مقدمه

چهره‌ها و شخصیت‌های زیادی در طول تاریخ وجود داشته‌اند که به دلیل موضع‌گیری‌های شفاف و شجاعانه، مورد بی‌مهری طرف‌های مقابل قرار گرفته‌اند؛ به ویژه کسانی که در مسند حکم یا قضا بوده‌اند و از آن جمله می‌توان به شُرَیح قاضی اشاره کرد که بیش از نیم قرن در مسند قضاوت بوده است و همیشه مورد بی‌مهری و جفای نامردان و نااهلان قرار گرفته است. او خود این مسأله را خوب فهمیده بود، زمانی که از او می‌پرسند: روزگارت را چگونه سپری می‌کنی؟ در پاسخ می‌گوید: «أصبَحتُ وشَطرُ الناسِ علیَّ غِضابٌ» «در حالی شب را به روز می‌رسانم که نیمی از مردم بر من خشمگین‌اند» (الذهبی، سیر أعلام النبلاء، ۴/۱۰۵) از همین رو و به منظور شناخت دقیق از شخصیت واقعی شُرَیح، مختصری از حیات او را بر اساس منابع معتبر در اختیار همگان قرار می‌دهیم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید. 

الف- زندگینامه

شُرَیح فرزند حارث فرزند قَیس اهل یمن و از قبیله کِندی بود، گفته شده اصلیت وی ایرانی و اجداد او از جنگ‌آوران سرزمین فارس بوده که براى جنگ با حبشه به سرزمین یمن رفته‌اند. (الوکیع، أخبار القضاة، ۲/۱۹۸) البته این دیدگاه ضعیفی است؛ زیرا شریح خود به یمنی بودن و کِندی بودن (از قبایل یمن) اشاره کرده است. (ابن سعد، الطبقات الکبرى، ۶/۱۳۲) کُنیه او أبو أمیَّة و چون به شغل قضاوت مشغول بود، ملقب به شُریح قاضی گردید، (همان، ۶/۱۳۱) همچنین از او به نام شُریح بن شَرحَبیل یاد کرده‌اند. (الذهبی، تذکرة الحفاظ، ۱/۴۷) وی از مشهور‌ترین قاضیان صدر اسلام بوده است. (الزرکلی، الأعلام، ۳/۱۶۱) پنج سال قبل از وفات پیامبر-صلی الله‌ علیه‌ وسلم- به دین اسلام گروید. موفق به دیدار پیامبر-صلی الله‌ علیه‌ وسلم- نشد از همین رو وی را از زمره‌ی بزرگان تابعی به حساب می‌آورند. (ابن حجر، الإصابة فی تمییز الصحابة، ۳/۳۳۵) البته روایت ضعیفی نیز آمده است که خود شخصاً خدمت پیامبر-صلی الله‌ علیه‌ وسلم- رسیده و ایمان آورده است. (ابن أثیر، أسد الغابة، ۲/۴) در منابع از وى به عنوان فردى فقیه، مفسر، مجتهد، عالم به علم قضا، شاعر، ثقه در علم حدیث و نسب‌شناس یاد کرده و حتى او را عالم ترین‌افراد در علم قضا به حساب آورده‌اند. (ابن خلکان، وفیات الأعیان، ۲/۴۶۱) 

در سال وفات و سن وی اختلاف شده است؛ برخی می‌گویند در سال ۷۸ یا۸۰ هجری در سن ۱۰۸سالگی در کوفه وفات نمود و عده‌ای سن وی را ۱۱۰ و حتی ۱۲۰ سال نیز روایت کرده‌اند. (الوکیع، أخبار القضاة، ۲/۱۹۸) 

 

