مردمی خوددار و صادق
این روایتها مشاهداتی از حضور میدانی چندباره در روزهای مختلف ازجمله 12 بهمن و 14 بهمن در روستای غرب خوی است. پس از زلزله 9 بهمن که خسارات زیادی به همراه داشت، مردم خانههایشان ویران شده و با وجود سردی هوا در چادر زندگی میکنند.
خانههایی که از درون ترکیدهاند
مردم روستای «وار» جمع شدهاند تا بچههایشان را در حال نقاشی بر روی فوم بزرگ و سفیدی که پهن زمین شده ببینند. در طرف دیگر، مرد و زن بازیگری در حال اجرای نمایش برای کودکانی هستند که دورشان حلقه زدهاند. «اوشاقلاریمیز قورخموشدیلار، بیر شی اولاندا قیشقیریردیلار»، بچههایمان خیلی ترسیده بودند، یک چیزی که میشد جیغ میکشیدند. پریروز که پنجمین روز و امروز که هفتمین روز از زلزله است، باز هم سه، چهار باری پسلرزه آمده است. اضطراب ریخته شده به دلها. اما اضطراب اصلی در پشت این صحنههای نقاشی و نمایش در درون سینههای مردانی است که خانههایشان ویران شده است. یکی از مردان جوان روستا من را برد تا خانهاش را ببینم. طویله فروریخته بود. تیرکهای چوبی سقف همه روی زمین بر پشتهای از آجرها افتاده بودند، «آن شب حیوانها را از زیر آوار کشیدیم بیرون، هنوز بدنهایشان زخمی است»؛ اما خانه سر جایش بود. «بهظاهر که نگاه میکنی میگویی چیزی نشده که. ولی بیا ببین چه بلایی سر من آمده». گویی که خانهها رعشه برداشته باشند، ترکها به طور مویرگی بدن آجرها را پیمودهاند و جابهجا چند تایی را پرت کردهاند بیرون. لوله گاز خم شده و افتاده روی زمین. یکی از ستونهای ایوان چوبی نقش زمین شده است. «امسال برای من نحسترین سال است. پدرم را از دست دادم. الان هم زنم حامله است. خانهای برای خودم ساخته بودم و حالا نمیدانم چه کنم». آن چیزی که در انتقال وضعیت واقعی قدرت تخریبی زلزله دیده نشده، نه بیرون بلکه داخل خانههاست. اینکه تعداد خانههایی که به طور کامل ریزش کردهاند، بسیار کم است هم مسئولان و هم مردم عادی را به این فکر میاندازد که تخریب آنچنان هم زیاد نبوده است؛ اما وقتی به داخل همین خانههایی که در ظاهر ستونها و دیوارهایشان سر جایشان هستند بروید، میبینید که شکافهایی کمر دیوارها و سقفها و سنگها را دریده است؛ دیوارها از محل اتصال به سقفها جدا شدهاند، دیوارهایی هستند که خم شدهاند؛ ولی هنوز نیفتادهاند و دیوارهایی آنقدر سست شدهاند که با فشار یک دست فرومیریزند؛ هرکس تیرکی چوبی داشته حایل کرده که نیفتد، «آقای مهندس فقط زود عکس بگیر بریم ممکنه بریزه». بسیاری از روستاییان چادرها را وسط حیاطها برافراشتهاند. به خانه دیگری رفتیم «برای 32 نفر عایله دو تا چادر دادهاند» و خانهای دیگر، «این برادرم هست. نمیتواند کار کند. یک دختر و پسر هم دارد. پیش خودم نگهش میدارم». زلزله 5.9 ریشتری نه خیلی سهمگین بوده که سیمایی از ویرانی بر جای بگذارد و نه خیلی ضعیف بوده که آسیب جدی نزند. ترکهای عمیقی به دیوارها و سقفهای خانهها انداخته و صحنهای که به جای گذاشته، فریبنده است. یک پسلرزه شدید کافی است تا این ترکها خانهها را فروبریزند. «بنیاد مسکن آمد و لیست برداشت، میگوید اینجا تعمیری است. تو رو خدا ببین تو میتونی جرئت کنی و یک ساعت اینجا بنشینی، چه رسد به اینکه شب زیرش بخوابی؟». برگشتیم. دکتر چند کارتن دارو آورده و در گوشهای دیگر دارد به بیمارهای سرپایی رسیدگی میکند:
- من دو تا بچه دارم «بوغازی آغریر»، گلوش درد میکنه
- «منیمکین سویوخ ویریب»، بچه من رو سرما زده
- دخترم چهار سال داره، تب داره
- این برای چرکه، خلطآوره
- «فیشار داواسی وار؟» قرص فشار داری؟
- دخترم دندانهاش عفونت میکنه
دستش بر گردن دخترکی مریض بود. دندانهای زرد دخترک که لبخند واروندهای بر پهنای صورتش کش رفته بود، همگی به طور ردیفی کج شده بودند. پشت سر ما یک مرد معلول ذهنی دیگری هم هست، او هم با دندانهایی کجکی که حول آتش دارد با همه شوخی میکند.
