اشاره: این مصاحبه در سال 1376(1997) انجام شده است و در روزنامهی همشهری، از پنجشنبه 23 خرداد 1381 تا پنجشنبه 27 تیر 1381 در 16 شماره منتشر شده است؛ نظر به اهمیت گفتوگوی حاضر، پایگاه اطلاعرسانی اصلاح با اصلاح و بازبینی مجدّد آنرا به حضور ارباب معرفت و صاحبان بصیرت معروض میدارد. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید!
* صدری[1]: مایلم که از شما دربارهی سیر تحول فکریتان سؤال کنم و این که آیا هیچ نقطه عطف و دوره ممتاز و مشخصی را در تکامل فکریتان مشاهده کردهاید؟
عبدالکریم سروش: به نام خداوند بخشنده مهربان و با سپاس از شما که این فرصت را در اختیار من قرار دادید. اجازه دهید در ابتدا یک شرخ مختصر دربارهی زندگیم ا رائه کنم.
سپس میتوانیم درباره ی هر چه که احساس میکنید نیاز بیشتری به توضیح دارد صحبت کنیم. بنده در روز عاشورای سال 1324 هجری شمسی متولد شدم. دوران کودکیام بدون هیچ حادثه مهمی سپری شد. تنها نکته قابل ملاحظه و چشمگیر اوایل زندگیام علاقهام به شعر بود. به یاد میآورم یکی از همکلاسیهایم که خطی زیبا و دلربا داشت، اشعار مرا مینوشت و در چندین نسخه در زنگ تفریح بین دانشآموزان توزیع میکرد. اخیراً یکی از دوستانم یک نسخه قدیمی از آن اشعار را به من نشان داد. شور و شعف وصفناپذیری به خاطر دستیافتن به این اثر بهیادماندنی مربوط به سالهای پیش از بلوغ به من دست داد.
* آیا هیچ یک از آن اشعار را به خاطر میآورید؟
به طور مبهم و نامعلوم یک بیت از آن اشعار را، که حتی با ذوق کنونیام در شعر کاملاً سازگاری دارد، به خاطر میآورم اما این بیت یکی از نخستین اشعار من نیست. امکان دارد به سالهای آخر حضوریم در مدرسه ابتدایی مربوط باشد:
سرخ گل زان به سر خار گزیده مسکن
که از آن خار مگر بوی خطر میآید
اولین شاعری که شناختم سعدی بود پدرم ستاینده کتاب پندآمیز بوستان وی بود. او پس از نماز صبحش و با صدای بلند شروع به خواندن بوستان میکرد.
صدای او را هنگامی که بر سر سفره صبحانه مینشستم به یاد میآورم. یک نسخه قدیمی از کتاب سعدی را که پر از اغلاط چاپی بود، در خانه داشتیم. هنوز هم بیشتر اشعار و نثرهای سعدی را از حفظ میدانم. با نگاهی به گذشته در مییابیم که سبک نوشتاری من متأثر از او بوده است. قطعاً این حاصل آشنایی من با کتب او در دوران کودکی بود. پس از دوره ابتدایی به دبیرستان علوی رفتم که در تهران برای ترویج افکار مذهبی گشایش یافته بود. این دبیرستان مدیری به نام رضا روزبه داشت که دارای درجه استادی فیزیک بود. به علاوه فلسفه شرق را مطالعه کرده بود و از فقه و اصول نیز آگاهی داشت. او همچنین در هر دو حوزه مطالعات سنتی حوزوی و علوم جدید متبحر بود. یکی از خصایص برجسته آقای روزبه، عشق شدید و مصمم او به انطباق علم و دین با یکدیگر بود. در 16 سالگی درسهای فوق برنامه تفسیر قرآن وی شرکت میکردم که در آن تمام تلاش خود را برای اخذ اصول علمی از متون دینی مینمود.
به سختی میتوانستم خودم را به مستدل بودن این مباحث قانع کنم. بارهای هنگامی که میفهمیدم این تفاسیر، ساختگی و قهریاند، انتقاد و مخالفت مینمودم. آقای روزبه صبورانه به سخنانم گوش و سپس پاسخ میداد. اما پاسخهای وی ندرتاً مرا متقاعد میکرد. از آن زمان این مناظرههای گهگاهی نظر مرا به ارتباط بین دین و علم معطوف کرد.
تنها اتفاق مهم دیگری که در آن سالها برایم رخ داد یک سفر بهیادماندنی به شهر بیابانی گناباد بود. در آن جا قطب صوفیان خاکساری را که، به نام گنابادی نیز مشهور بود، ملاقات کردم[2]. پس از بازگشت از این سفر، یک سفرنامه تخیلی-داستانی تحت عنوان «سفر به قطب» نوشتم که در روزنامهای در مدرسه چاپ شد خودم حتی یک نسخه از آن را هم ندارم.