ب- جریان سرنوشت ساز

در سن چهار یا پنج سالگی بود که پدرش وی را با خود در یکی از سفر‌ها همراه کرد. او با بچه‌های قافله مشغول بازی بود، پدرش دید که از قافله کمی دور شده است از خوف راهزنان او را با صدای بلند صدا زد، هم بازی‌هایش که از نظر سنی از وی بزرگ‌تر بودند، به او خندیدند؛ به او گفنتد همانجا بایست ما خود را مخفی می‌کنیم و سپس به سوی تو می‌آییم؛ بچه‌ها پیش پدرش رفتند و گفتند: از ما دور شده و از تو سرپیچی کرده؛ پدرش او را آورد و در مقابل هم بازی‌هایش شروع به کتک زدن وی کرد، شریح برای پدرش قسم می‌خورد که او مظلوم است اما چون دلیلی نداشت، پدرش پیوسته او را کتک می‌زد. این جریان تاثیر زیادی بر وی گذاشت و دانست که مظلومی که نه دلیل دارد و نه شاهد، تا چه اندازه نیازمند انصاف و دادگری است (خالد، مع التابعین، حلقة ۲۵) و بعد‌ها بسیار متأثر از آیه‌ی ۱۱۳ سوره بقره شده بود که می‌فرماید: ﴿فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فِیمَا کَانُوا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ﴾ «پس خدا، روز رستاخیز درباره‌ی آنچه با هم اختلاف می‌کردند، میان آنان داوری خواهد کرد.» (بقره‏: ۱۱۳) 

ج- ایمان آوردن شریح 

سی سال سال سن داشت که علی بن ابی طالب به عنوان فرستاده از طرف پیامبر-صلی الله‌ علیه‌ وسلم- به یمن آمده بود؛ نزد وی رفت و از او پرسید: دین تو به چه فرامی‌خواند؟ علی (رض) در پاسخ گفت: 

﴿إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِیتَاءِ ذِی الْقُرْبَى وَیَنْهَى عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ وَالْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ﴾ «بی‌گمان خدا [شما را] ‌ به عدالت و احسان و بخشش به خویشاوندان فرمان می‌دهد، ‌ و از کارهای زشت و پلشت و ستم بازمی‌دارد. [خدا] ‌ شما را اندرز می‌دهد، باشد که پند گیرید.» (‌نحل‏: ۹۰) 

با شنیدن کلمه عدل بسیار شگفت‌زده شد و با اشتیاق پرسید؟ دیگر به چه چیزی دستور می‌دهد؟ علی جواب داد: 

﴿إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤدُّواْ الأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُواْ بِالْعَدْلِ إِنَّ اللّهَ نِعِمَّا یَعِظُکُم بِهِ إِنَّ اللّهَ کَانَ سَمِیعًا بَصِیرًا﴾ «بی‌گمان خدا به شما دستور می‌دهد که امانت‌ها را به صاحبانش برسانید، و هرگاه میان مردم داوری کردید، دادگرانه داوری کنید. بی‌گمان [این فرمان] خوب چیزی است که خدا شما را به آن اندرز می‌دهد. همانا خدا شنوا و بیناست.» (‌نساء‏: ۵۸) 

برای بار سوم سوالش را تکرار کرد: در پاسخ شنید: 

﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ﴾ «ای کسانی که ایمان آورده‌اید بسیار برپادارنده [واجبات] برای خدا باشید و گواهان به قسط باشید و هرگز مبادا کینه‌توزی قومی شما را بر آن دارد که عدالت نورزید به عدالت رفتار کنید که به تقوا نزدیک‌تر است و تقوای خدا را پیشه کنید چرا که خدا به آنچه انجام می‌دهید آگاه است.» (مائده: ۸) 

سپس پرسید: پیامبرتان چه می‌گوید: علی (رض) پاسخ داد ایشان فرموده‌اند: «سبعة یظلّهم الله فی ظلّه یوم لا ظلّ إلا ظلّه أوّلهم إمام عادل» هفت گروه هستند که خداوند آنان را در زیر سایه (رحمت) خود قرار می‌دهد، نخستین آن‌ها امام دادگر است. (خالد، مع التابعین، حلقة ۲۵) 

پاسخ‌های علی (رض) این تشنه دادگری را سیراب کرد و او نیز گمشده خود را یافت. با خوشحالی فریاد برآورد که «دینٌ یدعو للعدل» این دینی است که به دادگری فرا می‌خواند، سپس اسلام را به عنوان برنامه زندگی خود پذیرفت و به آن افتخار می‌کرد. 