- پانسمان دارید؟ من پایم خونریزی کرده
گروه نمایش با بچهها بشین پاشو بازی میکند و جایزه میدهد. من با مردان روستایی گرم صحبت هستیم. تعداد خانوارهای روستای وار را پرسیدم: حدود ششهزارو 500 نفر جمعیت و حدود هزارو 500 خانوار. گفتند که بیش از 90 درصد خانهها همین وضعیتی را دارند که به من نشان دادند. «دست مردم آذربایجان درد نکنه که خوراک میآورند؛ ولی مشکل اصلی ما خانههایمان هستند». چادرهای هلالاحمر فعلا توانسته اسکان موقت شمار نسبتا زیادی را حل کند. کمکهای مردمی که به طور گستردهای در حال ارسال است، خوراک روزانه را تأمین میکند و ستادهای مردمی در حال تقویت اساسی اسکان موقت با تأمین چادر بیشتر، پتو، بخاری برقی و لوازم بهداشتی هستند؛ اما این کمکها قدرت بازسازی اساسی خانهها را نخواهند داشت؛ وظیفهای که بر گردن دولت است. مردم روستا دلشان قرص نیست و نمیدانند که آیا دولت برنامه مشخصی برای بازسازی خانههایشان دارد یا نه. فعلا که با گذشت هفت روز از زلزله برنامه معینی اعلام نشده است. صبح که رسیدیم، مردم روستا ما را میهمان پنیر و ماست طبیعی خودشان کردند، برایمان چای آوردند. «درسته وضعمون اینطوری شده؛ ولی چیزی برای ناهار پیدا میکنیم، بمونید». باید به روستای دیگری میرفتیم. «وار»، در ترکی به معنای هست و داشتن است و متضادش «یوخ» به معنای نیستی و نداشتنی که حالا مصداقش را در عواقب زلزله پیدا کرده است. این روزها هر وقت که اسم روستا را صدا میکنیم، از این نام تعجب میکنیم. و من یاد داییام افتادم که شب پس از مرگ پدرم گفت، از قدیم گفتهاند «بیر گون واریمیش بیر گون یوخوموش»، یک روزی بود، یک روزی نبود.
