«طاهر احمد مکی» ادیبی اصیل و گران‌قدر است، او از جمله دارالعلومی‌های بزرگواری است که با تألیف‌ها ارزشمندش در زمینه‌های تاریخ ادبیات، نقد، ترجمه و تحقیق میراث ادبی و با نوشتن در مجلات ادبی و نیز با تدریس در دارالعلوم به ادبیات و فن ادبی خدمت کرده است. دارالعلومی که شیخ محمد عبده درباره آن گفت: «زبان عربی در هر جا اگر بمیرد ولی در دارالعلوم زنده می‌ماند» و همان مدرسه‌ای است که امام حسن البناء با نمرات ممتاز از آن فارغ‌التحصیل گشت.
دکتر طاهر در سال 1924م در روستای «کیمان المطاعنه» در بخش «إسنا» از شهر«قنا» متولد شد، و در دارالعلوم تحصیل نمود، هوش و نجابت او از خردسالی نمایان گشت چنانکه تمام رویدادها و اتفاقاتی که در پیرامونش رخ می‌داد در حافظه او جای می‌گرفت. در سطور بعدی مختصری از خاطرات زیبای وی از امام و مجدد قرن چهارده، حسن البناء، ارائه می‌شود. مردی که بزرگ‌ترین جماعت سیاسی دعوی در دهه‌های اخیر را بنیان نهاد، جماعتی که بر استعمار لرزه افکند؛ و در میان جماهیر امت پس از آنکه سال‌ها زیر یوغ استعمار بودند بیداری اسلامی را بازگرداند. استعماری که مدت‌های مدیدی در قلوب امت رسوخ کرد و بسیاری از پیروانش را برای دفاع از افکار و خواسته‌های استعماری‌اش به خدمت گرفت. طاهر مکی اولین بار در آگوست 1938م هنگامی که امام حسن البناء از روستایشان دیدن کرد با او آشنا شد و درباره او در روزنامه و مجلات متعددی نوشته است که مشهورترین آن مقاله‌ای است که در مجله قطری «الدوحه» در جولای 1985م نوشت که در آن هنگام سردبیرش«رجاء النقاش» بود، بارها او را در منزل آبادش در منطقه «الدقی» زیارت کردم و این خاطرات را بازگو می‌کنم.


اولین بار چه وقت حسن البناء را دیده‌اید؟
او را اولین بار در روستایمان دیدم. زمانی که او داشت تمام نقاط مصر را می‌گشت، و از شمال آن به سوی جنوب می‌رفت و به قریه‌ها و آبادی‌ها و شهرهای بزرگ و کوچک مصر سفر می‌کرد. امروزه واقعاً عجیب است کسانی را می‌بینی که خود را نخبگان و برگزیدگان مردم می‌دانند اما تحمل ترک اتاق‌های خنک و مطبوع خود را ندارند و از دیدن مردم ناراحت می‌شوند، اتاق‌های مطبوع و استودیوهای تلویزیون‌های ماهواره‌ای به قصرهای عاج آن‌ها تبدیل شده و دوری و بی‌خبری آن‌ها از مردم و مشکلات واقعی مردم را برایشان در پی‌داشته است. حسن البناء از روستایمان «کیمان المطاعنه» در بخش «إسنا» شهر «قنا» دیدن کرد. او به خاطر مقابله با حملاتی که علیه اسلام می‌شد اقدام به این سفرها می‌کرد، حملات علیه اسلام از طریق هجوم تبلیغی مسیحیان، رسانه‌های بیگانه و سیلی از کتاب‌ها و نشریات ضد اسلام که توسط مؤسساتی بنام و پوشش مؤسسات درمانی و آموزشی توزیع می‌شد، انجام می‌گرفت. آن‌ها همراه با خدمات درمانی یا آموزشی موجی از الحاد و شبهات و فتنه دینی را بین مردم ترویج می‌کردند. من در آن زمان از کودکان با استعدادی بودم که به مکتب و مدرسه اجباری می‌رفتم و کاری جز قرائت، حفظ و دوره قرآن نداشتم. همچنین روزنامه‌ها و به خصوص روزنامه «الاهرام» را که در آن ایام به روستایمان می‌آمد، مطالعه می‌کردم. در آن روزها شنیدم که حسن البناء مرشد عام اخوان المسلمین در کیمان المطاعنه به محله قبیله ما که چند کیلومتر از محل سکونت و خانه پدری‌ام فاصله داشت به صورت مهمان وارد شده است. بنابراین برای دیدن شخصیتی که نامش را در روزنامه‌ها دیده بودم و سرمقاله مجله «النذیر» را می‌نوشت- که گاهی دایی‌ام آن را از بازار شهر برایم می‌خرید- به راه افتادم. این واقعه در اواخر ماه آگوست 1938م بود.