هنگام ورود به دانشگاه تهران، برای تحصیل یک دوره فلسفه، با یکی از فلاسفه مشهور اسلامی –مرتضی مطهری- صحبت کردم. او خودش وقت نداشت، اما مرا به یکی از دانشجویانش که روحانی و امام یکی از مساجد تهران بود، معرفی کرد. چندین سال همراه او فلسفه اسلامی را مطالعه کردم. این تعالیم ویژه، بسیار سودمند افتاد. در خلال این دروس بود که علاقهمند شدم تا ارتباط بین فلسفه و دین را بیابم. دقیقاً به خاطر میآورم که معلم در ابتدا مباحث فلسفی را در یک سبک کاملاً منطقی و متقاعدکننده ارائه میکرد و سپس شروع به تفهیم نمودن این مطالب میکرد که اصول و سنن دینی شامل این مقدمان عقلانی میشوند. این روش بحث مرا متقاعد و راضی میکرد. در سن حساس 20 سالگی در عین این که اسلام را از لحاظ فلسفی بینقص و غیر قابل انکار میدانستم اما علاقهای که در طی سالیان متمادی حفظ کرده بودم و تلاش میکردم تا آن را تحکیم بخشم، مطالعه بیشتر در باب فلسفه شرق بود.
اما سؤال شما دربارهی این که چه اتفاقی عقیده مرا به کلی دگرگون ساخت. اولین مقاله جدی اما منتشر نشدهام را تحت عنوان «فلسفه شر» در این دوره نوشتم. معلمم متن یک تحقیق دربارهی ماهیت گناه و مفهوم ابتلا به آن را به من نشان داد. یک مقاله مفصل درباره آن موضوع نوشتم و معلمم آن را با اصلاحاتی نزد یک محقق فرستاد. هنوز هم دستنویس این مقاله را دارم. آن مقاله را باید حول و حوش سال 1346 (1967م) نوشته باشم.
در طول سالهای حضورم در دانشگاه پیشرفتهای دیگری نیز حاصل شد. تدریجاً با علم آشنا میشدم و معلوماتم را به طور جدی افزایش میدادم. همچنین این سالها با وقایع سال چهل و دو و پیامدهای آن مصادف شد. پیدایش آشوبها و مبارزات سیاسی در ایران، ورود به عالم سیاست را برای دانشجویان اجتنابناپذیر ساخته بود. سرشت دیکتاتور مآبانه رژیم شاهنشاهی بیش از پیش آشکار شده بود و اقدام گروههای چریکی برای کسب وجه و محبوبیت آغاز شده بود. در میان اینها مجاهدین خلق، علاقه خاصی به دینگرایی به خاطر فحوای مذهبی بدیع آن داشتند به این دلیل مسئله ارتباط بین دین و سیاست برا نخستین بار توجه مرا به سوی خود جلب کرد.
فلسفه مولانا
پیدایش آشوبها و مبارزات سیاسی در ایران، ورود به عالم سیاست را برای دانشجویان اجتنابناپذیر ساخته بود. سرشت دیکتاتور مآبانه رژیم شاهنشاهی بیش از پیش آشکار شدهبود و اقدام گروههای چریکی برای کسب وجه و محبوبیت آغاز شده بود. در میان اینها مجاهدین خلق، علاقه خاصی به دینگرایی به خاطر فحوای مذهبی بدیع آن داشتند به این دلیل مسئله ارتباط بین دین و سیاست برا نخستین بار توجه مرا به سوی خود جلب کرد. به ویژه آن که این ارتباط با هر آن چه که به من در دبیرستان تعلیم داده شده بود در تناقض بود: جلوگیری از ورود سیاست، با اتهام بسیار بیموردی که به این علم نسبت میدادند که علمی است که تنها پس از سالیان متمادی تلمذ نزد اساتیدی نظیر وینستون چرچیل میشود در آن خبره شد اینها عین جملات آنها بود.
