شنیده‌اید که بازیکنان تیم ملی والیبال ایران پس از پایان بازی با افغانستان در تهران به قصد سلام، شاید ثانیه‌ای دست کمک‌داور قزقیزستانی را لمس نمودند؟ چرا شنیده باشید. مگر چه شده. بازی تمام شد و رفتند خانه‌‌هایشان. نه کسی دید و نه شنید و نه مقامات عالیرتبه‌ی نظام و مراجع مذهبی اعتراضی کردند. اگر نزد مسئولان ورزش ترس به مثابه‌ی برادر مرگ نبود و ستارگان نجیب والیبال ما را (که از محدود رشته‌‌های افتخارآفرین در سالیان اخیر است) تحقیر و توبیخ و علیرضا نادی کاپیتان و ستاره‌ی چندین ساله‌ی تیم ملی را وادار به عذرخواهی نمی‌کردند، آب از آب تکان ‌می‌خورد. گیریم چهار نفر در فیسبوک، بالاترین و یوتیوب ویدئویی یک دقیقه‌ای دست دادن حدود 30 نفر با هم و با داوران منتشر ‌می‌کردند. شاید هم نمایندگانی مانند مطهری، محمدتقی رهبر و غیره که چندان دل خوشی از احمدی‌نژاد ندارند، مصاحبه‌ای دوخطی در تبرّی از این ماجرا ‌می‌کردند. چه کسی اهمیت ‌می‌داد؟ مگر چند درصد مردم مخاطب این رسانه‌‌ها هستند. همه چیز به خیر و خوشی تمام می‌شد و می‌رفت پی کارش. گذشت آن دوره که خاتمی باید تا مدتها تقاص سوت و کف‌زدن دانشجویان را می‌داد. مگر روسری خبرنگار اسپانیایی در حضور جناب رییس به عمد از سرش نیفتاد؟ اعتراضی و ندای وا اسلاما! و حکم تکفیر از جانب بزرگان سر داده شد؟ نشد. به درستی هم نشد.

 وقتی نه کسی دید و شنید و حتا اگر در آن گستره‌ی محدودی که بیان کردم منعکس و رسانه‌ای می‌شد، باز هم به ظن قریب به یقین، نادیده و ناشنیده گرفته می‌شد و شکایت و داد و هواری به راه نمی‌افتاد، دیگر این احساس بحران و سپس اجبار بازیکنان به عذرخواهی از بهر چه بود؟ این قضیه نشان از چه دارد و چه پدیده‌ای را به ذهن شما متبادر می‌کند؟

آیا دوباره زخم کهنه تناقض «سنّت و مدرنیسم»، «شریعت و مصلحت» و «حقیقت و واقعیت» سر برآورده است؟ آیا فعل ورزشکاران نشانه‌ی گریزناپذیری از پذیرش واقعیت و مناسبت‌‌های جهان کنونی است و پسامد آن عکس‌العمل سنّتگرایان برای اجرای شریعت است؟ آیا فکر می‌کنید جامعه‌ی ما هنوز اندر خم کوچه این تناقض مانده است؟ آیا همه گره‌‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ما واقعاً و حقیقتاً، به زعم بسیاری، ناشی از این کشاکش است؟ آیا عامل همه بدبختی‌‌ها و عقب‌ماندگی ما، سنّت به زعم مدرنیست‌‌ها و مدرنیسم به گمان سنّتی‌‌هاست؟ آیا تنها راه برون‌رفت و نجات از این گیرودارهای تاریخی و حدیث مکرر، انتخاب تلخ و ناگزیر یکی از این دوراهی است؟ و باید از میان جوی شیر یا جوی خون یکی را برگزید و گرنه حاصلش نجاست است؟ آیا راه میانه‌ای باقی نمانده و استقرای تاریخی و سیاسی نشان داده همه‌ی جوامع و ممالک اسلامی ‌و غیراسلامی مترقی همین راه را رفته و یکی را قربانی دیگری نموده‌اند و پارادوکس‌‌ها را برطرف کرده‌اند؟ آیا تناقض به کلی زدودنی است و آیا جامعه‌ای بی‌چالش و تضادّ وجود دارد که ما بر داشتن آن عزای تاریخی گرفته‌ایم؟