کانکسهایی که هنوز نرسیده
بعدازظهر 12 بهمن 1401، در ماشین آفرود یکی از بومیان هستیم، راهی روستاهای غرب شهر خوی. برف هر دم تندتر میشود. فقط تحمل دو، سه ثانیه سرما را داریم که شیشه را بدهیم پایین و تصویری بگیریم. در مسیر، روستاهای زئوه و پَسَک را دیدیم. برخلاف شهر، اینجا در روستاها اکثریت مردم ترک خانه نکردهاند. در سبک زندگی روستایی، لزوم رسیدگی به حیوانات، اجازه نمیدهد که به طور طولانیمدتی از خانهها دور شد؛ با اینکه طی مسیر چند مورد دیدم که وسایل خانه بار نیسان کردهاند و دارند میروند. مهمتر آنکه برخلاف وضعیت شهر خوی، خانههای روستایی که استواری بنای خانههای شهری را ندارند، تخریب بیشتر و گستردهتر است. در مواردی خانهها به طور کامل تخریب شدهاند. پیوندهای خویشاوندی آرایش چادرها را به شکل گروهی درآورده است. این جادههای روستایی که در اوقات عادی خلوتاند، حالا شاهد ترافیک نیسانها و خاورها هستند. مردم از شهرهای مختلف اقلام پوشاکی و غذایی آوردهاند و دارند بین اهالی پخش میکنند. در نهایت رسیدیم به یکی از روستاهایی که تخریب بیشتری داشته است، بَدَلان. پوتینهایمان فرومیروند به گِل تا بالاتر برویم و خانهها را ببینیم. ترکهای بالای دیوارها بزرگ و عمیقاند. «این به طور کامل ریزش کرده بود. با تراکتور جمعش کردیم». به خانه دیگری رفتیم. دیوار پشتی آشپزخانه به کل فروریخته بود. رفتیم توی یکی از چادرها. پیرمرد و پیرزنی کنار بخاری نفتی نشسته بودند. پسرشان هم آمد «از همه جا کمک آمده است. ما ممنونیم». پیرمرد نگران بعدش بود «فیلم و عکسگرفتن به چه دردی میخورد؟ خانههایمان چه میشود؟ چه کسی درستشان میکند؟ به ما بگویند چه برنامهای دارند؟». مردم روستا بیشتر هوای همدیگر را دارند. نسبت به شهرنشینها توانسته بودند هیزمهای بزرگتر و بیشتری جمع کنند. روستاییها اینجا آنقدر صداقت و خوددار هستند که دهان بچسبانند به گوشمان و بگویند «اینجا دیگر نیازی به پتو و بخاری نیست، به روستاهای دیگر برسانید». در روستای بَدَلان 21 روز است که مردم حمام نرفتهاند. نیاز به ساخت حمام و دستشویی صحرایی وجود دارد. مثل جاهای دیگر، اینجا هم مردم از رفتن به چند حمام و دستشویی سالم مانده وحشت دارند. مرد میانسالی که ناراحتی قلبی دارد و باید هر روز حمام برود معطل مانده بود. یک نیسان حاوی کمک مردمی از مرند آمده است. «ما سه نیسان هستیم که هر روز برای روستاها وسایل میآوریم». خواستیم راضیشان کنیم تا مواد غذایی و اقلام دیگر را بدون برنامه پخش نکنند و با ستادهای مردمی هماهنگ باشند. عکس گاراژ مربوط به دپوی مواد را نشان دادیم. راننده جوان عصبانی شد و داد زد «من به این مراکز نمیدهم. مال و منال هم دارم. هر روز هم میآیم. به کسی هم مربوط نیست. تا اینها هستند ما هم کنارشان هستیم». قانعشدنی نبود. بیخیال شدیم و رفتیم. درحالیکه صبح مردمان حاشیه شهر عصبانی بودند که کسی به آنها سر نمیزند، کمکها فوجفوج به روستاهایی جاری شدهاند که فعلا نیازهای اصلیشان، به جز مواد غذایی روزانه، برطرف شده است. دیدار آخرمان با دهیار و روحانی روستا بود، هر دو جوان و کوشا. این چند روز تا پاسی از شب به همه چادرها سر میزنند تا کسی کم و کسری نداشته باشد. «این بلا که بگذره دعوتتان میکنیم بیایید شما را ببریم طبیعت زیبای منطقه را ببینید». در راه برگشت، روستا به روستا توقف میکردیم و چند کلامی با جمعهایی که سر جادهها دور آتش حلقه زده بودند، حرف میزدیم. «هوا خیلی سرد است. بچهها نمیتوانند تحمل کنند. به کانکس نیاز داریم». روزهای بعد که برف و بوران شدید بشود، زندگی بدون کانکس تصورناپذیر خواهد بود. در ماشین داشتم به روستاهای صعبالعبوری فکر میکردم که فقط با آفرود میتوان به آنها نفوذ کرد، مثل صوفی کندی. دوست بومیمان گفت که دیروز با هزار مصیبت خودش را رسانده بود به آن روستا. به آنها قول 15 چادر را داده بود که هنوز تهیه نشده بودند.
