سال رفت و دی گذشت، به برخی شادمانی نقش بست و به دیگری غبار پریشانی نشست؛ آن یکی از تلاش بسیار و این یکی از خواب بیشمار. کم نبودند آنانی که غمی غمناک و شبی نمناک داشتند، چه بسا روز اندر روز تخم نا امیدی کاشتند و از خرمن سال پار، چنگی هم بر نداشتند.
اکنون نمیخواهم از سردی زمستان و زردی خزان بگویم چرا که بزم گلستان، شور بلبلان و شعور شاعران به من اجازه نمیدهند تا چشم فرو بگیرم و از بهار نگویم و بر سایهی سیاه سرکش زمستان خیره شوم و از گلایهها و شکایتها دم زنم.
چه گفتهی سفتهای رانده خواجه عبدالله انصاری: بهار سه گونه است:
«بهار اینجهانی که هنگام شادمانی است.
بهار آنجهانی که نعیم جاودانی است.
بهار نهانی که اگر داری خود دانی و اگر نداری و پنداری که داری، دراز حسرتی است که در آنی.» شایسته و بایسته است که نهان و درون بهاری شود تا عیان و برون بهاری به نگاه آید.
سال پار گذشت، شیشهی عمری بود که شکست و تاری از هنگام ها بود که گسست. سال حال دفتر سپیدی است در دستان بی داستان تو، چه نقشی مینگاری و چه نقشه ای میپرورانی؟ پلان گزار و سوار کاری یا اسب دوان پرباری و برای اهداف دیگران کارگزاری؟
پنج راهکار زیر، راز جهش و تپش در سال حال خواهند بود:
۱- گلها خندیدند تو هم بخند، درختان شکوفه کردند تو هم جوانه بزن و زمین رویید تو هم بروی. بر این دفتر سپید، نوید بنویس و امید، هدف بگذار و تلاش بدار تا ره آورد این هدف و تلاش، درختی پربار و میوهی بسیار باشد.
۲- در سال حال، مگذار دلت پرکین و فکرت چرکین شوند؛ همه را دوست داشته باش و مثبتنگر زندگی کن. چه راست گفت داستایوفسکی، نویسندهی پر آوازهی روسی: پرسیدم جهنّم کجاست؟ گفت: قلبی را پیدا کن که نتواند دوست داشته باشد، آنجا جهنّم است.
۳- سفیر امید باش، به سرنشینان هستی امید و مژدهی سپید بده. با سخنان غمآلود و غبارآلود، امید را از مردم نگیر. بی حرف و گفت، نا امیدی آب پلیدی است که از چشمهی آلوده میبرآید، انگیزه را میزداید و شور را میرباید.
۴- در پی کسی نباش که دستت را بگیرد و تو را به نیکبختی برساند و اندوه را از تو برهاند، تو خودت هستی که خود را به نیک بختی میرسانی و از اندوه میرهانی. ملا مفید درّ گفت: خار خار طمع از هیچکسی نیست مرا/ مرغ تصویرم و در دل هوسی نیست مرا.
از بهر طمع گلویت تازه نکن و کوخه مزن تا به دادت برسند و تو را از منجلاب حیرانی و سرگردانی بکشند بلکه نفسی عمیق بر آر و در پی رسیدن به اهداف خویش تلاش بدار.
۵- از میدان شعار به درون کار بیا. عمل کن، با شبیه شدن به کسی ره بجایی نرسد، باید عملگرا باشی. روزی شیخ بایزید که پوستینی بر تن داشت به راه میرفت، جوانی قدم بر جای پای بایزید نهاد و میگفت: قدم بر قدم مشایخ این چنین نهند. و به شیخ گفت: ای بایزید! پارهای از پوستین خود به من ده تا برکت تو بر من رسد. شیخ گفت: اگر تو پوست بایزید را هم در خود کشی سودت ندارد تا عمل بایزید نکنی.
به امید سالی پر بار و امید بخش.
نظرات