ما از سلاله خاك قنديل و هلگورد، بينوايي بر پيكر متينمان را بر نميتابيم، ديروز را ملامتي سخت شايان است كه امروز را زادهاست و فردا را مباهاتي شايد نشايد چون امروزيها بس ملالآور چكش ميزنند بر قامت ستبر زمان. 

اي شكفته در پستوي اندوه، اي طليعه محنت و اي فرزند زاده شده از ميهن رنجها، اي غريو برآمده از بيغولستان، پابرهنه خواهيم آمد بر آستانت و دشنه خواهيم زد بر حقير انگاشتنها.

فرومايگي را آن زمان ياراي وداع گفتن خواهيم داشت كه نگاهبانيِكاروان را به سروش سماوات بسپاريم و به مدد عقلانيت، چرخهاي مَركَب دوران را در مسير اندازيم.

كارواني در راه است كه شِكوِه دارد از كژيها، بيدادگريها و انسان ستيزيها. در پس تنگناهاي دنياي دني، ميل به عروج دارد و شهد پرحلاوت آراستگي نفس را بر اتباعش ميخوراند. كاروانيان، انسانگرايانِ اسلام مسلكِان خداپرستي خواهند بود كه دلداده بي انتهاي معبودشانند.

ديگري را از خود ميدانند و همگان را در اندک بهره گردون، انباز خویش می پندارند. 

ما را بر پهنای سیاه سرنوشت پراکندن و در دل بی مهریها بی ملجأ وانهادن، شرط داد نیست و کرامت سخی آدمی را نشاید.

ای پدر! باور دارم که اکنونها را مدیون توام، ما بی بهرگان از نوازش تاریخ، بی نصیب از آشیانه اجداد، طریق متانت و منّانتان را نیک می پاییم . امروز را برایمان ساختید تا فردایی فروزان را از کف ندهیم، بازپس خواهیم گرفت هیبتمان را همراهتان.