متن سخنرانی استاد مصطفی ملکیان در کنگره والاپیامبر رحمت
درباره مطلبی سخن خواهم گفت که تقریباً وجدان عمومی مردم ایران بر ضرورت این مطلب و ضرورت کندوکاو درباره جوانب این مطلب نوعی وفاق و هماهنگی دارد. مطلب را از اینجا شروع میکنم که همة ادیان، چه ادیان شرقی و چه ادیان غربی، در طول تاریخ خودشان تفسیرهای بسیار متفاوتی دیدهاند. متفکران، الهیدانان، فیلسوفان، عارفان، فقیهان و سایر کسانی که در درون دین خود مطالعه میکردهاند در هیچ دینی تفسیر واحدی از آن دین به دست ندادهاند. اسلام هم از شمول این سخن عام مستثنی و خارج نیست.
در طول ۱۴۰۰ سال اخیر تفسیرهای مختلفی از دین اسلام به دست داده شده و این تفسیرها در عین اینکه همه تفسیرهایی هستند مبتنی بر متون مقدس دینی و مذهبی مسلمانان، واقعاً در مواردی چنان فاصلهای با هم دارند که باورکردنی نیست که همه این مفسران مجموعة متون واحدی را تفسیر میکنند.
درباره تفسیرهای مختلفی که از هر دینی در طول تاریخ شده و از جمله از اسلام در طول ۱۴۰۰ سال، دو بحث از یکدیگر قابل تفکیکند. یکی اینکه از میان تفاسیر متعدد کدام تفسیر، به متون مقدس دینی و مذهبی وفادارتر است؟ کدامیک تفسیر صحیحتر و درستتر و پذیرفتهتری است؟ بر اساس قواعد تفسیری و بر اساس آنچه که در دانش تفسیر متون استقرار پیدا کرده است تفسیر برتر کدام است؟
یعنی اگر متکلمان اشعری و متکلمان معتزلی و متکلمان امامی درباره اسلام سه نوع تفسیر بهدست دادهاند و اگر فقیهان شافعی و حنبلی و حنفی و مالکی و جعفری و سایر مکتبهای فقهی از اسلام تفسیرهای مختلفی بهدست دادهاند و اگر عالمان اخلاق از اسلام تفسیرهای مختلفی بهدست دادهاند، بعضی از اسلام تفسیر اخلاقیِ عرفانی بهدست دادهاند، برخی تفسیر اخلاقی- فلسفی، برخی تفسیر اخلاقی- نقلی و تعبدی و برخی هم تفسیر اخلاقی- مصلحتاندیشانه. همچنین اگر در دنیای اسلام اسلامهای بنیادگرایانه داریم و اسلامهای سنتگرایانه و اسلامهای تجددگرایانه، باز میشود رشته این تفسیرهای مختلف را بیش از این هم ادامه داد. یک بحث درباره همه این تفاسیر این است که کدامیک از این تفاسیر به متون مقدس دین اسلام نزدیکتر است؛ یعنی تفاسیر پذیرفتنیتر، درستتر و قابل دفاعتری هستند؟
من به این بحث اول کاری ندارم چون بسیار بحث پیچیدهای است.
اما بحث دومی هم درباره این تفاسیر میشود کرد و آن بحث اینکه کدام یک از این تفاسیر بهمصلحت ترند؟ کدام مصالح بشر را بیشتر و بهتر برآورده میکنند؟ و به خصوص مصالح امت اسلام و مسلمانان جهان را بهتر تأمین میکنند. در اینجا بحث بر سر این نیست که حقانیت نظری کدام یک از این تفاسیر بیشتر از بقیه است. بحث این است که مصلحت عملی، اقتضای رویکردن به کدام یک از این تفاسیر را بیشتر از سایر تفاسیر دارد؟!
