۱. به نظر شما آیا وضعیت فعلی مصر، تأییدی است بر باور کسانی که می‌گفتند بهتر است اخوان در مصر برای ریاست جمهوری کاندیدا معرفی نکند؟

به نظر من، به جای این که در تأیید عده‌ای و یا سرزنش عده‌ای دیگر سخن بگوییم، بهتر این است که به تحلیل موضوع بپردازیم. اگر به اخوان در تصدی قدرت با این حجم و در این سطح انتقاد وارد است، به این دلیل است که: اولاً از سرِ ناچاری و برای مقابله با بازگشت دوباره‌ی حکومت دیکتاتوری مبارک پا به میدان نهادند، ثانیاً نه خودشان آمادگی لازم را داشتند و نه بسترها و زمینه‌های سیاسی و اجتماعی را مهیا نموده بودند. 

آنان به تازگی و در بحبوحه‌ی انقلاب یک حزب سیاسی را تشکیل دادند و سابقه‌ی کار حزبی نداشتند. کار جمعی و تشکیلاتی می‌کردند ولی هر کار جمعی و تشکیلاتی را نمی‌توان و نباید کار حزبی نامید. حتی احزابی که در تبعید و بیرون از فضای سیاسی و اجتماعی جامعه تشکیل تشکیل می‌شوند و به صورت زیرزمینی فعالیت می‌کنند، با احزابی که در دنیای واقعی و در برابر و یا در کنار "دیگری" فعالیت دارند، نوع و نحوه‌ی تعامل و موضع‌گیری‌هایشان بسیار با هم متفاوت است،چه برسد به اخوان که یک جماعت دینی با صبغه و رنگ دعوتگری و اصلاح اجتماعی بود و از نظر زیرساخت فکری نیز، هویتی واحد و یکپارچه و سیمای یک حزب سیاسی نداشت. شهید امام حسن البنا(رح) که به تعریف و معرفی اخوان می‌پردازد می‌گوید:" اخوان المسلمین دعوتی است سلفی، روشی مطابقت سنت، حقیقتی صوفیانه، تشکلی سیاسی، گروهی ورزشی، مجموعه‌ای علمی– فرهنگی، شرکتی اقتصادی و دارای بینشی است مبتنی بر خدمات اجتماعی" 

پس واقعاً بهتر بود که اخوان نامزدی برای ریاست جمهوری معرفی نکند و از کسی همچون عبدالمنعم ابوالفتوح حمایت می‌نمود. زیرا اشتباهات ابوالفتوح به حساب آنان نوشته نمی‌شد، ولی موفقیت‌هایش به نفع اخوان بود. ابوالفتوح در رویاروییِ مُرسی و حمدین صباحی از مُرسی حمایت کرد.

۲. آیا اتفاقات اخیر مصر بیانگر نوعی شکست اسلام سیاسی است؟

من با اصطلاح "اسلام سیاسی"مخالفم و آن را ساخته و پرداخته‌ی ذهن دو گروه می‌دانم:

یکم) آنهایی که مخالف حضور اسلام در حیات سیاسی و اجتماعی جوامع اسلامی هستند. چون طبیعتاً بسیاری از معادلات عوض خواهد شد و پاره‌ای از احزاب قدیمی و سنتی و یا اشخاصی از خانواده‌های سلطنتی و اشرافی که حدود یک قرن است ثروت و قدرت را در جوامع اسلامی قبضه کرده‌اند، دستشان از ثروت و قدرت کوتاه و قطع می‌گردد. 

