آذربایجان خواند و انسان بسیار با ذوقی بوده، در عین حال شخصیتی سیاسی و فرهنگی و ادارهكننده دو نشریه در آن جنبش بوده كه متاسفانه وقتی خیابانی كشته میشود، او هم فردای آن روز در 31 سالگی خودش را میكشد. راجع به این قضیه یعنی مباحث بهار و رفعت هم در كتاب مشهور «از صبا تا نیما» نوشته مرحوم یحیی آرینپور بحث شده و كل این ماجرا آنجا حكایت شده است. آنجا بحث بر سر شاعری سعدی نیست، یعنی نه ملكالشعرا میخواهد ثابت كند كه سعدی شاعر بزرگی است و نه تقی رفعت میخواهد بگوید كه سعدی شاعر بزرگی نیست، بلكه بحث بر سر این است كه آیا سعدی میتواند الگوی یك رفتار شایسته اجتماعی و اخلاقی باشد یا خیر؟ پاسخ بهار به این پرسش مثبت و جواب رفعت منفی است. تقی رفعت آدمی انقلابی بوده و نویسنده مطلوبش ویكتور هوگو است و جمله مشهوری دارد به این مضمون كه «فینه سرخ ویكتور هوگو را نمیتوان سر سعدی گذاشت» یعنی از آثار سعدی نمیتوان حرف انقلابی بیرون آورد، درحالی كه به اعتقاد رفعت، آنچه جامعه ما به آن نیاز دارد، از این سنخ حرفهاست. من البته در بحث فعلی با تضمین بهار و مباحث او با تقی رفعت كار ندارم. راجع به بحث بهار و رفعت پیشتر در مقالهای با عنوان «چرا حافظ؟» (نشر دانش) مفصل صحبت كردهام.
اشعار تازه منتشر شده بهار
بحث فعلی راجع به رابطه میان غزلیات بهار با غزلیات سعدی است. آنچه این انگیزه را در من ایجاد كرد، چاپ جدید دیوان بهار در سال 1397 بود. این چاپ مبتنی بر نسخهای است كه مرحوم محمود فرخ، از دوستان دوران نوجوانی تا مرگ بهار، به تدریج در طول 50 سال از شعرهای بهار گردآوری شده است. این نسخه چهره دیگری از بهار به ما معرفی میكند كه در دو چاپ پیشین از اشعار بهار، آن چهره آشكار نیست. راجع به كیفیت این دیوان جدید بحث و گفتوگو بسیار است و متاسفانه بدخوانیها و غلطها در آن خیلی زیاد است و وارد آنها نمیشوم. اما به هر حال از دو مصحح این كتاب سپاسگزاریم كه آن را دراختیار همه گذاشتند و این میتواند مقدمهای برای یك چاپ نهایی از دیوان بهار باشد كه متاسفانه وجود ندارد، زیرا بهار به دلیل ماهیت اشعارش، برخی اشعارش در رژیم گذشته مطلوب نبود و حذف میشد و برخی اشعارش الان مطلوب نیست و از دیوانش حذف میشود. برخی اشعارش هم هیچگاه به دیوانش راه پیدا نكرده است، زیرا بهار به خصوص در دهه 1310 تا 1320 شعرهای زیادی در مطبوعات و كتابها و... چاپ كرده كه هیچگاه به دیوانش راه نیافته است. به اعتقاد شخصی من بهار در كنار اقبال لاهوری از بزرگترین و آخرین شاعران كلاسیك فارسی است و لازم است جوانب مختلف شعر چنین شاعری شناخته شود.
بهار متقدم: مدیحه گوی محمدعلی شاه
از امتیازات چاپ جدید دیوان بهار این است كه بر چاپهای قبلی تقریبا سه هزار بیت شعر اضافه دارد. اگرچه در چاپهای قبلی حدود 1000 بیت هست كه در نسخه محمود فرخ نبوده است. برخی از این شعرها قصائدی است كه به خصوص در دوران قاجار و در زمانی كه در مشهد زندگی میكرده، گفته و در آنها عموما مثل هر قصیدهای پس از شروع با یك تشریف، به مدح یكی از بزرگان آن روزگار میپردازد. این بزرگان غالبا حكام و بزرگان آن زمان خراسان و از شاهزادگان قاجار بودند، یا از منسوبین به سلسله قاجار. گاهی این قصائد به مدح كسی ختم میشود كه بهار در بخش دوم زندگیاش با آن آدم مبارزه كرد، مثلا در بسیاری از این اشعار، بهار محمدعلی شاه را با همان روشهای اغراقآمیزی كه در مدح رایج است، ستوده است. در دو چاپ قبلی این اشعار نیست و احتمالا یا خود بهار صلاح ندیده مردم بفهمند او زمانی محمدعلی شاه قاجار را مدح میكرده یا ملكزاده و فرزندانش كه مسوول چاپ اشعار بهار بودند، این اشعار را حذف كردهاند. مثلا از یك قصیده 20 بیتی، 7 بیت در چاپهای قبلی هست و 13 بیت نیست و این 13 بیت در چاپ از روی نسخه محمود فرخ هست و این تصویری از تحول فكری بهار به ما میدهد كه چندان شاهد آن نبودیم. ما میدانستیم كه بهار زمانی شاعری مداح بوده، اما نمیدانستیم كه چه كسانی را مدح كرده و حالا بهتر میدانیم.
