لیبرالیسم و ناراضیانش در گفت‌وگو با رحمان قهرمان‌پور
  نخست بفرمایید اهمیت و ویژگی آثار فوكویاما چیست و چرا اقبال به آرا و اندیشه‌های او زیاد است؟
فوكویاما از متفكران و اساتید دانشگاهی است كه برای عرصه عمومی و مخاطبان عام‌تر می‌نویسد، یعنی كتاب‌ها و آثارش صرفا برای دانشگاهیان برای تدریس در دانشگاه نیست، اما با نگاهی به محتوای آثار او درمی‌یابیم كه نوشتن برای عموم مردم، الزاما به كاهش كیفیت و استدلال‌های علمی منجر نشده است. شاید یكی از مهم‌ترین دلایلی كه كتاب‌های فوكویاما مورد توجه قرار گرفته، همین مساله است. یعنی با وجود ساده‌نویسی و نوشتن كتاب برای مردم، مبانی استدلالی و بنیان‌های نظری كتاب چنان قابل‌توجه و استناد هست كه حتی دانشگاهیان هم در آثار خود لاجرم به فوكویاما اشاره می‌كنند. برای مثال نقدی كه فوكایاما بر كتاب مشهور «چرا ملت‌ها شكست می‌خورند» نوشته مشهور مشترك دارون عجم اوغلو و جیمز رابینسون، بسیار موثر بود و درنهایت عجم اوغلو و رابینسون آن را پذیرفتند و در كتاب بعدی خود «راه باریك آزادی» كوشیدند ضعف‌های مورد اشاره فوكویاما را جبران كنند. بنابراین فوكویاما با اینكه ساده‌نویس است و گاهی این ساده‌نویسی از‌جمله در كتاب «پایان تاریخ» موجب حمله به او می‌شود، اما در عین حال، مبانی نظری محكم و استواری دارد و آثارش هم در عرصه عمومی و در میان دانشگاهیان مورد توجه است. همچنین باید از جسارت مثال‌زدنی او در پیش‌بینی تحولات آینده یاد كرد. مثلا ایده پایان تاریخ با آنكه مورد انتقادهای زیاد بود، در زمان خودش ایده جسورانه‌ای بود. همین‌طور وقتی در كتاب نظم و زوال سیاسی از ظهور مجدد فرآیند حامی‌پروری در لیبرال دموكراسی‌ها یاد می‌كند یا در كتاب هویت از مساله هویت و در كتاب لیبرالیسم از نقد لیبرالیسم سخن می‌گوید، در همه اینها نوعی نگاه به آینده و رویكرد تجویزی و توصیه به سیاست‌گذاران وجود دارد كه موجب می‌شود آثار فوكویاما جذاب شود. او صرفا درباره گذشته و آنچه رخ داده، حرف نمی‌زند، بلكه می‌گوید در آینده چه خواهد شد. قاعدتا كسانی كه جسارت پیش‌بینی دارند، ممكن است اشتباهاتی كنند و مورد انتقاد واقع شوند.
  چرا سه اثر اخیر فوكویاما یعنی نظم و زوال سیاسی، هویت و لیبرالیسم و ناراضیانش را سه‌گانه قلمداد می‌كنیم؟
این نكته مهمی است. فوكویاما از سال 2010 به پیشنهاد بانك جهانی در زمینه كارآمدی نظام‌های سیاسی كار می‌كند. آن زمان در ایران هم ایده «به حكمرانی» یا «حكمرانی خوب» مطرح بود. فوكویاما در نقد این رویكرد، كتاب نظم و زوال سیاسی را نوشت كه پروژه‌ای چند ساله بود. او در این كتاب، هم سخن بحث‌برانگیز نخستین خودش یعنی پایان تاریخ را پس گرفت و گفت لیبرال دموكراسی‌ها هم گرفتار زوال می‌شوند و باید فكری به حال آنها كرد و هم ایده حكمرانی خوب (good government) یا «به حكمرانی» را از زوایای مختلف مورد نقد قرار داد و به جای آن گفت تا چه حد نهادهایی بروكراتیك و نظام اداری كشور در اداره بهتر امور عمومی نقش دارند. از زاویه‌ای دیگر فوكویاما گفت صرف توجه به مفهوم حكمرانی خوب در حالت كلی كافی نیست، بلكه دولت‌ها برای كارآمدتر شدن بایستی نظام اداری خودشان را تحول ببخشند. 