دوم) عده‌ای که ناآگاهانه و بدون مطالعه و بررسی مفاهیم بنیادی و منابع اولیه‌ی اسلام و سیره پیامبر- صلّي الله عليه وسلّم- و شاگردان نسل اول ایشان و باکمال تأسف، با تقلید کورکورانه و با تأسی از غرب و حتی غرب زده‌ها، دست به قلم برده و به تحلیل و بررسی علل عقب‌ماندگی و توسعه‌نیافتگی جوامع اسلامی می‌پردازند. خودم بارها با این افراد بحث و گفتگو نموده‌ام که از استناد گفته‌ها و نوشته‌های خود حتی به یکی از این منابع عاجزند و از ذکر دو یا چند اثر مکتوب و قابل استناد در میان منابع بسیار متعدد و کلاسیک اندیشمندان مسلمان ناتوانند. درحالی که مستشرقان و اندیشمندان غربی بسیار دقیق‌تر و مستندتر از آنان می‌نویسند و به اظهار نظر می‌پردازند. جالب است که بدانید عده‌ای از همین افرادی که اسلام سیاسی را بیرحمانه به باد انتقاد می‌گیرند و حضور جریانات اسلامی را به هیچ عنوان برنمی‌تابند، به هنگام اظهار نظر و تحلیل و بررسی قضایا، به آثار و منابع کسانی مراجعه می‌کنند که آنان نیز خودشان مستقیماً به منابع اولیه استناد نکرده بلکه از نویسندگان غربی نقل قول نموده‌اند. سالها پیش، به نوشته‌ها و آثار یکی از نویسندگان و روشنفکران ایرانی علاقه‌ی خاصی داشتم و مرتب آنها را در روزنامه‌ها و مجلات تخصصی پیگیری می‌کردم و می‌خواندم و احساس می‌کردم حرف تازه‌ای برای گفتن دارد تا این‌که به یکی از کتاب‌های اندیشمندان غربی دست یافتم و با کمال تعجب متوجه شدم نویسنده و روشنفکر مورد علاقه و احترام من، نه تنها کلیات و چهارچوب‌های ذهنی و اندیشگی خود را، بلکه در بسیاری از موارد اصطلاحات و عباراتِ نوشته‌هایش را نیز دقیقاً از آن نویسنده گرفته و یا اقتباس نموده است. در جوامع اسلامی، ما با چنین طیفی از نویسندگان و تحلیل‌گران و فعالان سیاسی و اجتماعی طرف هستیم و باید به شبهه‌افکنی آنان جواب دهیم که اسلام سیاسی هم یکی از این اصطلاحات ساختگی و بی‌معناست. 

حال در پاسخ به پرسش شما عرض کنم که چون این موضوع  بیش و پیش از آن که در دایره‌ی جدال بین دین و بی‌دینی و یا به تعبیر عده‌ای بین اسلام و کفر قرار گیرد، به جدال بین آزادی و استبداد و یا ظلم و عدالت بر می‌گردد، و چون در جوامع اسلامی، به ویژه در جهان عرب و خاصتاً در مصر، اسلام‌گرایان و یا جریانات اسلامی هم در رویارویی با استعمار و اشغال‌گران خارجی و هم در مبارزه و رویارویی با دیکتاتوران داخلی و فساد ناشی از استبداد، در صف مقدم و راهنمای مردم مظلوم و ستمدیده بوده‌اند، به این زودی‌ها چنین چیزی اتفاق نمی‌افتد و چنین تعبیری هم درست نیست. بلکه احتمالاً جریانات اسلامی و یا یکی از آنها مجبور به تغییر نگاه و یا روش گردد و یا استبداد تا مدتی آنها را وادار به عقب نشینی و یا تغییر نام کند. اخوان، حوادث و رویدادهایی از این دست را بارها تجربه نموده و جریانات اسلامی در ترکیه، تونس و ایران نیز چنین تجربه‌هایی را به کرّات دیده‌اند.  

۳. مُرسی در اولین سفر خود به عنوان رئیس جمهور مصر به عربستان سعودی رفت و شاید تعامل و موضع‌گیری‌اش در تهران و حفظ فاصله با ایران به منظور اعتمادسازی بیشتر و جلب حمایت سعودی بود، با این توضیح، چرا در این امر ناکام شد و نتوانست حمایت عربستان و امارات و اغلب کشورهای عربی را جلب کند؟

در پاسخ به اولین سوال هم عرض کردم که اخوان و دکتر مُرسی به نمایندگی از اخوان، تجربه‌ی کار حزبی به معنای واقعی کلمه نداشتند و در نتیجه فاقد تحلیل سیاسیِ دقیقی از فضای سیاسی مصر و خاورمیانه بودند. مثلا اگر دستگاه سیاست خارجی ایران و عربستان را با هم مقایسه کنیم، رفتار سیاسی و موضع‌گیری‌های وزارت امورخارجه ایران به استثنای پاره‌ای از موارد که متأثر از سیاست‌های کلی یک جناح بوده، بسیار حرفه‌ای‌تر، کلان نگرتر و قابل پیش‌بینی‌تر و مصلحت‌اندیشانه‌تر از دیپلماسی کشورهایی چون امارات و عربستان است. نظام سیاسی کشورهایی چون امارات و عربستان را نمی‌توان با تعاریف امروزی، یک دولت ملی به حساب آورد. این کشورها را یک شخص و یا خانواده اداره می‌کند و اقتصاد وابسته به نفت که در دست یک خانواده‌ی سلطنتی است، تعیین کننده‌ی سیاست‌های کلی و سیاست خارجی آنها است و نه ناشی از یک تئوری سیاسی مبتنی بر منافع ملی در کوتاه مدت یا دراز مدت. کشورهایی چون امارات و عربستان فقط برای غرب قابل اعتماد‌اند. چون غرب ثبات و دوام آنان را در مقابل مسائلی چون: فروش اسلحه(البته با تعهد به این که از این سلاح‌ها هیچ گاه در برابر اسرائیل استفاده نگردد) و تأمین امنیت اسرائیل و عدم سرمایه‌گذاری در بخش‌های زیربنایی که وابستگی جهان اسلام را به غرب ریشه کن کند و... تضمین کرده است. تعجب من از اینجاست که چگونه دکتر مرسی به چنین سیستمهایی اعتماد کرد.