کمپ با صد چادر در فضای زمین بایری در این محلهی حاشیهنشین بنا شد. فعالان اجتماعی با همکاری مردمان محلی و مأموران اداره برق، به چادرهایی مقاومتر از چادرهای مسافرتی سیمکشی کردند. یکی از بومیان معتمد اسمنویسی کرد و چادرها تحویل داده شد. به هریک از چادرها، سهراهی، بخاری برقی و پتو داده شد. نورافکنها نصب شدند. تعدادی از خانوارها هنوز چادر ندارند. با آمدن هر ماشین شاسیبلند و غریبهای سراغ چادر را میگیرند. این دومین باری است که به این محله میآیم. باد نسبت به دو روز قبل شدیدتر شده است. چادرها پشت گردوخاک گم شدهاند. زندگی جمعی تازهای در این کمپ شکل گرفته است. این مردمان فقیر که سالهاست در همسایگی با هم در کوچههای مختلف این محله زندگی میکردهاند، حالا هفت روز است که در چادرهایی چسبیده به هم روزگار پسازلزله را سر میکنند. چادرها در چهار ردیف روی خاک سرد نشستهاند. چند خانوار دیگر در گوشه و کنار این زمین بزرگ در چادرهای هلالاحمر پناه گرفتهاند. برخی ماشینهایشان را هم کنار چادر گذاشتهاند تا جای خواب مردها بشود. و برخی از خانههایشان گازکشی کردهاند به چادرها. برگردیم به کمپ. پشت چادرها نخالههایی است که با صافکردن زمین روی هم کپه شدهاند. مصرف خوراکیها آشغالها را روزبهروز بیشتر میکند و اضافه میشوند به نخالههای قبلی. سرما بیش از آن حدی است که چادرها و پتوها و بخاریهای برقی بتوانند یارایش بشوند. یکی روی چادر نایلون کشیده، دیگری پتو. «ما بزرگترها یکجوری تحمل میکنیم؛ اما بچهها طاقت ندارند». پزشکی که از تبریز همراه ما آمده، با یک نایلون داروهای مربوط به سرماخوردگی کودکان بین چادرها میگردد. سرها، گلوها و سینههای شمار زیادی از نوزادها و کودکان درد میکنند. دارو تمام شد. دکتر پشت دوربین خبرگزاری آذرانجمن ایستاده و در باد حرف میزند؛ «نیاز زیاد به آنتیبیوتیکهای کودکان، شربتهای مسکن و قطرههای استامینوفن هست» و درباره وضعیت امدادرسانی پزشکی ادامه میدهد «ما که امروز هیچ مرکز درمانی اینجا ندیدیم که ارائه خدمت کند». خیابانی که بین کمپ و بافت محله قرار گرفته، مدام شلوغ میشود. زنی که خودش را محکم میان جلیقهای کاموایی گرفته به زن دیگری که از چادرش کله کشیده نزدیک میشود؛ «قاچ، چورک وئریلر، بدو دارند نان میدهند». آن طرف، ازدحامی پشت یک نیسان آبی شکل گرفته است. مرد جوانی چند بسته بیسکویت کنجدی دست گرفته و دارد بین مردم پخش میکند. اینجا برخلاف روستاها مردم به کاری مشغول نیستند. زنها بیشتر توی چادرها هستند، مشغول رسیدگی به بچهها و غذا. مردها سرگردان میپلکند، کندهای پیدا میکنند برای درستکردن آتش، دور هم جمع میشوند و منتظرند که کمکها از راه برسند.