بحث بر سر این است که واقعاً چه تفسیری از میان این تفاسیر هست که اگر به آن تفسیر اولاً التزام نظری و ثانیاً التزام عملی داشته باشیم، در ساحت فردی، انسانهایی میشویم دارای زندگی خوشتر، خوبتر، زندگی معنادارتر و ارزشمندتر و پرکارکردتر و در ساحت جمعی هم جامعههایی میسازیم دارای امنیت و رفاه و عدالت و آزادی بیشتر.
اینجا بحث مصلحت فردی و اجتماعی کانون توجه ماست. چون در میان همة تفاسیری که از اسلام شده همه این دو کار را به یکسان هرگز انجام نمیدهند. ما باید ببینیم در میان این تفاسیر مختلف کدام، فردِ بهتر و جامعة بهتری میسازند. فرد بهتر یعنی فردی که زندگی خوبتر و خوشتر و ارزشمندتر و معنادارتر و زندگی پرکارکردتری دارد و جامعة خوب هم یعنی جامعهای که دارای امنیت بیشتر، رفاه بیشتر و عدالت بیشتر و آزادی بیشتری باشد.
من به این نکتة دوم میخواهم امروز توجه داشته باشم علیالخصوص امروز یعنی علیالخصوص در دنیای پس از جنگ جهانی دوم به این سو، یعنی دنیایی که از هفتاد سال اخیر با آن مواجهیم. دنیایی که از آن به دهکدة جهانی تعبیر میشود و به دو اعتبار واقعاً این دنیا دهکدة جهانی است: یکی از لحاظ نظری و دیگر از لحاظ عملی. این جنبة نظری و عملی دستبهدست هم دادهاند و دهکدة جهانی امروز را دنیایی بسیار ترد و شکننده و دنیایی که باید با احتیاط هرچه فراوانتر در آن زیست و با آن مواجه شد، تبدیل کردهاند. دنیای امروز ما به همین دو جهتی که خواهم گفت دنیایی بیسابقه در تاریخ است: به لحاظ تردبودن و شکنندهبودن و به لحاظ اینکه باید خیلی احتیاط و مراقبت کرد در این دنیا؛ در چگونه زیستکردن و چگونه دادوستدکردن با آن.
چون دنیایی است که با ادنی خطایی ممکن است بشکند و شکستن آن به معنای این است که نسل بشر حتی در انقراض کمیّ و نه فقط کیفی، قرار بگیرد.
ما امروزه در هفتاد سال اخیر دنیایی داریم که هر واقعهای در هر گوشة این دنیا رخ بدهد میتواند چند ثانیة بعد به اطلاع همة مردم دنیا برسد. ممکن بود دویست سال پیش واقعهای در ده من رخ بدهد و پنجاه سال بعد هم خبر این واقعه به پنجاه کیلومتری ده من نرسد اما امروزه دهکدة جهانی، به لحاظ نظری، اقتضایش این است که هر واقعهای هرچند هم جزیی و کماهمیت به نظر بیاید، به اطلاع همة مردم جهان خواهدرسید. پس ما به لحاظ نظری ذهنهای پراطلاعتر و پرمعلوماتتری پیدا کردهایم.
اما از لحاظ عملی اقتضای دهکدة جهانی این است که هر واقعهای در یک جا رخ داد میتواند در همه جای جهان اثرگذار باشد؛ یعنی چنین نیست که ارزانشدن پنبه در یک کشور فقط اثرش روی زندگی مردم آن کشور باشد، حتی چنین نیست که ترور یک شخص در یک گوشهی عالم فقط خانوادهای را بیسرپرست کرده باشد بلکه ممکن است یک فرد در یک گوشهی عالم ترور شود و ناگهان این ترور در صحنة عملِ کلِ جامعه بشری، اثر بگذارد؛ یعنی کمتر میشود کاری در زندگی انجام داد که این کار تأثیری بر روند جهانی نداشته باشد.
