نویسنده: رابرت الیاس نجم
ترجمه از انگلیسی: حیدر کمالیفر
عشق اساسیترین و بالاترین سطحی است که بشر قصد رسیدن به آن را دارد. آیا تصور میکنید کسی که در زندگی به او علاقهمندید و دلبستهاید را؛ دوست دارید؟
آیا دوست داشتن از هرگونه شرطی آزاد است یا اینکه آمیخته است به شرایط و خواستههای گوناگون؟
دوست داشتن بیقید و شرط کدام است و آیا میتوانیم به آن دست یابیم؟
آیا تفاوتی بین دوست داشتن و «حس تمایل» وجود دارد؟
چگونه میتوانیم تشخیص دهیم احساسی که نسبت به کسی داریم از جنس تمایل است یا از جنس عشق؟
چگونه میتوان با رفتن به سطحی از آگاهی عشق خود را پاک و خالص گردانیم؟
اینها بخشی از سؤالاتی است که برای تجربهی حس دوست داشتن بایست مد نظر قرار دهیم.عشق چیست؟
روح در بعدی آنسوی زمان، مکان، و قدرت درک ما قرار دارد و عشق از آنرو که از جنس روح است تعریفی قابل درک به خود نخواهد گرفت.
برای توصیف و درک عشق بهتر است شروع کنیم به گفتن آن چه که عشق نیست. عشق عاری ازترس، آزار رساندن، درد و رنج، حسادت، تندی و گستاخی، تنفر، جدائی، شهوت و هوس، وابستگی، بیعلاقگی، انحصار طلبی، منع و باز داشتن است.
عشق را همچون خدا، و دیگر واقعیتهای معنوی و ماورائی میتوان از طریق آثاری که از خود بجا میگذارند درک و توصیف نمود. ما قادر به دیدن باد نیستیم اما میتوانیم اثر آن را مشاهده کنیم، تکان خوردن برگها، بالا و پائین رفتن شاخهها و صدایی که هنگام عبور از لای درزها شنیده میشود همه خبر از واقعیت باد میدهند.
دوست داشتن حس یگانگی را به ما هدیه میدهد. وقتی کسی را دوست داریم وجود او را احساس میکنیم همانگونه که وجود خود را، خوشحالی، موفقیت، آرامش، تندرستی، و رشد روحی و معنوی را برای او میخواهیم بیشتر و پیشتر از آنکه برای خود تقاضا کنیم.
دوست داشتن دلسوزی، بخشش، خوشحالی، شور و هیجان، آرامش، لذت، درک و میل به مفید و کمک رسان بودن را در درون ما ایجاد میکند و اینکه تلاش خواهیم کرد که تمامی این خصلتهای زیبا را برای متعلق عشق خود فراهم کنیم.
عشق، ظهور عظمتی است که بیرون از محدودیتهای بشری مینماید. توانایی یکی شدن با دیگران و عدم توجه و عدم اصرار بر خواستههای شخصی خود و درک اینکه شایستهتر آن است که به متعلق عشق خود و خواستههای او توجه کنیم. این بدان معنی است، زمانی که آشکارا میبینیم خواست و لذت متعلق عشق ما مهمتر است قدرت ایثار و گذشتن از خواست و نیاز خود را داشته باشیم.
دوست داشتن نیرویی است که یگانگی و هارمونی را با خود دارد، دوست داشتن به معنی هم جهت بودن با کائنات است.
وقتی که همدیگر را دوست داریم با وجود نفسها، خواستهها، و نیازهای متفاوت نیروی دفع را نخواهیم شناخت.
دوست داشتن فرایندی برای یادگیری ندارد، بلکه جریانی است که به سرعت از درون ما آغاز میگردد و در بیرون از وجود ما نمایان خواهد شد. ما عین عشق هستیم و در حقیقت پایه و اساس طبیعت بر دوست داشتن بنا شده است هر چند نادانی، ترس و وابستگی عمق درون ما را برای پرورش و نگهداری آن دچار مشکل کرده است و از اینروست که دوست داشتن کسی مستقل از باورها و رفتارهایش و به دور از قضاوت و پیشداوریهای ذهنی نسبت به او برای ما براحتی قابل دستیابی نیست.
