جعبه سیاه جنگ پوتین پوتین در اوکراین دنبال چیست؟ دنیای اقتصاد-احسان ابطحي- علي حسني : تهاجم گسترده نیروهای نظامی روسیه به خاک اوکراین، همه تحولات جهانی از جمله مذاکرات بر سر احیای برجام را تحت‌الشعاع قرار داد و پرسش‌های زیادی را در افکار عمومی دامن زد: پوتین از حمله به اوکراین چه هدفی را دنبال می‌کند؟ جایگاه اوکراین در ژئوپلیتیک جهانی کجاست؟ اوکراین چه اشتباهاتی کرد که کار به اینجا رسید؟ درس‌های بحران اوکراین برای ایران چیست؟ این بحران چه تاثیری بر سرنوشت مذاکرات هسته‌ای در وین دارد؟ متغیر انرژی و امنیت غذایی چه سهمی در معادله بحران اوکراین دارند؟ ایدئولوگ‌ها و نظریه‌پردازانی همانند «الکساندر دوگین» چه تاثیری بر باورهای پوتین دارند؟ چرا رئیس‌جمهور روسیه تا این حد متاثر از «ایوان ایلین» است؟ رئیس‌جمهور روسیه پیش از حمله به شبه‌جزیره کریمه در سال۲۰۱۴ که آن زمان بخشی از خاک اوکراین محسوب می‌شد، چه کتابی را برای همه بوروکرات‌های عالی‌رتبه و فرمانداران محلی ارسال کرد؟ «دنیای‌اقتصاد» در مصاحبه‌ای تفصیلی با دکتر آرش رئیسی‌نژاد، نویسنده و استاد روابط بین‌الملل دانشگاه تهران به این پرسش‌ها پاسخ داده است. جعبه سیاه جنگ پوتین چند روز از آغاز حمله روسیه به اوکراین می‌‌گذرد، رویدادی که تقریبا همه تحولات جهانی و حتی مذاکرات هسته‌‌ای برای احیای برجام را که در وین پایتخت اتریش جریان دارد تحت‌الشعاع قرار داده و پرسش‌‌های بسیار زیادی در میان افکار عمومی بر‌‌انگیخته است. چرا ولادیمیر پوتین، رئیس‌‌جمهور روسیه با وجود تهدیدات غرب، تهاجم به اوکراین را آغاز کرد؟ چرا واکنش غرب به این اقدام در حد محکوم کردن و تحریم‌‌ اقتصادی باقی ماند؟ روسیه از اوکراین چه می‌خواهد؟ نظام بین‌الملل پس از این رویداد به چه سمت و سویی خواهد رفت؟ و چندین و چند سوال دیگر... دکتر آرش رئیسی‌‌نژاد، نویسنده و استاد روابط بین‌الملل دانشگاه تهران در گفت‌وگویی تفصیلی به تشریح ریشه‌های تاریخی بحران اوکراین، درس‌‌های عصر اتحاد جماهیر شوروی برای روسیه، دوران سیاه پس از فروپاشی این ابر‌‌قدرت و آموزه‌های این دوران برای روس‌‌ها و سرانجام برآمدن ولادیمیر پوتین پرداخته و اهداف رئیس‌‌جمهور روسیه در حمله به اوکراین را تجزیه و تحلیل کرده است. متن کامل این گفت‌وگو در پی می‌آید. ریشه تاریخی تنش و جنگ میان روسیه و اوکراین چیست؟ نقطه آغاز بحث ما باید نگاه تاریخی روسیه و اوکراین به یکدیگر باشد. اینکه گمان کنیم حوادثی که امروز رخ داده است تنها ریشه در سقوط دولت روس‌‌‌گرای یانوکوویچ در سال ۲۰۱۴ و شکل‌گیری حکومت‌‌‌های جدایی‌‌‌طلب در شرق اوکراین و انضمام کریمه به روسیه دارد نادرست است. حتی اگر به یک دهه پیش‌تر، به جنبش نارنجی در سال ۲۰۰۴، نیز بازگردیم کافی نیست. در عوض، باید به تاریخ شکل‌گیری روسیه بازگردیم. امپراتوری روسیه در سده نهم میلادی توسط مهاجمان اصالتا وایکینگ شکل گرفت. در واقع روس‌ها برخلاف آنچه که تصور می‌شود نژاد اسلاو نیستند. واژه «روس» به معنی پاروزدن (to Row) است که خود اشاره دارد به وایکینگ‌‌‌هایی برخوردار از قایق‌های کوچک ولی تندرو که