نقش واقعی اقبال درتقسیم هند و ایجاد پاکستان
این عبارت که اقبال نخستین کسی است که ایدهی یک کشور مستقل را برای مسلمانان هندی مطرح کرد، که در نهایت منجر به ایجاد کشور پاکستان شد، و یا حتی فراتر از آن، خطاب او بهعنوان معمار پاکستان و یا شاعر، فیلسوف و سیاستمدار مسلمان پاکستانی به کرات به گوش همه خورده است. حتی در مواردی موجب حذف صدای او به اتهام تجزیهی هندوستان و ایجاد حکومتی دینی و وابسته گردیده است. تلاش من در این ارایه باز کردن ابعاد گوناگون این مسئله و در واقع بررسی قضاوتهایی از این دست در مورد یکی از بزرگترین مصلحان دینی جهان اسلام است. قضاوتهایی که متأسفانه در مواردی باعث اتخاذ رویه تقلیلگرایی و غفلت از اندیشههای بزرگ این فیلسوف شاعر قرن بیستم میشود که پس از سیدجمال الدین اسدآبادی تلاش نمود فلسفه دینی اسلام را بازسازی نماید و در این تلاش به مقامی رسید که به اذعان اندیشمندان بزرگی چون ماسینیون از نظر ارزشی جایگاهی برابر با متفکران اروپایی دارد. درهمین ابتدای کار توجه شما را به جملاتی از اقبال صلاحالدین نوهی دختری اقبال جلب میکنم که به اعتراف پسر اقبال(جاوید اقبال) از آشناترین و علاقهمندترین افراد این خانواده به اندیشههای اقبال است. او در مصاحبهای که با ماهنامه فرهنگ اسلامی در تاریخ بهمن ۱۳۹۵ (زمانی که به ایران دعوت شده بود) داشت در پاسخ به خبرنگار که نظر او را در مورد اهدای جایزه «خدمت به اسلام» که کشور ترکیه به اقبال اهدا کرده بود میگوید: «ظاهرا این بسیار خوب است. اما پرسش اصلی این است که آیا پاکستان و تمام کشورهایی که ادعای ترویج افکار و اندیشههای اقبال را دارند، واقعا در مسیر اهداف و آرمانها و اندیشههای اقبال لاهوری گام بر میداند یا خیر. به نظر من پاسخ این پرسش منفی است. با وجود اینکه اقبال شاعر ملی کشور اسلامی پاکستان است، در سطح دولتی، اهمیت او از حد تمجید کلامی تجاوز نمیکند و این یک حقیقت تلخ است، مدتهاست که افکار و اندیشهها و شعرهای اقبال از کتابهای درسی پاکستان حذف شدهاند.» او سپس این شعر از اقبال را میخواند:
مکتب از مقصود خویش آگاه نیست
تا به جذب اندرونش راه نیست
نور فطرت را ز جانها پاک شست
یک گل رعنا ز شاخ او نرست
خشت را معمار ما کج مینهد
خوی بط با بچهی شاهین دهد. [۱]
او میافزاید که: «آرمان و آرزوی اقبال در باره اتحاد مسلمانان هنوز محقق نشده است و فکر نمیکنم در آینده نزدیک هم به وقوع بپیوندد، ما هنوز در دوره انحطاط و زوال بسر میبریم. عوامل انحطاط مسلمانان هنوز به قوت خود باقی است و ریشهی همه مشکلات ما هم به همین انحطاط بر میگردد.»[۲]
در این ارایه من از سه منبع اصلی استفاده کردهام در مقام اول دوسخنرانی که اولی به خطابهی مسلملیگ و یا خطابهی اللهآباد معروف است و سخنرانیای است که اقبال در سال ۱۹۳۰ که بهعنوان رییس جلسه سراسری حزب مسلملیگ ایراد کرده است و سخنرانی دوم دو سال بعد سخنرانی او در کنفرانس اسلامی سراسر هند در سال ۱۹۳۲ است. دوم کتاب معروف کشف هند از جواهر لعل نهرو که تاریخنگاری هند است که نهرو درسال ۱۹۴۴ زمانی که در زندان دژ احمدنگر بسر میبرد آن را در مدت ۵ ماه نگاشته است ودر مقدمه آن تشکر بسیار از هم زندانیهایش بخصوص «ابوالکلام آزاد» دارد که دانش و روشنبینیاش مورد ستایش و تعجب نهرو میشده است. البته برای اطمینان بیشتر تحقیقی در بعضی از مستندات این کتاب و اسناد جدید داشتهام که انها را هم خدمتتان ارایه خواهم کرد و منبع سوم و آخر گزیدههایی از کتاب برگسون پساکلنیال را ذکر خواهم کرد که نویسنده آن فیلسوف شهیر فرانسوی بشیر دیان است که آشنایی کاملی با اقبال و اندیشههایش دارد.
خطابه مسلملیگ [۳]که درسال ۱۹۳۰در الله آباد ایراد شده است، دارای نکات بسیار مهمی است که در روشن کردن و عینیت بخشیدن به ایده فلسفی اقبال و آنچه که در کتاب بازسازیاش به آن پرداخته است بسیار کمک میکند. اما آنچه من در این ارایه به آن پرداختهام تنها بخشهایی از این سخنرانی است که در حال حاضر پاسخگوی پرسشهای ما در زمینه نقش اقبال در ایجاد پاکستان است.
اقبال در ابتدای سخنانش در توضیح نقش خود در میان سیاستمداران مسلمان حاضر در این جلسه به صراحت میگوید که هیچ حزبی را رهبری نمیکند و از هیچ رهبر سیاسی هم تقلید نمیکند و صرفاً چون بهترین دوران زندگیاش را صرف مطالعه و بررسی دقیق اسلام کرده است و این تماس مداوم سبب هویدا شدن درون و محتوای اسلام برای او شده است اینجا را فرصتی مغتنم میشمرد تا نتایجی را که به آن دست یافته است ابراز کند و اینکه او تصمیمی به هدایت اعضا و مخاطبین ندارد بلکه اصول اساسیای که ویژگی کلی تصمیمات را باید تعیین کند به وضوح به آگاهی آنان میرساند و معابر عمل سیاسی را روشن میکند. حتی از این بحث بظاهر آکادمیک عذرخواهی میکند ولی چون معتقد است که قدرت دین دارای بیشترین اهمیت در زندگی اشخاص و دولتهاست و باور دارد که اسلام خودش آبشخور است و به موضوعات از نقطه نظر خودش نگاه میکند نتیجه میگیرد که آنچه مطرح میکند موضوعی صرفاً نظری و تئوریک نیست بلکه بسیار عملگرایانه و زنده است. در بحث از اهمیت دوران بنظر او در طول تاریخ هند، اسلام هرگز مجبور به ایستادگی در مقابل آزمونی بزرگتر از آنچه امروز باید با آن روبرو شود، نبوده است. این را به دست مردم میداند که اصول بنیادی ساختار اجتماعی اسلام را تغییر دهند، دوباره تفسیر کنند یا رد نمایند. اما از نظر او بسیار ضروری است که قبل از آنکه یک تجربه تازه را به بوتهی آزمایش بگذارند، به آنچه که انجام میدهند به روشنی و دقت بنگرند و درآن بیندیشند.