اگر اتفاقات آن دهه جنجالی به من درسهای لازم را میداد چه بسا حساسیتهای سیاسی من تهییج نمیشد. آشناییام با تعالیم گروههای اسلامی چریکی یاد شده مرا به مطالعه در باب مارکسیسم و تفکرات چپگرا متقاعد کرد. نخسیتن حضور مارکسیسم در ایران حدود 80 سال پیش بود که این مکتب پس از هجوم متفقین به ایران در سال 1320 تقویت شد که در آن زمان اتحاد جماهیر شوروی یک پایگاه در ایران مستقر کرد. تأثیر مارکسیسم در طول سلطنت شاه ادامه یافت. در قسمت اعظم این دوره، هویت و اقدامات روشنفکرانه کم و بیش همگام با مارکسیسم بود. در عین این که حزب کمونیست طرفدار شوری در ایران –حزب توده- تعطیل شده بود. اما تفکر مارکسیستی کاملاً متداول بود و تعدادی از شاعران مشهور ایرانی گرایشهای مارکسیستی شناختهشدهای داشتند. در نتیجه مارکسیسم به عنوان یک ایدئولوژی سیاسی متداول و مدرن جاذبهی شدیدی داشت. قبل از ادامه این بحث اجازه بدهی چند رویداد کوتاه را ذکر کنم که در طول دوران تحصیل در دبیرستان برایم رخ داد. اولین اتفاق، ورود من به انجمن حجتیه در سالهای آخر دبیرستان بود. این انجمن سازمانی مذهبی بود و تلاش میکرد از دبیرستانهای مذهبی به طور اعم و از دبیرستان علوی به طور اخص عضوگیری کند.
هدف این گروه مقابله با چالش کلامی مسلک بهایی بود. این گروه برای حفظ ماهیت علمی مشاجرات یک برنامه آموزشی-تحصیلی، که گهگاهی بسیار پرمحتوا بود، را دنبال میکرد که در مورد منابع تاریخی، متون مذهب شیعه و مسلک بهایی بحث میکرد. تأکید این گروه بر مذهب شیعه به طور اعم و برخی از حوزههای ناشناخته این مذهب به طور اخص برایم بسیار شگفتانگیز بود.
با نگاه به توسعهی فکریام میتوانم ردی برای این علاقه بیابم. خاستگاه علاقهام به موضوع فرقهگرایی، از تفاسیر غیرمتعارف سنن مذهبی و این که هر فرقه مذهبی تفسیر خود را عین حقیقت دین میدانست، باز میگشت همکاری من با این گروه [انجمن حجتیه] بسیار مختصر بود. به خاطر این که دریافتم اهدافشان کاملاً علمی نیست و به رویاروییهایی میانجامید که آنها را خوش نداشتم.
دومین رویداد، آشناییام با گروههایی بود که در محلهها مختلف تهران فعال بودند و خودشان را به عنوان مسلمانان قرآن دوست میشناساندند. آنها استدلال میکردند که در ورای تقسیمات فرقهای مدارس سنی و شیعه هستند و تفسیر بینقص قرآن را در دست دارند. در جلسات درسی قرآن آنها شرکت میکردم و در نتیجه با مباحث، مواضع، رسالههای عملیه و متون آنها آشنا شدم. این دو، دو رویداد نسبتاً کوتاه و گذرا بودند که با این حال، اثر خود را بر روی حساسیتهای فکری و دینی من حفظ کردهاند. در خلال این سالها مطالعه و مصاحبتم را با ادبیات، شعر، فلسفه و عرفان ایرانی، به خصوص کتب مولانا ادامه دادم. همچنین در طول این سالها بود که با سه متفکر معاصر آشنا شدم. اولینآنها همانطور که پیشتر اشاره شد آقای مطهری بود. اولین مطلبی که از وی خواندم تفسیر زیرنویسی شده وی بر کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم آقای طباطبایی بود. این کتاب تأثیر عمیقی روی من گذاشت. حتی میتوانم ادعا کنم که مطالعه این کتاب گونهای حس برتریجویانه فلسفی را در ذهن و فکرم ایجاد کرد. این کتاب را به عنوان نشانی بر برتری بیچون و چرای فلسفه اسلامی پذیرفتم و این باور را قبول کردم که تمام جهان زیر پر ما است و ما میتوانیم به تمام انتقادات و پرسشهای فلسفی پاسخ دهیم.
من نیز در این تجربه با شما شریک هستم و شور و شوق وصفناپذیری را به خاطر میآورم که این کتاب در اذهان ما ایجاد کرده بود.
درست است دلیل آن را نمیدانم. حدوداً 21 ساله بودم که این کتاب را خواندم. با مطالعه این کتاب چنان احساسی به من دست داد که احساس کردم تمام معماهای جهان یا اسرارش برایم حل شده است و یا این که برای حل آنها به تحقیق کمتری نیاز خواهم داشت. این کتاب از یک جهت اولین آشنایی من با فلسفه غرب بود. تا آن زمان به یک مطالعه اجمالی آکادمیک و منظم در این زمینه مبادرت نورزیده بودم.