  منظور فوكویاما از زوال سیاسی چیست؟
منظور او ناكارآمدی بروكراسی و از بین رفتن استقلال و تخصص در بروكراسی و كاهش توان بروكراسی در اداره كشور است، یعنی ناكارآمدی در اداره عمومی (public administration). 
  آیا می‌توانید مثالی هم بزنید. 
بله، یعنی دولت در ارایه خدمات عمومی ناكارآمد است، مثلا در جمع كردن زباله‌ها، مبارزه با آلودگی هوا و آب، ارایه بهداشت و آموزش و به ‌طور كلی وظایف دولت ناكارآمد است. وقتی كه دولت نتواند اداره عمومی را به درستی انجام دهد، ممكن است گرفتار زوال سیاسی شود. او در همین زمینه مفهوم حامی‌پروری جدید را مطرح می‌كند كه بسیار مهم است و در 12 سالی كه از انتشار كتاب می‌گذرد، همواره محل بحث بوده است، زیرا می‌كوشد نشان بدهد كه چگونه لیبرال دموكراسی‌ها ممكن است گرفتار این حامی‌پروری سیاسی شوند و این حامی‌پروری سیاسی، كیفیت دولت یا كیفیت نظام اداری را در اداره كشور كاهش می‌دهد. 
  اگر امكانش هست، به ‌طور خلاصه توضیحی درباره این مفهوم حامی‌پروری سیاسی ارایه دهید. 
فوكویاما معتقد است نظام‌های سیاسی قدیم مبتنی بر «ویژه‌پروری» بود، یعنی مثلا پادشاهی بود كه  200-100 نفر اطراف او بودند و كشور را اداره می‌كردند و منابع بین این افراد تقسیم می‌شد، در دوران مدرن این ویژه‌پروری با حامی‌پروری جایگزین می‌شود كه ابعاد گسترده‌تری دارد؛ یعنی دولت منابع و امتیازات و رانت‌ها را بین طیف وسیعی از حامیان خودش یعنی گروه‌های سیاسی و اجتماعی خاصی توزیع می‌كند، آنچه در ادبیات سیاسی ما «خودی‌ها» خوانده می‌شود. در یك كشور با 100 میلیون جمعیت ممكن است تعداد خودی‌ها ممكن است 5 میلیون نفر باشد، در یك كشور با یك میلیون جمعیت ممكن است تعداد خودی‌ها ده هزار نفر باشد، بنابراین از دید فوكویاما حامی‌پروری ادامه ویژه‌پروری سنتی یا حكومت‌های سلطانی است، منتها در مقیاس وسیع‌تر. مثلا فوكویاما توضیح می‌دهد كه چگونه بانك مركزی یونان تضعیف و زمینه‌ساز ظهور بحران مالی و ورشكستگی مالی یونان شد. علت آن بود كه حزبی كه در سال 1980 در یونان برنده شد، آدم‌های خودش را در بانك مركزی گذاشت. به تدریج این آدم‌هایی كه تخصص مالی نداشتند، وارد بانك مركزی یونان شدند، حقوق‌های خودشان را افزایش دادند، كسانی را كه خوش‌شان نمی‌آمد، از بانك مركزی اخراج كردند. در نتیجه بانك مركزی یونان از یك نهاد تخصصی حرفه‌ای كارآمد رده بالا، به تدریج به نهادی ضعیف و سیاسی شده‌ای بدل شد كه فقط خودی‌های احزاب سیاسی در آن بود. هر حزبی برنده می‌شد، آدمش را در آنجا می‌گذاشت. به تدریج اینها حامی‌پروری را گسترش دادند و آن بحران مالی و ورشكستگی را پیش آوردند. 
