نام و نسب:
نام ایشان عبدالله پسر زبیر پسر عوام، که به او ابوخبیب قریش اسدی میگفتند: او اوّلین طفل از مهاجرین بودکه بعد از هجرت در مدینه منوّره متولّد شد. پدرش زبیر بن عوام میباشد که لقب حواری (یار و یاور) رسول خدا –صلّیالله علیه و سلّم– را کسب نموده و پسر عمّه پیامبر بزرگوار میباشد.
مادرش اسماء بنت ابوبکر صدّیق -رضیالله عنهما- است که لقب ذات النّطاقین (صاحب دوکمربند) را بخود گرفته بود. خالهاش حضرت عائشه مادر مؤمنان و همسّر رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– میباشدکه عبدالله را خیلی زیاد دوست میداشت؛ چنانچه از حضرت عروة روایت گردیده که حضرت عائشه -رضیالله عنها- بعد از رسول گرامی –صلّیالله علیه و سلّم– وابوبکر صدیق -رضیالله عنه- هیچ کس را مثل عبدالله بن زبیر دوست نداشت؛ چون برای کسیکه بشارت نجات عبدالله بن زبیر را در جنگ جمل داده بود، مبلغ ده هزار درهم بخشیده و سجدهی شکر بجا آورد.
ولادت او:
مادرش در حالیکه حامله بود بسوی مدینه هجرت نمود و به قباء رسید که عبدالله متولّد شد، مادرش (اسماء) وی را نزد رسول خدا -صلّیالله علیه و سلّم- برد و ایشان او را تحنیک نموده (دهانش را ازخرما شیرین کرد) و نام وی را عبدالله تعیین کرده و برایش دعا نمودند. سپس جدّش حضرت ابوبکر صدّیق -رضیالله عنه- او را گرفته و در گوشش اذان داد. مسلمانان با تولّد عبدالله خرسند شده و وی را در جادّههای مدینه میگرداندند تا یهودیان که گمان میکردند مهاجرین به اثر جادویشان عقیم (نازا) شدهاند و در مدینه طفلی متولّد نخواهد شد؛ مورد تمسخر قرار گیرند.
ویژگیهای جسمانی:
حضرت عبدالله بن زبیر -رضیالله عنه- گندمگون و لاغر بوده و قامت بلندی نداشت و در بین چشمانش اثر سجده دیده میشد، ریش او کم و در چهرهاش موی کمی نمایان بود. مصعب زبیری میگوید: ریش عبدالله حتّی تا سن شصتسالگی کم بود؛ وی عبادات زیادی انجام میداد، زیرک، فصیح، زیاد روزهدار، شبزندهدار و در امور جدّی بود، بزرگ منش بوده و نفس شریف و همّت عالی داشت.
پیامبر بزرگوار اسلام -صلّیالله علیه و سلّم- خیلی دوستش میداشت و این جای شگفتی نیست؛ چراکه او اوّلین کودکی بود که در مدینه متولّد و جدّش ابوبکر صدیق -رضیالله عنه- از وقت خوردسالی رفیق و همراه ایشان –صلّیالله علیه و سلّم– بوده و پدرش حواری و پسر عمّه رسول خدا -صلّیالله علیه و سلّم- بود. بخاطر این همه امور مذکور، عبدالله محبت و دوستی پیغمبر بزرگ اسلام را کسب کرد تا آنگاه که از وی نشانههای ذکاوت و شهامت و مردانگی را مشاهده نموده فرمود: «واقعاً که پسر پدرش میباشد.»