غزلیات جدید بهار
نكته دیگر این چاپ، هزلیات بهار است كه بسیاری از آنها در چاپهای قبلی نیست. اما مهمترین نكته از حیث موضوع بحث كنونی، تعداد غزلیات بهار در این چاپ است كه خیلی بیشتر از غزلیاتی است كه در دو چاپ قبلی موجود بود. مقداری از این غزلیات در بخش جداگانهای از چاپ محمود فرخ آمده و چندتایی هم به صورت پراكنده به ویژه در آخر كتاب آمده است.
البته غزلیات بهار از نظر تعداد با غزلیات حافظ و سعدی و... قابل مقایسه نیست و حدود 150-100 تا است. به نظر میآید این غزلیات در این دیوان تازه چاپ، به ترتیب زمان سروده شدن مرتب شدهاند، زیرا بسیاری از غزلیاتی كه در دیوانهای قبلی هست، غزلیاتی است كه وقتی بهار خودش صاحب روزنامههای بهار و نوبهار میشود، آنها را در زمان حیاتش چاپ كرده و محمود فرخ هم این غزلیات را از آن نشریات نقل كرده است. اما بخشی از اینها، هیچجا چاپ نشده بوده و محمود فرخ آنها را از روی دستنوشتههای بهار گردآوری كرده و در ابتدای آن نوشته، «غزلیات قدیمه و تازه آن جناب[بهار] است.» آنچه قبلا از غزلیات بهار میشناختیم، در اواخر این قسمت چاپ شده و عمدتا در نشریاتی كه بهار سردبیرشان بوده، منتشر شدهاند.
بهار غزلسرا
این كتاب تصویر ما از بهار را تا حدودی تغییر میدهد و نشان میدهد كه آن تصویر قبلی كه بهار در ابتدای شاعری، عمدتا شاعری قصیدهسرا بوده و در سراسر عمر شاعری قصیدهسرا و مثنویگو و اهل مسمط و مستزاد است و از سر تفنن غزل میسروده، چندان هم درست نیست. یعنی این تعداد نسبتا زیاد غزلها، نشان میدهد كه بهار در زمینه غزلسرایی تفنن نمیكرده و لااقل در دورهای از زندگیاش بهطور جدی دنبال غزل بوده ودر این دوره از زندگیاش به شدت تحت تاثیر سعدی است، هم از لحاظ زبان غزل و هم از حیث مضامین غزل. غزلی كه در آغاز این گفتار خوانده شد، شاهدی بر این ادعاست. خود بهار بالای بسیاری از این غزلیات نوشته «به اقتفای غزل شیخ اجل كه مطلعش این است...» تقریبا همه این غزلیات، جزو غزلیاتی است كه قبلا شناخته نشده بودند و در چاپهای پیشین اشعار بهار نبودند.