ابتدا از دور و پس از آن از نزدیک او را برانداز کردم. این مهمان؛ لباسی ساده، تمییز، سفید و گشاد به تن داشت و بر روی کلاه خود پارچه‌ای کتانی انداخته بود. بدن و قامت معتدل داشت، چهره‌اش سفید بود که به سرخی می‌زد، ریشی صاف و مرتب و نگاهی نافذ داشت. در میان روستاییان ساده و ذوق زده چون پرتویی از نور راه می‌رفت. می‌دانست چگونه دل صدها نفری را صید کند که از اطراف قریه برای دیدنش آمده بودند، در میان استقبال‌کنندگان طلاب الازهری هم بودند و بیشترشان کشاورز بودند، برخی دعوت شده بودند و برخی هم برای دیدن او و عرض سلام آمده بودند.


امام در میان مردم اوقاتش را چگونه می‌گذراند؟
او دو روز و یک شب در کیمان المطاعنه ماند. در این مدت با تمام شاخه‌های فامیل در روستا و حتی با مخالفین طائفه‌ای ما و افرادی از احزاب مخالف اخوان نیز دیدار کرد. در دیدارش بین مردم آشتی برقرار می‌کرد و آن‌ها را در کار خیر همراه می‌نمود. این کارها را با وجود تنوع و کثرت فعالیت، در طول صبح پس از صبحانه‌ای مختصر انجام می‌داد. ظهر که می‌شد در مسجد با مردم نماز می‌خواند و آن‌ها را امامت می‌کرد؛ و پس از آن نهار را در میان تمام مهمان‌ها به روش عربی بر سفره‌ای که بر زمین پهن کرده بودند، می‌خورد و وقتی دست از غذا می‌کشید تشکرش را با دعایی زیبا در قالب بیانی محکم و صمیمی و بی‌پیرایه که هنوز هم الفاظش در خاطرم است و صدایش در گوشم چنان می‌پیچد گویی که دیروز بود اظهار کرد: «أکل طعامکم الأبرار، وصلت علیکم الملائکة الرحمن، وذکرکم الله فیمن عنده».
بعد از غذا کمی استراحت می‌کرد تا گرمای آفتاب ظهر که در بالادست استان الصعید مصر بسیار تند است، کاهش یابد و زمان عصر که می‌رسید در مسجد مردم را به نماز فرا می‌خواند، روستا مسجدی محقر داشت که با حصیر پوشیده شده بود و گنبدی گلی داشت و از هر سمت آفتاب به درونش می‌تابید اما هیچ‌کدام از این‌ها باعث ناراحتی و ناخوشنودی امام نمی‌شد. پس از نماز برای مردم سخن می‌گفت که با حدیث «وما اجتمع قوم فی بیت من بیوت الله، یتلون کتابه ویتدارسون آیاته، إلا حفتهم الملائکة، وغشیتهم الرحمة...» شروع می‌کرد و برخی آیات قرآن را تفسیر می‌نمود و ارتباط آن را با واقعیت زندگی مردم بیان می‌کرد. هرچند هنوز تصویر آن لحظات زنده و شفاف در ذهن و خیالم هست اما از تفصیل گفتارش چیزی در خاطر ندارم.
پس از دیدار با شاخه‌های مختلف طوائف گوناگون روستا، چون شب فرا می‌رسید و همه به رختخواب می‌رفتند، او در سکوت و آرامش با خویش خلوت می‌کرد و از قرآن و دعا و مأثور مقرری روزانه‌اش را می‌خواند و تلاوت می‌کرد.
در این سفر، جوان تازه فارغ‌التحصیلی از الازهر بنام «أحمد حسن الباقوری» همراهش بود.