روایت شده که پیامبر –صلّیالله علیه و سلّم–، روزی حجامت نمود و خون حجامت را به عبدالله بن زبیر داد و گفت: این خونها را در جای که کسی نبیند بینداز؛ عبدالله آنها را گرفت تا جای پاکی بیابد؛ اما ترسید که اگر بزمین بریزاند شاید نجاستی بآنجا سرایت کند، لذا آن خونها را نوشید. وقتی بازگشت رسول خدا –صلّیالله علیه و سلّم– فرمود: خونها را چه کردی؟ گفت: آشامیدم تا که علم و ایمانم افزایش یابد و چیزی از جسد رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– در جسد من باشد و چون جسد من از زمین سزاوارتر است. پیغمبر –صلّیالله علیه و سلّم– از ذکاوت و وفاداری عبدالله متعجّب شده برایش فرمود مژده باد برای تو که آتش دوزخ هر گز بتو نمیرسد، وتو از طرف مردم هلاک خواهی شد و در واقع آنها بخاطر تو هلاک میشوند. شاید پیامبر –صلّیالله علیه و سلّم– باین مسئله اشاره کرده که عبدالله کشته میشود و قاتل او در دوزخ میباشد.
این پیشگویی رسول الله –صلّیالله علیه و سلّم– تحقق یافت چرا که حجّاج بن یوسف، عبدالله بن زبیر را به شهادت رسانید.
از حضرت عبدالله بن عباس راجع به شخصیّت حضرت عبدالله بن زبیر پرسش شد، درجواب گفت: او خوانندهی کتاب خدا، پیرو سنّت رسول الله، فروتن در برابر خدا، روزهدار از ترس خدا، پسر حواری رسول خدا –صلّیالله علیه و سلّم– مادرش اسماء دختر حضرت ابوبکر صدیق، خالهاش حضرت عائشه همسر همراز رسول خدا –صلّیالله علیه و سلّم– بود. و هیچ کس از شخصیّت و جایگاه او غافل نبوده مگر کسیکه خداوند کورش نموده باشد.
پارسائی وتقوا:
ثابت بنائی در مورد او میگوید: روزی از پیش عبدالله بن زبیر میگذشتم که در حال نماز خواندن بمقام ابراهیم بود، طوری نماز میخواند که گویا چوب نصب شدهای است که حرکت نمیکند. دیگری گفته: عبدالله بن زبیر وقتی سجده مینمود گنجشکها برپشتش میآمدند و پائین و بالا میرفتند تو فکر میکردی که باقیماندهی دیواری است.
دیگری گفت: ابن زبیر گاهی شب را تا صبح در قیام یا رکوع یا سجده سپری میکرد. دیگری گفت: ابن زبیر رکوع نمود و من سوره بقره، آل عمران، نساء، و مائده را تلاوت نمودم او هنوز سرش را بلند نکرده بود. عطاء میگوید: وقتی میدیدم که عبدالله بن زبیر نماز میخواند گویا کفش ثابت و استواری گذاشته شده است.
روزی عمر بن عبدالعزیز به فرزند ابی ملیکه گفت: اوصاف عبدالله بن زبیر را برایم بیان کن! گفت: یکبار آجری از منجنیق از بین ریش و سینهاش گذشت، اما وی هیچ نترسید و تلاوت را ترک ننمود و هیچگاه کیفیت رکوع او تغییر نیافت وقتی به مسجد داخل میشد تمایل به هر چیز را از ضمیر خود بیرون میکرد. وقتی رکوع میکرد، پرندهها برپشتش مینشتند وآنگاه که سجده مینمود گویا که جامه افتاده است و همه روزهای جمعه را روزهدار بوده و در مدینه روزه میگرفت تا وقتیکه بمکّه میرفت. در مکّه روزه میگرفت تا وقتیکه بمدینه میآمد. حضرت مجاهد فرمود: هیچکس مانند ابن زبیر در مشقّات عبادت توان و تحمّل نداشت.