می‌توانستند هم در آب‌های کم‌‌‌عمق و هم در اقیانوس‌‌‌ها حرکت کنند. جایگاه وایکینگ‌ها در جنوب شبه جزیره اسکاندیناوی، یعنی در فاصله میان سه کشور سوئد، نروژ و دانمارک، بود که در سده نهم میلادی به سمت شرق بالتیک یورش می‌بردند و از آن جا وارد دریاچه لادگا و رودخانه ولگا می‌‌‌شدند و تمام این مسیر روسیه را طی می‌کردند. مردمانی را به بردگی می‌‌‌گرفتند و به خلفای بغداد می‌فروختند. اساسا واژه اسلاو اشاره به یک نژاد منسجم ندارد، بلکه در حقیقت، به گستره‌‌‌ای از مردمانی با تبار مشترک هندواروپایی اطلاق می‌شود که سرزمینشان محل جولان غارتگری وایکینگ‌‌‌ها بود. یک سده بعدتر این وایکینگ‌‌‌ها به رهبری رگنار لوثبروک به غرب حمله و انگلستان را تصرف کردند و بعد از آن اروپای غربی را مورد هجوم قرار دادند. غارتگری اینان از یکسو به سیسیل و شمال آفریقا می‌‌‌رسید و از سوی دیگر، شهرهای شمالی ایران از جمله ساری در دریای کاسپین نیز در سده دهم میلادی از ترکتازی آنان در امان نبودند. آنان حتی در سده دهم میلادی و پیش از کریستوف کلمب به قاره آمریکا نیز رسیده بودند. در واقع ترکیب وایکینگ‌‌‌ها مردمان بومی بود که شاکله تباری روس‌‌‌ها را شکل داد. «روریک»، نخستین پادشاه روس خود یک وایکینگ بود. در آن ایام به آنان روس‌های «ورونژی» می‌گفتند. از سده نهم تا سال ۱۹۱۷ میلادی، روسیه تنها دو سلسله داشته است: روریک و رومانوف. اگر رومانوف‌‌‌ها پس از «ایوان‌مخوف» نخستین تزار روسیه بر روسیه آغاز به حکمرانی کردند، پیش از ایوان، خاندان روریک حاکمان روسیه به شمار می‌آمدند. با اینکه نووگراد خاستگاه تولد روس است، اما این شهر «کی‌یف» بود که پایتحت امپراتوری باستانی روس با عنوان بیشتر شناخته شده «روسِ کی‌یف» معرفی شد. در همین شهر بود که روس‌‌‌ها به پیروی از فرمانروای خود، ولادیمیر، به آیین مسیحیت ارتدوکس گرویدند. بی‌‌‌جهت نیست که کی‌یف را مادر شهرهای روس می‌نامند. بعدها زمانی که مغول‌ها در سده ۱۳ میلادی به روسیه حمله و کی‌یف را با خاک یکسان کردند، رفته‌رفته آن نقطه ثقل جغرافیایی و هویتی روسیه از کی‌یف به مسکو تغییر مکان داد و این شهر به حاشیه رفت. کی‌یف و اوکراین غربی دیرزمانی نیز زیر یوغ لهستانی‌‌‌ها بود تا اینکه بوگدان خملنیتسکی، رهبر کازاک‌‌‌ها، با کمک تاتارهای کریمه و البته روس‌ها در سده هفدهم میلادی دوباره اتحاد مجدد این دو سرزمین در زمان تزار الکسی میخائیلوویچ را برقرار ساخت. کوتاه اینکه هنوز کی‌یف در گفتمان هویتی روس‌‌‌ها از جایگاه بالایی برخوردار است. پس درهم تنیدگی تاریخی این دو ملت را می‌توان عمیق دید. بدون تردید. آنقدر عمیق که حتی در دوران مدرن نیز قابل چشم‌‌‌پوشی نیست. ببینید اوکراین در پایان جنگ جهانی اول، با صلح برست، لیتوفسک موقتا از سلطه روس‌‌‌های کمونیست درآمده بود، ولی مجددا کمونیست‌‌‌ها توانستند اوکراین را در نزاع با لهستان تسخیر کنند. به یاد داشته باشیم که ورشو همواره یک ادعای تاریخی بر غرب و شمال غرب اوکراین داشته و به همین دلیل پوتین به رهبران لهستان گفته‌‌‌ بود که اوکراین را میان خود تقسیم کنیم. در جنگ جهانی دوم برخی از