بعدها کتب دیگر آقای مطهری را نیز خواندم اما احساسم در مطالعه هیچکدام، جایگزین آن احساس شعفی نشد که از خواندن اولین کتاب به من دست داد همچنین کتب مرحوم طباطبایی، که یکی از اساتید آقای مطهری بود، را نیز مطالعه کردم؛ فردی که در حال اتمام شاهکار خویش بود: المیزان، تفسیر جامع قرآن در طول این سالها به طور منظم و کامل، تفاسیر متعدد قرآن را از هر دو منظر شیعه و سنی مطالعه میکردم. اکنون از این عملکرد بسیار راضیام، زیرا فهم تفسیر قرآنم به این دوره تعلق دارد. در ضمن خودم تئوری تفسیری ندارم. اما موفق شدهام یک معرفت قابل قبول از تفاسیر ارائه شده توسط اندیشمندان اسلامی کسب نمایم.
از بازرگان تا غزالی
چیزی که مرا مجذوب خود کرد، بیشتر جزئیات و پیچیدگیهای تفاسیر بود، این همان نکتهای بود که باعث اندیشیدنم دربارهی راز اختلافنظر در تفاسیر متون مذهبی شد. میتوانم ادعا کنم که این دغدغه عاملی شد تا تز قبض و بسط معرفت دینی را پایهریزی کنم که در آن سعی کردهام به این سؤال جواب دهم که چرا مفسرین مختلف بر روی یک متن واحد اختلاف نظر دارند؟
* در این جا به یک تشابه جالب پی بردم. فکر تأملبرانگیز تفاسیر گوناگون یک متن، هنگامی برای شما به وجود مآید که تفاسیر مختلف قرآن را مطالعه کردید. تئوری هرمنوتیک نیز درغرب از تفاسیر گوناگون کتاب مقدس آغاز میشود این دو شبیه به یکدیگرند. شما حتی قبل از این که با هرمنوتیک غربی آشنایی داشته باشید به این موقعیت مشابه رسیدید. حال سؤالی که در هرمنوتیک مطرح است این است که چه عواملی سبب تفاسیر گوناگون یک متن میشوند و شرایط رسیدن به یک تفسیر اصیل و معتبر از یک متن قدسی چیستند؟
این موضوع بسیار خوبی میتواند باشد همیشه به سرشت تفسیر علاقهمند بودهام؛ نه تنها تفسیر قرآن بلکه تفسیر کتب حافظ و مولانا. این سه کتاب مرا به هنر تفسیر متنی راهنمایی کردند. مطلبی که شما گفتید نیز کاملاً درست است و اولین تلاش من در تفسیر، به قرآن ومتن صوفیانه مهمی چون مثنوی مربوط میشود. بعدها هنگامی که این بینشها را به دانش فلسفه علم و فلسفه تاریخم افزودم، به یک تئوری هرمنوتیک نسبتاً کامل و جامع دست یافتم.
برای این که حقیقت را به شما گفتهباشم تا زمان نوشتن قبض و بسط، تئوریهای هرمنوتیکی اندیشمندانی چون هانس گئورگ گادامر را مطالعه نکرده بودم. بعدها با تشابه نظراتم با نظرات آقای گادامر مواجه شدم.
مورخان در تفسیر یک رویداد تاریخی اختلاف نظر دارند. بنابراین آنها با سؤالاتی مشابه این سؤالات دست و پنجه نرم میکنند: چرا تفاسیر متعددی از تاریخ وجود دارد؟ آیا ممکن است که یک تاریخ نهایی از یک روداد نگاشته شود؟ و سؤالاتی شبیه اینها. اگر این سؤالات و آن هرمنوتیکهای ساختاری را در هم ادغام کنیم، به هدف و منظور تز قبض و بسط خواهیم رسید که به نظر میرسد صراحت عمده و بنیادین یک متن یا واقعه که تفاسیر متعدد و قرائتهای متکثر را میطلبد مطرح کند.
دومین متفکر بزرگی که افکارش مرا تحت تأثیر قرار داد مرحوم مهندس مهدی بازرگان بود. او را به عنوان یک سیاستمدار و دانشمند مدرن که دارای علایق شدید مذهبی بود، میشناختم. دانش مختصری از نوشتههای او داشتم تا زمانی که آنها را به عنوان یک دانشجو مطالعه کردم. کتاب «ذره بیانتها»ی او را به خاطر میآورم. این کتاب آنچنان جذابیتی برایم داشت که به عنوان یک معلم شیمی چندین نسخه از آن را به بهترین دانشآموزانم تقدیم کردم.
پیشرفت دکتر شریعتی و سخنرانیهای موفقیتآمیز او در حسینیه ارشاد با فارغالتحصیلیام از دانشگاه تهران و خدمت دو ساله سربازی مصادف بود. در طول این مدت سعی کردم در تمام سخنرانیهای شریعتی که برایم مقدور بود شرکت کنم. این روند ادامه داشت تا زمانی که حسینیه ارشاد توسط حکومت بسته شد. بعد از خدمت سربازی به مدت 15 ماه در شهر جنوبی بوشهر به عنوان ناظر لابراتوار تولیدات غذایی و دارویی خدمت کردم. سپس به تهران بازگشتم و برای چند ماه درگیر تحقیقات دارویی شدم تا این که آماده سفر به انگلستان برای ادامه تحصیل شدم.