  چه شد كه فوكویاما از بحث زوال سیاست به بحث هویت رسید؟
چنان‌كه گفتم، فوكویاما در كتاب زوال سیاسی نشان می‌دهد كه رسوخ حامی‌پروری در نظام اداری، علت زوال لیبرال دموكراسی است. او در كتاب هویت به مساله یا مفهوم «هویت سیاسی» 
(identity politics) می‌پردازد و می‌گوید افزون بر ضعف و افول نظام سیاسی، مشكل دیگری كه لیبرال دموكراسی‌ها به خصوص در امریكا با آن مواجه هستند، تشكیل سیاست هویت است. یعنی سیاسی شدن هویت‌ها و تبدیل شدن هویت به یك ابزار قدرت در رقابت‌های سیاسی. 
  پیامد آن چیست؟
فوكویاما می‌گوید برخلاف گذشته كه در لیبرال دموكراسی‌ها، دو، سه هویت كلان یعنی چپ و لیبرال و سوسیال دموكرات وجود داشت، از 1990 به این‌سو سیاست هویت گسترش پیدا كرد، زنان، اقلیت‌های نژادی، اقلیت‌ها جنسیتی، سیاهان، اقلیت‌های مذهبی، اقلیت‌های قومی و... در نتیجه آن هویت‌های كلان افول پیدا می‌كند، یعنی به جای اینكه در یك جامعه سه تا هویت سیاسی كلان داشته باشید كه همه خودشان را ذیل آن تعریف كنند، 20 نوع هویت دارید و این هویت‌ها به جان هم می‌افتند. مثلا در امریكا بحث نزاكت سیاسی مطرح می‌شود و می‌گویند ادبیات شما نباید نژادپرستانه و ضدزن یا ضداقلیت‌ها باشد، بنابراین انواع هویت‌ها پدید می‌آید. در نتیجه اجماع سیاسی دشوار می‌شود، یعنی سیاست‌گذاری كه می‌خواهد سیاستی را پیش ببرد، با ملاحظات و محدودیت‌های فراوانی مواجه است. به این معنا، سیاست هویت هم در كنار افول نظام اداری و رشد حامی‌پروری سیاسی از دیگر معضلات لیبرال دموكراسی‌هاست. او در انتها می‌گوید لیبرال دموكراسی‌ها باید به سیاست هویتی كه قبلا داشتند، برگردند، یعنی ادغام اقلیت‌ها در اكثریت و ایجاد هویت‌های كلان تا با این كار بتوانند اجماع نظر سیاسی را تسهیل كنند. 
  آیا نمی‌توان گفت هر دو موضوع، یعنی قوت گرفتن بحث هویت و گسترش بحث زوال سیاسی، خودشان پیامدهای یك موضوع دیگری هستند كه فوكویاما در كتاب سوم به آن پرداخته، یعنی گسترش یك نئولیبرالیسمی كه می‌خواهد فراگیر باشد و حتی مرزهای ملی را هم در نوردد. 