گروه‌‌‌های اوکراینی که از فشارهای دیکتاتوری خفقان‌آور استالین به ستوه آمده بودند، به ارتش آلمان پیوسته و پارتیزان‌‌‌های روسی را می‌کشتند. ادعای کنونی روس‌‌‌ها مبنی بر تسلط به اصطلاح فاشیست‌‌‌های اوکراینی بر حاکمیت کی‌یف، ریشه در این واقعه تاریخی دارد. با پیروزی روس‌‌‌ها در جنگ جهانی دوم، اوکراین با اختلاف دومین جمهوری مهم شوروی بود. در واقع، در همه دوران اتحاد جماهیر شوروی، اوکراین به دلیل برخورداری از معادن گسترده زیرزمینی و زیرساخت‌‌‌های پیشرفته اقتصادی بعد از روسیه مهم‌ترین جمهوری بود. اوکراینی‌‌‌ها در سیستم حکومتی شوروی نیز نفوذ بالایی داشتند و برای بیش از بیست سال رهبران مسکو، هم نیکیتا خروشچف و هم لئونید برژنف، هر دو اصالتا اوکراینی بودند. در پایان نیز، همراهی لئونید کراوچک با بوریس یلتسین بود که در فروپاشی شوروی نقش داشت. با این نگاه ژرف تاریخی، چگونه می‌توان سیاست خارجی روسیه را تحلیل کرد؟ در اینجا باید به بنیان‌های ژئوپلیتیکی سیاست خارجی روسیه دقت کنیم. اگر به تاریخ طولانی روسیه توجه کنیم، در می‌‌‌یابیم، فارغ از آنکه چه نظام سیاسی بر آن کشور حاکم باشد، سیاست خارجی روسیه یک بنیان ژئوپلیتیکی دو ستونی دارد، . حال چه تزاری، چه کمونیستی، چه غرب‌گرای دوران یلتسین و چه دوران زمامداری فعلی پوتین؛ ستون نخست اشاره دارد به فقدان دسترسی روسیه به آب‌‌‌های گرم و آزاد. تقریبا تمامی بنادر روسیه در اقیانوس منجمد شمالی در ۶ ماه نخست سال در یخبندان کامل به سر می‌برند. حتی بسیاری از بنادر در شبه جزیره کامچاتکا و در کرانه اقیانوس آرام شمالی. شاید تنها استثنا بندر «ولادی‌وستوک» در شرق روسیه است که فاصله‌‌‌ای زیاد با نقطه ثقل جغرافیایی روسیه در مسکو و بخش اروپای آن دارد. بنابراین، روسیه برای اینکه قدرت جهانی باشد باید به آب‌‌‌های گرم و آزاد دسترسی داشته باشد و نزدیک‌ترین راه، خلیج فارس یا تنگه‌های «داردانل» و «بسفر» است. از این رو یکی از پیشران‌‌‌ها و محرک‌های سیاست خارجی روسیه تلاش برای دسترسی به آب‌‌‌های گرم و آزاد از جمله در دریای سیاه و خلیج فارس بوده که بر تاریخ و امنیت ملی کشورهایی مانند ایران، ترکیه عثمانی و در زمانه کنونی بر اوکراین تاثیر گذاشته است. در واقع یکی از عواملی که در پس این درگیری وجود دارد کوشش مسکو برای دسترسی و کنترل کامل دریای سیاه است. اگر به سویه جبهه جنگ و پیشروی نیروهای روسیه در اوکراین نظر افکنید، می‌‌‌بینید که روسیه به دنبال دستیابی کامل به «ادسا» و کرانه دریای آزوف است. به گمانم که روس‌‌‌ها به دنبال قطع دسترسی اوکراین به دریای سیاه و تبدیل آن به کشوری محصور در خشکی هستند. گو اینکه با کنترل کامل دریای سیاه روسیه نمی‌تواند خود را از وابستگی به تنگه‌‌‌های بسفر و داردانل رهانیده و مشکل «گره دریای سیاه»را حل کند. اما پوتین با تسخیر شبه جزیره کریمه و اکنون نفوذ در شمال دریای آزوف و کنترل بندر ادسا و البته پیش از همه این‌‌‌ها، با تصرف آبخازیا در شمال شرق گرجستان، به روسیه این توانایی را داده تا چیرگی خود بر این دریای مهم را مستحکم ‌‌‌سازد. کوتاه اینکه، باید این یورش کنونی را تلاش مداوم و مستمر تاریخی روسیه برای دستیابی به این هدف بدانید. اگر یکی از دو ستون ژئوپلیتیکی سیاست خارجی روسیه دستیابی به بنادر آزاد است، ستون دوم آن را چه می‌‌‌بینید؟ ستون دوم ناظر بر عدم‌امنیت تاریخی این کشور پهناور از مرزهای غربی خود است. اگر باز به تاریخ روسیه بنگریم، متوجه می‌‌‌شویم که به جز حمله مغولان به روسیه در سده سیزدهم میلادی از محور شرق که به بردگی ۳۰۰ساله روس‌‌‌ها انجامید، همه حملات به قلمرو روسیه از سمت غرب بوده است. بسیاری از قدرت‌‌‌های اروپایی به روس‌‌‌ها هجوم آوردند: ازجمله فرانسه در زمان ناپلئون بناپارت، آلمان در زمان قیصر ویلهلم دوم و آدولف هیتلر، لهستان، ترکان عثمانی، و حتی سوئدی‌‌‌ها در زمان شارل دوازدهم. در زمان جنگ داخلی روسیه (۱۹۲۳-۱۹۱۷) نیز انگلیس از محور جنوب در قفقاز و از خاک ایران در قلمرو این کشور دخالت نظامی کرده بود. حتی ژاپنی‌‌‌ها و آمریکایی‌‌‌ها هر دو موقتا بخش‌هایی از این کشور را تسخیر کرده‌‌‌ بودند! در واقع تاریخ به روس‌‌‌ها آموخته است که هر قدرت بزرگی که در اروپا و غرب شکل بگیرد یک تهدید علیه روسیه خواهد ‌‌‌بود و دیر یا زود به این کشور می‌‌‌تازد. این امر متوهمانه نیست؛ چرا که تاریخ عینی این را در یک فرآیند یادگیری به نخبگان و حتی مردم عادی روسیه آموخته است که هر قدرت بزرگی چه در اروپای شرقی و چه اروپای غربی و مرکزی سر بر آورد به روس‌‌‌ها حمله کرده است. به همین دلیل است که روس‌‌‌ها نسبت به شکل‌‌‌گیری و استقرار یک نیروی منسجم در اروپا که امروزه ناتو به رهبری آمریکاست، از خود حساسیت بیشینه نشان می‌دهند. هجوم پیوسته تاریخی به این کشور باعث شده که عدم‌امنیت تاریخی ژرفی برای روسیه شکل بگیرد، به گونه‌‌‌ای که در فرهنگ و سیستم سیاسی روسیه تاثیر گذاشته است. این عدم‌امنیت تاریخی حاصل کنش‌های متقابل تاریخی جغرافیایی برای یک هزاره است. در واقع روسیه برای سربرآوردن قدرت‌‌‌گیری رهبران قدرتمند ولی اقتدارگرا با رژیم‌‌‌های قوی ولی حکمرانی به شیوه مشت آهنین آماده است. تاریخ و جغرافیا باعث شکل‌گیری فرهنگ روس شده است به‌گونه‌‌‌ای که ریشه بیگانه هراسی روسی و عدم‌تمایل به انعطاف‌‌‌پذیری در مذاکرات بین‌المللی را باید درهم‌‌‌تنیده با چنین عدم‌امنیت تاریخی دید. این امر نشان می‌دهد که عدم‌امنیت تاریخی برخاسته از تاریخ و جغرافیا، چگونه ذهنیت روس‌‌‌ها برای اعمال قدرت، ورای مرزها را شکل می‌دهد. در واقع یک انسجام و پیوستگی در سیاست خارجی روسیه را می‌توان مشاهده کرد: سیاست خارجی روسیه یا به سمت غرب اروپا برای مهار خطر -که به معنی حمله به اوکراین بوده- است و دوم پیشروی به سمت جنوب با هدف رسیدن به آب‌‌‌های گرم که به معنی تسخیر قفقاز و آسیای میانه و تحمیل عهدنامه‌‌‌های گلستان، ترکمنچای و آخال علیه تمامیت ارضی ایران بوده است. کوتاه اینکه، دو ستون سیاست خارجی روسیه که بنیان ژئوپلیتیکی مداوم سیاست خارجی آن را نشان می‌دهد، یکی تلاش برای دستیابی به آب‌‌‌های گرم و آزاد است و دیگری کوشش برای مهار خطر یک نیروی قدرتمند در اروپا. به بنیان‌‌‌های دوستونی ژئوپلیتیکی سیاست خارجی روسیه اشاره کردید. در اینجا جایگاه هارتلندی روسیه (یا قلب جهان بودن روسیه) را چگونه می‌‌‌بینید؟ نظریه هارتلند (بخشی از اوراسیا از شرق لهستان تا ولادیوستوک) که امروزه مهم‌ترین مفهوم استراتژیک درباره روسیه را نشان می‌دهد، برای نخستین بار از سوی هالفورد مکیندر، ژئوپولیتیشن مشهور بریتانیایی، در سال‌های نخست سده بیستم میلادی مطرح شد. استدلال بنیادین وی که هنوز جای تامل بسیار دارد آن بود که «هر کس بر اروپای شرقی تسلط یابد بر «هارتلند»یا همان قلب جهان مسلط می‌شود و کسی که بر هارتلند مسلط شود بر «جزیره جهانی» مسلط شده و هر کس که بر جزیره جهانی غلبه یابد بر جهان حکمفرما می‌شود.» منظور مکیندر از جزیره جهانی در واقع ترکیب سه قاره اروپا، آسیا و آفریقاست. اساس بحث مکیندر این است که کسی که جزیره جهانی را تصرف کند می‌تواند دو قاره آمریکای شمالی و جنوبی و البته جزیره کوچک بریتانیا را محاصره کرده و بر جهان چیره یابد. منظور از هارتلند اما گستره‌‌‌ای پهناور از مرز شرقی لهستان درغرب تا دریای آرام در شرق و از اقیانوس منجمد شمالی تا رشته‌‌‌کوه‌‌‌های البرز و هندوکش و مغولستان و منچوری. این محدوده توسط رشته کوه‌‌‌ها و قطب شمال محاصره شده است، بنابراین هارتلند یک دژ دفاعی طبیعی است که هر کس به آن چیرگی پیدا کند، می‌تواند بر جزیره جهانی تسلط پیدا کند و هر کس هم که جزیره جهان را داشته باشد قاعدتا بر جهان تسلط دارد. به یاد داشته باشید که مغول‌‌‌ها در هارتلند زندگی می‌کردند و توانستند به چین و ایران و اروپا یعنی در سه جهت حمله کرده و بر این پهنه گسترده جغرافیایی مستولی شوند. سپس از سال ۱۸۱۳ تا ۱۹۰۷ رقابت ژئوپلیتیکی «بازی بزرگ» میان امپراتوری بریتانیا و روسیه برای دستیابی به «ریملند» (نوار جغرافیایی که هارتلند را محاط می‌کند: اروپا، خاورمیانه، جنوب آسیا و آسیای شرقی) یا همان سرزمین‌‌‌های ساحلی اوراسیا در همسایگی هارتلند وجود داشت. در واقع تلاش روس‌‌‌ها برای دستیابی به آب‌‌‌های گرم و آزاد در تضاد با حفظ امنیت جواهر مستعمرات بریتانیا یعنی هندوستان بود. در حالی که روسیه نگران گسترش نفوذ لندن در امارات افغانستان و آسیای میانه بود، بریتانیا نیز قصد داشت با ایجاد کشوری تحت الحمایه در افغانستان و استفاده از کمربند ژئواستراتژیک حائل میان خانات خیوه در شرق تا امپراتوری عثمانی در غرب، از پیشروی مسکو به آسیای جنوبی جلوگیری کند. در میانه این کمربند اما ایران جای گرفته بود. از این رو، تلاش برای کنترل ایران، سیر و سویه برخورد روسی-انگلیسی را تعیین کرده و ایران را به جبهه اصلی «بازی بزرگ» تبدیل کرد. به دلیل این رقابت جهانی بود که ایران سرزمین‌‌‌های وسیعی در قفقاز (ارمنستان، گرجستان و جمهوری باکو) و آسیای میانه (ترکمستان و بخش‌هایی از ازبکستان) و افغانستان را طی قراردادهای ننگین از دست داد. در واقع فراتر از ناتوانی و ضعف آشکار دربار قجر، آنچه که در پسِ شکست‌های پی‌‌‌در‌‌‌پی پنهان بود، رقابت ژئوپلیتیکی «بازی بزرگ» میان روسیه تزاری و امپراتوری بریتانیا در اوراسیا در سده نوزدهم بود. تکرر همین قالب‌‌‌های تاریخی است که بر اهمیت بنیادین