همانطور که در مقدمه یکی از کتبم [قصه ارباب معرفت] ذکر کردهام در این سفر چهار کتاب به همراه خودم بردم. اسفار اربعه ملا صدرا، محجةالبیضای فیض کاشانی، مثنوی مولوی و دیوان مجمل اشعار حافظ. این انتخاب بیانگر تأثیرات مهمی است که در آن زمان بر ذهن من وجود داشت.
فراموش کردم این مطلب را ذکر کنم که در طول سالهای دانشگاهی محجة البیضاء فیض کاشانی را یافتم که روایت شیعیگونه احیاء علوم الدین محمد غزالی است. این کتاب در کتابخانهی دبیرستان موجود بود. به مدد بخت یک مجموعه 8 جلدی از آن را صاحب شدم. یکبار در مسجد الجواد، در حضور یک جماعت با فرهنگ در شمال مرکزی تهران سخنرانی کردم.
از من درخواست شد کتابی را که علاقهای به دریافت آن دارم نام ببرم تا به عنوان قدردانی جماعت نمازگزار به من هدیه شود من نیز «محجةالبیضاء» را نام بردم و از آن زمان، مصاحبتم را با این کتاب قطع نکردهام. با مطالعه این کتاب در معرض افکار امام محمد غزالی قرار گرفتم. تا قبل از آن تنها اسم غزالی و کیمیای سعادت و احیا علوم وی را شنیده بودم. در خلال مطالعه این کتاب، و بعدها نوشتههای خود غزالی، با کتب او به طور جدی آشنا شدم. یک سال را در انگلستان گذراندم، در حالی که برای اخذ مدرک فوق لیسانس در رشته شیمی آنالیتیک تلاش میکردم. سپس به حوزه فلسفه و تاریخ علم وارد شدم. این تحول نقطه عطفی را در تصور فکریام به وجود آورد. آموزش فسلفیام در ایران به ندرت با موضوعات خاص علوم نوین مانند تئوری اتمی یا ماهیت و سرشت فیزیک القا(Induction) که به وضوح شکاف بین علوم نوین و علم ارسطویی را نشان میداد سر و کار داشت.
نه خودم و نه اساتید ایرانی فلسفهام در موقعیت و مرتبهای نبودند که آنها را مخاطب این پرسشها قرار دهم اما سؤالات همچنان ادامه پیدا کردند تا فکر مرا به خود مشغول ساختند. همیشه از خودم میپرسیدم که آیا رشته تحصیلیای وجود دارد که با این سؤالات سروکار داشته باشد. در انگلستان به بخض روانشناسی لندن رفتم و علایقم را برای آنها توضیح دادم. به من گفته شد که برای تحقیق به بخش فلسفه علم بروم. تا قبل از این هرگز نام این رشته را نشنیده بودم. فوراً در دانشگاه پذیرفته شدم و گمشده خویش را یافتم.
آشنایی با فلسفه علم
فلسفه علم با مبانی علوم نوین سروکار دارد.
برنامهآموزشی ما شامل معرفتشناسی، فلسفه کلاسیک و فلسفه مدرن بود. قبل از آن اسم کانت، هیوم و غیره را شنیده بودم و با برخی از عقاید آنها در متون فلسفیای چون کتب آقایان مطهری و طباطبایی مواجه شده بودم.
اکنون دریافتهام که آن نگرش [ادعا به برتری فلسفه اسلامی] آن گونه که هر دو اذعان داریم، از سر پختگی نبوده است.
فلاسفهای مثل کانت و هیوم تنها در زمان خودشان متفکران بزرگی نبودهاند. بلکه تأثیرشان را بر روی فلاسفهای که بعدها ظهور کردند نیز گذاشتند. برای مثال فلسفه زبان یا پوزیتیویسم منطقی برمبنای فلسفههای کانت، هیوم و دیگران پایهریزی شد. موضوعاتی که فلسفه علم مورد توجه قرار میدهد (که آیا علم یک فرایند Accumulative است یا بیطرف و فارغ از ارزش و اینکه آیا پیش داوریهای اشخاص و دیدگاههای موجود در سطح جهان در راه و روش علم تأثیر میگذارد و قس علی هذا) از دیدگاه تاریخ علم نیز میتوانند مورد توجه قرار گیرند این رشته، تحول و تأثیر متقابل افکار علمی را در رشتههای گوناگونی نظیر تاریخ، فیزیک، شیمی، زیستشناسی و ستارهشناسی مطالعه و بررسی میکند.