اقبال با ارایه تحلیل خود از آنچه در اروپا بر سر دین آمده است تلاش میکند تعریف خود از دین را بیان نماید تا روشن شود وقتی از طرح ایالات مسلمان دفاع میکند چه منظوری دارد او میگوید: «در اروپا مسیحیت به صورت طبقهای صرفاً تارک دنیا فهمیده شده است که بتدریج بسوی یک سازمان کلیسایی عظیم حرکت کرد، اعتراض مارتین لوتر مستقیماً علیه این سازمان کلیسایی بود نه علیه هر تشکیلات مذهبی با یک ماهیت سکولار، به این دلیل بدیهی که چنین تشکیلات مذهبی و سیاسی ربطی به مسیحیت ندارد و او دلایل کاملاً دینی و قانونی داشت.» [۴](البته رشد ملیگرایی و تعدد و تکثیرآن بجای اخلاقیات مطلق و جهانشمول عیسی مسیح را پیشبینی نمیکرد و پیامد کار او تبدیل “یک” به “چندین چیز” ناهماهنگ و ناسازگار بود). بنظر او مسیحیت دین را با آخرتگرایی کامل شروع میکند و آنچه برای مسیحیت در اروپا اتفاق افتاد ناشی از این رویکرد و کاملاً طبیعی است. نتیجهای که اروپا به آن میرسد یعنی اینکه دین یک امر خصوصی برای اشخاص است و چیزی برای زندگی دنیوی و اینجهانی انسان ندارد کاملاً طبیعی میشود و این تفکیک جهان معنوی و جهان جسمانی به شدت اندیشهی دینی و سیاسی اروپایی را تحت تأثیر قرار میدهد. اما تفاوت اسلام این است که: «در اسلام روح و جسم، مذهب و سیاست بهطور بنیادی و درونی بهم مرتبطاند. از نظر اسلام جسم روحی است که خود را در مکان و زمان واقعیت بخشیده است.» [۵] او نتیجه میگیرد: «ما در جهان اسلام یک نظم اجتماعی جهانشمول داریم که معتقدیم بنیانهایش بر اساس وحی الهی شکل کرفته است اما ساختارش به دلیل نیاز سیستم حقوقی و فقهی ما پس از ارتباط با جهان مدرن، امروزه باید با تنظیمات و سازگاریهای تازه تجدید حیات یابد.» [۶] و این سؤال مهم را مطرح میکند که آیا دین یک امر شخصی است؟ آیا هدف این است که اسلام به همان سرنوشتی دچار شود که مسیحیت به آن دچار شد؟ آیا ممکن است اسلام را بصورت یک آرمان اخلاقی حفظ کنیم ولی (polity) نظم اجتماعی آن را به نفع (national polity) کنار بگذاریم؟ یعنی اینکه نگرش دینی حق نداشته باشد هیچ نقشی ایفا کند؟ از نظر او این پرسش در هند که مسلمانان در اقلیت هستند اهمیت ویژهای پیدا میکند.
اقبال اسلام را یک آگاهی اخلاقی(ethicalconsciousness) میداند که نوع معینی از نظم اجتماعیpolity) ) دارد و منظورش از polity ساختاری اجتماعی است که توسط یک سیستم حقوقی و قضایی منظم شده است و بوسیله یک آرمان ویژه اخلاقی جان گرفته و به حرکت درآمده است و مهمترین عامل سازنده در طی تاریخ حیات مسلمانان هند بوده است.( polity) (به معنای مدنیت و نه سیاست)
اقبال ماهیت تجربهی دینی پیامبر را کاملاً متفاوت میداند و آن را تجربهای فردی میداند که نظمی اجتماعی میآفریند. پیامد بلافصل آن بنیانها و پایههای یک نظم اجتماعی با مفاهیم حقوقی- قضایی تلویحی و سربسته است که اهمیت حقوق و قوانین شهروندی و مدنیاش (civic) را نمیتوان صرفا به خاطر سرچشمههای وحیانی کوچک شمرد. بنابر این آرمان دینی اسلام بطور اساسی و درونی وابسته به همان نظم اجتماعی است که آفریده است. ازدیدگاه او: «اسلام تعالیم کلاسیک نیست، اسلام نظامی است که به صورت یک سازمان قراردادی تکوین یافته و این مدتها قبل از این است که حتی روسو به چنین چیزی فکر کند.»[۷] بنظر میآید در اینجا اشاره اقبال به روسو بخاطر تلاش او برای پیوند دوباره دانش سیاست با اصول اخلاق مدنی و فراهمآمدن زندگی خوب برای انسان است یعنی حوزه عمومی زندگی یا عرصه مدنی (شهر) است. آنچه که در تفاوت عرصه مدنی و سیاسی باید مورد توجه قرار بگیرد. «نزد ارسطو، سیاست چونان نظریه زندگی خوب و عادلانه فهمیده میشد و ادامه اخلاق به حساب میآمد که همان روش خوب زیستن بود. به همین دلیل اخلاق نیکوماخوس ارسطو را مبنای سیاست او میدانند و به همین سیاق، اخلاق ناصری خواجه نصیرالدین طوسی را. به تعبیر او، انسان جانداری کاملا سیاسی /مدنی(zoon politikon) است، بدین معنا که وابسته به شهر(polis)است، از نظر ارسطو قانونگذاری معطوف به ایجاد امکان و قدرت داشتن یک زندگی خوب برای شهروندان بود و ارزش مثبت نظام اقتدار براساس فضیلت شهروندی وآزادی محصل در قوانین ثابت میشد اما متفاوت از او ماکیاولی فن کسب قدرت را محور قرار داد و هابز و لاک با ایده قرارداد مفهوم سیاسی را برای حوزهی اقتدار بکار بردند. از همین جا بود که موضوع دانش سیاست از چیستی زندگی خوب به چیستی نظام اقتدار مناسب تغییر کرد.» [۸]
بر این اساس آنچه اقبال از آن به صراحت حمایت میکند جامعهای مدنی است نه ایجاد حکومتی بر مبنای اسلام که سالها بنا به تصریح او امپریالیسم عربی در پی آن بوده است به زور این برچسب را به آن بزند. اشاره مستقیم او به امپریالیسم عربی بسیار مهم است و آنچه از آن مراد دارد حکومت و جهانگشاییای است که اعراب سالها با تفسیر دینی خود با اسلام رفتار میکردند. او این فرصت پیشآمده برای جامعه مسلمان را برای معنای جدید بخشیدن به اهداف حقیقی دین میداند نه فرصتی برای حکمرانی. به جمله او توجه فرمایید: «من خواستار تشکیل ایالتی یکپارچه به سود هند و اسلام هستم، به سود هند از جهت امنیت و صلح حاصل از تعادل درونی قوا (یعنی یکپارچگی هند را مد نظر دارد) و به سود اسلام از جهت ایجاد فرصتی برای رها شدن از برچسبی که امپریالیسم عربی به زور به آن زده است. » [۹]