قلدری خیریهای و تحقیر تهیدستان
داشتم در کمپ پرسه میزدم که صدای همهمهای از دور حواسم را پرت کرد. ماشین خاور از خیابان اصلی پیچید توی یکی از کوچهها و ایستاد. جمعیت عظیمی پشت ماشین جمع شد. میگویند از یامچی آمده است. ازدحام هر دم بیشتر میشود. چند مرد از تریلی کله کشیدهاند بیرون، «بروید به چادرهایتان». هیچکس نرفت. خاور دندهعقب آمد به طرف کمپ. مردم قدری متفرق شدند. دوباره برگشت به کوچه. باز هم ازدحام. مردانی که ما فقط سر و دستشان را میبینیم، دارند داد میزنند «ما امروز به چهار روستا دادهایم، هیچکدام اینطوری نکردند». شمار دیگری از مردم که دور از جمعیت ازدحامکننده ایستادهاند، بر این وضعیت با احساس عمیقی از شرمندگی افسوس میخورند «کاش برود. گفتیم که برود». هنوز چیزی از این تریلی بیرون کشیده نشده است. مردم همدیگر را هل میدهند تا بروند جلوتر. چند نفر از میان جمعیت داد میزنند «آقا به چادرها بده». راست میگویند. آنهایی که خجالت میکشند، دورتر ایستادهاند و سرشان را آونگ کردهاند «ببین به چه وضعی افتادهایم». بیشتر از 20 دقیقه است که این وضعیت درماندگی ادامه دارد. حوصلهام سر رفت. برگشتم به طرف کمپ. باز هم صدای مردم بالا رفت. حالا از دور نایلونهای بزرگ لباس را میبینم که از طرف آدمهایی که توی تریلی هستند، فرفره میشوند به هوا تا به کدام دستی برسد. مردم به جان هم افتادهاند. دوربین را بالا گرفتم. راننده ماشین سمندی که برای کمک آمده و دارد از پشت جمعیت عبور میکند، به من تندی کرد «آقا نگیر، آبرویمان میرود».
بستههای قند را کشیدند بیرون. دستهای نیاز بر فراز جمعیت بلند شدهاند. تا قسمت کدام دست بشود. قند را پرتاب کرد. نایلون قند در گیرودار دستها پاره شد و ریخت روی زمین. نایلون مردی که بسته قند سالمی را نصیب خودش کرده بود، وقتی داشت خودش را از میانه جمعیت خلاص میکرد، پاره شد و قندها زیر پاها له شدند. دوباره برگشتم به کمپ. با دوستان نوجوانم قدم میزنیم «من درس نخواندم. تعمیرگاه کار میکنم». باز هم صدای همهمه. مردی که بهتازگی از زنش جدا شده، من را کشاند به چادرش «ببین، من حتی یک پتو هم ندارم؛ اما هیچ وقت نمیروم آنجا خودم را خوار و خفیف کنم». چادر خالی است، فقط یک بسته نان و یک بخاری برقی کوچک.
جدال آن بیرون همچنان ادامه دارد. حالا دارند پتوها را پرتاب میکنند. من در میان جمع دیگری از مردان که دورتر ایستادهاند، بحث میکنیم: «صبر مردم لبریز شده است. چند مرد جوان و یک پیرمرد دارند از تریلی بالا میروند. نوبت رسیده به نایلونهای کوچک برنج و روغنهای مایع. مردم کنار من ناراحت هستند «چرا اینطوری میکنند».