قبل از مصر در تونس، انقلاب مردم به پیروزی رسید و همه دیدیم که دیکتاتور مخلوع و چپاولگر تونس چگونه در عربستان پناه و آرام گرفت و حتی به مبارک هم پیشنهاد شد که به آنجا برود. سال‌هاست که می‌بینیم امارات چگونه به سرکوب هرگونه جنبش و تحرک سیاسی مخصوصاً با گرایش اخوانی می‌پردازد و حتی زمانی که دکتر مرسی در مسند قدرت بود از بسیاری از عرب‌های سنی امارات که فقط گرایش اخوانی داشتند و حزب و حتی تشکل سیاسی هم نداشتند، سلب تابعیت نمود. حقیقتاً به دولت‌هایی چون عربستان و امارات که ناشی از اراده‌ی ملی و انتخاباتی آزاد و دارای سیستم حزبی نیستند، هیچگاه نباید اعتماد کرد.  

۴. مواضع آمریکا و دولت‌های غربی را در حوادث اخیر مصر و نیز بهار عربی چطور ارزیابی می‌کنید؟ آیا می‌توان دست‌های صهیونیزم و رویه‌ی برتری‌طلبانه و فزون‌خواهانه‌ی تمدن غربی را پشت سر حوادث مصر پررنگ و اثرگذار دانست؟

باورم این است که قبل از این که به سراغ عوامل بیرونی و دست‌های بیگانه برویم و دشمان را مقصر قلمداد کنیم، باید به ضعف‌ها و اشتباهات خود برگردیم و در دو سوال پیشین تقریباً به این موضوع اشاره‌ای داشتیم. 

در بهار عربی و کودتای اخیر مصر، مواضع آمریکا و دولت‌های غربی بسیار محتاطانه و محافظه کارانه بود. آنان بهار عربی را با همین رویه و با دقت تمام همراهی کردند و البته تا اندازه‌ای نیز، کنترل از دستشان خارج شده بود. اما چون دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی غربی‌ها، کاملاً  حرفه‌ای و در راستای منافع ملی آنان در درازمدت است، دو کار کردند: یکی، همراهی با این جنبش‌ها تا زمانی که آرام شدند و عطش و آتش انقلاب فرو نشست و با این کار چهره‌ای دموکراتیک و مدافع حقوق بشر و آزادی ملت‌ها را از خود به نمایش گذاشتند. دو، نظارتی دقیق و مستمر برای گردآوری داده‌ها و کسبِ اطلاعاتی مفید از این جنبش‌ها برای تحلیل درست و تشخیص سَمت و سوی آنها که آیا در راستای منافع ملی شان در درازمدت هست یا خیر؟! طبیعتاً اقدامات رژیم اشغالگر فلسطین هم در این چهارچوب قابل تحلیل و بررسی است و نباید بیش از این انتظاری از آنها داشت.

مسأله‌ی دیگری هم که به نظر من نه به عنوان علت اصلی شعله‌ور شدن انقلاب‌های اخیر در جهان عرب یا به اصطلاح بهار عربی، بلکه در همراهی غرب با این انقلاب‌ها و یا در عدم حمایت از دیکتاتورهای دست نشانده‌اش فراموش شده است، دست گیری و کشتن اسامه بن لادن توسط غرب به سرکردگی آمریکا بود. زیرا احتمالاً، این اقدام آمریکا، موجی از نارضایتی را در کشورهای عربی ایجاد می‌کرد که البته بیش از این که به دفاع از القاعده باشد، ناشی از تنفر جهان اسلام از هژمونی و حضور آمریکا در منطقه و حمایت از دیکتاتورها و اشغال سرزمین‌های مسلمانان در دوران استعمار بود. آنان فرصت را غنیمت شمردند و برای جلوگیری از این موج که ناخرسندی و تنفر جهان اسلام از آمریکا و غرب را دو چندان می‌کرد، به گونه‌ای محتاطانه و محافظه‌کارانه بهار عربی را همراهی کردند و از حمایت دیکتاتورهای دست نشانده و هم پیمان خود دست کشیدند. 

دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی غربی‌ها، اکنون که سمت و سوی بهار عربی را به نفع خود نمی‌بیند و از امنیت اسرائیل هم، واهمه و ترس دارد، با کودتاگران و بقایای دیکتاتورهای سابق که به دنبال بازپس‌گیری قدرت از دست‌داده‌ی خویش‌اند، مماشات می‌کند. اگرچه می‌توان ردّ پایِ تفکر مقابله با احیای دوباره‌ی تمدن اسلامی را در رفتار و موضگیری پاره‌ای از اندیشمندان و سیاستمداران غربی به‌ویژه در میان نئومحافظه‌کاران و راست افراطی مشاهده کرد که ملموس‌ترین نمونه‌هایش مخالفت و حتی مقاومت اروپایی‌ها در برابر درخواست ترکیه برای عضویت در اتحادیه اروپا و رفتار و سخنان بوش به هنگام حمله به عراق است. 

 

۵. طبیعتاً هر فردی چه در جایگاه حقیقی و چه حقوقی از خطاهای تاکتیکی و کم‌وزنی مصون نیست، اما به نظر شما آیا مُرسی و یارانش در مدت زمان زمام‌داری مرتکب خطاهای استراتژیک و راه‌بُردی هم شده‌اند؟ و دیگر اینکه چرا اخوان در مصر نتوانست حمایت و اعتماد گروه‌‌های موازی و رقیب را جلب کند؟

دوست دارم همین جا این نکته را یادآوری کنم که انتقاد ما از اخوان و دولت یک ساله‌ی مرسی، به معنای نادیده گرفتن مبارزات و مجاهدت‌های نزدیک به یک قرن اخوان در داخل مصر و تأثیر و نفوذ مثبت و چشمگیر این جریان در جهان اسلام و دستاوردها و زحمات دولت یک ساله‌ی مُرسی و همچنین به معنای توجیه جنایات کودتاگران و خیانت هم‌پیمانان مرسی هم نیست، بلکه هدف اصلی، تحلیل و بررسی دلایل سقوط تنها دولت مشروع و مدنی مصر در سده‌ی اخیر و درس‌ها و عبرت‌هایی است که در آن برای بیداری اسلامی وجود دارد. مضافاً این که شخصاً از دو چیز بیزارم:

یکی این که فوراً به سراغ دشمنان اسلام، مخصوصاً غرب و اسرائیل برویم و تمام کاسه کوزه‌ها را سرِ آنان بشکنیم، چون هم بسیار آسان است و به قول معروف آنچه که عیان است، چه حاجت به بیان است و هم بسیار تکراری و بلااستفاده است!! این تحلیلهای تکراری و سطحی، فقط نشان دهنده‌ی ضعف ما و قوت و توان غرب و اسرائیل است و باید طرف دیگر معادله را هم پذیرفت: پیروزی‌ها و دستاوردهای ما مرهون همکاری و همراهی غرب و یا حداقل سکوت آنهاست!!

دوم این که از تحریک احساسات دیگران و با آب و تاب فراوان از قهرمانی‌ها و رشادت‌های کسانی که تا این لحظه بازی را باخته‌اند، خوشحال نیستم. متأسفانه بسیاری از اعضا و هواداران جنبش‌های اسلامی هرگاه کم آوردند و چیزی را از دست دادند، با ذکر آیاتی از قرآن کریم و احادیثی از رسول الله- صلّي الله عليه وسلّم- و شبیه‌سازی‌های تاریخی، به خود تسلی و آرامش خاطر می‌دهند که بله حتماً حکمتی در کار است و در آینده آثار و برکات آن معلوم خواهد شد! اصلاً به مغز خویش فشار نمی آورند تا بدانند کجا اشتباه کرده‌اند؟! به نظر من درست نیست ما خود را جای رسول الله- صلّي الله عليه وسلّم- و یاران باوفا و باهوش او بگذاریم و آیاتی را که در آنها از پیامبر- صلّي الله عليه وسلّم- و یارانش دلجویی شده و به آنان یادآوری می‌کند که (...وَعَسَى أَن تَكْرَهُواْ شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَّكُمْ ...)[بقرة:216] «و شايد كه چيزى را خوش نداريد و آن براى شما بهتر باشد» برای خودمان استفاده کنیم. یعنی واقعاً مسلمان امروزی نیز همانند آن بزرگوار، گام‌هایی را که برمی دارند، به همان اندازه دقیق و محکم و حساب شده است؟ 

اما در پاسخ به سؤال شما با قاطعیت می‌گویم که هم اخوان و هم دولت مرسی دچار اشتباهات راهبردی و بسیار فاحشی قبل از تشکیل دولت و بعداز آن گردیدند که به چند نمونه اشاره می‌کنم: 