دلاوری عبدالله بن زبیر -رضیالله عنه-
او همان گونه که متّقی و پرهیزگار بود، شجاعت و دلاوری نیز داشت و در دوران طفولیّت نشانههای شجاعت و سوارکاریاش نمایان گردید. روایت شده که اوّلین سخنش شمشیر، شمشیر بود و این کلمه را ترک نمیکرد تا اینکه پدرش زبیر میگفت: روزی به شمشیر خواهی رسید. تا بالاخره طوری که پدرش گفته بود، بنی امیّه را به ستوه آورد و چندین مرتبه آنها را شکست داد، بنی امیّه لشکرهای کاری و رهبریهای مکرّری را بطرف او میفرستادند؛ اما هیچ یک در مقابلش ثابت نمیماند و به طرف شام فراری میشدند و در نهایت ناکامی وشکست را میپذیرفتند تا که بطرف او حجّاج بن یوسف ثقفی را فرستادند؛ چنانچه بیان خواهیم کرد انشاء الله تعالی.
بعضی گفتهاند: هیچکس در سه کار نمیتوانست با ابن زبیر رقابت نماید: در عبادت، شجاعت و فصاحت. و نیز روایت شده وقتیکه جنگ شدید مییافت، بر پنجصد سواره حملهور میگردید آنها را به هر طرف پراکنده میساخت و هیچکس یارای مقابله با وی را نداشت.
ابن صفوان میگوید: عبدالله بن زبیر با هزار نفر مقابله میکرد، وقتیکه میجنگید همه را متفرّق میساخت و اجتماعشان را برهم میزد.
یکبار سنگ منجیق از پهلوی او عبور نمود بآن هیچ اعتنا نکرد و پس به طرف دشمنان بیرون شد و مانند شیر میجنگید، خلاصه؛ چیزی که مردم را به وحشت آورده بود و شگفت زده ساخت شجاعت و دلیری او بود.
حضرت عبدالله بن زبیر همراه عبدالله بن ابی سرح در جنگ بربر که سربازان بربر یکصد وبیست هزار و مسلمانان بیست هزار بودند شرکت نمود، نیروهای بربر از هر طرف مسلمانان را احاطه کرده بودند، وقتی ابن زبیر این خطر را درک نمود در حال برای مسلمانان یک تدبیر اندیشید و تعداد سیسوار کار از مسلمین را برگزید که همه با او بر مرگ بخاطر رهایی دیگر مسلمین بیعت نمودند، همراه این گروه سینفری بطرف پادشاه بربر که در پشت جبهه قرار داشت حرکت کردند، ابن زبیر در این برهه متوجّه شده بود که پیروزی مسلمانان جز به نابودی پادشاه بربر ممکن نیست.
لذا مانند تیر بطرف او شتافت و گردنش را زد و نابودش ساخت و اللهاکبر گویان با مسلمانانی که در پیاش بودند، بر لشکر بربر حمله نمود؛ تا آنها را شکست داده و به هر طرف پراکنده ساختند و پشت سر آنان آنقدر کشته شدهگانی باقی مانده بود که قابل شمارش نبودند.
عبدالله بن ابی سرح سرلشکر سپاهیان اسلامی پاداش ابن زبیر را اینگونه پاسخ گفت که مژده این نصرت را به خلیفه اسلامی حضرت عثمان -رضیالله عنه- برساند تا او و همهی مسلمانان را خرسند و خوشنود سازد. آنگاه که وی به مدینه رسید، حضرت عثمان -رضیالله عنه- به وی گفت: اگر میتوانی این بشارت را بالای منبر بیان کن.
عبدالله بن زبیر بر منبر بلند شد و پس از حمد و ثناء خداوند -جلّ جلاله- آن ماجرا و کیفیّت قتل پادشاه بربر را تشریح نمود. عبدالله بن زبیر گفت: در وقت بیان آن حکایت نگاه کردم چشمم به پدرم افتاد، وقتی یقین یافتم که اوست به اثر هیبت پدرم در کلامم لکنت آمد در حال پدرم متوجّه شد و اشاره کرد که به خطبه ادامه بده من همانطور به بیانم ادامه دادم. وقتی از منبر پائین شدم پدرم مرا در بغلش فشرد و گفت: بخدا سوگند بنظرم میآید که خطبهی حضرت ابوبکر صدّیق -رضیالله عنه- را میشنوم.