به لحاظ عملی، مفهومی به نام چاردیواری اختیاری کمتر میشود. شما به لحاظ نمادین هم اگر دقت بکنید، شما اگر به این قضیه به لحاظ نمادین هم نگاه کنید، همینگونه است. در گذشته وقتی در خانهام را میبستم، هرکاری میکردم، مربوط به خودم بود اما حالا به لحاظ نمادین هم اگر در خانه را میبندید، هر کاری نمیتوانید بکنید چون ساکنان آپارتمان بالا و پایین هم تحت تأثیر عمل شما قرار میگیرند. اکثر افعال ما میتواند بر روند کل جهان تأثیر بگذارد. معنایش این است که دامنة نظر ما هرچه فراختر و دامنة عملمان هرچه تنگتر شده است.
شما امروز میبینید که یک شخص میتواند وضع جهان را تا مدتی تحت تأثیر قرار دهد و لازم نیست این شخص حتماً رئیسجمهور، شاه و نخستوزیر مملکت باشد. یک شهروند عادی در یک کشور میتواند کاری انجام دهد و کل جهان را تا مدتی زیر تأثیرات آشکار و ناآشکار و محسوس و نامحسوس خود قرار دهد. این جهانی است که ترد و شکننده شده است. همه از همهچیز باخبر میشوند و همه کس ممکن است به هرچیز واکنش نشان دهد و این واکنشهای جهانی ممکن است وضع را به سمت نابودی عام ببرد.
در این جهان دیگر نمیشود هر تلقی از دین را به صلاح دانست. بنده میخواستم در این صحبت بگویم اگر تلقی ما بخواهد تلقیای باشد که به مصلحت فرد مسلمان و جوامع اسلامی و به مصلحت کل بشریت باشد، به گمان بنده باید هشت ویژگی داشته باشد. بهازای هر ویژگی که در تلقی ما از دین خودمان مفقود شود، ما بالقوه هم برای خودمان، هم برای جامعة اسلامی و هم برای کل جهان، خطرناک میشویم. این فقط دربارة اسلام صادق نیست. مسیحیت و آیین بودا و هندو و دیگر ادیان جهانی هم وقتی در دهکدة جهانی قرار میگیرند و دنیایشان دنیایی بسیار پراطلاعات و دارای دامنة تنگ عمل میشود، باید احتیاط کنند. من اگر در کوچهای دارم راه میروم که این کوچه، کوچة وسیعی است و هر دو دقیقه، سه دقیقه یک آدم از این کوچه رد میشود، بیاحتیاط راهرفتنم خیلی ضرری نمیزند اما اگر در کوچهای راه میروم که هم کوچه تنگ است و هم مدام در کوچه رفتوآمد میشود و پرازدحام است، احتیاط من بسیار بسیار مؤکدتر میشود. چون در این کوچه بیاحتیاطی من فقط به معنای زمین خوردن من نخواهدبود، به معنای این است که ممکن است این بیاحتیاطی ما خیلیها را از بین ببرد و به تعبیر مولانا:
ما که کورانه قدمها میزنیم لاجرم قندیلها را بشکنیم
وقتی کورانه قدم زدیم لاجرم قندیلها و اشیای قیمتی فراوانی را میشکنیم. این کورانه قدمزدن حتی اگر کورانه قدم زدن مسلمانان هم باشد- که متأسفانه امروز مسلمانان بسیار کورکورانه قدم میزنند- گمان میکنم نه به فرد مسلمان و نه به اجتماعات اسلامی هیچ نیکی نرساندند.