اقبال با صراحت حس فرقهای را کوتهفکرانه میداند و جامعهای را که بوسیله احساسات ناشی از خصومت و دشمنی نسبت به دیگر جوامع ایجاد شود را جامعهای پست و فرومایه میداند. او میگوید طبق آموزه قرآن باید در صورت نیاز از محلهای عبادت جوامع دیگر حفاظت و دفاع کنیم. اما در مخالفت با حس فرقهای گروه مشارکتی [۱۰] را مطرح میکند و جنبه فرقهگرایانهی اقلیت را بد میداند اما جنبهی سنت و آداب و اندیشههای اقلیت را خوب میداند و معتقد است باید برای هر اقلیتی حفظ شود. از دید او گروه مشارکتی در هند اجتنابناپذیر است. واحدهای جامعهی هندی (مانند کشورهای اروپایی) وابسته به سرزمین نیستند، هند قارهای متشکل از گروههای انسانی متعلق به نژادهای مختلفی است که زبان سخنگفتنشان و دینشان متفاوت است، عمل و کردار آنها به هیچ وجه از طریق یک آگاهی نژادی عمومی تعیین نمیشود. ضابطهی دموکراسی اروپایی را بدون باز شناختن واقعیت گروههای اقلیت نمیتوان برای هند بکار برد. بنابراین خواست یک فرد مسلمان برای ایجاد یک هند مسلمان درون هند کاملاً موجه و قانونی است. اتحاد ملت هندی نباید در انکار و نفی جستجو شود، بلکه باید آن را در همدلی و همکاری با یکدیگر جست. او نادیده گرفته شدن را رد میکند و روش زمامداری را این نمیداند که دولتی با چیزهایی که وجود ندارد را وانمود کنیم بلکه تنها روش عملی این است که واقعیتهای موجود را تشخیص دهیم و از آنها به نفع خود بهرهبرداری کنیم. “سرنوشت هند و حتی آسیا به یکپارچگی هندی بسته است.” [۱۱] او حتی سرنوشت آسیا را منوط به یکپارچگی هند میداند. هندوها نباید از ایالتهای مسلماننشین خودمختار بترسند زیرا وجود این ایالات به این معنا نیستند که نوعی حکومت مذهبی در آنها ایجاد خواهد شد. او میخوهد ایالتهای خودمختار بر پایه زبان، نژاد، تاریخ و فرهنگ و دین ایجاد شود. بهنظر او “برداشت هندو از ملیگرایی نوعی ملغمه همگانی است که در آن هیچ اقلیتی نباید موجودیت خاص خود را حفظ کند.” [۱۲]او هند را سرزمین تنوع دینی و نژادی میداند و میگوید: “حقارت اقتصادی عموم مسلمانان، و اکثریت ناکافی آنها با وجود مرزهای فعلی استانها قوانین فعلی را ایجاد نموده و به همین علت اشرافسالاری یا الیگارشی را حکم کرده است.” [۱۳] اما اگر جوامع نسبتاً همگن ایجاد شود با تشکیل مرزهای جدید یعنی آنچه او (Redistribution) میخواند، مسلمانان اعتراضی به هر نوع رایی نخواهند داشت. طرح فدراتیوکردن ایالات مختلف هند از طرف بریتانیا هم مطرح شده بود اما طرح فدراتیوی که اقبال مطرح میکند تفاوت اساسی با آنچه بریتانیا طرح میکرد داشت. مسلمانان به این دلیل خواستار تشکیل فدراسیون بودند که آن را راهحلی ممتاز برای دشوارترین مساله هند، یعنی مساله اقلیت هند میدانستند. اما انگلیسها به مسالهی اقلیت اهمیت نمیدادند و در گزارشهای متفاوتی از جمله گزارش سیمون، گزارش نهرو و کنفرانس میزگرد در لندن عملاً اصل فدراسیون در مفهوم واقعیاش را نفی کرده بودند ( انگلستان با ژست همکاری جهت اعطای استقلال به هند، افرادی را برای تهیه شیوهنامهای این استقلال برگزید که هر یک گزارشی تهیه کردند که بنام تهیه کننده نامیده شد، سیمون عضو پارلمان انگلستان و نهرو پدر جواهر لعل نهرو و مورد سوم هم کنفرانس میزگرد که با دعوت از نقشآفرینان عرصه استقلال در لندن تشکیل شد). اقبال به شرح جزییات آخرین راهحل ارائه شده توسط بریتانیا یعنی کنفرانس میزگرد میپردازد و سعی میکند نشان دهد که منظور بریتانیا در پیشنهاد طراحی فدراسیون صرفا برای حفظ قدرت خودش در هند پس از استقلال بوده است و این هدف را با تاکتیکهای غافلگیرکنندهای دنبال میکرد. ازجمله این تاکتیکها این بود که که ناگهان در مباحثات کنفرانس میزگرد، شرکت شاهزادگان هندی از سوی انگلستان ضروری اعلام شد که نوعی غافلگیری و شگفتی بود و حتی گاندی هم از این پیشنهاد ابراز تعجب کرد. این شاهزادگان در کنفرانس ابتدا بطور جدی مخالف با طرح فدراسیون بودند و مخالفت میکردند. او از یکی از این شاهزادگان نام میبرد که به شدت از سر جان سیمون بخاطر توصیه به طرح فدرال در هند انتقاد کرده بود. اما همین فرد ناگهان تغییر عقیده داد و در جلسه عمومی کنفرانس نظریه فدرال را قبول کرد و حتی در خواست ایراد سخنرانی در حمایت از آن نمود و شاهزادگان هندی با شور و هیجان تمایلشان را برای پیوستن به یک فدراسیون سراسری هند اعلام کردند، یعنی نمایندگان هندو که تا حالا مخالف طرح فدراسیون بودند ناگهان موافق طرح شدند. از نظر اقبال این اتحاد بریتانیاییها و هندوها دارای یک معنی است و به دو منظور در طرح فدراسیون مطرح میشود: ١- حفاظت از قدرت بریتانیا در هند، ۲ – هندوها را واجد اکثریت غالب و درهم کوبنده کردن در مجلس قانون گذاری فدرال سراسر هند. اقبال میگوید بنظرش تفاوتهای هندو و مسلمان در بارهی شکل نهایی دولت مرکزی بطور هوشمندانهای توسط سیاستمداران انگلیسی( البته به کمک شاهزادههایی که در این طرح شانس بیشتری برای حکومت مستبدانه خود میدیدند) مورد سوء استفاده قرار گرفته است. «این طرح هدفش نوعی درک بین هند هندویی و امپریالیسم انگلیسی است. تو مرا در هند ماندگار کن من هم در عوض اشراف سالاری هندو را به تو میدهم تا سایر جوامع هندی را در زیر سلطه دائمی خودت در آوری، یک طرح فدرال بوجود آمده از یک اتحاد اهریمنی بین دموکراسی و حکومت استبدادی نمیتواند مفید باشد، بلکه هندِ انگلیسی را در همان دایره خبیث حکومت متحدانه مرکزی باقی نگه میدارد.»[۱۴] آنچه اقبال بعنوان راه حل بیان میدارد همانطور که قبلا ذکر کردم، تعیین مرزهای جدید در نقشه هند با در نظر گرفتن جمعیت هندو یا مسلمان یا همان (Redistribution) است.