فرمانروائی او:
وقتی حضرت معاویه -رضیالله عنه- وفات نمود یزید فرزندش بحیث خلیفه مقرّر شد، عبدالله بن زبیر و حسین بن علی -رضیالله عنهما- از بیعت با یزید ابا ورزیده و بطرف مکّه رفته وآنجا اقامت گزیدند، امّا حضرت امام حسین به سوی عراق رفته وآنجا به شهادت رسید. و مردم با ابن زبیر بحیث والی مکّه بیعت نمودند که این قضیّه مصادف با سال ۶۴ هجری بود.
در این وقت یزید برای عبدالله نامهای به شرح ذیل نوشت: برایت مقداری طلا و نقره و دیگر زیورآلات فرستادم و سوگند خوردم که اگر بیائی با تو نیکی میکنم و از تو میخواهم اجتماع را بر هم نزنی.
عبدالله بن زبیر -رضیالله عنه- نامه را خواند و به آن طرف انداخت و گفت: هرگز بغیر از حق نرمش نمیکنم تا که سنگ زیر دندان جوینده نرم شود. بعضی به او گفتند: بنا به قسم امیرالمؤمنین عمل کن! گفت: بخدا قسم ضربه شمشیر توأم باعزّت برایم بهتر از ضربه شلاّق توأم باذلّت است، پس مردم را به بیعت خود فرا خواند و اختلاف خویش را با یزید آشکار ساخت.
وقتی یزید و فرزندش وفات کردند، امر عبدالله بن زبیر بالا گرفت ومردم در تمام ممالک اسلامی با او بحیث امیرالمؤمنین بیعت نمودند. در این زمان مروان پسر حکم با او مخالفت نموده و شام و مصر را از او گرفت و لشکری را تجهیز نموده و بطرف عراق گسیل داشت که خودش در این فرصت وفات کرد، و بعد از وی عبدالملک بن مروان مقابله با عبدالله را بدوش گرفت و هنگامی که عبدالملک، حجّاج را برای سرکوبی عبدالله بن زبیر فرستاد جنگ شدت گرفت.
حضرت عبدالله بن زبیر -رضیالله عنه- سیاستمدار زیرک، دانشمند بیهمتا، سوارکار دلیر، سرکرده ترسآور، پادشاه دادگستر و باوقار بود. همیشه با روزه و نماز بوده و بسیار در مقابل خداوند خشوع و فروتنی میکرد، در دوران فرمانروائی او خدمات ارزندهای به خانه کعبه صورت گرفت و آن را بعد از تعمیر حریرپوش نموده و به مادّهای خوشبوی عطرآگین میکرد تا که از مسافتهای دور بویش بمشام میرسید.
بعضی گفتهاند: وی صد برده داشت که هر کدام به یک لسان سخن میگفتند و ابنزبیر با هرکدام بزبان خودش صحبت میکرد، اگر با او از دید امور دنیوی سخنمیگفتی فکر میکردی که این مرد یک لحظه هم به الله و امور اخروی توجّه نکرده است. اما اگر از دید امور اخروی به او مینگریستی حتماً میگفتی که این مرد هر گز به امور دنیوی وقعی ننهاده است. با این وجود به فرمانروائی تمایل نداشت و مردم را به بیعت با خود دعوت نکرد؛ اما مردم بخاطر محبّتی که با او داشته ومورد اعتمادشان بود به رهبریاش بیعت نمودند. پس او رهبر قانونی بود که بعد از معاویه فرزند یزید، همه به خلافت او اجماع نموده و بیعت با او در اطراف و اکناف جامعهی اسلامی صورت گرفت و امور زندگی را سروسامان بخشید، لذا وی امیری عادل، امامی راهنما، فرمانروایی محبوب و سرکردهای نمونه وپذیرفتنی بود.