زمانی که از او می‌پرسیدند تو کیستی: «ممن أنعم الله علیه بالإسلام» «از کسانی هستم که خداوند به آن‌ها نعمت اسلام بخشیده است» (الوکیع، أخبار القضاة، ۲/۱۹۸، الذهبی، سیر أعلام النبلاء، ۴/۱۰۱) 

د- مقام قضاوت

شریح از سفیران پیامبر-صلی الله‌ علیه‌ وسلم- در یمن بهره‌ها برده است از جمله معاذ بن جبل که از او به عنوان استاد شریح یاد می‌کنند. (ابن حجر، تهذیب التهذیب، ۴/۲۷۸) سپس به مدینه آمد و تا عهد خلافت خلیفه دوم در مدینه بسر برد و در محضر فقیهان صحابه تلمُّذه نمود. روزی امیر المومنین عمر بن خطاب اسبی را از شخصی بادیه نشین خرید. فروشنده مدعی شده بود که اسب سالم است اما بعداً مشخص شد که اسب معیوب است؛ عمر (رض) شاکی شد و مرد اعرابی شریح را حَکَم پیشنهاد داد، عمر (رض) نیز پذیرفت هرچند که تا آن روز او را نمی‌شناخت، نزد شریح رفنتد، او خطاب به عمر (رض) گفت: یا اسب را نزد خود نگه دار یا آن گونه که تحویل گرفته‌ای برگدان و پولت را بگیر و تا زمان بازگشت آن ضامن خواهی بود. عمر (رض) گفت: قضاوت بایستی این گونه باشد، سخنی حق و حُکمی عادلانه بود. (ابن المنذر، الجرح والتعدیل، ۴/۳۳۲) عمر (رض) از وی پرسید این شیوه دادگری را از چه کسی آموخته‌ای؟ پاسخ داد: از سوره ص آموخته‌ام و ضمن اشاره به آیات ۲۱ تا ۲۵ این سوره که در جریان قضاوت حضرت داود است، خطاب به امیر المومنین گفت: علت اینکه حضرت داوود (ع) در حکم خود به اشتباه رفت، این بود که آن دو نفر از دیوار محراب بالا رفتند و به طور ناگهانی بر داوود وارد شدند و او از آنان به هراس افتاد و همین باعث شد که در حکم خود به اشتباه برود. سپس به خلیفه پیشنهاد داد که مکان ویژه‌ای برای قاضیان در نظر بگیرد تا مردم برای حل و فصل دعاوی خود به آنجا رجوع کنند. (زیرا تا آن زمان قاضیان در منزل خود به مراجعین پاسخ می‌دادند) 

این درایت و بینش عادلانه او موجب شد امیر المومنین عمر (رض) او را به عنوان قاضی برای کوفه انتخاب کند، (الشیرازی، طبقات الفقهاء، ۱/۸۰) تنها شرط او برای پذیرفتن این مسئولیت قبول پیشنهاد وی (مکان ویژه برای قضاوت) بود که عمر نیز پذیرفت و دستور داد تا در تمام ممالک اسلامی مکانی به نام دار القضاة یا به اصطلاح امروزی دادگستری تاسیس شود. 