او از کیمان المطاعنه به «أصفان المطاعنه» رفت. که در آنجا مهمان خانواده «فراج طایع» بود. بزرگ آن خانواده سال‌هایی را در الأزهر درس خوانده بود اما چنانکه عادت مردم آن دوره بود قبل از گرفتن مدرک آنجا را ترک نموده بود؛ و وقتی که شیخ محمد الامیر مأمور تشکیل شعبه اخوان در آن روستا شد فراج طایع عضو مجلس شیوخ از آن دایر شد. محمد الامیر نیز دو سال در الازهر درس خوانده بود و بعد به خاطر عللی که در اختیار خودش نبود مجبور به ترک تحصیل گشت، او به خاطر جبران آن همواره مردم روستا را تشویق می‌کرد تا فرزندانشان را برای تحصیل به مدارس، آموزشگاه‌ها و دانشکده‌های قاهره بفرستند و با وجود سختی و مشقت، برخی مواقع خود نیز برای راهنمایی همراهشان می‌رفت و در این باره صادقانه کوشش می‌کرد.


آیا بعد از آن دوباره حسن البنا از «الصعید» دیدن کرد؟
بله سال بعد، در سپتامبر 1939م حسن البناء برای بار دوم آمد که این دفعه از تمام الصعید دیدن کرد.او برای پشتیبانی از شعبه‌های اخوان که دایر شده بود و تحکیم روابطش با مردم آمده بود؛ و چون ارتباطش با قبایل ما مستحکم‌تر شده بود برای راهنمایی و رفع مشکلات اقتصادی و طائفه‌ای آنجا تلاش داشت؛ و از برخی رسوم و عادات بد مانند انتقام‌جویی و دشمنی کلامی و تعصب قبیله‌ای، که درباره آن شنیده بود نهی می‌کرد مردم این دفعه بسیار باشکوه از او استقبال کردند و او را در برگرفتند و به احترامش تیر هوایی شلیک کردند.
در این مرتبه او را بیشتر از نزدیک دیدم. یک سال بزرگ‌تر شده بودم و شناختم از او بیشتر شده بود. اما در برنامه روزانه و لباس و عبادت او چیزی عوض نشده بود جز اینکه این دفعه جوان ازهری دیگری همراهش بود، با وجودیکه فقط همان یک‌بار آن جوان را دیدم اما هنوز اسمش را به خاطر دارم. او شیخ عبدالمعز عبدالستار چنانکه گفتند دانشجوی دانشکده اصول دین بود. مردم او را نیز چون حسن البناء دوست داشتند. او متواضع و باوقار و پر از حیا و ابهت بود. حسن البناء و همراهش اینبار از أصفون المطاعنه به نزدمان آمدند و بعد از آنجا برای ادامه سفر به بالادست الصعید به إسنا رفتند.


امام بناء در مرکز استان، قنا
دکتر طاهر احمد مکی به سخنانش درباره دیدارهایش با امام بناء ادامه می‌دهد، زمانی که در ایام جنگ جهانی دوم نخست وزیر «حسین سری پاشا» امام بناء را از قاهره دور کرده به قنا فرستاده بود. او می‌گوید:
سال بعد برای درس خواندن در آموزشگاه ابتدایی به مرکز استان، قنا رفتم. قنا شهری خاموش بود، تهیه یک کتاب یا مجله تلاش زیادی می‌خواست. سال اول را جوانی بی‌خبر بودم که در حومه شهر زندگی می‌کرد و غیر از شب‌های جمعه که به سینما می‌رفتم کاری به مرکز شهر نداشتم؛ و از زندگی عمومی در آن چیزی نمی‌دانستم. تا اینکه در سال دوم در خیابان اصلی شهر خانه گرفتم و آشنایی من با فعالیت‌های عمومی در شهر آغاز شد. گاهگاهی به جلسات جمعیت شبان المسلمین(جوانان مسلمان) می‌رفتم. فعالیت این جمعیت به برگزاری جشن‌هایی در مناسبت‌های دینی چون آغاز سال هجری، مولد پیامبر-صلی الله علیه وسلم- و سالگرد غزوه بدر و همچنین برخی فعالیت‌های ورزشی منحصر می‌شد. در آن ایام مردم از مناسبت‌های دینی برای رشد آگاهی عمومی و انگیزش روحیه وطن دوستی و نبرد علیه استعمار بهره می‌بردند. بدون آنکه بتوانند جلویشان را بگیرند یا از پس آن‌ها برآیند. در چنین جشن‌هایی معمولاً کارمندان عالیرتبه شرکت می‌کردند و سخنرانی اصلی بر پایه مناسبت تاریخی روز ایراد می‌شد و سعی می‌گردیدپندها و پیام‌های از آن اخذ شود و مسلمانان برای بازگرداندن مجد و عظمت گذشته تشویق می‌شدند. پس از آن شعرایی که معمولاً از اهالی آن منطقه بودند، قصایدی با کیفیت متوسط می‌خواندند و در آن پیامبر-صلی الله علیه وسلم-را مخاطب قرار می‌دادند و بر عظمت از دست رفته می‌گریستند و بر گذشته از بین رفته‌یشان تأسف می‌خوردند و به فردای بهتری امید می‌بستند.