در برخی موارد ماجرا از «اقتفا» و «استقبال» و «بدرقه» و تاثیر فراتر میرود و میتوان گفت بهار، سعدی را تقلید میكند. به این دو غزل توجه كنید. اولی از بهار و دومی از سعدی است. با دقت در آنها درمییابیم كه گویی بهار میخواهد غزلی بسراید كه حال و هوای عاشقانه غزلیات را داشته باشد. مضامین عمده این غزلها، عاشقانه است و مثل غزلیات سعدی، مضامین سیاسی و اجتماعی تقریبا وجود ندارد. مضامین عرفانی خیلی كمرنگ است. البته بعدا غزل بهار تغییر میكند. غزل بهار این است:
ز توجهات دلبند و نگاه دلفریبت/ تو همی روی و دلها زده دست در ركیبت// مگر آدمی نباشد كه دلش ز ره نگه نگردد/ چو بدین صفت ببیند رخ آدمی فریبت// تو نهفته روی و یك شهر ندیده در تو مفتون/ چه كنند اگر ببینند بدین جمال و زیبت// دل عاشقان ربودی و سر عتاب داری/ چه كند روان عاشق كه ننالد از عتیبت// تن رنج دیده را نیست تحمل فراغت/ دل ناشكیب را نیست تصور شكیبت// نه قرار آنكه بینم به حجاب روی خوبت/ نه توان آنكه از روی برافكنم حجیبت// تو جفا كنی و اصلا به حساب در نیاری/ چه كنم اگر نسازم به جفای بیحسیبت// تو ترنج و سیب داری به درخت حسن و غافل/ كه قرین رنج و آسیبم از آن ترنج و سیبت// دل و جان نهاده بر دست و به راهت آمدستم/ كه مگر ورید احسان به من آورد كتیبت// چه رهی تو ای ره عشق بدین همه فرازی/ كه روندگان ندانند فرازت از نشیبت// ره سهمناك عشق است و نهیب دردمندی/ چه روی بهار از این ره كه درد دل از نهیبت
(ركیب و عتیب و حجیب و حسیب و كتیب، به ترتیب ممال ركاب و عتاب و حجاب و حساب و كتاب است).
اما غزل سعدی:
متناسباند و موزون حركات دلفریبت/ متوجه است با ما سخنان بیحسیبت// چو نمیتوان صبوری ستمت كشم ضروری/ مگر آدمی نباشد كه برنجد از عتیبت// اگرم تو خصم باشی نروم ز پیش تیرت/ وگرم تو سیل باشم نگریزم از نشیبت// به قیاس در نگنجی و به وصف در نیایی/ متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت// اگرم بر آورد بخت به تخت پادشاهی/ نه چنان كه بنده باشم همه عمر در ركیبت// عجب از كسی در این شهر كه پارسا بماند/ مگر او ندیده باشد رخ پارسا فریبت// تو برون خبر نداری كه چه میرود ز عشقت/ به درای اگر نه آتش بزنیم در حجیبت// تو درخت خوب منظر همه میوه ای/ ولكن چه كنم به دست كوتاه كه نمیرسد به سیبت// تو شبی در انتظاری ننشستهای چه دانی/ كه چه شب گذشت بر منتظران ناشكیبت// تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی/ بگذر كه جان سعدی بگداخت از نهیبت
در همین خوانش در مییابیم كه موسیقی كلام بهار و سعدی تقریبا یكسان است. همچنین استفاده از صورت ممال (تبدیل الف به ای) واژهها كه شاید در هیچ غزل سعدی به این تعداد نباشد، اگرچه از خصوصیات سعدی است كه در حافظ بسیار كم است. مضمون هر دو شعر كاملا عاشقانه است.
ورزش زبانی بهار با غزلسرایی به سبك سعدی
بهار برای ما شاعر مهمی است، به این دلیل كه واقعا شعر كلاسیك فارسی با همه مدعیانش بعد از او چهرهای به این بزرگی نمیبیند، به خصوص چهرهای كه در حوزههای مختلف شعر دست آزموده و كار كرده باشد. چهره شناخته شده بهار شاعری است قصیدهسرا. در اشعار متقدم او به خصوص اصرار دارد كه قصایدش را به استقبال قصایدی از دیگران مثل مسعود سعد سلمان یا منوچهری یا ... گفتهام. زبان قصیده و غزل متفاوت است. شاید سعدی تنها شاعر مهمی باشد كه هم قصیده گفته و هم غزل و زبان قصیده و غزل در آثار او لااقل به لحاظ واژگان و نحوی مشابه است، وگرنه در شاعرانی مثل خاقانی و انوری زبان شعر و زبان قصیده متفاوت است. بهار گذری دارد از زبان قصیده به زبانی كه بعدا در شعرهای مخصوصا سیاسی او میبینیم، مثل مثنویها و مستزادها و مسمطهایش. همه اینها تا حدودی تحت تاثیر قصیده هستند، اما مقداری هم تحت تاثیر زبان روز است كه زبانی راحتتر و روانتر است. به گمان من حلقه اتصالی كه این گذر را برای بهار ممكن كرده تا از شعرهای بسیار مغلق به شعرهایی برسد كه در عین استحكام به یك معنی راحت هستند، سعدی است. بهار ژورنالیست بوده و برای عموم شعر میگفته و میخواسته همه شعرش را بخوانند و با شعرش در اجتماع تحول ایجاد كند و مشروطه را پیش ببرد و با رقیبان سیاسیاش دربیفتند. آن بهار جوانی كه در مشهد بوده، فقط قصد مدیحهسرایی و صله گرفتن بوده. اما بهار بعد از آمدن به تهران كه مثل همه ما مدام از تهران مینالد، در واقع از شعر خیلی چیزها میخواسته است. اینكه به لحاظ شخصی یا اجتماعی موفق شده، بحث دیگری است.