مسلمانان هم باید با چشم باز زندگی بکنند. صرف اینکه شهادتین بگویند و چشمشان را ببندند و هرطور خواستند زندگی کنند، این چیزی نیست که به صلاح خودشان و به صلاح دیگران باشد. این هشت ویژگی را من با اختصار هر چه تمامتر اشاره میکنم:
- اولین چیزی که باید به آن توجه کنیم این است که مسلمان اگر بخواهد برای خودش و دیگران مضر نباشد، باید دست از خودشیفتگی بردارد. خیلی از ما اگر حتی خودشیفتگی فردی نداشته باشیم، خودشیفتگی دینی و مذهبی یا خودشیفتگی قومی داریم. ممکن است من در رفتارم خیلی متواضع باشم اما وقتی در دلم جستوجو کنید این حس را در من بیابید که ما مردم ایران چون مردم ایرانیم با همة جای جهان فرق داریم؛ ما مسلمانان چون مسلمانیم با همة مردم جهان فرق داریم. این خودشیفتگیهای گروهی و قومی گاهی نژادی است و گاهی مربوط به رنگ پوست است و گاهی مربوط به زادگاه و محیط رشد است و گاهی خودشیفتگیهای دینی و مذهبی است.
هیچ مسلمانی نباید خودشیفته باشد، اگر بخواهد به زندگی خود و دیگران لطمه نزند.
خودشیفتگی گروهی یعنی اینکه من بگویم این گروه فقط به این جهت که گروه من است، بر دیگر گروهها ترجیح دارد. ما این تکبر و خودشیفتگی را در زندگی فردی خودمان هم داریم. اگر من بگویم پدر من، شهر من، کشور من، رشتة تحصیلی من و حزب من و انجمن من و طبقة اجتماعی من فقط به لحاظ اینکه من به آن تعلق دارم بهترین است، این یک نوع کبر و عجب است. و ما مسلمانان هم مثل پیروان بسیاری از ادیان و مذاهب جهان، کاملاً مستعد این خودشیفتگی هستیم. اینکه ما فقط به دلیل اینکه شهادتینی گفتهایم و دیگران این شهادتین را به زبان نیاوردهاند و فقط به خاطر اینکه چند گرم گوشت را در دهان خودمان جنباندهایم، ما بر دیگران برتری نداریم. این سخن خودشیفتگی قومی است و این خودشیفتگی قومی نه فقط باعث میشود که ما به دیگران نقمتها و آزارها و دردهایی وارد کنیم، بلکه خودمان را هم از نعمتهایی که میتوانیم از آنها دریافت کنیم، محروم میکنیم چون خودشیفتهایم و میگوییم خودمان همه چیز را داریم و نیازی به کس دیگری نداریم.
ویژگی دوم: مسلمان بودن به معنی طالب حقیقت بودن است نه مالک حقیقت بودن. ما مسلمانان و پیروان ادیان دیگر نباید گمان کنیم که عالم انسانی و زندگی اینجهانی و حیات دنیوی مثل اقیانوسی بسیار مواج و پرتلاطم است و در این اقیانوس فقط یک کشتی وجود دارد و ما هم سوار بر آن کشتی هستیم. متأسفانه این تلقی به ما القا میشود که در تلاطمانگیزی این جهان هستی همه در معرض غرقند، مگر کسی که سوار کشتی خاصی شود و البته خود ما قبلاَ سوار این کشتی شدهایم و بقیه در حال غرقشدن در این دریا، هستند.
وقتی تصور کنید که شما از خطر غرقشدن رهیدهاید، در زندگی شما سه اثر میگذارد؛ اول اینکه فکر میکنید در این کشتی هر کاری بخواهید میتوانید بکنید. گویا اعمال ما چون سوار کشتی شدهایم و به امن رسیدهایم، دیگر هیچ اثری ندارد. اثر دومش هم این است که اگر خیلی اخلاقی و دلسوز باشیم، آدمهایی را که سوار کشتی نشدهاند دائما دعوت میکنیم که اجازه دهید دستتان را بگیریم و سوار کشتی خودمان بکنیم. تازه این اخلاقیترین شکل آن است که بخواهیم به آنها کمک کنیم و نتیجة سوم آن این است که خیلیوقتها ما نوعی سنگدلی پیدا میکنیم و میگوییم کسی که سوار کشتی ما نشده باید غرق شود و اگر بتوانیم کاری میکنیم که سریعتر هم غرق شود. فکر میکنیم هر چه بر سرشان میآید کفارة همین گناهی است که اسمش سوار کشتی ما نشدن است و ما در این سالهای اخیر بهوفور این را شنیدهایم.