عشق یا احساس نیاز
قدرت کشش و جاذبهای که ما آن را عشق مینامیم در سطوح مختلفی قابل درک است. ابتداییترین سطح آن احساس نیاز است. در رابطههایمان اغلب کلمه دوست داشتن را بکار میبریم در حالی که منظورمان احساس نیاز است.
وقتی که به متعلق عشق خود میگوییم "من تو را دوست دارم " اگر عمیقاً لایههای درونی خود را آنالیز کنیم متوجه خواهیم شد که منظورمان این است که "من به تو احتیاج دارم " این ابتداییترین سطحی است که برای دوست داشتن شناخته میشود در حقیقت این سطح همیشه با ناراحتی، دلتنگی، درد و رنج همراه است چرا که "اگر تو مرا تنها بگذاری من نمیتوانم بدون تو زندگی کنم من به تو احتیاج دارم ".
دوست داشتن با درد و رنج همرا ه نیست. وقتی کسی ما را ترک میکند و یا رد میکند ما اندوهناک میشویم، این درد زائیده احساس وابسته بودن به کسی است که همراه با او احساس امنیت، خوشحالی، و یا شخصیت میکنیم.
حس دوست داشتن ما آمیخته با احساس نیاز است:
حس دوست داشتن ما اغلب با مقداری قابل توجه از احساس نیاز به کسی که به او عشق میورزیم همراه است.
کار عشق همیشه دادن است در حالی که احساس نیا ز (متمایل بودن) همیشه منتظر گرفتن است. گاهی اوقات تمایلاتی که ما نسبت به متعلق عشق خود داریم چندان روشن نیست چرا که برای درک و کشف آن لازم است درون خود را عمیقا مورد مطالعه قرار دهیم از اینروست که ما همیشه تمایلات و احساس نیازی که نسبت به متعلق عشق خود داریم عشق مینامیم.
وقتی که ما در رابطههامان به احساس درد،ترس و عصبانیت دچار میشویم. این بدان خاطر است که احساس میکنیم خواستههایمان در معرض خطر برآورده نشدن است. وقتی که این مسئله اتفاق میافتد عشق ما تبدیل به شکست، ناامیدی، ترس، دلتنگی و گاهی اوقات در قالب عصبانیت، طغیان و دیوانگی و میل به کینهورزی ظاهر میشود.
چگونه عشق میتواند همه این احساسات منفی را با خود داشته باشد؟ تنها حقیقت ساده این است که احساسات ما هرگز با عشق خالص شروع نشده است بلکه اغلب نوعی از تمایل بوده همراه با نسبتی از احساس نیاز به کسی که به او متمایل بودهایم. این بدان معنی نیست که خود را سرزنش کنیم. هیچ وقت شما قادر نخواهید بود در سال اول دانشگاه مدرک لیسانس را دریافت کنید و ما هیچ وقت از یک جوانه انتظار طراوت و شادابی یک گل را نداریم. این کاملاً طبیعی است که ما اغلب نمیتوانیم دوست داشتن بیقید و شرط را تجربه کنیم چرا که ما هنوز در مسیر تکامل هستیم و تا آن زمان که نتوانیم به سطوح بالاتری از زندگی معنوی دست پیدا کنیم به ندرت قادریم عشق خالص را تجربه کنیم.
آزاد کردن حس دوست داشتن از احساس نیاز:
اولین قدم در آزاد کردن حس دوست داشتن از هر گونه قید و شرطی این است که حقیقت وجود خود را دوست بداریم همانگونه که هست با ضعفها و اشتباهاتمان تنها در این حالت ما میتوانیم حس دوست داشتن نسبت به دیگران را به خوبی تجربه کنیم.