جواب من به همه سؤالات پیشگفته‌ منفی است، اما با عرض پوزش، ارائه‌ی استدلال و تفصیل آن در حوصله این گفتار نمی‌گنجد و مجالی دیگر می‌طلبد. بنده حداقل 20 سال از عمر خود را وقف یافتن جواب این سؤالات نموده‌ام. بی‌دلیل نیست که پس از عمری بر دوش گرفتن خورجین تحصیل فلسفه، الهیات و معارف دینی در جستجوی یافتن نقاط سازگاری یا تضادّ «شرق و غرب»، «عقل و نقل»، «شریعت و عرفان» و «سنّت و مدرنیسم» توبره‌ای برگرفتم تا از احوال جوامع، ملل و فرهنگ‌‌ها نیز بیاموزم و تجربه برگیرم و توشه‌ای برچینم. به این هدف، نیم دهه‌ی اخیر را جلای وطن نمودم تا از نزدیک با آنان به گفتگو بنشینم و روحیات و خلقیاتشان را لمس نمایم.

 لابد می‌پرسید راهکار برون‌رفت از این بحران چیست؟ ابتدا خیالتان را راحت کنم که هیچ جامعه‌ای، نه در قدیم در عهد حاکمیت سنّت و نه در جدید در روزگار جولان مدرنیسم و نه در غرب و نه در شرق و نه در بلاد مسلمان و غیرمسلمان و نه هیچ جای دیگر، بدون تضادّ و چالش و تناقض نبوده و نیست و نخواهد بود. این که منتظر روزی بی تضادّ و جامعه‌ای بی‌تناقض باشیم آرزویی واهی است. تضادّ و تناقض در اجتماع، ناشی از نهاد، فطرت انسان و تمایلات و رغبات متفاوت و متنوع بالقوه نهفته در نفس او و گریزناپذیر است. قضایا و گره‌‌ها را باید مورد به مورد با صبوری و درایت حل کرد. در بسیاری از جوامع که بعضی از تضادّهای ما را برطرف نموده‌اند چه در گذشته و چه حال و چه در بلاد مسلمان و غیرمسلمان چه مترقی یا عقب‌مانده، مشاهده شده که به‌جای منازعات عمیق و مملّ فلسفی و فکری حول قضیه‌ای اجتماعی یا سیاسی یا اقتصادی که منجر به درگیری‌‌های سیاسی می‌شود، در پی حل عملی معضل واقع بوده‌اند. گروه‌‌های مدرن، مدیران و سیاسگذاران با حکمت و تدبیر به سنّت‌‌ها و فرهنگ اجتماع و مردم حرمت نهاده و از در تقابل و تحقیر و اتهام وارد نشده‌اند و حسن نیّت خود را به دغدغه‌مندان سنّت نشان داده‌اند و رهبران سنّتی نیز درصورت مشاهده‌ی تناقض بین پدیده‌ای خاص و ارزش‌‌های سنّتی با به‌کارگیری عنصر عقل، مصلحت و اجتهاد در نصوص، گره از کار گشوده‌اند و یا در حالت عدم توجیه نظری قضیه با تسامح برخورد نموده‌اند، چون قرار نبوده که جامعه‌ای بی‌خطا باشد.

 آیا در این ماجرای اخیر باز ما در چنبره تضادّ واقعیت و حقیقت و شریعت و مصلح گیر افتادیم که ناچار به عذرخواهی شدیم؟ آیا به گمان ما مسئولان تا این حدّ دغذغه‌ی شریعت داشتند که اقدام به این کار کردند و چاره‌ای جز این نداشتند. فکر می‌کنید آنها تا این حد طالبانیست‌اند؟ خیر.