آموزشکده دینی نیز به نوبه خود جشن باشکوهی می‌گرفت، و شخص مدیر منطقه که الآن معادل استاندار است به همراه شیخ آموزشکده در آن شرکت می‌کرد. با وجود این که شیخ از نظر اداری تحت ریاست مدیر بود اما چون مقامی دینی داشت جلوتر از او گام برمی‌داشت؛ و این برای ازهری‌ها مرسوم بود و آن را مدیون شیخ بزرگ الازهر محمد مصطفی المراغی عالم و شرف الازهر بودند، که هرگز برای لحظه‌ای نیز برای مخلوقی سر خم نکرد. برای الازهری‌ها نیز آبرو خریده بود.
اما قنای خاموش، در سال 1940م یک‌باره به شهری شلوغ و پرسر و صدا تبدیل شد که پر از جنب و جوش و ارتش و اسلحه و ماشین‌ها و زره‌پوش‌ها شد؛ و سربازانی از هر رنگ و ملیت که از جاهای مختلف دنیا از هند، بریتانیا، افریقا، استرالیا و اروپا آمده بودند. همچنین هزاران کارگر مصری که همراهشان به قنا آمدند و در ساخت راه آهن و خطوط برق و کانال‌های آب بین قنا و القصیر در ساحل دریای سرخ آنان را یاری می‌دادند و حقوق بالایی هم می‌گرفتند. جنگ جهانی دوم یک سال بود که شعله‌ور شده بود و در شمال مصر در مرزهای لیبی، انگلیسی‌ها شکست تلخی متحمل شده بودند و از جانب دریای مدیترانه که در سیطره زیردریایی‌های آلمانی و ایتالیایی بود در محاصره قرار گرفته بودند لذا می‌خواستند خطوط امداد خود را از سمت دریای سرخ برقرار کنند که برایشان امن‌تر بود و در صورت شکست نیز امکان عقب‌نشینی با تلفات کمتر را برایشان فراهم می‌کرد.
سپاهیان آمدند و امراض مسری، جنایت، بازار سیاه، دزدی، گرانی، کمبود و قحطی و مالاریا نیز همراه آنان آمد.
در این ایام که در عنفوان جوانی بودم احساس کردم جمعیت شبان المسلمین مکان خوبی برای صرف وقت و تمرین سخنرانی است، البته سخنرانی‌هایی که مقاصد واضح و صریح سیاسی نداشت و می‌دانستم آزادی وطن خود به ‌خود میسر نمی‌شود. دیدن سربازان خارجی رنگارنگ و مست در آخر شب ما را خشمگین می‌ساخت و حماسه و سرکشی در روحمان زبانه می‌کشید و ما را وسوسه می‌کرد که با آنان به شدت درگیر شویم.
روزی گام‌هایم مرا بی‌اختیار به دفتر اخوان المسلمین کشاند، آپارتمانی در طبقه همکف یک ساختمان در میدان اصلی شهر یعنی در میدان استانداری که مستقیم روبروی آن بود و از یک دفتر و سالن اجتماعاتی که در اوقات نماز به نمازخانه مبدل می‌شد و یک اتاق دیگر در کنار سرویس‌ها تشکیل می‌شد. به هر حال فوراً عضو شدم و هنوز در خاطراتم چهره بزرگ‌مردی نقش بسته است که دو سال پیش نیز او را در دیوان روستایم دیده بودم.