 شریح به کوفه اعزام شد و به دلیل بهره‌مند بودن از دانش قضاوت و وارستگی و نیز حریص بودن بر اجرای حق و برپا شدن عدالت، در دوران خلفای بعدی نیز در همین منصب باقی ماند و تا شصت سال قاضی القضاة کوفه بود؛ (ابن عبد البر، الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، ۱/۲۱۲) گفته شده در زمان معاویه به دمشق رفته و قاضی دمشق نیز بوده است، از این رو لقب «قاضی المِصْرَین» یعنی قاضی دو سرزمین را منتسب به او می‌دانند. (ابن حجر، نزهة الألباب فی الألقاب، ۲/۸۱) یک سال نیز در عهد حجاج بن یوسف ثقفی قاضی بصره شد، (الذهبی، سیر أعلام النبلاء، ۴/۱۰۱) سپس استعفا نمود و گفت: نمی‌توانم قضاوت بکنم در حالی که حجاج بن یوسف حاکم مسلمانان است. همچنین از او پرسیدند: آیا حجاج مومن است؟ در جواب گفت: بله اما به طاغوت و کافر است به خداوند. (ابن خلکان، وفیات الاعیان، ۲/۴۶۳) با سپری کردن عمری پر از خیر و برکت و سرشار از افتخار، یک سال بعد از استعفا از قضاوت (الذهبى، تذکرة الحفاظ، ۱/۴۷) و زمانی دار فانی را وداع گفت که بیش از نیم قرن قضاوت دادگرانه و پیشنهاد تاسیس نهاد حقوقی «دار القضاة» را در پرونده‌ی خود داشت. 

ه- اهلیت شریح برای قضاوت

گفته‌اند که او در اتاق کار خود نوشته بود «إنّ الظالم وإنْ حَکمتُ له یَنتظرُ العقاب، وإنّ المظلومَ وإنْ حکمتُ علیه یَنتظر الإنصاف» «اگر (به اشتباه) به نفع ظالم حکم صادر کنم منتظر عذاب الهی باشد و اگر (به اشتباه) بر علیه مظلوم حکم دهم، منتظر انصاف از طرف خدا باشد» (الأصبهانی، حلیة الاولیاء، ۴/۱۳۲) و در ذیل آن سخنی از پیامبر-صلی الله‌ علیه‌ وسلم- را نوشته بود که فرموده است: 

 «إِنَّکُمْ تَخْتَصِمُونَ إِلَیَّ وَلَعَلَّ بَعْضَکُمْ أَلْحَنُ بِحُجَّتِهِ مِنْ بَعْضٍ فَمَنْ قَضَیْتُ لَهُ بِحَقِّ أَخِیهِ شَیْئًا بِقَوْلِهِ فَإِنَّمَا أَقْطَعُ لَهُ قِطْعَةً مِنْ النَّارِ فَلَا یَأْخُذْهَا» «شما به من شکایت می‌کنید و چه بسا که یکی از شما سخنور‌تر باشد، در نتیجه من طبق آنچه که می‌شنوم (و تشخیص می‌دهم) به نفع او قضاوت می‌کنم؛ لذا برای کسی که چیزی از حق برادرش دادم، بداند که قطعه‌ای از آتش بدو داده‌ام، پس آن را نگیرد.» (البخاری، الجامع المسند الصحیح، ۳/۱۸۰) 

هر وقت در مجلس قضا حاضر می‌شد این آیه را تلاوت می‌کرد: «یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ الْهَوَى» «ای داود! همانا ما تو را خلیفه‌ای در زمین قرار دادیم پس در میان مردم به حق داوری کن و از هوا [ی نفس] پیروی مکن.» (ص: ۲۶) (ابن کثیر، البدایة والنهایة، ۹/۲۹) 

وهمیشه خطاب به دو طرف دعوا می‌گفت: «إنما یقضی على هذا الرجل أنتما وإنی لمتَّقٍ بکما فاتقیا» «بر یکی از شما دو نفر حکم می‌شود ولی من از خدا می‌ترسم، شما نیز از او بترسید.» (ابن سعد، الطبقات الکبرى، ۶/۱۳۶) 

او هرگز قضاوت دعوایی را نمی‌پذیرفت که یکی از طرفین با او به گونه‌ای ارتباط یا تعاملی داشته باشند. روزی مهمانی به خانه‌اش می‌رود، از شریح می‌خواهد در مسأله‌ای که برایش اتفاق افتاده است اظهار نظر کند. اما او مهمانش را مخیر می‌کند که یکی از این دو پیشنهاد را انتخاب کند؛ یا از خانه بیرون برود و یا قضاوت را نزد کس دیگری ببرد. (خالد، مع التابعین، حلقة ۲۵) 