این نقد چپ‌ها به لیبرال دموكراسی است. چپ‌ها معتقدند كه مشكل از جایی شروع شد كه نئولیبرالیسم به یك پدیده جهانی بدل شد. آنها می‌گویند نئولیبرالیسم برای كاهش بحران خودش، به ابزارهای فرهنگی مثل ناسیونالیسم و پوپولیسم و... روی آورد. اما اگر از زاویه فوكویاما بنگریم، چنین نمی‌بیند كه سیاست هویت را محصول نئولیبرالیسم بداند. او اتفاقا در زمینه شكل‌گیری سیاست هویت بیشتر چپ‌ها را مقصر می‌داند و می‌گوید این چپ‌ها بودند كه در دهه 1990 وقتی كه شوروی فروپاشید و احساس كردند مبارزه طبقاتی به آن شكل جواب نمی‌دهد، به مبارزات كوچك بر سر هویت‌ها رو آوردند، مثل بحث‌هایی كه امثال لاكلائو و موفه مطرح می‌كنند. آنها معتقدند دیگر نمی‌شود نظام سرمایه‌داری را در كلیت آن شكست داد و باید سنگرهایی كوچك برای مقابله با سرمایه‌داری ایجاد كرد. یكی از این سنگرها هویت است، یعنی توجه به هویت اقلیت‌ها، نژادها، خرده‌فرهنگ‌ها، جنسیت‌ها و... این مباحث عمدتا از دل ادبیات چپ در می‌آید. بنابراین از نگاه فوكویاما در گسترش سیاست هویت چپ‌ها پیشرو بودند و علتش هم این بود كه بازی را به لیبرال‌ها باخته بودند. 
  پس مساله او در كتاب لیبرالیسم و ناراضیانش چیست؟
او می‌گوید نئولیبرالیسم در تفسیری از لیبرالیسم دچار افراط شد. او می‌گوید نئولیبرالیسم در تفسیر فردگرایی و در مورد دولت و نقش دولت در جامعه، از لیبرالیسم كلاسیك فاصله گرفت. نكته‌ای كه بر آن تاكید می‌كند، همان است كه در نظم و زوال هم مورد اشاره قرار می‌دهد، می‌گوید مساله اندازه دولت نیست برخلاف آنچه نئولیبرال‌ها مدام آن را تكرار می‌كنند و می‌گویند دولت باید كوچك باشد و آن را به یك امر مقدس بدل می‌كنند. فوكویاما هم در كتاب نظم و زوال سیاسی و هم در كتاب لیبرالیسم و ناراضیانش می‌گوید مساله اصلی اندازه و بزرگ و كوچكی دولت نیست، كارآمدی دولت است. دولت باید بتواند مساله حل كند. یك دولت كوچك مثل سنگاپور كارآمد است، اما یك دولت كوچك هم مثل لبنان هست كه ناكارآمد و در مرحله ورشكستگی است. 
  یعنی حرف فوكویاما خلاف نئولیبرال‌هاست كه می‌گویند ما باید به سمتی رویم كه دولت به ‌طور كلی حذف شود، درست است؟ 
بله، او آنها را لیبرتارین می‌خواند. 
  اهمیت این بحث در ایران در چیست؟ 
در ایران هم در سال‌های اخیر مباحثی مثل اینكه دولت باید كوچك شود، استخدام‌های رسمی كم شود، كارها واگذار شود و... تبدیل به اصولی غیرقابل مناقشه شده‌اند. اما خود فوكویاما به عنوان یك طرفدار لیبرالیسم این خوانش از نقش دولت را افراطی می‌خواند و می‌گوید این خوانشی افراطی است. مثلا اگر سیلی آمده یا جنگلی آتش گرفته و عده‌ای افراد بی‌پناه آسیب دیده‌اند، چرا دولت نباید به آنها كمك كند؟! بنابراین از دید فوكویاما این ادعا كه اگر دولت به مردم كمك كند، باعث تنبلی مردم می‌شود، الزاما درست نیست. او همچنین اشاره می‌كند، در جریان نئولیبرال به فردگرایی بیش از حد آنها اشاره می‌كند. او می‌گوید این افراط به گونه‌ای است كه گویی نئولیبرال‌ها وظیفه اجتماعی برای فرد قائل نیستند، درحالی كه ما برای حفظ جامعه و پیشبرد خیر عمومی گاهی باید مسوولیت‌پذیر باشیم. او حتی از جان رالز هم انتقاد می‌كند. رالز در نظریه عدالت خودش می‌گوید تنها معیار قضاوت و شاغول شما درباره افراد باید این باشد كه دیدگاه آنها نسبت به عدالت چیست. مثال او مقایسه جوانی طرفدار عدالت است كه درس نمی‌خواند و كاری نمی‌كند و به خیر عمومی كاری ندارد با جوانی است كه درس می‌خواند، زحمت می‌كشد و طرفدار عدالت است. از دیدگاه رالز فرقی میان اینها نیست و هر دو به عدالت معتقدند. اما از دید فوكویاما این سخن درست نیست. جامعه لیبرال دموكراتیك نیاز به شهروندان مسوولیت‌پذیر دارد. امری كه در فلسفه سیاسی سنت جمهوری‌خواهی مدنی یا جماعت‌گرایی خوانده می‌شود. یعنی شهروندان جوامع لیبرال دموكراسی، در كنار فكر كردن منافع خودشان و آزادی و استقلال فردی، باید یكسری مسوولیت‌های اجتماعی را هم بپذیرند كه این مسوولیت‌های اجتماعی زندگی جمعی را بهتر می‌كند و باعث می‌شود كه لیبرال دموكراسی‌ها قوام و دوام بیشتری داشته باشند. 