اشتباه ما این است که فکر میکنیم دین یک کشتی در اقیانوس مواج هستی است، درحالی که دین چیزی جز شناکردن نیست و هیچ کشتیای وجود ندارد. دین دعوت به سوار کشتیشدن نیست، دین شناکردن به نوعی خاص است. آدم متدین کسی است که فنون شناگریاش را دائماً تکمیل میکند.
ویژگی سوم: من بیش از همه بر این ویژگی تأکید دارم؛ به خاطر اینکه مغفولترین جنبة حیات دینی ماست و آن این است که ما باید قبول داشته باشیم که حقیقت آشکار نیست. یک ناآشکارگی حقیقت وجود دارد. اگر شما حقیقت را در هر حوزه و زمینه و ساحت و معرفت بشری آشکار بدانی، به نظرتان میآید کسانی که با ما مخالفند عناد و دشمنی دارند. به عنوان مثال دو حقیقت را در نظر میگیریم. یک حقیقت این است که دو به اضافه دو چهار میشود و حقیقت دیگر اینکه تعداد کهکشانها از صدهزارتا بیشتر است. اگر کسی حقیقت اول را انکار کرد شما میگویید حتماً با حق و حقیقت عناد دارد چون امر به این واضحی را انکار میکند اما اگر کسی حقیقت دوم را انکار کرد شما به این صراحت نمیگویید که عناد با حق و حقیقت دارد، فقط ممکن است بگویید خطا میکند چون حقیقت دوم به آشکارگی حقیقت اول نیست.
اینکه ما هرکس را که غیرخودمان است معاند میدانیم دلیلش این است که نظریهای پس پشت ذهنمان است که حقیقت آشکارِ آشکار است و این حقیقت نزد ماست و کسی که آن را انکار میکند، معاند است.
شما هرچهقدر به نظریة آشکارگی حقیقت بیشتر معتقد باشید، بیشتر با بقیة انسانها و دگراندیشان خصومت پیدا میکنید. فکر میکنید یک حقیقت مثل آفتابی را بعضی انکار میکنند و خبر ندارید که در اغلب حوزههای بشری حقیقت خیلی ناآشکار است و باید ذرهذره و با مساعی مشترک کلنژاد بشر به آن نزدیک شد. وقتی من دیگران را مخالف یک حقیقت واضح ندانم میتوانم با او دوستی هم بکنم. یکی از دلایلی که ما با دگراندیشان و پیروان ادیان و مذاهب دیگر و حتی با لادینان و ماتریالیستها نمیتوانیم دوستی کنیم به خاطر این است که فکر میکنیم حقیقتهای واضحی را دارند انکار میکنند ولی فیالواقع حقیقت واضحی در کار نیست.
شما میدانید که از قدیمالایام میگفتند که ریاضیات آن شاخهای از علم است که حقایقش از همه واضحتر است اما امروزه خیلی از فیلسوفان ریاضی معتقدند حتی حقایق ریاضی هم به وضوحی که ما فکر میکنیم نیست. معنای این، سفسطهاندیشی و نسبیگرایی نیست. معنایش این است که ما باید ذرهذره به حقیقت نزدیک شویم.
ویژگی چهارم: دین از ما یک فرایند خاص را میطلبد نه یک فرآوردة خاص. یک موقع من به بچهام میگویم تو باید تا ده دقیقة دیگر به منزل فلان شخص برسی. اینجا برای من نتیجة کار و فرآورده مطلوب است. اما یک موقع هست که من میخواهم به بچهام طرز راهرفتن را یاد بدهم و نمیخواهم به جای خاصی برسد. چون برایم فرآیند مهم است.