کسی در سلام کردن بر او پیشی نمی‌گرفت و می‌گفت: «ما التقى رجلان قط إلا کان أولاهما بالله الذی یبدأ بالسلام» زمانی که دو نفر به هم می‌رسند، کسی که اول سلام می‌کند بهترین آن دو نفر در نزد خداوند است. (ابن سعد، الطبقات الکبری، ۶/۱۴۱) 

شریح در رعایت دادگری مشهور بود. اهمیت مقام قضاوت و خطیر بودن آن را خوب فهم کرده بود و همیشه این سخن پیامبر را نقل می‌کرد که می‌فرماید: «عدلُ یومٍ أفضلُ مِن عبادةِ ستّینَ سَنة» «رعایت عدالت در یک روز بهتر از عبادت هفتاد سال است.» (السیوطی، جامع الاحادیث، ۱۴/۱۸۲) 

روایت است که فرزندش ضامن وکفیل شخصی می‌شود و آن شخص فرار می‌کند؛ شریح حکم به ۳۰ روز زندان فرزند خود را می‌دهد و هر وقت به دیدار او در زندان می‌رفت خطاب به فرزندش می‌گفت: سخن پیامبر-صلی الله‌ علیه‌ وسلم- را بیاد بیاور که فرمود: «لَو أنّ فاطمةَ بنت محمّدٍ سرقَت لقَطَع محمّدٌ یدَ فاطمة» «اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند، محمد دستش را قطع خواهد کرد. (و حکم خداوند را اجرا خواهد نمود.» (ابن سعد، الطبقات الکبرى، ۶/۱۳۶) 

 شریح در هنگام وفاتش گریه می‌کرد، وقتی دلیل را از او پرسیدند؛ گفت: در یکی از قضاوت‌هایم برای یکی از طرفین دعوا در دلم محبتی ایجاد شد و دوست داشتم او پیروز میدان باشد. (خالد، مع التابعین، حلقة ۲۵) 

زمانی که از وی پرسیدند: چگونه به این سن رسیده‌ای و هنوز از نظر جسمی و عقلی سالم هستی؟ پاسخ داد: در دوران جوانی و توانایی حدود خدا را حفظ کردم و خدا نیز در دوران پیری و ناتونی مرا حفظ کرده است. (ه‌مان) 

و- ذکاوت و دانایی شریح

در باب هوش و ذکاوت شریح در قضاوت و شناخت متهمین (ابن سعد، الطبقات الکبرى، ۶/۱۳۲)، روایات شیرینی نقل شده است که به چند مورد از آن‌ها می‌پردازیم: 

۱-روایت است که حضرت علی (رض) خلیفه‌ی مسلمانان به کوفه می‌رود و تمامی عالمان شهر را جمع می‌کند و یک روز کامل را با آن‌ها به مباحثه‌ای علمی می‌نشیند، در پایان تنها کسی که قادر بوده همه‌ی سوالات خلیفه را پاسخ بگوید شریح بوده است. علی (رض) خطاب به او می‌گوید: «قُم یا شُریح فأنتَ أقضَى العَرب» بلند شو‌ای شریح که تو بهترین قاضی عرب هستی. (الأصبهانی، حلیة الاولیاء، ۴/۱۳۴) 