فعالیت‌های اخوان المسلمین متنوع بود و شامل درس و گفتگو، تمرین سخنرانی، اردوها و انواع کارهایی بود که می‌شد همکاری در خیر به حساب آورد. کسانی که به اخوان می‌پیوستند از معلمان و دبیران دوره متوسطه و کارمندان کم رتبه ادارات و برخی طلاب آموزشکده دینی بودند، اما اساتید آموزشکده دینی ترجیح می‌دادندبی‌طرف باشند و به وعظ و ارشاد در جمعیت شبان المسلمین بسنده می‌کردند.
در 20 می 1941م حسین سری نخست وزیر وقت دستور انتقال حسن البناء از مدرسه ابتدائی عباس اول در قاهره به مدرسه ابتدایی قنا را صادر کرد؛ و آن وقت پایان سال تحصیلی بود، شاید او برای تحویل موقعیت شغلی جدید آمده بود و پس از آن برگشت؛ زیرا من آن سال او را دوباره ندیدم و خودم نیز سخت مشغول امتحاناتم بودم؛ اما در سال بعد که او از ابتدا در آنجا ساکن شد بیشتر وقتم را در کنارش سپری می‌کردم.


در این ایام حسن البناء چگونه اوقاتش را می‌گذراند؟
حسن البناء الگوی دقت، به همراه هوش سرشار بود و توانایی عجیبی در تبدیل موقعیت‌ها به فرصت داشت. وقتی که دستور محرمانه برای ناظر مدرسه آمده بود که ساعات زیادی به حسن البناء درس واگذار کند و او را با کار زیاد تحت فشار قرار دهد و با توجه به اینکه ساعات درسی در آن ایام براساس نظام قدیم تمام روز، یعنی از هفت و نیم صبح تا چهار عصر بود اما این باعث بر آشفتگی حسن البناء نشد و تمام واکنش او این بود که او دوست دارد خوشنویسی خط عربی را تدریس کند، مدرسه و همکارانش از این تمایل خوشنود شدند، چون درسی بود که آن را بی‌ارزش می‌دانستند و از آن فرار می‌کردند. دانش آموزان نیز به آن درس تمایل نداشتند؛ و فقط به استعداد خود متکی بودند. بازرسان نیز به آن اعتناء نمی‌کردند؛ لذا با خوش‌وقتی این درس را به او واگذار کردند.
اما حسن البناء از این کار دو هدف داشت: اول اینکه درس خط عربی هفته‌ای دو ساعت بود و این به آن معنی بود که او برای تمام دانش آموزان مدرسه که پانزده کلاس داشت درس می‌داد و با تمام این کودکانی که در ابتدا مرحله نوجوانی بودند ارتباط می‌یافت و می‌توانست از آن‌ها مردانی را که وطن نیاز داشت، بسازد؛ و این چیزی بود که رخ داد. این معلم بشاش، خنده‌رو، مهربان و با وقار، کلاس خط را به ساعتی خوشایند تبدیل نمودکه کودکان با شادی انتظارش را می‌کشیدند. او بدون آنکه آن‌ها را در حرج و تنگنا قرار دهد با آن‌ها به سادگی سخن می‌گفت و بسیاری از چیزها را به آن‌هامی‌آموخت بدون آنکه از شرایط سنی آن‌ها غافل شود: چه کسی نماز صبح را خوانده؟ او را تشویق و ستایش می‌نمود. چه کسی از قرآن چیزی حفظ کرده؟ به او گوش فرا می‌داد و اشتباهاتش را تصحیح می‌کرد. وقتی که استراحت میانه روز می‌رسید با آن‌ها برای دیدارشان در نمازخانه مدرسه برای نماز ظهر قرار می‌گذاشت.
بعد از تنها یک ماه او محبوب‌ترین استاد در نزد تمام دانش‌آموزان مدرسه بود.
اما هدف دوم او این بود که درس خط عربی بیشتر از زمان کلاس وقتش را نمی‌گرفت، نه نیازی به تصحیح اوراق داشت و نه محتاج مطالعه قبلی بود لذا از وقت اندکی که از شبانه‌روز برایش می‌ماند برای دعوت و گسترش آن و یافتن یاران جدیدو همچنین قرائت و عبادت خودش استفاده می‌کرد.