قدم دوم این است که سعی کنیم درونیات و احساسات خود را مورد مطالعه قرار دهیم و در شرایط گوناگون تجربه کنیم که چگونه به سمت افکار و احساسات متفاوت کشانده میشویم در این حالت ما میتوانیم تشخیص دهیم در چه وضعیتی دوست داشتن ما در بند قید و شرط است و در چه وضعیتی آزاد از هر گونه قید و شرطی است. مثالهایی که در دنباله بحث میآوریم میتواند به روشن شدن موضوع کمک بیشتری بکند.
دوست داشتن کسی که به ما احساس امنیت میدهد:
یکی از عمدهترین دلایلی که ما نسبت به افرادی که به آنها تمایل داریم احساسی امنیتی است که در هنگام بودن با آنها یا تصور کردن خود در کنار آنها به ما دست میدهد. اگر بدرستی روحیات خود را مورد مطالعه قرار دهیم میتوانیم درک کنیم که آنچه ما را در کنار پدر و مادر نگاه میدارد یا در کنار همسر،برادر و خواهر، بچههایمان، کارفرمایی که دوستش داریم، دوستان و یا حتی معلم روحانیمان احساس امنیتی است که به ما دست میدهد.
ممکن است که ما در مورد این افراد نوعی از حس دوست داشتن را داشته باشیم ولی همیشه این حس آمیخته است با احساس امنیت که با وجود آنها در درون ما شکل میگیرد و از این رو آن چنان که تصور میکنیم حس دوست داشتن خالص و بی قید و شرط نیست. تصور کنید اگر آنان ما راترک یا طرد کنند و یا به گونهای برخورد کنند که ما با وجود آنها احساس امنیت نداشته باشیم آیا همچنان آنها را دوست خواهیم داشت.
اگر کارفرما ما را از کار اخراج کند آیا هنوز او را دوست داریم، اگر پدر و مادر ما راترک یا از خانه شان بیرون کنند آیا هنوز آنها را دوست داریم یا اینکه دوست داشتنی که ما تجربه میکنیم همیشه آمیختهای است با احساس امنیت.
سؤال اساسی این است آیا حس دوست داشتن ما علیرغم رفتارهای گوناگون متعلق عشق ما همچنان پا برجا و ثابت خواهد ماند یا خیر؟
لحظهای که ما از یک احساس امنیت بزرگ درونی برخوردار هستیم احساسی که ممکن است به خاطر بیداری درونی و یا به خاطر ایمانی که در دل نسبت به خدا داریم ما قادر خواهیم بود بدون قید و شرط و بینیاز از داشتن احساس امنیتی که دیگران به ما خواهند داد میتوانیم دوست بداریم.
تنها زمانی که میدانیم بدون دیگران نیز میشود زندگی کرد آنها را یکنواخت و خالص دوست خواهیم داشت.
در این مورد جامعه ما را در سردگمی عظیمی رها میکند چرا که به ما یاد میدهد وقتی که کسی را دوست داریم به شدت به او وابسته شویم و بترسیم از این که اتفاقی برای او بیفتد چون در این صورت زندگی ما دچار بحرانی عظیم خواهد شد و این دقیقا به معنی احساس عدم امنیت است.
این چنین دوست داشتنی به خاطر فقدان آگاهی از طبیعت و نیروی روح و روان است و اینکه بعد از هر اتفاقی دوباره خورشید طلوع خواهد کرد و ما قدرت بازسازی مجدد زندگی را داریم و در حقیقت تا شقایق هست زندگی باید کرد.
و شاید به همین خاطر جان اسپل گفت " وقتی که دوست داشتن میآید، همهترسها از بین میروند " .
منبع: اینترنت
نظرات
آقای حیدر کمالیفر مترجم محترم مقاله، امید است تلاش بیشتری در ترجمهی آثار اندیشگی و سیاسی و فرهنگی تلاش بیشتری را مبذول فرمائید، بسیار عالی است موفق باشید.