برخورد او با حجّاج:
حجّاج از طرف شام به امر عبدالملک بن مروان برای جنگ با عبدالله بن زبیر آمد درحالیکه سرکرده چهل هزار جنگاور بود. و منجنیقی را به قلّه کوه ابوقبیس نصب نمود تا از آنجا مسجدالحرام را هدف قرار دهد. در حالیکه ابن زبیر در حرم بود، حجّاج مکه را از هر طرف محاصره کرد و از رسیدن مواد غذائی به اهل مکّه جلوگیری و برای عبدالله بن زبیر نامهای نوشت و او را بین سه امر مخیّر کرد: ۱ ـ در روی زمین هرجا که میخواهد برود ۲ـ تسلیم شود تا او را بطرف شام فرستاده به غل و زنجیر کشد. ۳ـ بجنگد تا کشته شود. ابن زبیر جنگ را برگزید و تسلیمشدن و بردهگی را نپذیرفت، کشتهشدن در راه اسلام را بر اسارت و فرار ترجیح داد.
در بامداد روز سهشنبه هفده جمادی الاوّل سال هفتاد و سه هجری آخرین پیکار او و حجّاج بود این در حالی بود که لشکریانش به سبب سدّی که بر مکّه گذاشته شده بود متفرّق وپراکنده شدند؛ چراکه آذوقه بپایان رسید و قحطی و گرسنگی گسترش یافت؛ لذا بعضی بر اثر گرسنگی وفات نمودند و بعضی به لشکر حجّاج ملحق شده و امان خواستند.
به اطراف عبدالله جز تعداد اندکی باقی نماند با وجود آن شجاعانه در نبرد ثابت قدم بود در حالیکه میدانست مرگ او نزدیک شده و مثل قاب قوسین گردیده است؛ امّا روان آزادمنشی او از تسلیم شدن ابا میورزید و میگفت: بخدا قسم ضربه با شمشیر همراه عزّتنفس برایم از ضربه شلاق توأم با ذلّت بهتر است؛ لذا با لشکر بزرگ حجّاج میجنگید.
در این لحظه بود که لشکر حجّاج از تمام دروازههای مسجدالحرام داخل میشدند و هر گروهی که داخل میشد ابن زبیر به آنها حمله نموده تا بیرونشان میکرد. در این گیرودار آجری بر سر عبدالله بن زبیر اصابت نمود بر چهرهاش برزمین افتاد و بازهم بلند شد و به بازوی چپش تکیه کرد و هر کس نزدیک میآمد به شمشیرش او را میزد تا اینکه سرانجام افراد زیادی به او حمله و ایشان را به شهادت رسانیدند. سپس سرش را از تن جدا و به دار آویزان کردند. دراین حال مادرش که سن او به بیش از صد سال رسیده بود آمد و گفت: بر سر این سوارکار شجاع چه آمده است؟ حجّاج به او نزدیک شد وگفت: پسرت منافق بود و در خانه خدا الحاد نمود. و خداوند فرموده: (وَمَن يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحَادٍ بِظُلْمٍ نُّذِقْهُ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ.) (حج-25) «کسیکه در آن (مسجدالحرام) اراده الحاد ظالمانه داشته باشد عذاب درد ناکی او را میچشانیم.» اینک خداوند به پسرت عذاب دردناکی چشانید.
اسماء گفت: دروغ گفتی! بخدا قسم منافق نبود بلکه همیشه روزهدار بوده و زیاد نماز میخواند و صلهی رحم را مراعات میکرد.
حجّاج گفت: برگرد ای پیر زن در حقیقت تو از پیری گیج شدهای.
اسماء گفت: بخدا سوگند گیج نیستم، روزی از رسول خدا صلی الله علیه وسلم شنیدم که میگفت: از قبیله ثقیف یکی کذّاب و یکی خرابکار بیرون میشود کذاب را دیدیم و امّا خرابکار توهستی.