اقبال در مخالفت با سیاستهای بریتانیا و اثبات هدفمند بودن طرحهای بریتانیا برای هند به مساله دفاع از کشور و مدیریت ارتش توسط این کشور نیز میپردازد و تاکید دارد که مسلمانان بعنوان مدافع مرزها میتوانند وفاداری خویش را به وطن خویش به اثبات برسانند:” بریتانیا کنترل و مدیریت ارتش را در دستان کارگزاران حکومت امپراطوری انگلیس میخواهد و هند را ملت واحدی نمیداند و تفاوت بین نژادهای جنگجو(بریتانیا براساس باورهای هندوان آنها را فاقد حس مبارزه جویی و جنگجویی میدانست) را نشانهای از این مساله میداند تا اثبات شود که انگلیسیها نه فقط هند را از تهدیدات خارجی حفظ میکنند بلکه قیم بی طرفی برای امنیت داخلی هند نیز هستند. انگلستان از عدم وجود افسران آموزش دیده و درجات پایین و کم تجربه در ارتش برای ردههای افسری حرف میزند و سالها وقت میخواهد تا آنها را تربیت کند.” [۱۵]اما اقبال میگوید: “این بعلت فرآیند کند نظام آموزشی است نه ظرفیت درونی نژادها ی سلحشور و جنگجو، فرآیند آموزش نظامی عملاً پایان ناپذیر است و این یعنی بردگی دائمی برای هند.” [۱۶] او باور دارد که طرح ایجاد یک ارتش هندی بی طرف بر پایهی یک هند فدراتیو، حس میهن دوستی اسلامی را تشدید خواهد کرد و در هنگام تجاوز نظامی به هند ( حتی تجاوز مسلمانان آن سوی مرزها ) با دفاع جانانه از مرزهای هند هر گونه سوء ظنی را نسبت به مسلمانان هندی از بین خواهد برد. آیا براستی براساس این پیشنهادات میتوان نتیجه گرفت اقبال در پی جدایی مسلمانان از هند و طراحی ایده تشکیل دولتی اسلامی در خارج از مرزهای هند بوده است؟!! ویا تلاشش در افشا کردن اهداف مغرضانه دولت بریتانیا و رفع موانع وحدت مسلمانان و هندوان در جهت رسیدن به استقلال بوده است.
او سپس در توضیح شرایط خاص هند که اجرای طرحهای ناسیونالیستی را امکان ناپذیر میسازد میگوید: «رهبران و سیاستمداران مسلمان نباید به خود اجازه دهند که تحت تأثیر این بحث سفسطهآمیز و فریبنده قرار گیرند که ترکیه و ایران و سایر کشورهای مسلمان، بر مبنای مرزهای ملی، یعنی وابسته به سرزمینشان، در حال پیشرفت و ترقی هستند. عملاً کشورهای اسلامی غیر از هند، دارای جمعیتی بهطور کامل مسلمان هستند. اقلیتهای آن کشورها به قول قرآن متعلق به اهل کتاب هستند. هیچ مانع و جداساز اجتماعی بین مسلمانان و اهل کتاب وجود ندارد. یک یهودی، یک مسیحی، یا یک زرتشتی با لمس کردن غذای یک مسلمان آن را آلوده نمیکند و قانون فقه اجازه ازدواج با اهل کتاب را میدهد؛ اما در مقایسه، هنگامی که یک برهمن ناگزیر به سخن گفتن با یک آدم نجس بشود، او باید رویش را به دیوار یا درخت مجاورش بکند و سخن بگوید و آدم نجس هم باید در پاسخ به همان دیوار یا درخت نگاه کند و جواب بدهد، زیرا برهمن را از اینکه مورد خطاب یک سودرا قرار گیرد، بسیار میترسانند. حتی اگر برهمنی دختر خویش را به برهمنی از یک طبقه پایینتر بدهد مورد تکفیر قرار میگیرد و بیدین خوانده میشود.» [۱۷]اقبال هشدار جدی میدهد که پایهریزی یک قانون اساسی بر مبنای مفهوم هند یکدست با بکار بردن اصولی که توسط گرایشات دموکراتیک بریتانیایی تحمیل شده، ناخواسته هند را به سوی یک جنگ داخلی میبرد.«تا جایی که من میفهمم، در این کشور صلح ایجاد نخواهد شد، مگر اینکه به مردمان مختلفی که هند را تشکیل دادهاند، فرصتهایی برای پیشرفت آزادانهشان بر اساس «نقشههای مدرن» داده شود، بیآنکه از گذشتهشان بطور ناگهانی و بیمقدمه منقطع شوند.»[۱۸]
مسلمانان از نظر اقبال باید هشیار باشند به دو دلیل: اول اینکه رهبر ندارند یعنی فاقد مردانی است که دارای ادراکی هوشمندانه از روح و سرنوشت اسلام و به همان میزان دارای درکی عالی نسبت به مسیر تاریخ مدرن باشند، (این جمله زمانی مطرح میشود که از سال ۱۹۲۶ جناح از رهبران برجسته مسلملیگ بوده است ) دوم اینکه شم متحد شدن به سرعت در حال از بین رفتن است. در پیشینهی مجادلات سیاسی در حزب مسلملیگ مواردی از اختلاف اساسی بین نظرات محمد علی جناح و اقبال لاهوری وجود دارد. فراکسیون پنجابی مسلملیگ که اقبال یکی از اعضای مؤثرآن بود در موارد بسیاری با پیشنهادات و نظرات فراکسیونی که جناح رهبر آن بود مخالفت داشتند و طرحهای فراکسیون جناح را رد کرده بودند، برای مثال طرح معروف ۱۴ مادهای جناح توسط فراکسیون پنجابی رد شده بود. آخرین هشدارها در این جمع بزرگ توسط اقبال داده میشود هشدارهایی که نه بوی تجزیهطلبی دارند و نه حتی به جدایی میخوانند بلکه بر اتحاد و یگانگی و دوری از فرقهگرایی و جاهطلبی تکیه دارند:
«تنوع و گوناگونی در عمل سیاسی در لحظهای که عمل هماهنگ و مشترک جمعی به نفع زندگی ملت ما مورد نیاز است میتواند مهلک و فاجعهآمیز باشد. ما نسبت به هند وظیفه داریم، ما نسبت به جایی که برایمان مقدر شده در آن زندگی کنیم و بمیریم یک وظیفه داریم. از علایق فرقهای و منطقهای و جاهطلبیهای شخصی فراتر روید و بیاموزید تا ارزش فردی و شخصی و عمل جمعی خودتان را مشخص کنید. در پرتو آرمانی که قرار است شما نمایندهاش باشید عمل کنید. از ماده بسوی معنا حرکت کنید. ماده اختلاف و ناهمسانی است؛ معنا نور است، حیات و یکپارچگی است.» [۱۹] امّا متأسفانه با در نظر قرار ندادن این بخشهای مهم سخنرانی اقبال تنها نکته و بخشی که در این سخنرانی عامدانه مورد توجه قرار گرفته است، آنهم با تغییر و تعبیری متفاوت از آنچه مورد نظر اقبال بود بخشی است که به انفکاک استانهای مرزی شمالی غربی، سند و بلوچستان و پنجاب اشاره میکند. منظور اقبال در اینجا با دریافت آنچه در جملات قبلی گفته است روشن میشود نه در یک پاراگراف منفک شده از متنی که پیشنهاد ترسیم نقشه مدرن و(Redistribution) در آن گنجانده شده است.
