دوستان اهل بستک! السلام علیکم
سلامی دادیم تا خود را نزدیک به شما حس کنیم.
بگوییم: در تابش نور خورشید و شبهای تاریک خود را تنها حس نکنید.
با فرو ریختن بامهای خانههایتان دل ما نیز لرزید.
به حقیقت در لابلای خاکها و ویرانهها دلبستگیهای دنیایست.
پایان دنیا همین است...
«رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
آتش دل کی به آب دیده بنشانم چو شمع»
به یاد پدرم، که چون کبوتر از بام دل و دیدهیمان آرام به سوی ابدیت پر پرواز گشود.
ای پیامبر، ای خیر البشر *** ای سالار و سرور
ای برگزیده و رهبر *** ای نستوه و برتر
ای یگانه ناب گوهر *** ای پروردهی پروردگار
ای الگوی خوب رفتار *** ای مناجات کننده در غار
ای شب زندهدار و بیدار *** راستگو در گفتار
ای امین و امانتدار *** ای نور معراج در شب تار
ای بزرگ رهبراسلام *** بر تو درود بر تو سلام
اخلاق در تو کامل بود و تمام *** دشمنان و کفار در برابرت ناکام
و نترسیم از مرگ مرگ پایان کبوتر نیست مرگ وارونه یک زنجره نیست مرگ در ذهن اقاقی جاری است مرگ در آب و هوای خوش اندیشه نشیمن دارد مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید مرگ با خوشه انگور می آید به دهان مرگ در حنجره سرخ – گلو می خواند مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است مرگ گاهی ریحان می چیند گاه در سایه نشسته است به ما می نگرد و همه می دانیم ریه های لذت، پر اکسیژن مرگ است. «سهراب سپهری»
طعم تلخ خزان بر تن خسته و درد کشیدهاش سایه انداخت
ساعت زمانسنج عمرش، از حرکت عقربهها باز ایستاد
آمدی بر تولدها فزودی، انتظار آمدنت را عزیزانت ماهها بود که لحظهشماری میکردند و مادری که 9 ماه بهتر از جانش از تو مراقبت نمود و حال با آمدنت آغازی بر حیات دوبارهاش میبیند و با دیدن تو خدا را هزاران بار شکر میگوید.
اطرافیانت که مشتاق دیدار تو هستند و هر یک اسمی را با لفظ مهربانی بر تو مینهد و در فضای پر از شادی و شعف جشنی را برای آمدنت به حیات میگیرند و تو نیز در کشاکش غریبانه با هزاران سؤال بیجواب در ذهن آمدهای تا بیاموزی از حیات...
یادت هست همین چند وقت پیش بود که با حس زیبایی کودکی در جستجوی بهار بودیم و همراه پدر و مادرمان با شادی و خوشحالی «سال نو» را دور سفره هفتسین مینشستیم و روزهای آخر سال را در مدرسه به انتظار آمدن تعطیلات آخر سال سپری میکردیم و غرق در دنیای کودکی همراه همکلاسیهایمان روی نیمکتهای سبز بوستان دانش «صدای پای بهار» را حس میکردیم و با خندههای کودکانه چتری از شادی و شعف در فضای اطرافمان میساختیم.
«یا مجیب»
ای اجابتکنندهی دعاها!
ای پاسخگوی نیازها!
ای آشنا و غمخوار اشکها!
ای مشفق و یاریرسان مشکلها!
ای خالق انسان و جهان
ای مجیب خواستهی شرمندگان
ای آفریدگار مهربان
ای جوابگو بخواهشهای انسان
بنگر که چه نداهایی به سویت گشته روان
و از دولت عدل و عنایت میخواهم درمان
بنگر به نیازهایمان قد کشیده تا آسمان
تا برسیم به ره یافتگان آن جهان
تو ای جویندهی احوال کجایی؟
نوای صاحب پندار و خیال کجایی؟
الا بذکر الله تطمئن القلوب.
خدایا! خدای بزرگ و مهربون،
خدایا! خدای دوستی و محبت،
یه دل تو سینه ی آدما میتپه،
یه پاره گوشت که با آهنگش زندگی رو به حرکت در میاره.
بر شب است که روشن شود.
بر خورشید است که گرمتر بتابد.
بر زنجیر است که درهم شکسته شود.
بر دستهای مشت کرده است که به گرمی گره بندد.
بر خون پاک شهیدان است که گلگون شود.
بر فریاد زنان داغدیده است که صدای شوقشان به گوش رسد.
بر چشمهای گریان است که خندان شود.
بر قلب مادران غمدیده است که از شادی بتپد.
بر ظلم و بیداد است که پایان پذیرد.
بر مردم لیبی است که آیندهای روشن بسازند.
زیرا تقویم زمان شاخهی استبداد را قطع کرد.
کپی رایت © 1401 پیام اصلاح . تمام حقوق وب سایت محفوظ است . طراحی و توسعه توسط شرکت برنامه نویسی روپَل