یکم) به محض تشکیل حزب آزادی و عدالت، بهتر بود اخوان از کار حزبی و سیاسی فاصله می‌گرفت و به کار تربیت، تبلیغ، ارشاد و نظارت عمومی مشغول می‌شد، همانند آنچه که محمد فتح الله گولن در ترکیه می‌کند. حالا می‌دانم دوستانی که این مصاحبه را می‌خوانند، فوراً اظهار می‌دارند که شما در مصر و شرایط دشواری که اخوان در آن قرار داشتند، نبوده‌ای!! این برای من مهم نیست. زیرا برای تحلیلِ دلایل کسی که دست به خودکشی زده، هم می‌توان با ارائه‌ی دلایلی از شرایط دشوار او، ایشان را تبرئه نمود و هم توجیهاتی ارائه داد که تا چه اندازه خودش مؤثر و مقصر بوده تا به دیگران هشدار داد و به چنین روزی گرفتار نشوند! البته من نمی‌گویم که اخوان خودکُشی نموده، ولی باور دارم ممکن بود و می‌توانست کاری کند که هم خودش و هم مصر به این حال و روز نیفتد!! و متأسفانه این خسارت بزرگ متوجه خاورمیانه و جهان اسلام نیز گردیده است. 

دوم) از ترس بازگشت نظام مبارک و یا اعوان و انصارش، بامردم خلاف وعده کردند؛ یعنی درحالی که گفته بودند برای ریاست جمهوری نامزد نخواهیم داشت، نامزد هم معرفی کردند و با اختلاف بسیار کمی هم پیروز شدند. ولی استدلال‌شان برای خُلف وعده قابل قبول نیست؛ زیرا اگر هم کسی همچون عمر سلیمان یا احمد شفیق و... بر می‌گشت، دیگر فضا همان فضای دوران مبارک نبود و خود اخوان با همراهی مردم و در قالب یک حزب سیاسی همچون «آزادی و عدالت» و در نقش یک معارض و اپوزسیونی قدرتمند، می‌توانست جلوی بازگشت مجدد نظام مبارک را بگیرد بدون این که متحمل هزینه‌هایی گردد که داریم می‌بینیم و هم‌اکنون، اگرچه نظام مبارک برگشته ولی فضای دوران مبارک هنوز هم برنگشته و اخوان و هواداران مُرسی اجازه نداده‌اند فضای نظامی تثبیت شود!!

سوم) ساده اندیشی در این مورد که تنها با رفتن مبارک و بدون حذف و یا اصلاح نهادهای قدرتمند و آلوده به فساد نظام قبلی، می‌توان دولت را اداره کرد. کسانی که تحولات مصر را در زمان ریاست جمهوری مرسی رصد می‌کردند متوجه شدند که بارها و بارها اراذل و اوباش و لباس شخصی‌های وابسته به نظام مبارک ناامنی ایجاد کردند، دفاتر حزب آزادی و عدالت را به آتش کشیدند، به کاخ ریاست جمهوری حمله و آن را محاصره نمودند. حتی گفته می‌شود که چندین بار دولت مرسی وضعیت اضطراری اعلام کرده بود ولی پلیس و نهادهای امنیتی در اجرای آن به دولت مُرسی کمکی نکردند ولی دکتر مرسی نگاهش به دورتر و آینده بود که ظرف چند ماه آینده انتخابات برگزار کند و از وضع فعلی و آنچه در حال رُخ دادن بود، ظاهراً غافل گشته بود ولی برای دشمنان او زمان حاضر و فضای آشفته‌ای که خودشان درست کرده بودند، بهترین فرصت بود. حتی زمانی که مخالفان مُرسی در میدان تحریر گردآمده بودند و ارتش در حال آرایش نیروهای خود و سازماندهی و رهبری مخالفان دولت بود، حدود ۱۰ نفر از وزرای دولت استعفا دادند و جالب‌تر از همه‌ی اینها، در دوران بازداشت مرسی و حاکمیت کودتاگران، یک نفر از سفیران دولت مرسی به نشانه‌ی اعتراض به کوتای نظامیان از سِمَت خود کناره‌گیری نکرد و سفیر دولت آقای مُرسی در ایالات متحده، به عنوان وزیر امورخارجه دولت کودتا، سوگند یاد کرد!! حالا با این حال و روز، به دستن گرفتن نهاد ریاست جمهوری و قوه‌ی مجریه، چه سودی برای اخوان داشت؟ من نمی‌دانم.

چهارم) یکی دیگر از خطاهای راهبردی دولت مُرسی در سیاست خارجی ایشان بود. متأسفانه بسیاری از دولت‌های اسلامگرا یا متمایل به آنان، در موضوع سیاست خارجی و تعامل با غرب، نگاهی ایدئولوژیک و یا عاطفی و غیرواقع بینانه دارند. همه می‌دانند که سیاست، هنرِ انجامِ ممکن هاست و منافع ملی و انسجام و امنیت داخلی بر توسعه و گسترش حضور دولت در بیرون از مرزها و یا حمایت از محرومین و مستضعفین و یا همفکرانش ارجحیت و اولویت دارد، اما متأسفانه سیاست خارجی دولت آقای مُرسی، بر محور دفاع از جنبش مردم سوریه، در امتداد بهار عربی و یا دفاع از فلسطین می‌چرخید. گرچه هیچ مسلمانی نمی‌تواند نسبت به درد و رنج و مظلومیت فلسطینیان، بی‌تفاوت باشد، ولی نکته این جاست که مأموریتی که مردم مصر به مرسی داده بودند در وهله‌ی اول تأمین امنیت و اشتغال ساکنان مصر بود و در مراحل بعدی، و با اتکا به توان و آرامش خاطر در داخل و خارج، کمک به حل مشکلات سایر مسلمانان.