۲-نقل مشهوری است که گویند علی بن ابی طالب لباس رزم خود را در یکی از جنگ‌ها گم می‌کند و آن را در دست یک یهودی در بازار می‌بیند که قصد فروش آن را دارد. علی (رض) می‌گوید این زره من است، شخص یهودی نیز به استناد اینکه در دست اوست مدعی مالکیت آن می‌شود. دعوا را نزد قاضی شریح اقامه می‌کنند؛ وی نیز از علی طلب بینه (دو شاهد) می‌کند، علی فرزندش حسین و قنبر غلام خود را به عنوان شاهدان معرفی می‌کند؛ اما شُریح حسن را به عنوان شاهد قبول نمی‌کند و علی با تعجب می‌گوید: چگونه شهادت کسی را که پیامبر-صلی الله‌ علیه‌ وسلم- او را از جوانان بهشت توصیف کرده است، نمی‌پذیری؟ قاضی شریح می‌گوید: شاهدت فرزند برای پدر مقبول نیست. بنابراین به نفع شخص یهودی حکم صادر می‌کند. یهودی کمی درنگ می‌کند و سپس می‌گوید: حق با علی است، این لباس رزم متعلق به اوست؛ و ادامه می‌دهد: امیر المومنین در مقابل قاضی خود می‌ایستد و قاضی علیه او حکم صادر می‌کند، شهادت می‌دهم این دین حق است و من آن را می‌پذیرم و حضرت علی (رض) نیز زره خود را به او می‌بخشد. (الصنعانی، سبل السلام، ۴/۱۲۵) 

۳-شعبی نقل می‌کند که: در نزد شریح نشسته بودم که زنی نزد وی آمد و گریه کنان از شوهر غایبش شکایت کرد. من خیلی دلم به حالش سوخت و گفتم: این زن مظلوم است باید هر چه سریع حق این زن را از شوهر ظالمش بگیری. شریح رو به من کرد و گفت: به چه دلیلی این زن را مظلوم و شوهرش را ظالم می‌دانی؟ گفتم به خاطر گریه شدید این زن و اشکهایی که می‌ریزد. شریح گفت: تا قبل از روشن شدن امر حکم صادر نکن؛ زیرا برادران یوسف گریه کنان پیش پدر برگشتند و در حالی که به یوسف ظلم کرده بودند. «وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یَبْکُونَ» «و شبانگاه گریه‌کنان نزد پدرشان آمدند.» (یوسف: ۱۶) (الکندی، السلوک فی طبقات العلماء والملوک، ۱/۸۶) 

۴-روزی شخصی نزد شریح نشسته بود و از یکی از دوستان خود گله و شکایتی مطرح کرد. شریح به او گفت: آن کس که در موردش سخن می‌گویی و لب به شکایت گوشوده‌ای، اگر از دوستان تو باشد، از تو می‌رنجد و اگر از دشمنان تو باشد موجب شماتت وی می‌گردد و از اندوه تو شاد می‌شود. سپس به وی گفت: این چشم من را ببین، (به یکی از چشم‌هایش اشاره کرد) پانزده سال است که نابینا شده است و کسی جز تو از آن خبر ندارد. آیا این سخن پروردگارت را نشنیده‌ای که می‌فرماید: ﴿قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَحُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ﴾ «من شکایت پریشان حالی و اندوه خود را تنها سوی خدا می‌برم» (یوسف: ۸۶) (الأندلسی، العقد الفرید، ۱/۳۲۸) 

۵-شخصی به شریح گفت: خداوند خیلی نعمت به تو ارزانی داشته، شریح گفت: نعمات خدا را در دیگران می‌بینی و در خود نمی‌بینی. آن شخص گفت: به خدا خیلی به تو حسادت می‌کنم، شریح گفت: حسادت نفعی به تو نمی‌دهد و به من نیز ضرری نمی‌رساند. (الأصبهانی، حلیة الاولیاء، ۴/۱۳۷) 

ز- شریح شاعر و محدث

شریح شاعری توانا و خوش سخن بوده است. در کتب تراجم و طبقات اشعار زیادی به او منسوب است که به یکی از این ابیات که در وصف همسرش زینب سروده است، اشاره می‌کنیم: 