چیزی که اسلام از ما میخواهد این است که راهرفتنمان بر اساس صداقت و جدیّت باشد. شما اگر یک معلّم منصف باشید توقعتان از شاگردانتان این است که شما با صداقت و جدیّت در طول سال کسب علم کنید اما هرگز از آنها نخواهید خواست که در پایان سال همة نمرة بیست بگیرند چون میدانید آیکیو و قدرت فهم و بهرة هوشی و قوت حافظه و سرعت یادگیریشان به اندازة هم نیست. اگر ما بخواهیم همة انسانها به یک جا برسند، باید وقتی به دنیا میآیند همه از یک جا به راه افتاده باشند.
یک معلم منصف هیچوقت نمیتواند به بچهها بگوید برای من مقصد مهم است و مقصد بیست است اما میتواند به قول مولانا به آنها بگوید: سوی من میغیژ و میغیژ و بیا
اسلام و هردینی هم از ما همین را میخواهد و طالب یک فرایند خاص است همراه با دو ویژگی صداقت و جدیت. یکی اینکه در زندگی جدی باشیم و آن را بازی تلقی نکنیم و دیگر اینکه قصد فریب خودمان و دیگران را نداشته باشیم.
قرآن میگوید: «انالذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا» (کسانی که مجاهده کنند و همهتوانشان را به کار ببندند (جدیت)، فینا: در راه حقیقت.)
بنابراین باید از تلقی دینی ما این نکته که شما حتماَ باید به جای خاصی برسید، حذف شود و به جای آن، این تلقی بیاید که شما باید خوب راه بروید.
ویژگی پنجم و تلقی دیگر که باید داشته باشیم این است که اسلام دوست دارد که فرد و جامعه اصلاح شوند اما هدف هر فردی باید فقط اصلاح خودش باشد. اگر هرفرد خودش را هرچه بیشتر اصلاح کند نتیجه این میشود که اطرافیان زیر تأثیر او اصلاح میشوند.
اصلاح خویش باید تنها هدف باشد و اصلاح جامعه باید نتیجة زندگی باشد. هدف زندگی یک فرد مسلمان اصلاح خویش باید باشد. این همان است که از پیامبر نقل شده است که گفتهاند: «دعوت بکنید به حقیقت اما نه با زبانهایتان بلکه با عملتان.»
ما متأسفانه تنها چیزی که در زندگیمان نیست اصلاح خود است و فقط ذرهبین را روی دیگران گذاشتهایم. کسانی که میبینید به نام اسلام بزرگترین جنایات را انجام میدهند و اسباب وهن اسلام شدهاند دلیلش این است یک بار به خودشان نمیپردازند و ذرهبین را روی خودشان نگذاشتهاند و بعد هم متمسک به اصل امر به معروف و نهی از منکر میشوند. درحالی که روز اولی که امر به معروف و نهی از منکر تشکیل شد، هرگز معنایش این نبود که تو مطلقاَ به خودت کار نداشته باشی و فقط ذرهبین داشتهباشی و مجرم و بزهکار پیدا کنی و امربهمعروف و نهیازمنکرشان کنی.
از قول حضرت موسی در قرآن آمده است که: «لا املک الا نفسی و اخی»: (من فقط خودم و برادرم را میتوانم ضبط و مهار کنم.) بعضی از عرفا وقتی به این آیه میرسند میگویند «اخی» را هم موسی خیلی به جا نگفته. انسان فقط ضبط و مهار خودش را به عهده دارد. بعد از اصلاح شخص تأثیرش بر بقیه هم اتفاق میافتد. اینکه من خودم غوطهور در هزار مفسده و جرم و جنایت و گناهم اما هروقت تریبون به دستم میآید توبیخ و پرخاش میکنم، خلاف آن چیزی است که اسلام گفته است.