![](/ckeditor5/upload/images/2025/27-3118.jpg)
دو سال بعد اقبال در سخنرانی دیگری یعنی خطابه ریاست در اجلاس سالانه کنفرانس اسلامی سراسر هند در مارس ۱۹۳۲ مواضعش را روشنتر بیان میکند و هشدارهای جدیتری میدهد: «آشکار کردن آرمانهایی آزاد در میان محدودیتهای دنیایی و جسمانی یک وظیفه است و نشان دادن روشی برای اینکه چگونه آرمانها میتوانند به فعالیتهای زنده تبدیل شوند، وظیفهای دیگر است. انسانی که جرأت کرده تا از وظیفهی اولی به وظیفهی دوم هجرت کند، دائماً باید لیست موجودی نیروی هر یک از محدودیتهایش را فهرست و ارزیابی کند (به جای اینکه تسلیم آنها شود) زیرا او با آن محدودیتها در عادت غفلت و فراموشی بوده است. انسانی که خواستار تبدیل آرمانهایش به عملی پویاست، سختی زندگی در میان اختلاف فکری مداوم را دارد و به آسانی متهم به تناقض شخصی میشود.» [۲۰] اقبال علت گرایش خود را به سیاست بویژه در سالهای بحرانی استقلال هند بیان میکند: «به باور من اسلام موضوعی مربوط به عقیده شخصی نیست. اسلام موضوعی مربوط به جامعه و یا بهتر بگویم مربوط به نهاد دینی مدنی است. به این دلیل اسلام موضوعی اجتماعی و مدنی است که در روزگار کنونی، آرمانهای سیاسی میتوانند بر ساختار و خصوصیت اصلی سیاست تأثیر بگذارند و همین آرمانها بودند که باعث شدند من خود را علاقهمند به سیاست بیابم.»[۲۱] در این خطابه نیز اقبال بر وحدت هند تاکید مینماید و میگوید: «با در نظر گرفتن نقاط مرئی و نامرئی ارتباط بین جوامع مختلف هند، من قاطعانه به امکان ساختن یک کل هماهنگ و سازگار که اتحادش به خاطر تنوع فراوان، از بینرفتنی نباشد معتقدم؛ این کل هماهنگ، قطعاً باید آغوش خود را به روی تنوع و اختلافات هند باز کند.» [۲۲] او در مقایسهی اندیشهی باستانی هند که بر روی تبدیل واحد (بدون اینکه یگانگی و وحدانیتش قربانی شود) به کثرت متمرکز بود، مسالهی امروزه را یافتن راهی برای تبدیل کثرت (بدون فدا کردن خصوصیت متکثرش) به واحد میداند. او ضمن تاکید بر مواضعش در خطابهی مسلملیگ و آنچه در رد نظریهی فدراسیونسازی به شیوهی انگلیسی گفته بود، اجزای ضروری و مهم خواستههای مسلمانان را بازگو میکند. نکتهای که او مجددا بر آن تاکید میکند این است که رویکرد حکومت بریتانیا نشان میدهد که آنها قصد ندارند به صورت یک عامل تعادل بیطرف و منصف در هند عمل کنند و بطور غیر مستقیم جوامع هندی را – عمدتاً دو جامعه هندوها و مسلمانان را – به سوی نوعی جنگ داخلی سوق میدهند. بریتانیا در پی دست یافتن به مشارکت کنگره به هر قیمتی در اعطای خواستههای مسلمانان تعلل میکند و این کار فقط پوششی برای امکان یافتن راهی برای مذاکرات با حزب کنگره است. او با اشاره به بریتانیا در طراحی دسیسهای جهت ایجاد توهمی غیر واقعبینانه، یعنی این دسیسه که پیامد حتمی فعالیت مسلمانان طرحهای پاناسلامیستی است و همزمان سرکوبگری وحشیانه مسلمانان توسط متصدیان و مسئولان حکومتی در بسیاری از مناطق بخصوص کشمیر را در پیوند با احساس شوم و زشت فرقهای میداند و خواستار اصلاحی بنیادی میشود. او به ذکر تفاوتهای جهانبینیهای شرق و غرب میپردازد و جهان نوینی که ایمان قادر به آفرینش آن است تشریح میکند: «مکان جدیدی که جامعهی بشری نه بر پایهی برابری شکمها، بلکه بر پایهی برابری روحها و روانها بنیانگذاری میشود، جایی که یک هندی نجس میتواند با دختر یک شاهزاده ازدواج کند؛ جایی که اجازه داده نمیشود سرمایه آنقدر بر روی هم انباشته شود که بر تولیدکنندهی واقعی کالای دارای ارزش اقتصادی چیره شود. اما تحقق این آرمانخواهی پرشکوه در بارهی ایمان شما نیازمند آزاد شدن از قید بردگی اوهام قرون وسطایی فقها و آخوندها است. ما از لحاظ روانی در زندان افکار و احساساتی زندگی میکنیم که در طی قرنها به دور ما تنیده شده است.» [۲۳] او در نهایت با توجه به شرایط خاص زمانه خود برنامهای سیاسی- فرهنگی را با دادن چند پیشنهاد ارائه مینماید که در هیچکدام از بندهایش فرقهگرایی اسلامی و جداییطلبی مشاهده نمیشود:
«۱- برای ایجاد انضباط بویژه در لحظات بحرانی، مسلملیگ شاخههای استانی و منطقهای در سراسر کشور ایجاد کند که ساختار و ترکیبش بهگونهای باشد که ورود به قدرت برای هر مکتب اندیشه سیاسی امکانپذیر باشد. ۲ – صندوق پول ملی احداث شود و فراخوانی برای این کار صورت گیرد. ۳ – اتحادیههای جوانان زیرنظر مدیریت و رهبری سازمان مرکزی تشکیل شود. آنها باید بطور ویژهای خودشان را وقف خدمات اجتماعی، اصلاح سنتها، سازماندهی اقتصادی جامعه و تبلیغات اقتصادی در روستاها و شهرها کنند. ۴ – مؤسسات فرهنگی برای مردان و زنان در همهی شهرهای بزرگ هند ایجاد شوند که نباید به کارهای سیاسی بپردازند و وظیفهی اصلی آنها باید به حرکت درآوردن انرژی روحی خفته در نسل جوانتر باشد. ۵ – مجمعی از علما تشکیل شود که در آن الزاما مسلمانانی که دارای تحصیلات در علم حقوق مدرن هستند حضور داشته باشند. به این منظور که قوانین اسلام حفظ شوند، شرح و بسط داده شوند و اگر لازم بود در زیر نور شرایط مدرن دوباره تفسیر گردند.»[۲۴]