رأیــتُ رِجـالاً یَضربـون نسـاءَهـم 

فَشُـلَّت یَمینی حِین أضربُ زینبــا 

مردانی را می‌بینم که همسرانشان را کتک می‌زنند 

دستان من بشکنند زمانی که زینب را می‌زنم

أأضربُ‌ها مِن غیرِ ذَنبٍ أتَت به 

فمَا العدلُ مِنی ضَربُ مَن لیسَ مُذنِبا

آیا او را بزنم در حالی که هیچ گناهی مرتکب نشده است؟ 

 پس کجای کار من عدل است اگر بی‌گناهی را بزنم؟ 

وزینــب شــمس والنساء کـواکـب 

إذا طلعت لــم تُبْقِ منـهن کوکبـا 

زینب به مانند خورشیدی است و زنان ستارگانی هستند

که چون خورشید طلوع کند هیچ ستاره‌ای باقی نخواهند ماند. (ابن خلکان، وفیات الاعیان، ۲/۴۶۲) 

ه‌مان طور که قبلا اشاره شد شریح مُحدّث نیز بوده و از اشخاصی چون عمر بن الخطاب و على بن ابی طالب و ابن مسعود و زید بن ثابت و عبد الرحمن بن أبى بکر و عروة البارقى حدیث روایت کرده و کسانی هم‌چون قیس بن أبى حازم و ابن سیرین و مرة الطیب و ابراهیم النخعى و الشعبى و دیگران از وی حدیث روایت کرده‌اند. (النووی، تهذیب الأسماء واللغات، ۱/۳۴۱) 

ح- نتیجه‌گیری

هم‌چنان که در این مختصر آمد شریح قاضی، فقیه، شاعر، ثقه در حدیث و مهم‌تر از همه أعلم در علم قضاوت و قاضی القضاة مورد اعتماد خلفای راشده و نخستین کسی بوده که بیش از نیم قرن در مسند قضاوت بوده و به داد و دادگری در بین مردم مشهور بوده به گونه‌ای که هر کسی را مدعی قضا دیده‌اند یا در قضاوت کسی غلو کرده‌اند، گفته‌اند: «أقضَی مِن شُریح» یعنی، از شریح قاضی‌تر است. اما قاضی شریح مثل دیگر ‌شخصیت‌های ممتاز و معروف و البته به دلیل داشتن مسند خطیر قضاوت، (که خاصیت این مسئولیت دشمن تراشی است) بدون شک از تیر رس اتهامات بدخواهان و معاندان در امان نبوده و این امری طبیعی است. البته شریح که از نگاه نافذ و عمیق خلفای راشده و جرح و تعدیل عالمان حدیث به سلامت گذشته و مقام ثقه را دریافت نموده، آزمون‌های خود را به موفقیت پشت سر گذاشته است. مواضع شفاف و جسورانه شریح در مقابل خلفای وقت، که مورد تحسین خود آنان قرار گرفته، نشان دیگری بر شجاعت و دادگری و عدم اقبال وی به جاه طلبی و ریاست طلبی است؛ همچنین آراء و نظریات قضایی وی که تا به امروز نیز مورد استناد حقوق‌دانان اسلامی قرار گرفته است، خود شواهدی بر بطلان اتهامات به وی می‌باشد و البته مراجعه به منابع اصیل تاریخی، عادلان و منصفان را وادار به اعتراف به عظمت چنین شخصیتی می‌کند. 

 

منابع و مراجع

۱.ابن الأثیر، أسد الغابة، المکتبة الشاملة، الإصدار الثانی، غیر موافق للمطبوع. 

۲.ابن المنذر، ابى محمد عبد الرحمن بن ابى حاتم، الجرح والتعدیل، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، ۱۲۷۱ ه- ۱۹۵۲م. 

۳.ابن حجر، شهاب الدین أحمد بن علی العسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة، دار الجیل، بیروت، تحقیق: علی محمد البجاوی، الطبعة الأولى، ۱۴۱۲ه. 

۴.ابن حجر، شهاب الدین أحمد بن علی العسقلانی، تهذیب التهذیب، دار الفکر، بیروت، الطبعة الاولى، ۱۴۰۴ هـ - ۱۹۸۴م. 

۵.ابن حجر، شهاب الدین احمد بن علی العسقلانی، نزهة الألباب فی الألقاب، تحقیق: عبد العزیز محمد بن صالح السدیری، مکتبة الرشد، الریاض، ۱۴۰۹ه-۱۹۸۹م. 