لازم می‌بینم همین جا این نکته را یادآوری نمایم که در حال حاضر هیچکدام از کشورها و دولت‌های اسلامی به تنهایی قادر به حل مشکل فلسطین نیست. اولاً غرب در حوزه‌ی تمدنی و مهمتر از آن در راستای تأمین و حفظ منافع ملی با جهان اسلام تعامل و برخورد دارد و از اسرائیل حمایت می‌کند و در داخل نیز، با کمترین چالش‌ها مواجه است. ثانیاً بسیاری از نظام‌های حاکم  در جهان اسلام، به اندازه‌ای در داخل با چالش و مشکل مواجه هستند که توان هرگونه مانور و چانه‌زنی را در برابر غرب و اسرائیل از دست داده‌اند.

ثالثاً تا مشکل قبله‌ی اصلی و قلب جهان اسلام یعنی شبه جزیره‌ی عربستان که در تصرف یک خانواده‌ی بی‌هویت است حل نگردد، چگونه به فکر نجات قبله‌ی قبلی و غیر اصلی یعنی قدس هستیم؟ تا یک نظام دموکراتیک با سیستم حزبی و متناسب با شرایط تاریخی، سیاسی اجتماعی و... در پایتخت جهان اسلام که حامی و پشتیبان سایر مسلمانان عالَم و بیداری اسلامی باشد، مستقر نگردد، نمی توان به فکر آزادی فلسطین بود. شاید شما هم شنیده و یا خوانده باشید که عربستان در کمک به شورشیان سودان و تقسیم آن به دو قسمت شمالی (مسلمان نشین) و جنوبی(مسیحی نشین)چقدر نقش داشت؟! 

به اصل موضوع که برگردیم، مُرسی به جهت حمایت از مردم سوریه، از ایران فاصله گرفت و یک اشتباه راهبردی مرتکب شد؛ زیرا اولاً مصر برای مُرسی در اولویت بود و نه سوریه. ثانیاً اگر غرب و یا کشورهایی چون امارات و عربستان از حمایت ایران و یا هم پیمانی استراتژیک دولت مرسی و ایران مطمئن بودند، با این گستاخی به کودتاگران کمک نمی‌کردند! دقیقاً به یاد دارم که دولت عدالت و توسعه در ترکیه این گونه عمل کرد و از هم‌پیمانی با ایران برای مقابله با اروپا و یا سایر مخالفانش در منطقه کمک گرفت.

پنجم) یکی دیگر از خطاهای استراتژیک دولت مُرسی، نادیده گرفتن بقایای نظام پیشین و وفاداری ارتش به آن و دست کم گرفتن قدرت فرماندهان نظامی در ارتش بود. قبل از کودتا و براندازی دولت مُرسی بگومگوهایی بین دکتر مرسی و ژنرال سیسی در گرفته بود که به نظر من آقای مرسی آن را نادیده گرفته و اگرچه چشم طمع ارتش برای بازگشت به قدرت و یا بازگرداندن نظام مبارک را در این صحبت‌ها حس کرده بود، ولی آن را صراحتاً با مردم درمیان نگذاشت و به یک جمله که به سیسی گفته بود: "من شما را منصوب نموده‌ام و من هم شما را برکنار می‌کنم"!! اکتفا نمود.

ششم) خطای راهبردی دیگری که مُرسی مرتکب شد، این بود که می‌بایست قبل از عملی شدن نقشه‌ی ارتش و تجمع مردمِ ساده و مخالفان قسم خورده‌اش در میدان تحریر و جمع‌آوری امضا، به یک رفراندم تن می‌داد. به طور کلّی مرسی در واکنش به مخالفان و جاروجنجال‌های آنان خیلی کُند عمل می‌کرد.  