 

بنده علت امر را در دو چیز می‌دانم. اول این که به گمانم مسئولان تیم والیبال پشتشان به جایی گرم نیست که رعب بر قلب و لرزه بر اندام و موقعیت خود حس کردند که چنین نمودند. حضور نظامیان و سرداران در رأس فدراسیون‌‌ها و باشگاه‌‌های ورزشی هر عیبی که داشته باشد در چنین مواقعی از شجاعت و حمایت لازم برخوردار هستند تا بر قضیه سرپوش نهند. از یاد نمی‌برم استاد علوم سیاسی دکتر صادق زیباکلام را که برای حل بحران فوتبال ایران پس از عدم صعود به جام جهانی گذشته، پیشنهاد داد محسن رضایی سکاندار فوتبال ما شود. دوم اینکه ما خارج گودنشینان هم چندان بی‌تقصیر نیستیم که در این جور مواقع بوق را برداشته و چنان غوغایی برپا می‌کنیم و حساسیت نهادهای مذهبی را برمی‌انگیزانیم تا اینکه به هنرمندان و ورزشکاران خرده بگیرند که بلی شما اسلام را به خطر انداختید و خوراک تبلیغاتی دشمن و استکبار جهانی فراهم آوردید.

 باور کنید نهادهای سنّتی و مذهبی ایران مانند دیگر نقاط جهان اسلام چنان نیستند که بر هر امر کوچکی خرده بگیرند و چوب لای چرخ حرکت زمانه و جامعه نمایند. اینگونه نیست که ما می‌پنداریم. درصد زیادی از مردم ایران به‌خصوص طبقات تحصیلکرده و دانشگاهی و جوان که اکثراً در شهرها و فضای فرهنگی و خانوادگی مدرن رشد و زندگی کرده‌اند از درک روحیات و رفتارهای علما و مراجع مذهبی ناتوانند. در مقام نظر حجم زیادی از کتب فقهی به رعایت عنصر عرف زمانه، مصلحت، مصالح مرسله و تحمل اخفّ الضّررین اختصاص داده شده است که در چنین مواقعی به کارشان می‌آید. در مقام عمل نیز آقایان بسیار عملگرا و پراگماتیسم‌اند. جز در اواخر دوره‌ی پهلوی (آن هم نه تمام روحانیون گروه‌‌های مذهبی) در چه برهه‌ای از تاریخ به یاد دارید که روحانیون شیعه و سنی مشکل حادی با حکام غیرمذهبی غیرعامل به احکام اسلام داشته‌اند.

مشکل دیگر قشر مدرن ایران علی رغم عدم رغبت چندان و اعتقاد عمیق به اسلام و ادعای روشنفکری، داشتن روحیه‌ی اخباریگری است. درکشان از اسلام همان ظاهر احکام است. تا تغییری در رأی فقها و عمل به احکام می‌بینند. می‌گویند این فعل یا نظر مطابق با اسلام اصیل نیست و به روحانیون اتهام تلوّن و عدول از اصول می‌زنند. اطلاعی از ثوابت و متغیرات و اعتراف به عرف و مصلحت و مقضیات زمان ندارند و از دین چند حکم واجب و چند نهی قطعی می‌شناسند. گویی به نظر این قشر یا باید به کلی اسلام را رها کرد و دست از آن شست یا این که به صورت تمام و کمال به ظاهر احکام عمل کرد. بسیاری از ایرانیان مالزی را دیده‌ام که بر بعضی از دختران جوان مالزیایی خرده می‌گیرند که این چه اسلامی است که روسری دارند ولی تی شرت چسبان و شلوار لی پوشیده‌اند یا بدون حجاب به مسجد وارد می‌شوند و نماز می‌خوانند. تناقض را ببینید. مسلمان سنّتی شافعی مذهب مالزی، نسبی‌گرا و متسامح است و مرد ایرانی که زن و دخترش بی‌حجابند با زن بی‌حجاب ایرانی که از محرمات شرعی پرهیز نمی‌کند مطلق‌گرا و رادیکال است. امان از دست اخلاق «یا این یا آن» ما ایرانیان! قرن‌‌هاست می‌گوییم یا باید ما باشیم یا آنها. این اگر سلفی‌گری و رادیکالیسم نیست پس چیست؟ مگر رادیکالیسم غیر از این است که راه میانه و وسطی نیافته‌ایم و راه نجات را از بیخ و بن کندن می‌دانیم. به قول مجید محمدی جامعه‌شناس و احمد صدری جامعه‌شناس دین، رگه‌‌های سلفی‌گری در افکار و آرای بسیاری از روشنفکران دینی امثال عبدالکریم سروش، مجتهدشبستری و ... قابل ردیابی است.