پایان سخن
در پایان اگر بخواهیم تعریف اجمالی از صفات ستودهای که عبدالله بن زبیر -رضیالله عنه- بآن متّصف بود بیان کنیم کافی است سخن عبدالله بن عباس -رضیالله عنه- را ذکر کنیم که ایشان فرمودند:
عبدالله بن زبیر مسلمانی پارسا، قاری قرآن، روزهدار و نمازخوان بود، پدرش زبیر، و مادرش اسماء، جدّش ابوبکر، عمّهاش خدیجه، خالهاش عائشه و مادربزرگش صفیه بودند.
بخدا قسم برای او طوری فکر میکنم که برای ابوبکر و عمر -رضیالله عنهما- فکر مینمودم.
نظرات
يك دوست
05 اردیبهشت 1394 - 08:37سلام به مديريت سايت اصلاح از اين كه درباره صحابه پيامبر (ص) مطلب نوشتيد بسيار خوشحالم ... اميدوارم در راستاي حفظ هويت اهل سنت از اين كارها بيشتر بكنيد.
دیاکو
25 آذر 1397 - 09:49سلام ، ویژگیهای حسین بن علی و عبدالله بن زبیر ( رضی الله تعالی عنهما ) بسیار به هم شبیه بوده ، ضمنا انگیزه هر دو بزرگوار ، تسلیم نشدن به حکومت فردی و تلاش برای احیای حکومت شورایی دستور داده شده در قرآن کریم ، بوده است .
بدوننام
13 شهریور 1399 - 07:33مگه قرآن به زنان پیامبر نگفته در خانه بمانید پس عایشه در جنگ جمل چه می کرد ماجرای پارس سگهای حو اب را جستجو کنید. خیلی چیزا معلوم میشه
محمد
25 آذر 1397 - 09:42سلام علیکم ، چرا مانند سابق ، دادن امتیاز مثبت یا منفی به نظرات ، فعال نیست ؟
مهدی
08 شهریور 1399 - 12:59بعد از پیامبر دائما بین خواص و بزرگان جنگ و درگیری بوده؛ از آنجایی یکی از خوی و خصلتهای انسان جاه طلبی و دنیاطلبی است پس اکثریت آنها درگیر این تمایلات بودند منتهی با ظاهری دیندارانه؛ اگر با عقل سلیم به این موضوع نگاه کنیم بین این خواصی که همه مخالف یکدیگرند و راه یکدیگر را قبول نداشتهاند ۹۹ درصد راه باطل را رفته و تنها یکی از آنها بر راه حق و حقیقت بوده است. لذا تجزیه و تحلیل و پیدا کردن این حق خیلی دشوار است! به نظر شما پیامبری که از جانب خدا آشنا به تمامی انور بوده برای جلوگیری از این تفرقه بین مسلمانان چارهای نیندیشیده و کسی را پس از خود برای زمامداری امت برنگزید؟ آن اختلافات گذشته بین خواص باعث این وضع مسلمانان امروز جهان شده است؛ عامل تمام عقب ماندگی جامعه اسلامی از جوامع دیگر. اهل سنت، شیعه، وهابی، سلفی، داعش، النصره و .... همه به خاطر آن اختلافات گذشتگان است و همهی ما به خاطر جاه طلبی آنان گرفتار شدهایم و تنها راه خلاصی از این گرفتاری دنیا و سعادت آخرت پیدا کردن راه حق است، راهی که پیامبر (ص) همه را به آن رهنمون شده و جانشین بر حق ایشان فقط یک نفر بود و بس که حتما قبل از وفاتشان وی را به همگان معرفی کردهاند و باقی ناحقاند و پیروی از دیگران موجب تفرقه و گمراهی در این دنیا و شقاوت و خسران در عالم آخرت است. التماس اندیشه و تفکر