محسن آزموده یك فیلسوف آلمانی می‌گوید: «عصر جدید زمانی شروع شد كه یكی گفت: وقت ندارم.» این جمله را همه ما زیاد می‌شنویم و ‌ای بسا خودمان به دیگران می‌گوییم. دغدغه وقت و زمان به امری عمومی بدل شده. دوستی می‌گفت «چرا این‌قدر در زندگی وقت كمه؟ كاش آدم كمتر می‌خوابید!» اما آیا به راستی وقت كم است یا چنانكه آن فیلسوف گفته، این خصلت و سرشت زندگی در روزگار جدید است؟ وقتی آثار و نوشته‌های بزرگان اهل ادب در گذشته را می‌خوانیم، جملاتی مبنی بر زودگذری عمر و كوتاهی آن زیاد به چشم می‌خورد. مثل سعدی كه می‌گوید «عمر برف است و آفتاب تموز» یا حافظ كه گفته «زمان خوشدلی دریاب و در یاب/ كه دایم در صدف گوهر نباشد» تشابه ظاهری میان انذار گذشتگان به گذرایی عمر و كوتاهی آن با شكوه و شكایت روزانه ما از «ضیق وقت» رهزن و گمراه‌كننده است. اما دغدغه انسان جدید از «كمبود وقت» جنس دیگری دارد. البته تردیدی نیست كه در روزگار مدرن هم بسیاری از آدم‌ها همچنان به غایت حیات می‌اندیشند و بسیاری از كارشناسان زندگی خوب به تأسی از گذشتگان، خوش باشی و درك لحظه حال را توصیه می‌كنند. ضمن آنكه همان فیلسوف نشان داده كه «زمانمندی» یا «زندگی در زمان» اساس ساختار وجودی انسان است، هستی انسانی در پهنه زمان گسترده و این اضطراب و دلهره، امری انكارناشدنی و به اصطلاح فیلسوفان، هستی‌شناختی است چنانكه فیلسوف آلمانی دیگری نشان می‌دهد كه همین دغدغه زمانمندنی(تاریخیت) ذاتی ماهیت انسان است، بر‌خلاف سایر موجودات كه چنین درك و دریافتی از زمان ندارند یا لااقل می‌توانی گفت كه از كرد و كارشان چنین دغدغه یا استنباط نمی‌شود. اما شكوایه‌های انسان جدید از كمبود وقت یك علت دیگر هم دارد. در روزگار جدید به لطف پیشرفت‌های علمی و تكنولوژیك و بالارفتن چشمگیر كیفیت و رفاه زندگی، میانگین عمر انسان نسبت به همه ادوار گذشته افزایش قابل‌توجهی یافته. در حالی كه انسان تراز نوین، بیش از همیشه از كمبود زمان می‌نالد. علت زیاده‌خواهی و جوش و جلای او برای بهره بردن از همه امكانات است. یكی از اصلی‌ترین موتورهای محركه انسان جدید در منطق سرمایه‌‌داری، حرص و آز برای بهره بردن بیشتر و بیشتر از همه لذایذ و امكانات است. در زمانه ما دسترسی به منابع لذت و خوشی به شكل غریبی زیاد شده. ضمن آنكه فراگیر شدن ارتباطات، آگاهی ما را نسبت به شیوه‌های دیگر زندگی و خوشی‌ها و لذت‌های سایر آدمیان افزایش داده است. روشن است كه بهره‌‌مندی از این حجم عظیم و متنوع امكانات و خوشی‌ها با توانمندی‌های محدود انسان سازگاری ندارد، یا دست‌كم علی‌‌الحساب چنین است و انسان با معنا و مفهومی كه تاكنون شناخته‌ایم، نمی‌تواند همزمان در بی‌نهایت جا باشد و بی‌نهایت سال عمر كند. تضاد این محدودیت با آن لایتناهی، بزرگ‌ترین علت اضطراب و ناراحتی و نهایتا افسردگی و حرمان است. طرفه آنكه بسیاری از گذشتگان در عمرهایی به لحاظ كمی به مراتب كوتاه‌تر، دستاوردهای ماندگارتری داشته‌اند، حال آنكه این هول و ولا برای سرك كشیدن به همه‌ چیز و چشیدن هر طعم و مزه‌ای سبب می‌شود كه آهستگی و درك لذت لحظه حال از دست برود و نتیجه چندانی هم در پی نداشته باشد. اما راه‌حل چیست؟ شتاب زندگی در روزگار ما به عنوان تابعی از منطق زندگی جمعی در گردونه بی‌رحم رقابت چنان زیاد شده كه بعید بتوان دستورالعملی كلی و همگانی برای مقابله با این آزمندی نظام‌مند یافت. به نظر می‌رسد هركس باید خودش با درون نگری و تامل به خویش‌كاری(رسالت) خود بیندیشد و به تعادل و توازنی میان محدودیت‌های خود و جهان نامتناهی بیندیشد. چنانكه حافظ می‌گفت:«غنیمت دان و میخور در گلستان/ كه گل تا هفته دیگر نباشد».