غروب است
موذن اذان میگوید
زیر لب جواب میگویم و دل باز جوشیدن گرفته...
آسمان روحم بارانی است
دلتنگم...
و تو میدانی چرا...
خود زنان روستا به کار گیوه بافی خیلی علاقه دارند، طوری که از هر خانوادهی روستای میوان یک نفر عضو تعاونی است و برای همین این روستا، روستای بانوان گیوهباف نام گرفته
امروز بهتر است قدری به دانستههایمان بیفزاییم و با زنی آشنا شویم که تا ابد تاج مادر بودن برای مؤمنان را بر سرش خواهد داشت؛ بانویی که برای قومش معنای آزادی شد.
دیگر گریه ای برایم نمانده
چشمهایم خشک شده
میروم از خویش
پیامبر محبوبم! راهنمای کودکی و مرشد و مراد جوانیام! مهربان معلم تمام عمرم! دوستت دارم که سزاوار عشق و دوستی هستی به خاطر زحمات تو و یاران توست که اکنون تاج اسلام را برسرخویش احساس میکنم
بر دامنت شعله رویید و...
له له آتش بی تفاوتیها بر جان استوارت زخمها زد
سایه سایه درختانت سوختند...
کسی نیست بگوید چند بار باید تکرار شود این تراژدی اندوهبار که بفهمیم و بفهمند که عرقها برای خاموش کردن سوختن تو کافی نیست!
کپی رایت © 1401 پیام اصلاح . تمام حقوق وب سایت محفوظ است . طراحی و توسعه توسط شرکت برنامه نویسی روپَل