 اجازه بفرمایید پاراگرافی هم به منبر بروم. اکثر علمای شیعه و سنی حکم به تحریم دست دادن زن و مرد نامحرم داده‌اند، اما مورد اجماع همه مسلمین نبوده و نیست. در قرآن آیه‌ی صریحی به آن اشاره نمی‌کند. بعضی از علمای اهل سنّت من جمله علامه قرضاوی به‌عنوان اعلم علمای معاصر و رییس اتحادیه‌ی جهانی علمای مسلمان، بحث مفصلی در مجاز بودن مصافحه زن و مرد دارد. در میان علمای شیعه نیز بعضی مانند امام موسی صدر آنرا جایز دانسته‌اند. فرض را بر محق بودن قائلان به تحریم می‌گیریم و می‌پرسم آیا جرم و گناه لمس دست نامحرم را برای لحظه‌ای (آن هم پس از دو ساعت دویدن و پریدن و کوبیدن که دیگر رمقی نمانده) از گناه نگاه کردن به بدن ناپوشیده زن نامحرم، سنگینتر است؟ مگر لذتی از دیدن و حس بینایی حاصل نمی‌شود؟ ورزشکاران و مقامات سیاسی و ورزشی ما در صحنه‌‌های بین‌المللی در میادین و مجالس مختلط حاضر می‌شوند و خواسته یا ناخواسته به نامحرم نگاه می‌کنند. به درستی در این زمینه تسامح به خرج می‌دهیم. دست دادن والیبالیست‌‌ها هم با این دید می‌نگریستید و روحیه‌ی بچه‌‌ها به‌خصوص کاپیتان تیم را خرد نمی‌کردید. صحیح نیست اشاره کنم که شما که این همه بر دزدی، اختلاس، تملق، دورویی و دروغ اغماض می‌کنید، از این نیز می‌گذشتید، که در اینصورت اقرار کرده‌ام که فعل ورزشکاران، خطا و سنگینی آن درحد چنین جنایاتی است. همان دو اصل مصلحت و تسامح را یادآور می‌شوم که بسیاری از احکام (حتا قطعی) در مواردی قابل تعویق یا تعطیل است و چنانچه جرمی شخصی و صغیره صورت گیرد قابل عفو و اغماض. نه اینکه سرگروه تیم را به عذرخواهی و غلط کردم وادار کنید. بدون شک بچه‌‌های تیم متوجه ممنوع‌بودن دست دادن بودند ولی وقتی داور اصلی از همه می‌خواهد تا دست بدهند امتناع برای آنان آسان نبوده و در آن واقع شده‌اند. عیب‌پوشی از عفو مهمتر است. مگر آسمان به زمین آمده بود که از بازیکنان اعتراف به اشتباه گرفتید و سپس به عذرخواهی وادارشان کردید. زورتان به این بیچاره‌‌ها رسید فقط؟

 یکی لطفاً به من بگوید این وسط تو رو سننم. طلبه بی‌ریش و کلاه را چه به این حرفها! همیشه در هنگام تصور جایگاه خودم در میان روحانیون و شیوخ به یاد توصیف سعید حجاریان از طلابی مانند یوسفی اشکوری، کدیور و باقی می‌افتم که به آنها گفته بود شما مثل ماهی پرورشی هستید که توان زندگی و همزیستی در دریای آزاد که همان روحانیون عرفی و صنفی هستند را ندارید. می‌دانم که نباید تکیه بر جای بزرگان به گزاف بزنم، ولی چکار کنیم که آقایانی که باید و شاید اقدام کنند بر این مباحث یا واقف نیستند یا همت نمی‌گمارند. حرف ما هم که بی‌جایگاه و جلال، خریداری ندارد.