محسن آزموده در نوجوانی در چند شماره از هفتهنامه مرحوم مهر، به مدیرمسؤولی محمدعلی زم و سردبیری سیدعلی میرفتاح، مقالات و یادداشتهایی راجع به فیلم مالكوم ایكس (١٩٩٢) به كارگردانی اسپایك لی و با بازی درخشان دنزل واشینگتن (در نقش مالكوم ایكس) خواندم. این نخستین آشناییام با یكی از رهبران مبارزه با تبعیض نژادی در امریكا بود، فعال سیاهپوست مسلمان امریكایی كه یادداشتها و فیلم میگفتند، چندان با روشهای عاری از خشونت همدل نیست و میگوید برای تامین امنیت و عدالت سیاهپوستان، در صورت لزوم میتوان دست به سلاح برد. مالكوم ایكس در سال 1965 و در 39 سالگی توسط چند تروریست كشته شد. در همان مطالب، نام دیگر فعال سرشناس مبارزه با تبعیض نژادی در امریكا هم آمده بود، مارتین لوتر كینگ، رهبر جنبش حقوقی مدنی امریكاییهای آفریقاییتبار كه دقیقا برعكس مالكوم ایكس، عمیقا به مبارزه عاری از خشونت معتقد بود و عمیقا از روشهای رادیكال پرهیز میكرد. مارتین لوتركینگ هم سه سال بعد و دقیقا در 39 سالگی، قربانی ترور شد. در سالهای دهه 1370 جامعه ایران، با گذر از انقلاب و جنگ و خسته از یك دهه تنش، به آرامش و صلح میاندیشید و اندیشه عدم خشونت و مصالحه و اصلاح، سكه روز بود. وضعیت جهان نیز تا حدودی بر همین منوال بود. جنگ سرد با فروپاشی شوروی به پایان رسیده بود و حتی برخی تحلیلگران فكر میكردند كه پایان تاریخ شده و جهان با لیبرال دموكراسی به سر منزل مقصود خود رسیده. روشن است كه در چنین وضعیتی سخن گفتن از روشهای مسالمتآمیز و گفتوگو بسیار طرفدار داشت و در تقابل میان مالكوم و مارتین، هیچكس شك نداشت كه راه دومی بهتر و درستتر است. یعنی اگر قهرمان نسل پیشین چریك اسلحه به دستی چون چه گوارا بود، حالا همه به گاندی و ماندلا تأسی میكردند و شیوه مبارزاتی آنها را تبلیغ. با سقوط برجهای بانك تجارت جهانی در نیویورك به علت حمله بنیادگرایان و سربرآوردن گروههای افراطی رادیكال در سراسر جهان در آستانه قرن بیست و یكم و با اندكی تاخیر ظهور بحرانهای جدی در نظام سرمایهداری، آنهم در قلب سرزمینهای توسعهیافته، خوشخیالی و سادهانگاری پیشین بر همگان آشكار شد. عموم دریافتند كه اندیشه پرهیز از خشونت اگرچه شعاری جذاب و دلفریب است، اما تحقق عینی و عملی آن به این سادگی میسر نمیشود. وقتی منافع و بلكه حیات گروههای مختلف انسانی به شكلی واقعی در معرض خطر باشد، دعوت ایشان به صلح و آرامش اگرچه توصیهای اخلاقی و درست است، اما نتایج عینی چندانی در بر ندارد. در واقعیت هم دو دهه گذشته، سالهایی پر آشوب و خطر در سراسر جهان بوده است. وقوع انقلابهای معمولا خشونتآمیز با نتیجههای متفاوت و عمدتا غمبار، در كنار افزایش بیسابقه فقر و فاصله طبقاتی و سر بر آوردن دولتهای راستگرای پوپولیست در سراسر دنیا گواه آن است كه ظرفیت و استعداد رفتارهای خشونتآمیز زیاد شده و گروههای سیاسی و اجتماعی به سمت رادیكالیسم سوق پیدا كردهاند. این افراطگرایی، اگر در میانه سده بیستم با ایدئولوژیهای انقلابی و آرمانگرا و معطوف به بهبود وضعیت زندگی عمومی و اجتماعی انسانها همراه بود، اكنون فاقد همین سویههای روشن است و وجه رهاییبخش و آرمانخواه خود را از دست داده. اكنون جنبشهای رادیكال سیاسی و فكری یا به طور كلی ضد هرگونه نظم و آرمانی هستند یا در اكثر موارد، تنها به منافع گروههایی خاص میاندیشند و اهدافی همه شمول و كلی را مطرح نمیكنند. حتی در خود ایالات متحده هم دیگر خوشخیالی زمان اوباما مبنی بر پایان تبعیض نژادی جوابگو نیست. كشته شدن جورج فلوید در سال 2020 نشان داد كه نمیتوان به سادگی حضور یك رییسجمهور سیاهپوست را شاهدی بر پایان خشونت علیه سیاهپوستان این كشور تلقی كرد. ضمن آنكه حالا مساله فقط خشونت و تبعیض علیه سیاهپوستان در امریكا یا سایر اقلیتها در كشورهای در حال توسعه نیست. شواهد نشان میدهد كه در بسیاری از كشورهای توسعه یافته، برخوردهای تند و خشن علیه مهاجران و مردمانی با دین و فرهنگ متفاوت غربی بسیار رواج دارد. امروز برخلاف سالهای دهه 1370، پرسش مالكوم یا مارتین، دیگر آن پاسخ سرراست و ساده را ندارد و نمیتوان به راحتی افراد را به یكسوی ماجرا فراخواند. برای پرهیز از خشونت، به چیزی فراتر توصیه و نصیحت یا حتی استدلال عقلانی نیاز است. برای اتخاذ گفتوگو به عنوان روشی مسالمتآمیز برای حل مشكلات باید شرایط عینی را نیز عوض كرد و حداقلهایی را فراهم آورد. یك زمانی مشهور بود كه با گودزیلا نمیتوان گفتوگو كرد و برای مقابله با او باید از روشهای خودش بهره جست، اكنون اما میتوان گفت كه تجربه امثال گاندی و مارتین لوتركینگ نشان داده كه حتی گودزیلا را هم میتوان منعطف ساخت، منتها نه فقط با حرفهای قشنگ و منطقی.
نظرات