هارتلند برای کنترل جزیره جهانی تاکید دارد. با تاسیس روسیه شوروی، مکیندر ادعا کرد که برای نخستین بار، دولتی نیرومند با توان بسیج مردمی و ایدئولوژی منسجم بر هارتلند جغرافیایی چیرگی یافته است. از نظر مکیندر، هارتلند محور جغرافیایی تاریخ بوده به این معنا که دگرگونی‌‌‌ها در این گستره جغرافیایی بر سرنوشت جهان تاثیری بیشینه خواهد داشت. در سده بیستم سه اتفاق مهم وجود دارد: انقلاب اکتبر روسیه در ۱۹۱۷ جنگ جهانی اول در ۱۹۱۸-۱۹۱۴ و سرانجام فروپاشی شوروی در ۱۹۹۱. از سه رخداد بالا دوتای آن کاملا مرتبط با روسیه بود و در جنگ جهانی اول نیز روسیه حضوری تعیین‌کننده داشت. این همه نشان‌دهنده این واقعیت است که تغییرات درونی در کشوری با چنین قلمرویی پهناور و بزرگ بر کل سیستم بین‌الملل تاثیر داشته است. کوتاه اینکه پیشران‌‌‌های ژئوپلیتیکی روسیه به عنوان قدرتی هارتلندی، برسازنده بنیان‌‌‌های دو ستونی سیاست خارجی این کشور است: چیرگی بر ریملند (سرزمین‌‌‌های حاشیه‌‌‌ای) در خاورمیانه، شرق آسیا و اروپا. در این خوانش ژئوپلیتیکی جایگاه اوکراین کجاست؟ جایگاهی بسیار مهم و تعیین‌کننده زیرا کلید دستیابی به هارتلند، اروپای شرقی است. شرق اروپا، و مشخصا حد فاصل رشته کوه کارپات تا رودخانه دنیپر، دروازه هارتلند است. اگر اوکراین کنونی دروازه باشد، قلمرو پیشین روسیه شوروی هارتلند است. از مسکو تا پاریس هیچ مانع طبیعی دفاعی وجود ندارد؛ که این موضوع هم فرصت و هم تهدید برای قدرت هارتلندی روسیه را ایجاد می‌کند. به این ترتیب، کنترل اوکراین از سوی روسیه یعنی کنترل اروپای مرکزی و در عوض، کنترل اوکراین از سوی ناتو یعنی کنترل هارتلند. در این میان جنوب اوکراین و بخش ساحلی آن در شمال دریای سیاه یعنی از ادسا تا دونباس از اهمیت بیشتری برخوردار است. در سال ۱۹۴۱ نیروی زمینی آلمان نازی وهرماخت به فرماندهی فیلد مارشال روندشتات نیز تمرکز هجوم غربی-شرقی به روسیه را در این محور قرار داده ‌‌‌بود. به همین سان، تمرکز ارتش روسیه در هجوم شرقی-غربی به اوکراین نیز در امتداد این محور جنوبی و برای جلوگیری از مانورهای اوکراینی-ناتو است. کوتاه اینکه، اوکراین یکی از مهم‌ترین حلقه‌‌‌های غرب در زنجیره مهار روسیه است، زیرا اوکراین تنها ۶۰۰ کیلومتر تا مسکو فاصله دارد. گذشته از این، باید به خود واژه اوکراین نیز دقت کرد. اوکراین به معنای سرزمین کناری است. مفهومی که حائل بودن جغرافیایی و هویتی آن را نشان می‌دهد. اوکراین به مثابه کشوری حائل بدون برخورداری از موانع طبیعی دفاعی در طول تاریخ همواره بخشی از دیگر امپراتوری‌‌‌ها مانند روسیه، عثمانی و لهستان بوده است. این امر نشان از فقدان درون‌‌‌زایی بنیان‌‌‌های استقلال و هویت منسجم ملی دارد. به یاد داشته باشیم که مرکز هویتی اوکراینی‌‌‌ها نه در کی‌یف بلکه در شهر لووف در شمال غرب آن است. به عبارت دیگر اوکراینی‌ها در فاصله چهار سده، اندک اندک از غرب به شرق گسترش یافته‌‌‌اند یعنی به سمت کی‌یف و دنیپر تا دونباس. گو اینکه خود در برهه‌‌‌ای همچون دوران استالین با پاکسازی‌نژادی نیز روبه‌رو شدند. به همین دلیل است که روس‌‌‌ها همواره