امام البناء در مهمانسرای«لوکانده الجبلاوی الجدیده» که بهترین هتل شهر در آن زمان بود و ساختمانش با وجود گذر زمان و فرسودگی هنوز هم پابرجاست اقامت داشت. برنامه روزانه‌اش یکسان بود، ساعت چهار از کار برمی‌گشت تا کمی استراحت کند سپس لباس عوض می‌کرد و به دفتر اخوان می‌آمد تا در آن نماز مغرب را با جماعت اقامه نماید. نمازش خیلی متین بود نه طولانی بود که بر نمازگزاران گران آید و نه آن را خیلی مختصر می‌کرد که فقط رفع تکلیف کرده باشد. پس از نماز به امور جماعت می‌پرداخت و با مراجعه‌کنندگان ملاقات می‌کرد و یا به ملاقات دیگران از اهالی شهر و یا اعضاء هیأت‌های اسلامی یا مسیحی دیگر که با آن‌ها وعده ملاقات داشت می‌رفت سپس برای نماز عشاء به دفتر برمی‌گشت و بعد از نماز درسی دینی از کتاب احیاء علوم دین امام غزالی ارائه می‌کرد. از غزالی بسیار تعریف می‌کرد و اولین کسی بود که نگاه ما را متوجه او کرد.
اما شب‌های جمعه بعد از نماز عشاء سخنرانی عمومی بود، مردم زیادی از محلات مختلف شهر می‌آمدند، برخی از اخوان بودند و برخی هم غیر اخوانی بودند؛ و درباره مسائل روز که برای مردم اهمیت داشت بحث می‌شد، اما همیشه رنگی دینی داشت. یادم است شخصی درباره احضار ارواح از او سؤال کرد این مرد سیلی از معلومات درباره‌یریشه‌ی این علم، تاریخ آن و بارزترین کسانی که در این علم سرآمد بودند بیان کرد، خلاصه کنم او یک دایرةالمعارف درباره علوم مختلف بود. من تعجب می‌کنم کسی که بیشتر وقتش تا چهار عصر در مدرسه می‌گذرد و بعد استراحتی و نماز مغرب و دیدار با مردم، این همه دانسته‌های بسیار را چگونه آموخته؟ در حالی که یک شخص باید از همه مردم می‌برید و اوقات طولانی برای فراگرفتن این علوم صرف می‌کرد تا بدانجا برسد. حال آنکه او بیش از سی و چهار سال نداشت. به حسن البناء مجموعه‌ای از دانش داده شده بود و این فضلی خدایی بود که به او عطا شده بود. بهترین مثال برای مثل قدیمی «لکل مقام مقال» بود. (برای هر موضوعی، سخنی داشتن) او برای هر مبحثی و برای مشکلات هر آنی، سخنی برای گفتن داشت؛ و از لحاظ انتخاب واژه‌ها و قواعد آن سخن در دست او موم بود. حافظ کل قرآن بود و در حدیث، شناختی کافی داشت و درک درست و آگاهانه‌ای از این دو داشت و در سخنانش با مهارت از آن‌ها استفاده می‌کرد از دانش روز بهره‌ای بی‌انتها داشت، که انسان در برابر او حیران می‌ماند که: کی و کجا و چگونه به آن دانش دست یافته است؟ دانش او به علوم اسلامی منحصر نمی‌شد، بلکه از کشمکش‌های سیاسی،مذهبی و اجتماعی جهانی و یافته‌های اجتماعی جهانی مطلع بود و شجاعتی بسیار داشت که نه بی‌پروا بود و نه مردد.