نخستین فیلسوف علمی که با او مواجه شدم کارل پوپر بود که در آن زمان بازنشسته شده بود، اما شاگردانش کاملاً متأثر از وی بودند. استاد عضو دانشگاه چلسی که فلسفه علم تدریس میکرد دوست نزدیک پوپر و مفسر سخنپرداز فلسفه او بود در ضمن سال 1974م که سال آغاز تحصیلات من در فلسفه علم بود مصادف با پذیرش ژرف توماس کوهن بود...
فلسفه علم و منطق ریاضی
* آیا منظورتان کتاب ساختار انقلابهای علمی (The Structure of Scientific Revolution) است؟ مگر این کتاب چند سال پیشتر منتشر نشد؟
سروش: بله، اما کتاب او ظاهراً تا مدتی مخصوصاً در انگلستان جایگاه مطلوبی نیافت. به خاطر میآورم که افکار کارل پوپر پائول فایرابند ایمره لاکاتوش (که مرگ وی همزمان با اولین سال تحصیل من بود) مباحث کلاس را به سطره خود در آورده بود. از میان فلاسفه معاصرف افکار پیر دو هم کسی که تأثیر فراوانی بر لاکاتوش گذاشته بود در کلاس بسیار مورد بحث قرار میگرفت سپس بیشتر توجه خود را معطوف به فلاسفه معاصر کردم. اما اینها مطالعات فوق برنامه بود. ما نه تنها در فلسفه علم بلکه همچنین در ریاضیات با منطق و معرفتشناسی نوین آشنا شدیم. برای مثال تئوریهای چرچ و گودل را مطالعه کردیم.
* آیا پیرامون منطق سمبلیک نیز مطالعه کردید؟ چنین استنباط میکنم که در آن سالها بسیار مورد علاقه و محبوب بوده است.
من تحت تأثیر منطق ریاضی که یکی از اجزاء اصلی تحصیلاتم بود قرار گرفتم. مجبور بودم قبل از اینکه وارد مرحله پژوهشی تحصیلاتم شوم یک امتحان در حوزه منطق ریاضی بدهم. همچنین منطق ریاضی برایم یک رشته کاملاً جدید بود. تئوری مجموعهها به تدریج به دانشگاههای ایران راه یافته بود. اما بیشتر در دانشکدههای فنی و ریاضی تدریس میشد و مفاهیم ضمنی فلسفی آن محض و مطلق باقی میماند.
خودم را به فلسفه علوم طبیعی محدود نکردم. کار ویژه من در دانشگاه لندن در فلسفه علم بود و شرط لازم برای کار دانشجوی فوقلیسانس یا دکتری در این زمینه دارا بودن یک مدرک معتبر در یکی از رشتههای علوم طبیعی بود من شیمیدان بودم و همکلاسیهایم ریاضیدان، فیزیکدان و زیستشناس آنها نه تنها از رشتههای تحصیلی متفاوت بلکه از نقاط مختلف جهان بودند. تلاش کردم با تحقیق در روشهای علوم دیگر، آرای موجود در فلسفه علوم طبیعی را در زمینههای دیگری از دانش بشری به کار ببرم. یک تحقیق نسبتاً موشکافانه در فلسفه تاریخ، که آن را به عنوان یکی از شاخههای فلسفه علم در نظر گرفته بودم، انجام دادم.
ارجاعات
--------------------------------------------------------------------------------
[1] -محمود صدری استاد دانشگاه تگزاس است.
[2] - گناباد با خاکساریه یکی نیستند؛ ایشان احتمالاً صالح علیشاه قطب گنابادیه را ملاقات کرده است. مترجم
نظرات
با تشکر از شما امیدوارم موفق باشید. بسیار جالب بود.
حقا که زندگی علمی دکتر سروش و کارنامهی بیش از 30 سال فعالیت فرهنگی وی میتواند چارغی پر سو فرا روی دیناندیشان متجدد و دینباوران در دنیای جدید باشد. کثر الله امثاله و حفظه الله تعالی.
با تشکر از زحمات شما در انعکاس زندگی پر فراز و نشیب پرفسور اسلام شناس دکتر سروش.
