خدایا شکرت، الحمد لله!
گاهی ما از سر عادت شکر پروردگار را به جا میآوریم و زبان ما با دلمان هماهنگ نیست... قلبمان گواه بر شکر نیست زیرا برای شاکر بودن قلب احساس قلبی لازم است. روابط لطف و احسان پروردگار با بندگان چنان است که از رابطه مادر و فرزند هم نزدیکتر است. همانطور که مادر برای فرزند دلشوره دارد پروردگار ما برایمان بیتاب است، خدایمان چنان به فکر ماست که ما به فکر مشکل خود نیستم. زمانی که ما به بندگان رجوع میکنیم تا مشکل خود را حل کنیم پرودگار زودتر از ما دست به کار شده است و اسباب را چنان چیده که وقتی با خبر میشوی لرزه بر اندامت میافتد. در اینجاست که این آگاهی ما را به سپاس قلبی و حمد باطن رهبری میکند. به ما میگویدای بندهای که گمان میکنی اسباب ظاهری میتوانند برای تو کاری کنند... غافل نشو که اگر نظر پروردگار تو بر آن نباشد اسباب خاصیت خود را از دست میدهند... پس بهتر است که با پروردگار خود رو راست باشی و با تمام وجود او را بخوانی تا او به تو کمک کند... وقتی که کمک پروردگار به اتمام رسید و نعمت تمام شد شکر سراسر وجودت را در بر میگیرد. چرا حمد آغاز کلام اوست و تکرارش در نماز با ماست اما احساسش با ما نیست؟ انسان موجود بیچارهای است که برخورداری فریبش میدهد، گمان میکند که اوضاع همیشه بر وفق مرادش است، به تنگنا که میافتد لابه و زاری او را رها نمیکند تا اینکه پروردگار مهربان به داد او میرسد. این داد دادن و انعام بخشیدن او را متوجه خلاء میکند میداند که اسباب اطراف به تنهایی هیچاند و بقول استاد شریعتی اگر یک نباشد صفرها بیمعنیاند. حال که پروردگار به ما نعمتی میبخشد و شکر زبان و دل هماهنگ شده است میماند یک کار عملی دیگر که آن میوهی شکر است... عبارت از اینکه نعمت بدست آمده را طبق امر و فرمان پروردگار استفاده کنی به گونهای که به خود و خلق خدا سودمند باشی. این شکر عملی است. اگر پروردگارت تو را به مسئولیتی بزرگ رهنمون میشود بدان که در آن برای تو خیر کثیری در نظر گرفته است و تو باید آنرا درست انجام دهی تا برکاتش جلب شود. این نزدیکی به معبود تنهاییهای ما را پر میکند.. جان را سرمست از حضور میکند... پروردگار تو از تو دور نیست، در کنار توست و با تو همراه است حتی ممکن است تو او را به سبب غفلت خویش احساس نکنی. برادر ایمانی لحظهای که این را مینویسم سرشار از حس نعمت پروردگار خود هستم... رب ذوالجلالی را به شکر نشستهام که نعمتهایش بیپایان است خواستم تو را شریک این احساس کنم تا بدانی و دقیق نگاه کنی و باز هم عمیقتر نظاره کنی به لحظاتی از روز و شب خود و از خود بپرسی که آن لحظه بینعمت پروردگار بر تو چگونه میگذشت؟
غرهی برخورداری شدن بد دردی است... ما را غافل از پروردگارمان میکند.. ما را تنها میکند... گمان میکنیم قارونگونه و راه میرویم فرعونگونه و تزویر میکنیم هامانگونه... در این حالت ما با خودمان هم که هستیم تنهائیم، دیگران که جای خود دارند. من تو را به دقیق شدن فرا میخوانم به تو میگویم که فکر نکن هر چه بدست میآوری خود به خود ردیف میشود... آخر ما عادت داریم به اینکه همه چیز بر وفق مرادمان بشود، چشم که دارد میبیند، گوش که میشنود، مغز که میاندیشد، پا که راه میرود و دست که میگیرد... اینها مجموعهای از حرکاتاند که دمی بیلطف او کار نمیکنند، فرمان میگیرند و اگر فرمانی نباشد بر مدار خود نمیچرخند... فکرکار نمیکند، دست نمیگیرد، گوش نمیشنود و چشم هم نمیبیند. مگر غیر از این است آیا مردمانی را ندیدهای که با وجود داشتن این همه نعمت بیخیرند! انگار که آن نعمتها را ندارند. دست تو چه ارزشی دارد اگر دستگیر کسی نباشد. این است که ما همیشه در برابر این حقیقت هولناک قرار داریم که رب جلیل اسباب را ردیف میکند تا ما در آرامش به سر بریم باید این را به نفس آفت زده خود همیشه یادآوری کنیم که تو بیپروردگارت هیچ توانی نداری مبادا که به غفلت از ولی نعمت خود عادت کنی و از جمله کافران ناسپاس باشی در آن صورت نعمتها از دست میرود و تو هلاک خواهی شد.
نظرات
بدوننام
18 مهر 1391 - 06:01سلام وعرض ادب خدمت نویسنده و کاربران مطلب بسیار قشنگی بود . تشکر