فرض من این است كه ورزشی كه بهار با زبان غزل كرده، در نرم شدن زبان او در اشعار دیگرش تاثیر گذاشته است. البته این فرض باید با تحقیق بیشتر روشن شود. البته بهار در غزلش هم بعدا به این زبان كاملا سعدیوار پایبند نمیماند، بلكه رو به زبان راحتتری میرود كه گاهی به زبان عامیانه میرود. مثلا این دو بیت را ببینید كه نظیرش فقط در شعر شهریار میتوان دید. این دو بیت از غزلیات متقدم چاپ شده در آثار بهار نیست: توای رقیب كه داری دلی و ایمانی/ مرو به كوچه خوبان كه دزد بازار است// خدا كند كه نبینم رقیب را زیرا/ رقیب در نظرم بدتر از طلبكار است
آوردن این دو بیت در غزل در عین حال شجاعتی میخواهد كه در غزل معاصر فقط شهریار چنین شجاعتی دارد، یعنی تركیبهای به اصطلاح كوچه بازاری را وارد غزل میكند. ریسك است و خطرناك است، اما گاهی هم خیلی موفق است و افق جدیدی به روی غزل باز میكند. به هر حال گمان میكنم علاقه بهار به غزل سعدی و ورزش طولانی كه در تعداد غزلهایی كه به استقبال سعدی رفته، نمایان است، در زبان بعدی او موثر بوده، البته از تاثیر وقایع سیاسی و اجتماعی و فرهنگی در این تحول نباید غفلت كرد. اما وارد كردن تاثیر این رویدادها به زبان شعر و حتی قصاید بعدی تاحدود زیادی مرهون مشق و تمرینی است كه بهار در غزل گفتن به سبك سعدی كرده است. البته نمیتوان گفت هیچ كدام از اینها غزل مهمی است و برخی صرفا تقلید است و از استقبال و بدرقه فراتر رفته است. همان غزلی كه در ابتدای بحث خوانده شد،
در واقع متاثر از این غزل مشهور سعدی است:
هر كه سودای تو دارد چه غم از هر دو جهانش/ نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش// آن پی مهر تو گیرد كه نگیرد پی خویشش/ وان سر وصل تو دارد كه ندارد غم جانش// هر كه از یار تحمل نكند یار مگویش/ وان كه در عشق ملامت نكشد مرد مخوانش// چون دل از دست به در شد مثل كره توسن/ نتوان باز گرفتن به همه شهر عنانش// به جفایی و قفایی نرود عاشق صادق/ مژه بر هم نزند، گر بزنی تیر و سنانش// خفته خاك لحد را كه تو ناگه به سر آیی/ عجب ار باز نیاید به تن مرده روانش// شرم دارد چمن از قامت زیبای بلندت/ كه همه عمر نبودهست چنین سرو روانش// گفتم از ورطه عشقت به صبوری به درآیم/ باز میبینم و دریا نه پدید است كرانش// عهد ما با تو نه عهدی كه تغیر بپذیرد/ بوستانیست كه هرگز نزند باد خزانش// چه گنه كردم و دیدی كه تعلق ببریدی/ بنده بیجرم و خطایی نه صواب است مرانش// نرسد ناله سعدی به كسی در همه عالم/ كه نه تصدیق كند كز سر دردیست فغانش//گر فلاطون به حكیمی مرض عشق بپوشد/ عاقبت پرده برافتد ز سر راز نهانش
بهار در تضمین مشهورش، به نحوی خودش را لو میدهد كه چرا میخواسته به سبك سعدی شعر بگوید. انصاف دهید كه آیا این غزل سعدی با غزلی كه ابتدا از بهار خواندم، قابل مقایسه است؟ شاید هم همین تقلید سعدی سبب شده كه بهار بداند نمیشود مثل سعدی شعر گفت یا لااقل در این زمانه نمیشود مثل او شعر گفت و به سراغ اشكال دیگری از سرودن شعر رفته است. شاید زبان حال بهار در همان تضمین غزل سعدی باشد كه میگوید: لطف گفتار تو شد دام ره مرغ هوس/ به هوس بال زد و گشت گرفتار قفس// پایبند تو ندارد سر دمسازی كس/ موسی اینجا بنهد رخت به امید قبس// به كمند سر زلفت نه من افتادم و بس/ كه به هر حلقه زلف تو گرفتاری هست.
نظرات