۶. با نظر به همه‌ی آنچه روی داده، آیا حضور اجتماعی اخوان در بدنه‌ی جامعه تضعیف شده یا از وزن و اعتبار بیشتری برخوردار شده است؟ آیا با نظر به اتفاقات اخیر، می‌توان درآینده‌ای نزدیک به حضور دوباره‌ی اخوان در صحنه‌ی قدرت سیاسی مصر، امید بست؟

به نظر من اگر اخوان بتواند امتیازی کسب کند و در تحقق بخشی از وعده‌هایش به مردم و اعضا و هوادارانش برای برگرداندن دولت مشروع و سایر نهادهای قانونی منحل شده از سوی کودتاگران موفق شود، می‌توان به حضور دوباره‌اش در آینده با اعتبار و توان بیشتری امیدوار بود. در غیر این صورت یا اخوان منحل می‌شود یا باید خودش دست به یک تغییر ریشه‌ای در ساختارها، اهداف، برنامه‌ها و استراتژی‌هایش بزند و تغییر تاکتیک‌ها هیچ کمکی به او نخواهد کرد و بهتر است که برای تأثیرگذاری و ماندگاری در صحنه‌ی سیاسی مصر در قالب حزب آزادی و عدالت فعالیت کند و اخوان همانند گذشته به تربیت فردی، تبلیغ و ارشاد عمومی و ایجاد فضایی سالم و با نشاط در جامعه بپردازد. 

۷. از منظر شما مجموعه تعاملات و کنش‌ها و واکنش‌های جماعت اخوان در حوادث بعد از انقلاب مصر در ارائه‌ی تصویری رغبت‌انگیز و روشن از اسلام تا چه پایه موفق بوده است؟ آیا اخوان توانسته از هجمه‌ی رسانه‌ای غرب علیه اسلام سیاسی و ترویج اسلام‌هراسی بکاهد؟

بله. به نظر من دولت مرسی در دوران یک ساله‌ی حاکمیت خود نشان داد که در تعامل با مخالفان خویش و اخوان هم در برابر خشونت غیر قابل تصور ارتش و خیانت هم پیمانانش، بسیار خویشتن داری نموده و کارنامه‌ی قابل قبولی دارند. ولی باید برای ما این درسِ عبرتی باشد که برای نشان دادن چهره‌ای دموکراتیک از خود و مقابله با هجمه‌ی رسانه‌ای غرب، نیازی به از دست دادن دستاوردها و نتایج فعالیتها نیست و پاسداری از آنها البته نه به هر قیمتی، مهمتر از راضی کردن مخالفان است مخصوصاً اگر مخالفان ما کسانی از سرسپرده‌های یهود و مسیحیت تبشیری باشند، زیرا: (وَلَن تَرضَی عَنکَ الیَهُودُ وَلَاالنَّصَارَی حَتَّی تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم...)[بقرة:120] و یهودیان و مسیحیان هرگز از تو خشنود نخواهند شد مگر آنکه از آیین آنها پیروی کنی...

۸. آیا می‌توان گفت که با نظر به حوادث اخیر بهتر است حرکت‌های دینی همواره از قدرت سیاسی فاصله بگیرند و به حضور فرهنگی و مدنی در متن و بدنه‌ی جامعه اکتفا کنند؟ آیا با برآوُرد هزینه‌ها و فایده‌های کوشش سهم‌خواهانه در امر قدرت، می‌توان پرهیز جریان‌های دینی از مشارکت در عرصه‌ی قدرت و امر سیاسی را معقول دانست؟

جنبشها و حرکت‌های دینی یا اسلامی برای کسب قدرت و دخالت و مشارکت در نقد و اصلاح حاکمیت و ساختار قدرت، باید حزب تشکیل دهند و از کار التقاطی، یعنی دعوت و تربیت برای کسب قدرت بپرهیزند و به نام دین یا اسلام وارد بازی قدرت نشوند. اگر به صورت یک حزب سیاسی در میدان باشند، شکست و یا اشتباه آنان، به پای اسلام نوشته نمی‌شود و از نگاه ایدئولوژیک و صرفاً مذهبی به تحلیل و بررسی و موضعگیری و رفتار سیاسی نخواهند پرداخت. از یک حرکت یا جنبش اسلامی انتظاراتی می‌رود که غیر از آن چیزی است که از یک حزب سیاسی وجود دارد. بسیاری از رفتارهایی که هم اکنون از گروه‌های ظاهراً اسلامی می‌بینیم دون شأن انسان است، چه برسد به یک جمع مسلمان دردمند و غمخوار مردم. 