ویژگی ششم: مطلب بعدی که وجود دارد؛ فرض کنید من برای شما اثبات کردم که زیباترین ساختمان در شهر اصفهان فلان بنا است و فرض کنید واقعاَ اثباتم اثبات موفقی باشد؛ چون اطلاعات هنری و معماری من بسیار بالا است. بعد شما برمیگردید و به من میگویید خوب این ساختمان به تو چه ربطی دارد؟ تو چرا مباهات میکنی؟ من چه میتوانم بگویم. من فرض میکنم شما با تمام اصول فلسفی و روانشناختی و عرفانی و اخلاقی، با تمام زرادخانة فکریتان ثابت کردید که اسلام کاملترین دین جهانی است؛ اگر من به شما گفتم اینکه اسلام کاملترین دین جهان است، چه ربطی به تو دارد؟!
کییر کگور به مسیحیان گفت؛ مسیحیان، اول اثبات کنید خودتان مسیحی هستید، بعد اثبات کنید مسیحیت کاملترین دین است. ما که هنوز اثبات نکردهایم خودمان مسلمانیم، چهطور میخواهیم ثابت کنیم اسلام بهترین دین است؟!
ویژگی هفتم: مطلب بعدی اینکه تا وقتی که ما انسانهایی را که رذایل دارند، انسانهای شرور میدانیم نه انسانهای بیمار، تلقی دینی درستی نداریم.
همانطور که جسم من دستخوش بیماری میشود یا قلبم یا معدهام، ذهن و روان من هم دستخوش بیماری میشود. آیا جای سؤال نیست که کسی را که جسمش بیمار میشود پیش پزشک میبریم و کسی را که ذهن و روانش بیمار میشود، شلاق میزنیم؟! چه تفاوتی بین بدن و ذهن و روان وجود دارد؟! تلقی شر با بیماری فرقش این است که اگر معتقد شدید فلان خصلت روانی و ذهنی کسی بیماری است، سه حالت پیدا میکنید؛ اول دلتان به حال او میسوزد، دوم سعی میکنید تا آنجا که در توانتان هست او را به یک پزشک برسانید؛ سوم اینکه اگر بیمار را به پزشک رساندید دیگر پزشک از فردا صبح به بیمارتان تلفن نمیکند که اگر این دارو را نخوری سه ضربه شلاق و اگر مرتب نخوری یک ضربه شلاق و... پزشک میگوید من نسخه را میپیچم و میگویم طبق نسخه عمل کن اما من پاسبان و پلیس و قوة قضاییه برای تو ندارم. خود قرآن میگوید ما راه را به شما نشان میدهیم برای اینکه کسانی که به راه نجات میخواهند بروند با چشم باز و کسانی هم که به راه هلاک میخواهند بروند با چشم باز بروند.
یکی از وصفهایی که در نهجالبلاغه در مورد پیامبر آمده «طبیب دوار بطبه» طبیب دورهگرد، طبیب بود، نه شلاقبهدست، نه عسس، نه پلیس.
ویژگی هشتم: نکتة آخر این است که دین اسلام اگر بخواهد برای ما نفع داشته باشد باید همراه با استدلالگرایی باشد. به تعبیر قرآن: «قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.» برهان به معنی سخن روشن. یک سخن و دلیل روشن بیاورید اگر راست میگویید. ما مسلمانان آیا از این قاعده معافیم؟ فقط یهودیها باید دلیل روشن بیاورند در اعایشان تا قرآن توبیخشان نکند؟ استدلالگرایی یعنی استفاده از نیروهای باورانندة بشری. ما با توسل به نیروهای باوراننده میتوانیم بیباور را به آستانة باور بکشانیم. به فرد بیباور میگوییم من به خدا باور و اعتقاد دارم. تو هم به استدلال من گوش بده. شاید تو هم به آستانة باور به وجود خدا برسی!