این ماه‌های کمی که از نزدیک همراه البناء بودم فرصتی بود که او را بیشتر بشناسم و در او موهبت‌هایی مشاهده کنم: حافظه قویی داشت، هرگاه او را می‌دیدم احوال یکایک افراد خانواده‌ام را با اسم می‌پرسید کسانی را که فقط چند دقیقه دیده بود و یا حتی آنانی را که ندیده بود و تنها نامشان نزد او ذکر شده بود. همچنین در سخن گفتن به عربی صحیح و ساده و شفاف توانایی بالایی داشت. زبانی عفیف داشت، هرگز ندیدم درباره کسی بدگویی کند یا به کسی چه مخالفش یا حتی دشمنش دشنام دهد. همیشه درباره آنچه از دروغ و باطل و خروج از قواعد دینی می‌دیدبه صورت موضوعی سخن می‌گفت و انتقاد می‌کرد و مشکل رامشخص کرده درمانش را شرح می‌داد و روش صحیح را رعایت می‌کرد و به آن فرا می‌خواند؛ و با عظمت، ازنام بردن اشخاص صرف نظر می‌کرد. همواره کوشش می‌کرد که گرد هم آورد، یکپارچه کند و الفت دهد و پیوسته تکرار می‌کرد: «در آنچه که هم صداییم، باهم همراه می‌شویم و در آنچه اختلاف نظر داریم برای همدیگر طلب رحمت می‌کنیم».
او را دیدم که دل‌های مردم به دنبال او بود، کسانی که از او مسن‌تر، یا از نظر شغل عالیرتبه‌تر بودند علاوه بر کسانی که از او کوچک‌تر یا کم رتبه‌تر بودند، به دستورات او توجه می‌کردند و او یاریشانمی‌کرد تا مشکلاتی را که داشتند پشت سر بگذارند. بعدها مرکز عام اخوان المسلمین در قاهره اداره‌ای در روابط عمومی داشت که ماموریتش کمک به حل مشکلات زندگی و یا روزانه اخوان در سراسر مصر و سپس تمام عالم اسلامی بود. او تلاش بسیار داشت که اخوان در هرجایی بر اساس محبت و دوستی و همکاری گرد آیند و هرجا سفر می‌کرد، ابلاغ سلام برادرانشان از مکانی که پیش‌تر آنجا بود، از اولین چیزهایی بود که در ابتدای سخنانش به حاضران می‌گفت.
زیبایی طبیعت، منظره نیل، غروب آفتاب و استواری کوه‌ها را سخت دوست می‌داشت و در آن قدرت و صنع خدا را می‌دید. چه بسیار که در اردوها و گردش‌ها به پارک جنگلی قنا که در حاشیه شهر بر قسمتی از دشت ساخته شده بود می‌رفتیم و نماز مغرب را در آنجا می‌خواندیم که نه دیواری مانع نگاه‌مان بود و نه پرده‌ای ما را از آسمان می‌گسست.
هنوز چند ماهی نگذشته بود که انگلیس استعمارگر-که در قنا نیرو و مخبر داشت– و حکومت مصری که بر میل انگلیس کار می‌کرد متوجه شدند که حسن البناء در الصعیدخطرناک‌تر از قاهره است؛ و او به مکانی بکر و باز دست یافته، مردمی یک رنگ که تمدن تباهشان نکرده و راحت‌طلبی راهی به جسم و جانشان نگشوده بود؛ لذا دوباره او را به قاهره باز گرداندند.
او قبل از آنکه از قنا برود با بهره جستن از منزلت و محبتش در میان مردم، خواست که دار الاخوان را از حالت آپارتمانی اجاره‌ای درآورد. فوری کمک‌ها از تمام اقشار مردم سرازیر شد؛ و دارالاخوان را در بهترین نقطه شهر ساختند و مؤسسات علمی و اجتماعی بسیاری را به آن افزودند. سالن کنفرانس، درمانگاه، دفتر، نمازخانه و مهمان‌سرایی برای برادرانی که بدانجا می‌آمدند. بهترین کارمندان ادارات شهر جزء اعضاء و مسؤولان آن شدند.


امام بناء بیست و دو سال داشت که جماعت اخوان المسلمین را تأسیس کرد و بسیاری از علمای بارز با او بیعت کردند و توانست در بسیاری از کشورها صدها شعبه بزند. راز موفقیت او چه بود؟
مختصر بگویم پسرم، این مرد اخلاص را در عالی‌ترین حد به کار بست، او بسیار با اخلاص کار می‌کرد، و اگر اخلاصش نبود هرگز نمی‌توانست این بنیان زیبا را بنا کند و این مردانی را تربیت کند که به راهشان ایمان قاطع داشتند و برای آن هر مصیبتی را تحمل کردند و صبر کردند و اکنون دارند ثمره‌اش را حاصل می‌کنند.

با تلخیص و اندکی تصرف