اما بجز نظراتی که اقبال در این سخنرانیها بیان میکند و به صراحت روشن میکند که اقبال در اندیشه جدایی مسلمانان هند از اکثریت غالب نبوده است میتوان به سخنان جواهر لعل نهرو نیز بهعنوان یکی از مهمترین شخصیتهایی که در حزب مقابل مسلملیگ یعنی حزب کنگره فعالیت داشت، پرداخت که در کتاب کشف هند بیان شده است. این کتاب را نهرو در سال ۱۹۴۴ درطی مدتی که در زندان دژ احمدنگر بود نوشته است و بطور مفصل به تاریخ هند، تاریخچه احزاب مختلف هند و شخصیتهای معروف هند چه موافق با حزب کنگره و چه مخالف آن، از جمله اقبال، حزب مسلملیگ و محمد علی جناح و نقش آنان در استقلال هند میپردازد که من به پارهای از آنها که به بحث ما مربوط میشود، اشاره میکنم.
![](/ckeditor5/upload/images/2025/iqbal-696x522.jpg)
حزب مسلملیگ که تا اندازه زیادی بر اثر مساعی فارغالتحصیلان کالج عَلیگر بوجود آمد، در ابتدای کار تحت کنترل عناصر ارتجاعی و نیمهفئودال قرار داشت اما به مرور و با فشار نسلهای جوانتر به حزب کنگره که قدمهایی برای مردمیتر شدن برداشته بود، نزدیکتر میشود و در سال ۱۹۱۳ هدف وفاداری به حکومت انگلستان را مبدل به درخواست حکومت خود مختار برای هند میکند . فعلا با صرف نظر کردن از ذکر جزئیات، این نظرکلی نهرو را در مورد این حزب ذکر میکنم که: «مهمترین سازمان اسلامی که هرگز از راه گفتوگوهای زبانی با مقامات انگلیسی اختلاف و تضاد پیدا نمیکرد و به مبارزهای نمیپرداخت مسلملیگ بود که با وجود تمام تغییرات و تحولات بعدی که در آن روی نمود حتی وقتی که تعداد زیادی عضو پیدا کرد، رهبری طبقات بالای فئودالی در آن هرگز از میان نرفت. »[۲۵] یکی از شخصیتهای معروفی که به این حزب پیوست ابوالکلام آزاد بود که از اعضای برجستهی حزب کنگره هم بود و سالها با گاندی و نهرو زندان کشیده بود و بسیار مورد تحسین آنها قرار گرفته بود. نویسنده و روزنامهنگار پرشور و جوانی که هفتهنامههای الهلال و البلاغ را منتشر میساخت که هر دو هم توسط حکومت انگلستان توقیف و ممنوع از انتشار شدند. او که به زبانهای فارسی و عربی هم تسلط داشت، قرآن را با نظریههای عقلی تفسیر میکرد و دراثر افکار او مسلملیگ به کنگره ملی نزدیکتر شد. اقبال هم از نظر نهرو نقش مهمی در این میان ایفا میکرد و با اشعار ملی و نیرومندی که به زبان اردو میسرود خیلی معروف بود. نهرو در این کتاب و در بررسی تمایلات جداییطلبانه دو رویکرد متضاد در برخورد با اقبال دارد. از طرفی معتقد است نظریه و طرز برخورد شاعرانه و فلسفی اقبال زمینه افکار جداییطلبانه را فراهم ساخته است، در جایی دیگر میگوید که نظریهی اقبال دربارهی زندگی بطور کلی با فکر بوجود آمدن پاکستان و تقسیم هند سازشی ندارد. او میگوید: «اقبال خطر ذاتی و بی معنی بودن این فکر را دریافته بود. یکبار از ادوارد تامپسون شنیدم که اقبال ضمن گفتوگویی با او گفته بود که اطمینان دارد که تحقق این فکر برای تمام هند و مخصوصا برای خود مسلمانان زیان آور خواهد بود.» [۲۶]
نهرو در میان علل اصلی جداییطلبی پاکستان از هند، تاخیر در پیدایش و رشد طبقه متوسط در میان مسلمانان هند را یکی از علتها میداند که منجر به کندی و عقبماندگی شده است. نهرو عامل مهمتر را سیاست تفرقهافکنی و دامن زدن به تمایلات جداییطلبانه از طرف حکومت انگلستان برای باقی ماندن با شرایط جدید در منطقه میداند، او بوجود آمدن پاکستان را باعث تحکیم موقعیت عناصر و عوامل فئودال برای مدتی بیشتر میداند و تاخیر افتادن در پیشرفت اقتصادی مسلمانان را نتیجه آن میشمرد.
نظریات نهرو در باره محمد علی جناح نیز مهم است. همانطور که میدانید جناح در ابتدا از اعضا حزب کنگره بود ولی «موقعی از کنگره جدا شد که این سازمان یک جهش سیاسی رو به جلو انجام داد بود. به نسبتی که در کنگره نظریههای اقتصادی و تودهای تکامل پیدا میکرد فاصله او و کنگره بیشتر میشد. او هم وحدت هند و هم دموکراسی را مردود میشمرد و محکوم میکرد و میگفت آنها هرگز در سیستم حکومتی که براساس تصورات بی معنی دموکراسی غرب متکی باشد زندگی نخواهند کرد.»