  به نظر می‌رسد كه فوكویاما تلقی خاصی از لیبرالیسم دارد و فراتر از تلقی رایج ما از لیبرالیسم یعنی تاكید بر حقوق و آزادی‌های فردی و مالكیت خصوصی است و بر عناصری مثل مسوولیت‌پذیری اجتماعی و خیر عمومی هم تاكید دارد. 
درست است، اما باید درنظر داشت كه فوكویاما درنهایت یك لیبرال كلاسیك از جان استوارت میل و نظریه قرار داد اجتماعی است و وارد جماعت‌گرایی و سنت انتقادی فلسفه سیاسی نمی‌شود. او در این كتاب هم بار دیگر تاكید می‌كند كه ما باید به لیبرالیسم كلاسیكی باز گردیم كه استوارت میل و بقیه فلاسفه سیاسی این سنت در قرون هفدهم و هجدهم مطرح كردند و آن لیبرالیسم سبب‌ساز پیشرفت اروپا و امریكا شد. یعنی از سنت لیبرالیسم خارج نمی‌شود، اما در عین حال از نئولیبرال‌ها انتقادی می‌كند و می‌گوید اینها یك قرائت افراطی از لیبرالیسم كلاسیك عرضه می‌كردند و نابرابری‌های اجتماعی ناشی از جهانی شدن و تعطیل شدن كارخانه‌ها در امریكا و جاهای دیگر است، ناشی از افراط‌گرایی یا تفسیر افراطی از لیبرالیسم است كه نمونه‌اش را در ایران در بحث‌های مربوط به كوچك شدن دولت می‌بینیم یا در میان جریان فرهنگی كه سعی دارد ناسیونالیسم را دوباره احیا كند تا نابرابری‌های ناشی از آزادسازی‌ها به حاشیه كشیده شود و كمتر دیده شود. این انتقادی است كه هم چپ‌ها به این دیدگاه‌ها دارند، هم لیبرال‌ها. اما فوكویاما از زاویه لیبرال كلاسیك به این انتقاد دامن می‌زند. 
  در كتاب حاضر منظور فوكویاما از ناراضیان لیبرالیسم صرفا چپ‌ها نیست. 
بله، او معتقد است طیفی از ناراضیان لیبرالیسم شكل گرفته، مثلا كارگرانی كه كارشان را به خاطر گسترش صنایع امریكایی در چین از دست دادند، سالمندان و بازنشستگانی كه به خاطر تغییرات نئولیبرالیستی امكانات رفاهی خودشان را از دست دادند، چپ‌هایی كه با قرائت نئولیبرالیستی به حاشیه رانده شده‌اند و... بنابراین طیفی از ناراضیان از لیبرالیسم وجود دارد كه از خود لیبرال‌ها شروع می‌شود تا طیف‌های مختلف اجتماعی و اقتصادی. 