۶.ابن خلکان، شمس الدین أحمد بن محمد، وفیات الأعیان وأنباء أبناء الزمان، المحقق: إحسان عباس، دار صادر، بیروت، ۱۹۰۰م. 

۷.ابن سعد، أبو عبدالله محمد بن سعد، الطبقات الکبرى، دار صادر، بیروت، بی‌تا. 

۸.ابن عبد البر، الإستیعاب فی معرفة الأصحاب، المکتبة الشاملة، الإصدار الثانی، غیر موافق للمطبوع. 

۹.ابن کثیر، الحافظ ابی الفداء اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، حققه ودقق اصوله وعلق حواشیه: علی شیری دار إحیاء التراث العربی، بیروت، الطبعة الاولى ۱۴۰۸ ه- ۱۹۸۸ م. 

۱۰.الأصبهانی، أبو نعیم أحمد بن عبد الله، حلیة الأولیاء وطبقات الأصفیاء، دار الکتاب العربی، بیروت، الطبعة الرابعة، ۱۴۰۵ه. 

۱۱.الأندلسی، ابن عبد ربه، العقد الفرید، المکتبة الشاملة، الإصدار الثانی، غیر موافق للمطبوع. 

۱۲.البخاری، محمد بن إسماعیل، الجامع المسند الصحیح المختصر، المحقق: محمد زهیر بن ناصر الناصر، دار طوق النجاة، بی‌جا، الطبعة الأولى، ۱۴۲۲هـ. 

۱۳.خالد، عمرو، مع التابعین، حلقة ۲۵، الموسوعة الحرة (ویکیبیدیا، المدخل: شریح القاضی). 

۱۴.الذهبى، محمد بن أحمد بن عثمان، تذکرة الحفاظ، دراسة وتحقیق: زکریا عمیرات، دار الکتب العلمیة، بیروت، الطبعة الأولى ۱۴۱۹هـ- ۱۹۹۸م. 

۱۵.الذهبى، محمد بن أحمد بن عثمان، سیر أعلام النبلاء، تحقیق الکتاب وخرج أحادیثه: شعیب الارنؤوط، مؤسسة الرسالة، بیروت، الطبعة التاسعة ۱۴۱۳ ه- ۱۹۹۳ م.

۱۶.الزرکلی، خیر الدین بن محمود بن محمد، الأعلام، دار العلم للملایین، الطبعة: الخامسة عشر، ۲۰۰۲م. 

۱۷.السیوطی، جلال الدین، جامع الاحادیث، المکتبة الشاملة، الإصدار الثانی، غیر موافق للمطبوع. 

۱۸.الشیرازی، أبو إسحاق، طبقات الفقهاء، هذبهُ: محمد بن جلال الدین المکرم (ابن منظور)، المحقق: إحسان عباس، دار الرائد العربی، بیروت۱۹۷۰م. 

۱۹.الصنعانی، محمد بن إسماعیل، سبل السلام، مکتبة مصطفى البابی الحلبی، بی‌جا، الطبعة الرابعة، ۱۳۷۹ه -۱۹۶۰م. 

۲۰.الکندی، بهاء الدین محمد بن یوسف، السلوک فی طبقات العلماء والملوک، تحقیق: محمد بن علی بن الحسین الأکوع الحوالی، مکتبة الإرشاد، صنعاء، ۱۹۹۵م.  

۲۱.النووی، أبى زکریا محیی الدین بن شرف، تهذیب الأسماء واللغات، تحقیق: مصطفى عبد القادر عطا، المکتبة الشاملة، الإصدار الثانی، غیر موافق لمطبوع. 

۲۲.الوکیع، أبوبکر محمد بن خَلف، أخبار القضاة، المحقق: صححه و علق علیه و خرّج أحادیثه: عبد العزیز مصطفى المراغی، المکتبة التجاریة الکبرى، مصر، الطبعة الأولى، ۱۳۶۶هـ-۱۹۴۷م.