نهرو میگوید: «جناح بهعنوان وکیل دعاوی و سیاستمدار شخصیتی درخشان دارد که میتواند تاکتیکها و روشهای مناسبی برای مقاصد خود بکار بندد و فکر میکند که همواره میتواند میان هند ناسیونالیست و قدرت انگلستان تعادلی را بوجود آورد. مردی منفی است که مظهر مناسب و شایسته او کلمه «نه» میباشد، سرسختی و لجاجت، او خود به تنهایی «مسلملیگ» شده بود.»[۲۷] پیشنهادات مکرر نهرو و گاندی برای ملاقات و بحث و مذاکره در باره مسایل متقابل را نمیپذیرفت و آن را فقط زمانی ممکن میدانست که کنگره علنا و رسما قبول کند که مسلملیگ تنها سازمان نماینده مسلمانان هند است و این به دلیل وجود مسلمانان زیادی در حزب کنگره حتی در عالیترین مقامات اجرایی (ابوالکلام آزاد یکی از این افراد بود) و وجود سازمانهای دیگر مسلمان که بعضی با کنگره همکاری نزدیک داشتند، ممکن نبود. تقاضای آقای جناح بر اساس نظریه جدیدی بود که او مطرح کرده بود مبنی بر اینکه هند شامل دو ملت است یکی هند و دیگری مسلمان و این خود به طرح قضیه پاکستان منجر گشت.
![](/ckeditor5/upload/images/2025/اقبال1.jpg)
این کلمه یعنی پاکستان در سال ۱۹۳۳ توسط چودری رحمت علی که دانشجویی در کمبریج بود پیشنهاد شد، پ از ایالت پنجاب الف از ایالت سرحد شمالی که افغان نیز گفته میشد و ک از کشمیر و س از ایالت سند و تان هم از ایالت بلوچستان گرفته شده بود که در کنار هم پاکستان را میساخت.
نهرو در تأیید مخالفت اقبال با ایدهی پاکستان از دکتر ادوارد تامپسون نقل میکند که مخالفتش را به وضوح به او ابراز کرده بود. جزئیات بیشتر این موضوع را پس از جستجو درآرشیو روزنامه دیلی تایمز یافتم. موضوع از این قرار بود که پس از سخنرانی اقبال در اجلاس مسلملیگ عکسالعملهایی برانگیخته شد و یکی از این عکسالعملها را دکتر تامپسون مورخ و روزنامهنگار انگلیسی نشان داد. اقبال در پاسخ به او نامهای را به دیلی تایمز لندن میفرستد و منظور خودش را روشنتر میکند: «من میخواهم به دکتر تامپسون بگویم در این پاراگراف تقاضایی برای یک کشور مسلمان خارج از امپراطوری بریتانیا مطرح نکردم بلکه فقط نتایج ممکن آیندهی تیره و تار نیروهای مقتدری که حالا سرنوشت هند را میسازند را حدس زدم. هیچ مسلمان هندی با ادعای سلامت عقل به کشور مسلمان در شمال غرب، خارج از این کشور بهعنوان سیاستی عملی نمیاندیشد. من مخالف ایجاد یک میدان جنگ یا نزاع در پنجاب مرکزی هستم که توسط بعضی از هواخواهان پیشنهاد میشود. همهی آنچه من میخواهم توزیع مجدد جمعیتی هند به استانهایی است که اکثریت موثر از یک جامعه است، چیزی که در راستای مسیری است که نهرو و گزارش سیمون حامی آن بودند. یکسری استانهای مسلمان که سازماندهیشده در مرزهای شمال غربی هند میتوانند سد محکم هند و امپراطوری بریتانیا در مقابل نسلهای گرسنه کوهستانهای آسیایی باشند.» [۲۸] با دنبال کردن رد دکتر تامپسون به نامهی دیگری به تاریخ ۴ مارس ۱۹۳۴ رسیدم که در خطاب به دکتر تامپسون نوشته شده است. [۲۹]:
«دکتر تامپسون عزیز
من بررسی کتابم توسط شما را همین حالا دریافت کردم. فوق العاده است و من از شما بابت محبت و صحبتهای خوبی که در مورد من داشتید بسیار ممنونم اما شما یک اشتباه داشتید که چون من این اشتباه را بسیار جدی میدانم مجبورم آن را خاطر نشان کنم . شما مرا سردمدار طرحی بنام پاکستان نامیدید. پاکستان طرح من نیست. آنچه من در سخنرانیام پیشنهاد دادم ایجاد یک استان مسلمان است یعنی استانی که جمعیت مسلمان چشمگیری در شمال غربی هند داشته باشد. این استان جدید برطبق طرح من بخشی از فدراسیون هند پیشنهاد شده است. طرح پاکستان یک فدراسیون از استانهای مسلمان است که مستقیما به انگلستان بعنوان یک قلمرو جداگانه پیشنهاد شده است. مبدأ این طرح کمبریج است و مؤسسان این طرح معتقدند که ما مسلمانان شرکتکننده در میزگرد ملت مسلمان را در مذبح هندو یا آنچه ناسیونالیسم هندی نامیده میشود قربانی کردهایم. ارادتمند شما»
همانطور که بهصراحت در این نامه میبینید اقبال این طرح را کاملا انگلیسی میداند و از قربانیشدن مسلمانان در این طرح صحبت کرده است، اشاره او به کمبریج بهعنوان مبدأ طرح بنظر میرسد به خاستگاه استعماری طرح اشاره دارد. حتی در سال ۱۹۳۷ اقبال نامهای به جناح نوشت و از او خواست توضیح دهد واقعا چه نوع پاکستانی را مد نظر دارد؟ و درخواست کرد هند را از توفانی که متوجه شمال غربی هند و شاید تمام هندوستان شده است، نجات دهد. در اینجا آنچه جالب توجه است این است که جناح پاسخ نامه اقبال را نداد و تا سال ۱۹۴۶ در باره تعریف ایالات مستقل ساکت ماند.
البته در این میان نقش رهبران تندرو هندو را نیز نباید نادیده گرفت. بریتانیا نیز با درک اهمیت نقش این رهبران بخصوص آنانی که در حزب کنگره نیز فعال بودند ترتیباتی میداد تا آتش این اختلاف را بیشتر بیفروزد. برای نمونه این مورد را نقل میکنم: «نایب السلطنه هندوستان لرد ریدینگ شخصی به نام سوامی شرادهانند را که از رهبران متعصب هندو بود با خود همراه کرد ووی را قبل از سرآمدن مدت محکومیتش از زندان آزاد ساخت و پول زیادی در اختیار او گذاشت تا آتش اختلاف را میان هندوان و مسلمانان شعلهور گرداند. این رهبر هندو مبلغان زیادی را به سراسر هند اعزام کرد تا مسلمانان را به بازگشت به ریشهی هندوی خود تشویق نمایند. در واقع تشویق به ارتداد مسلمانان هدف این تلاش بود که منجر به صفآرایی مسلمانان در مقابل آنها منجر گشت و فتنهی عظیمی را براه انداخت که تا مدتها رهبران هر دو گروه را گرفتار کرده بود.»[۳۰] استاد عباس عقاد [۳۱] در این باره مینویسد: «قضایای جاری به هر نوع که تفسیر شود، این نکته مسلم است که تیلاک رهبر برهمایی سهم مؤثری در تجزیه شبه قاره هندوستان و ایجاد دولت پاکستان داشته است. حتی بیشتر از سید احمد خان، اما انگیزههایشان متفاوت بود. بدون تردید هیچ یک از پیشتازان نهضت ایجاد پاکستان به اندازهی تیلاک، مسلمانان را به ضرورت جدایی از هندوها معتقد نساختند.»[۳۲] ابوالکلام آزاد مبارز مسلمان هندی که از رهبران برجسته حزب کنگره و از بیتعصبترین رهبران مسلمان هند بود و سالها در کنار جناح و گاندی زندانی کشیده بود میگوید: «نخستین تخم تجزیه هند آنوقت پاشیده شد که پیروان داس پس از مرگش اعلامیهی او را که درآن از مسلمین به نوعی طرفداری کرده بود مورد حمله و انتقاد قرار دادند.» داس یکی از رهبرانی بود که میکوشید بین هندوها و مسلمانان ایجاد تفاهم کند و پیشنهاداتی به کنگره داد تا زمینه این تفاهم را آماده کند ولی متأسفانه به جرم اعتدال در بسترش ترور شد.