اگر نیروهای باوراننده در جامعهای مفقود شدند و کسی استدلال نکرد، یا فریبکاری جایگزین آن میشود یا خشونت.
برای کسانی که ذهنهای سادهلوح دارند و زودباورند (عوامالناس)، فریبکاری واسطه قرار میگیرد و برای کسانی که ذهنهای تیز دارند و فریب نمیخورند (خواص)، خشونت به کار گرفته میشود.
صلاح جهان اسلام این است که استدلالگرایی وارد حوزة دین شود. اگر بخواهیم عوامالناس را با فریب به این سو و آن سو نکشانیم و خواص را به زندان و جرم و جریمه نکشانیم، چارهای جز این نیست که به استدلالگرایی برگردیم و ببنیم برای ادعاهای خود چه استدلالهایی داریم.
نتیجه: اگر این هشت نکته در تلقی دینی ما بهجد وارد میشد و ما هم التزام عملی و نظری به آن داشتیم من فکر میکنم جهان اسلام هم خودش دنیایی بهتر از این داشت و هم میتوانست در ساخت دنیای بهتر سهمی داشته باشد.
این تلقیهای هشتگانه رویهم رفته در تفکر عرفای اسلامی بیشتر از همهجا هست. بنابراین میخواهم نتیجه بگیرم که من شخصاً نه تلقی متکلمان اسلامی و نه تلقی فقهای اسلامی را دارای این هشت ویژگی نمیبینم و معتقدم در میان گروههای مختلف مسلمان عرفا بیش از همه این ویژگیها را دارند.
خدایا چنان کن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار
نظرات
احمد فریدی
17 بهمن 1393 - 05:37استاد ملکیان با پیش فرض هایی از هشت ویژگی سخن گفته اند که گمان می کنم برخی نیازمند بازنگری است پیش از آن اشره نمایم این که کدام تفسیر پذیرفتنی تر و درست تر است به همان اصول مقدس بازگشت دارد . ایات قرآن اشعار به این دارد که راسخون در علم به تأویل ایات آگاهی دارند و جویای حقیقت باید به ان ها مراجعه کند .این است که جریان هدایت در جامعه پس از رحلت رسول هادی متوقف نخواهد بود و بازنگری در این پیش فرض که هر مدعی مسلمانی لزوما مسلمان نیست از این روست که در تربیت و آموزه های قرآنی از ادعای بی هوده و حتی ادعای مسلمانی پرهیز داده شده ایم کبر مقتا عند الله ان تقولوا مالا تفعلون که استاد هم به سخن فرزند صادق رسول گرامی حضرت ابوعبد الله جعفر بن محمد علیه السلام اشاره داشتند که کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم . بنابراین هر چند ادای شهادتین تسهیلاتی برای زندگی افراد در جمع مسلمانان فراهم می کند اما در صورت عدم پایبندی به اصول انسانی که مقدمه اصول اسلامی است نفعی معنوی و اخروی برای مدعی نخواهد داشت و زیانش همان که در طول تاریخ اسلام بوده است و جاری است
عباس داودی
25 شهریور 1400 - 05:22سلام با این توصیف حقیقت مطلقی وجود ندارد و همه چیز در هاله ای از ابهام است. قرآن محل شک و امامت و نبوت نیز معلوم نیست راست باشد.اعمالی هم که انجام میدهیم مشخص نیست درست باشد چون اینها برداشت علما از دین است و نه خود دین. ما هم در قیامت هر قدر گناه کرده باشیم پیش خدا حجت داریم زیرا حقیقت را بر ما معلوم نکرده است. اینکه آنچه الان در اختیار داریم هم حقیقت نباشد یا شک در حق بودن آن داشته باشیم ، نتیجه اش نسبی بودن همه چیز حتی اعتقادات و در نتیجه اعمال است و بدی یا خوبی هیچ عملی مطلقا مشخص نیست. در نتیجه هیچگاه به هیچ حقیقتی دست پیدا نمی کنیم.