  راه‌حلی كه برای پاسخگویی به آنها می‌دهد، چیست؟
راه‌حل او بازگشت به لیبرالیسم كلاسیك است. او در پایان كتاب می‌گوید باید بپذیریم هر محدودیتی بد نیست. در واقع نئولیبرال‌ها با آن تفسیر افراطی كه از آزادی داشتند، می‌گفتند محدودیت مطلقا نادرست است. اما فوكویاما در فصل نتیجه‌گیری می‌گوید الان كه نشانه‌های ناكارآمدی نئولیبرالیسم عیان شده، باید دوباره به لیبرالیسم كلاسیك بازگردیم و ببینیم آنها چگونه موفق شدند لیبرال دموكراسی‌ها را شكل بدهند. او معتقد است لیبرالیسم باید بیش از گذشته و بیش از نئولیبرالیسم به عرصه عمومی توجه كند و به نیازهای او اهمیت بدهد ومساله را صرفا در تلاش فردی و فردگرایی و رسیدن به موفقیت فردی خلاصه نكند. 
  خود شما چطور فكر می‌كنید، آیا به دیدگاه‌های فوكویاما نقدی هم دارید؟
انتقادی كه همواره به فوكویاما داشته‌ام، علاوه بر اینكه ایده پایان تاریخ را اساسا قبول ندارم، این است كه بیشتر در چارچوب لیبرالیسم حرف می‌زند و درمورد دیدگاه‌های چپ نوعی گزینش دارد و به آن خط سنتی لیبرال‌ها در مورد مخالفت با ایده‌های چپ وفادار است. او در این كتاب هم در نقد نئولیبرالیسم كمتر به متفكران چپ ارجاع می‌دهد. یعنی مساله‌اش به تعبیر پست مدرن‌ها همین نقد درون گفتمانی به لیبرالیسم است. درحالی كه چپ‌ها و دیگران هم نقدهای جدی به جریان نئولیبرال داشته‌اند. به دلیل همین درون گفتمانی بودن نقد، گاهی ملایم‌تر از آن چیزی هست كه باید باشد. دقت كنیم جریان نئولیبرال بیشتر از چیزی كه فوكویاما مدنظر دارد، پیامدهای منفی مخصوصا در دنیای خارج از لیبرال دموكراسی داشته است، گسترش فقر، توزیع نابرابر درآمدها و... اما فوكویاما درنهایت خود را یك لیبرال كلاسیك می‌داند و می‌كوشد همچنان به اندیشه‌های اصلی لیبرالیسم وفادار بماند. 
  درحالی كه به نظر شما با این دیدگاه‌ها نمی‌توان بر مشكلات فائق شد.
بله، به اعتقاد من می‌توان بیرون از گفتمان لیبرالیسم هم مساله نئولیبرالیسم را نقد كرد، مساله‌ای كه به آن اجماع واشنگتن می‌گوییم یا مساله سیاست‌های مبتنی بر آزادسازی اقتصادی. برای مثال به ‌طور مشخص می‌توان به پیامدهای منفی سیاست تعدیل ساختاری بانك جهانی در امریكای لاتین در دهه 1980 اشاره كرد. اما فوكویاما ترجیح داده كه به لیبرال دموكراسی‌های موجود در غرب اكتفا كند. پیامدهای سیاست‌های نئولیبرال صرفا محدود به لیبرال دموكراسی‌ها و امریكا و اروپا نبوده است، بلكه خارج از آنها هم آثار و پیامدهایی داشته است. وقتی از زاویه چپ‌ها نگاه می‌كنیم، عمق آنها را بیشتر درك می‌كنیم و پیامدهای منفی نئولیبرالیسم خودش را بهتر نشان می‌دهد. مثلا در بحث فضای مجازی، اولین‌بار است كه می‌بینم فوكویاما به ابعاد منفی فضای مجازی اشاره می‌كند و می‌گوید ممكن است اینها برای هدایت افكار عمومی به كار گرفته شود، بنابراین انتقاد من به ‌طور كلی است كه فوكویاما می‌كوشد همچنان از خطوط قرمز دیدگاه‌های خودش عبور نكند.