در بخش آخر به کتاب برگسون پسا کلنیال پروفسور بشیردیان [۳۳] فیلسوف معاصر فرانسوی که تحقیقات و مطالعات زیادی در مورد اقبال لاهوری منتشر ساخته است و یکی از صد دانشمند برتر قرن اخیر شمرده شده است نگاه کوتاهی میاندازم، او نیز درستی اینکه اقبال بنیانگزار پاکستان باشد را زیر سؤال برده است و در واقع آن را مردود میداند. او به خطابه مسلملیگ اشاره میکند و روح خطابه او را فضاسازی برای اجتهاد میداند یعنی درک ابتکار عمل و قواعدی که با شرایط و همچنین با مدرنیته هماهنگ شدهاند. دیان استفاده اقبال از اجتهاد را برای بدست آوردن حق قانونگزاری و نیروی عمل کردن در مسیر چیزها میداند. او به این جمله اقبال تاکید میکند: «توانایی برای بکار بستن قاعده اجتهاد یا اصل حرکت به معنای تاسیس یک دولت اسلامی نیست و ویژگی ایالت مسلمانان یا بهتر بگویم مسلمانان یک ایالت را از مجله تایم هند نقل میکنم که مینویسد: «در هند باستان قوانین وضع شده ایالت میزان بهره را تنظیم میکردند اما در دوره مسلمانان اگرچه اسلام به وضوح تحقق سود روی پول وامشده را ممنوع کرده است. ایالات مسلمان هیچ منعی برای چنین بهرههایی تحمیل نمیکردند»[۳۴] دیان اضافه میکند «اقبال در خطابه مسلملیگ از ضرورت خود مختاری مناطقی با اکثریت مسلمان در فدراسیون هند صحبت کرد، او از استقلال حرفی نزد و احتمالا چیزی که او در ذهن داشت استقلال نبود، با این حال این سخنرانی بهعنوان لحظهای نشانهگذاری شد که ایده پاکستان شکل گرفت.»[۳۵] او بار دیگر تاکید میکند آنچه اقبال از آن صحبت میکرد فقط توسعه یک خودمختار در قلب تمامیت سیاسی هند است و این پرسش را دوباره مطرح میکند که آیا باید اقبال را بهعنوان تخمافشان بذر جدایی بشناسیم و کسی که محمد علی جناح را قانع به پیروی از این راه کرد؟ یا او فیلسوف شاعری است که مخالفتش را با بتهای نژادی و قبیلهای علنا اظهار میداشت؟ او خاطرهی از نهرو را نقل میکند که در زمان مرگ اقبال به ملاقات او آمد و در کتاب کشف هند نیز آمده است نهرو شرح داده است که در انتهای گفتگویشان اقبال به او گفته است: «جناح یک سیاستمدار است اما شما یک شاعر هستید.»[۳۶]این جمله با یادآوری جمله معروف اقبال که ملتها به دست شاعران زاد میشوند و در دست سیاستمداران میمیرند معنای شگرفی پیدا میکند. البته آنچه دیان در مورد اقبال در این کتاب میگوید بسی فراتر از نقش او در ایجاد پاکستان است و به بررسی اندیشه اقبال در ابعاد گوناگون پرداخته شده است.
ویرایش: اصلاحوب
منابع و پانوشتها:
[۱] ماهنامه فرهنگ اسلامی پیاپی ۴۳ بهمن ۱۳۹۵
[۲]- همان
[۳] -اصل این خطابه در iqbqcyberlibrary.net/files/021//Iqbal-speeches-writing-and ststements-of-iqbal-latis-ahmad-sherwani موجود است.
[۴] همان: ص ۴
[۵] همان: ص ۴
[۶] همان: ص ۵
[۷] همان:ص ۱۱
[۸] منوچهری، عباس، فراسوی رنج و رویا روایتی دلالتی- پارادایمی از تفکر سیاسی، مقدمه
[۹] Iqbal speeches writtings and statements : ص ۱۱
[۱۰] Communal Group
[۱۱] Iqbal speeches writtings and statements ص ۱۱ :
[۱۲] Iqbal speeches writtings and statements ص ۱۳ :
[۱۳] همان: ص ۱۲
[۱۴] -خطابه مسلملیگ: ص ۱۴ در iqbqcyberlibrary.net/files/021//Iqbal-speeches-writing-and ststements-of-iqbal-latis-ahmad-sherwani موجود است.
[۱۵]- همان: ص ۱۸
[۱۶] همان: ص ۱۸ –
[۱۷] همان: ص ۲۳
[۱۸] همان: ص ۲۵
[۱۹] همان: صص ۲۵-۲۶
[۲۰] همان: ص ۲۷
[۲۱] همان: ص ۲۷
[۲۲] همان: ص ۲۸
[۲۳] همان: ص ۳۲
[۲۴] همان: ص
[۲۵] جواهر لعل نهرو، کشف هند ج ۲ ص ۵۸۳
[۲۶] کشف هند جواهر لعل نهرو، کشف هند ج۲ ص ۵۸۳
[۲۷] همان: ص ۵۸۴
[۲۸] Daily times
[۲۹] Iqbal his political Ideas/ acommentary on unpublished letters
[۳۰]: صص۲۷۸-۲۸۰ شاملویی حبیب اله، تاریخچه انقلابات جهان ج۲
[۳۱] نویسنده و تاریخنگار و متفکر برجسته مصری
[۳۲] شاملویی حبیب اله، تاریخچه انقلابات جهان ج۲: ص ۲۶۱
[۳۳] Sulieman Bashir Diagne
[۳۴] Bashir Diagne Postclonial Bergson translated by Lindsay turner page 54
[۳۵] Bashir Diagne Postclonial Bergson translated by Lindsay turner page 52
[۳۶] “ page 54
نظرات