قبلاً به نقد و بررسی اصطلاح اسلام سیاسی پرداختم و مجدداً عرض می‌کنم که نمی‌توان اسلام را از جامعه دور کرد و مسلمانان را از اهتمام به اصلاح جامعه و روابط اجتماعی و یا قضیه مهم امر به معروف و نهی از منکر برحذر داشت. اسلام در ذات خود و به صورتی بسیار طبیعی، افرادش را طوری  تربیت می‌کند که حساس، مسئولیت‌پذیر و مشارکت‌جو باشند. اما وظیفه‌ی مهم حرکت‌ها و جنبش‌های اسلامی بیشتر از این که معطوف به عمل سیاسی باشد بایستی متوجه آموزش و تربیت انسان‌هایی سالم با ویژگی‌های فوق گردد تا شهروندانی متعهد و اعضایی مفید از جامعه به شمار آیند و به گونه‌ای آنان را تربیت نمایند که احزاب با هر گرایشی که داشته باشند، نتوانند برای دست‌یابی به قدرت و یا حذف رقیب از آنها سوء استفاده کنند. یعنی در عین اعتقاد و باور به کار جمعی و سیاسی و تلاش برای استیفای حقوق انسانی خویش، تکالیف شرعی و ملّی و مدنی خود را هم فراموش نکنند. البته در این راستا اخوان و جریان‌های همسو با آن، واقعاً کارنامه‌ی قابل قبولی دارند. 

مطلب مهم دیگری که نیاز می‌بینم تذکر دهم این است که اعضا و فعالان جنبش‌های اسلامی، بهتر است نگاه خود را به فعالیت و کار اسلامی تغییر دهند. هنوز هم بسیاری از این افراد به فکر نجات اسلام هستند! در حالی که اسلام مشکلی ندارد و اگر هم موضوع، کژفهمی و خرافات و بدعت‌ها بود، پس از سالها تلاش و مبارزه و جهاد علمی، دیگر این موضوع باید حل شده باشد و آنقدر کتاب و مطلب در این خصوص نگاشته شده که بایستی دیگران را تشویق به خواندنشان کرد!! پس بهتر است به جای نجات اسلام! به فکر نجات خود و بندگان خدا و توسعه و پیشرفت مملکت خویش باشند. این مطلب را به این خاطر گفتم که تعدادی از گروههای اسلامی برای بازگرداندن اسلام و یا اجرای شریعت و یا تثبیت خود، متأسفانه متوسل به خشونت و حتی قتل و کشتار می‌شوند و این نقض غرض است؛ زیرا در بینش قرآنی، هدف از اعزام انبیاء و ارسال کتب و تشریع و قوانین آسمانی، کمک به انسان برای بهره‌گیری از نعمتهای الهی و آسایش و آرامش او است: (قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنِّي هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَايَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ)[بقرة:38] گفتیم: همگی از آنجا (به زمین) فرود آئید و چنانچه هدایتی از طرف من برای شما آمد (که حتماً هم خواهد آمد) کسانی که از من پیروی کنند، نه ترسی بر آنان خواهد بود و نه غمگین خواهند شد.

۹. به نظر شما در تحلیل حوادث اخیر مصر، چه ابعاد و اضلاعی کمتر مورد تدقیق و توجه واقع شده و چه زوایا و کرانه‌هایی نیازمند واکاوی بیشتر است و پرداختن به چه سنخ اموری در این زمینه، مغفول مانده است؟

به نظر من کندوکاو در تخریب نهادهای دینی و فضای مدنی از این جمله امور است. نهاد تاریخی الازهر و نماد همیشگی آن، یعنی شیخ  الازهر مرجعیت خود را از دست داد و جایگاه و پایگاه علمای ازهر نیز بسیار تضعیف شده که البته نظام مبارک با تعیین اشخاصی نالایق و کنترل آن به انحای مختلف، بیشترین تأثیر را در این رابطه داشته است. علمای ازهر نیز برای مقابله با خیانت شیخ الازهر و دفاع از مشروعیت دولت مُرسی و نهادهای قانونیِ منحل شده، وارد کارزار سیاسی شدند و سرمایه‌ی اجتماعی سال‌های سال را خرج سیاست کردند. البته من هم می‌دانم که مجبور و معذور هم بودند. ولی اگر مبارزه و مقاومت جامعه در برابر کودتا به فرجامی نرسد، سرمایه و اعتبار الازهر و علمای آن به آسانی ترمیم نخواهد شد. مساجد و امامان جمعه و جماعت نیز مجبور به حضور شدند و هم اکنون بیش از ۵۵ هزار نفر از امامان مساجد از ایراد خطبه و وعظ محروم هستند و اگر دولت کودتا موفق به اجرای برنامه‌های خویش گردد، مطمئناً کنترل و نظارت شدیدی بر مساجد و مراکز دینی و مذهبی خواهد داشت.

شکاف تاریخی بین مسیحیان و مسلمانان بیش از پیش گردیده و این برای کشور متمدنی چون مصر خوب نیست. البته خیانت اصلی را مسیحیان مرتکب شدند و به غیر از همراهی با کودتاچیان، در ساختن فیلم توهین‌آمیز علیه پیامبر اسلام- صلّي الله عليه وسلّم- نقش مستقیم و بارزی داشتند. به هر حال مهم نیست مقصر کیست، مهم این وضعیتی است که هم‌اکنون پیش آمده و می‌توان آن را تهدیدی برای اسلام گرایان دانست.