• ما « محک » نیستیم برای ارزیابی دیگران تا اگر موافق ما باشند خوب و اگر مخالف ما باشند بد باشند . از این خصلت های خودپرستانه و شرک آلود خود را برهانید اگر کسی دیگر، دچار چنین اشتباهی شد شما حذر کنید . <br /> • علت دردها و مشکلات انسان،ضعف فرهنگی،علمی، کمبود کتاب و کمبود آموزش های اخلاقی نیست بلکه علت اصلی آن عدم وجود تزکیه میباشد فقط از دین بر میآید زیرا همزمان ذهن و قلب انسان را پرورش میدهد. <br /> • اساسی ترین مسئله برای هر مسلمان در هر شرایط و وضعیت که پیش و بیش از هرچیز مراقب درون و نفس خود باشد زیرا در اسلام اصلاح ضمیر دشمن(شیطان)و بستن راههای نفوذش در دنیای پیچیده درون جهاد اکبراست و پایه و اساسی است برای جهاد اصغر یعنی شکست دشمن در دنیای بیرون که بالتبع ساده تر از جهاد دنیای درون است. <br /> • تنها عامل بدبختیهای مسلمانان بیگانه شدن از قرآن بود.واکنون نیز تنهاوسیله آگاه شدن و خوشبختی و رستگاری مسلمانان و رهایی از بند اسارت جهانخواران و دامهای تزویرشان فقط بازگشت به سوی قرآن است و جز این راهی درست و مستقیم وجود ندارد. <br /> • شجاعت و تواضع را چنان در خود نیرو بدهید که از مطرح شدن بترسید. <br /> • تکالیف بر حسب تفاوت شرایط،متفاوت است. <br /> • کسی نزد خدا محبوب تر است که به خاطر رضای خدا با خدمت به دین و بندگانش تحمل و گذشتش بیشتر باشد حتی نسبت به اشتباهات و خطاهای مسلم دیگران. <br /> • در تبلیغ دین، علاقه به هدایت و خوشبختی مردم، اساس کار است. <br /> • «قلب ناسالم»، با سختی و، اخمویی و، بیاعتنایی به غیر و، خشکی و، کینه و...، سازگار است؛ و «قلب سالم» با نرمی و خوشرویی و عطوفت و حسّاسیت و صفا و... <br /> • توجّه داشته باشید طُرق وسوسه شیطان، متغیر است. اگر کسی، در مورد بعضی از محرّمات، به درجهی «اطمینان نفس» رسید، گمان نکند که: دیگر، بر نفس خود، در آن موضوع تسلّط کامل یافته؛ چنانکه در هیچ شرایطی، دچار تزلزل نگردد. حتّی اگر در آن موضوع، حصار تقوی را، گرداگرد خود بکشیم، ممکن است: همین «گمان حصول اطمینان نفس» بزرگترین شکافی گردد که شیطان، از آن، سمّ کشندهی «عجب» را، بر قلوبمان بپاشد؛ که این خود، از اصل همان گناه، زیانبار است. <br /> • «شوخی»، با شروط آن، از ارزشهای اخلاقی است. اسلام، خشکه مقدسی و، زندگی و روابط خشک و تمام مقرّراتی را نمی پسندد. <br /> • امّا مسألهای مهمّ، که روح مسلمان، و حیات «جهاد اکبر» -ونیز «اصغر»-، و اساس رابطهی انسان با پروردگار، و تنها نشانهی ایمان آگاه، و فعّال است؛ و بدون آن، موجودیت ایمانی، نه مفهوم دارد؛ و نه واقعیت خارجی، «دعاء» است. دعاء، روح و مغز نماز است؛ و نماز هم، تنها وسیلهی رابطهی منظم خلق با خالق؛ و ناهی از فحشاء ومنکر. اگر توفیق الهی رفیق شود، بحث زیاد دربارهی دعاء، و کار زیادتر برای یافتن لیاقت دعا، باید بشود. <br /> • همه شما را به اجتناب از منهیات ششگانه سوره حجرات توصیه می کنم و متوجه باشید که در حالت گناه و آلوده شدن به ناپاکی ها چقدر در نظر خدا زشت هستید . <br /> • خواهران و برادرانم ! محببت شما نسبت به من، در صورتی با ارزش است که موافق با محبت و رضای خداوند باشد و فردای مرگ و قیامت با آن خوشحال و سرافراز باشید . آخر اگر اصلاً من و تمام آثارم و همه ی شما و این نسل و این سده نباشیم، یکهزارم آن ضرر را، به بشریت تا هنگام زوال زمین و آسمان نمی رساند، که تحریف و تغییر یک اصل دینی آنهم در محدوده شرک و توحید متوجه بشر می سازد . <br /> • در اسلام مسئولیت انسان مسلمان، مرز و حدّی مشخص ندارد . اصولاً مسلمان بودن برابر است با مسئولیت و این مسئولیت وجود مادی و معنوی فرد را تا پهنه هستی در بر می گیرد . منتهی گسترش و افزایش شعاع ها و دایره های مسئولیت به تناسب افزایش و گسترش امکانات فرد بستگی دارد . <br /> • تکفیر بعضی از فرقه های اسلامی پایبند و معتقد به اصول عقاید اسلامی ( هر چند به طور آشفته ) خلاف موازین اسلامی می باشد . <br /> • « خیر النّاس أنفعهم لِلنّاس » خدمت به خلق از آثار تقوا می باشد امّا به شرطی که : _ همراه با تواضع باشد . _ بدون توقع مادی و معنوی باشد . _ با تحمّل صمیمانه و آسان انتقادات و توقعات دیگران همراه باشد . _ در صورت بروز هرگونه قصور یا تقصیر، صمیمانه به آن اعتراف نموده و از آن متأثر شوید نه اینکه به توجیه و عذر تراشی و تهمت زدن به دیگران متوسل شوید . <br /> • به اقتضای دو اصل « إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ » و « لا یومن احدکم حتّی یحب لاخیه ما یحب لنفسه » مکلفیم هر آنچه برای خود دوست داریم و می پسندیم برای همه مسلمانان بدون استثناء دوست داشته باشیم . <br /> • با توجه به نص إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ قصور از این دو وظیفه ( که صورت های اجرائی گوناگون و فراوانی دارند ) عصیان است : اوّل _ جدّ و جهدی صادقانه و پیگیر بر اساس روش اسلامی برای رفع کدورتها و بیگانگیها و ... دوّم _ کوشش برای شرایطی که دانشمندان همه ی فرق اسلامی با صمیمیت و شوق ایمانی، به بررسی یک یک مسائل بپردازند . تا امّت اسلامی و دین زنده شوند . <br /> • محبّت نسبت به خود، مفهوم و مصادیقی دارد مخالف با خودخواهی . خودخواهی آثار ناگواری برای فرد دارد که اصلی ترین آنها « استکبار » می باشد که آن هم صورت ها و جلوه های گوناگونی دارد از جمله : خود را بزرگتر و بهتر از دیگران پنداشتن، بر دیگران مخصوصاً ضعیفا، تکبّر نمودن، برخورد تحقیرآمیز با اطرافیان، انتظار دست به سینه شدن و اطاعت بی چون و چرا دیگران ( از افراد خانواده گرفته تا جامعه ) . <br /> • بت پرست مخلص بهتر است از ریاکاری ( منافقی ) که در مسجدالحرام سجده میکند ... <br /> • خدایا به خاطر من بنده ای را عذاب مده ؛ به خدا قسم، حاضرم همه عمر در دنیا رنج بکشم و زیر شکنجه باشم اما تمام بندگان خدا هدایت و سعادتمند گردند… <br /> <br />
محمدجواد سروش -ایران دوست
09 اسفند 1395 - 10:49بنام خداوند بخشنده ومهربان داده ها وگفته های پر رمز وراز فیلسوف،متکلم ونظریه پرداز ایرانی را مطالعه کردم وچندی پیش کتاب دیگری را از همین دانشمند محترم عبدالکریم سروش تحت عنوان عنوان علم چیست،فلسفه چیست مطالعه کرده بودم واز آن به بعد شوق وعلاقه ی من نسبت به مطالعه ی نوشته های ایشان زیادشد وتقویت یافت.چون از نظر محتوا وسبک نوشتاری هم یکی از شاهکارهای زمان حاضر به حساب می آید وناگفته نباید گذاشت که هرکس را توان درک کردن آن نوشته های فلسفی وعلمی نیست مگر اینکه استعدادی وجود داشته باشد ورویکرد عقلی هم مدنظر مطالعه کننده قرارگیرد. اگر چه بنده فارغالتحصیل رشته ی ساینس در مقطع بکلوریا هستم اما چیزی که مرا وادار به مصاحبت ومطالعه ی کتاب های گوناگون ومتعد می کند همانا حس دانش دوستی وخرد ورزی من به وجه ممکن است وامیدوارم روزی این تلاش هایم روزی به ثمر برسد. ودر پایان نکته ی را که در این داده ام لازم است می آورم وذکر میکنم که نظیر دوست محترم آقای سروش دراین دهه دانشمند نمی بینم البته نه در غرب بل در شرق چون من با دانشمندان غربی نه آشنایی دارم ونه زبان انگیسی را درس گرفته ام تا باآن بتوان کتب ها ورساله های علمی دانشمندان غربی را مطالعه کنم ونکته ی دیگری را که قابل ذکر می دانم اینست که ایشان دچار اشتباهاتی هم شده اند که باید دقت کنند ونیک وبدرا تشخیص دهند وباید یادآورشوم که مرادم از دو کلمه ی نیک وبد خوب وبد سنتی دینی نیست بل متافیزیکی است وبنده یکی از طرفداران هرمنوتیک فکری ایشانم .و دعا میکنم که دانشگاه های این دیار وآن دیار پرورش دهنده یآنان باشد وتعداد شان زیادت یابد. والسلام ...تاریخ 1395/11