زلزله همه را به طور یکسان تحت تأثیر قرار نمیدهد. طبقات مرفه خوی آنقدر توان مالی دارند که بتوانند شهر را برای مدتی طولانی ترک کنند. برایشان اهمیتی ندارد که خانه و اسبابشان به کلی از بین برود. طبقات متوسط کارمند هم نگران تعطیلی ادارههایشان نیستند؛ چون حقوقشان سر ماه واریز خواهد شد. روستاییان هم حیوان و زمینی دارند؛ اما طبقات پایین و طبقات زیر پایین شهرنشین وابستهاند به کار یدی و روزمزد. اعضای این طبقه همانهایی هستند که نتوانستهاند از شهر بروند. نه توان مالی برای رفتن به جای دیگر را دارند و نه اگر خیرین پیشنهاد اسکان در شهرهای دیگر را به آنها دادهاند، دل آن را که از داراییهایی خُردشان دل بکنند! پریروز به من میگفتند که «دزدها و معتادها میریزند توی خانههای خالی». تعطیلی شهر اصلیترین صدمه را به مشاغل کارگری زده است و مردمان این محله بیشتر از سایر طبقات ضرر میبینند. برای همین، از سایر زلزلهزدهها نیازمندتر میشوند. دستهای نیازمند بلندشده بر پشت خاور و نزاع برای یک بسته قند یا یک پتو در این وضعیت طبقاتی قابل فهم است. مردمان تهیدست بیش از سایرین نگران هستند، نگران روزهای بعد که اگر وضع به همین منوال پیش برود، پسلرزهها بازهم بیایند، خانهها تعمیر یا بازسازی نشوند و تعطیلی همچنان ادامه داشته باشد، چگونه معیشتشان را تأمین خواهند کرد. تنها راه باقیمانده، شتافتن به سوی هر ماشین بزرگی است که وارد محله میشود. این وضعیت اضطراری است که مردم را اینگونه کرده است.
جامعه جدیدی که در کمپ و در چادرنشینی در زمینهای خاکی شکل گرفته، غرق در شوک است. جامعهای که در آن درآمد روزانه بخور و نمیر هم قطع شده، لرزهای سرمای شب و روز را میچشد، بدنهای پیچیده در گرد و خاک، خانوادههای پرجمعیت چپیده در فضای کوچک و خفهکننده چادرها، خاطره خانهای که صدمهای اساسی دیده، جامعهای است عصبی، بیقرار و ناامید؛ جامعهای مستعد تلاطم و آشفتگی. کوچکترین جرقهای میتواند به دعوایی بزرگ تبدیل شود و شد. این بار هیاهوی یک درگیری از میان چادرهای کمپ من را از آن سوی محله به طرف خودش کشاند. مردم تنش را آرام کردند و پراکنده شدند در چادرها تا ببینند چگونه میتوانند یک شب دیگر را صبح کنند.
برخی از خیریهها و افرادی که میخواهند کمک کنند، بدون فهم طبقاتی سیل میشوند به طرف محلهها. در سیل نیازها و اضطرارها، شمار اندکی میتوانند صبوری پیشه کنند. خیرین انتظار دارند که مضطربترین مردمان صبورترین باشند. برخی حتی با شنیدن انذارهای دلسوزانهای از این دست که در هماهنگی با ستادهای مردمی مستقر در شهر خوی و معتمدان محلی اقدام کنند، گوششان بدهکار نیست. یکی از سلبریتیها استوری گذاشته است «اینجا جماعت محبت دارند اعتماد کردهاند تا من وسایلشان را ببرم پخش کنم. میگویند در ورودی خوی، نمیدانم شورا، فرمانداری، ارگان، مرگان هست دارند جلوی ماشینها را میگیرند. آقا اگر بیایم کسی جلوی من را بگیرد رسانهای میکنم. من وسایل را آوردهام و خودم پخش میکنم. به کسی هم ربطی ندارد. میبرم در اطراف شهر پخش کنم».
خاور رفت. چیزی که باقی ماند، خاطره تحقیر در بین مردم بود، خاطره درگیرشدن به خاطر یک کیلو برنج، خاطره به هم پریدن، لهشدن قندها، هلدادن همدیگر. مردم تهیدست این محله حاشیهنشین اینطوری نبودند، خیرهای قلدر اینطوریشان کردند. نباید از نیاز کسی سوءاستفاده کنیم. در مقابل، مؤسسات خیریهای هم وجود دارند که حفظ حرمت انسانها برایشان اهمیت دارد. روز بعد که به تبریز برگشتم، یکیشان پیام داده بود که میخواهند کوفته درست کنند برای مردمی که بیش از یک هفته است غذای گرم نخوردهاند. مطالب من درخصوص صدمات خیرین به فرهنگ زلزلهزدهها را دیده بودند. گفتند با همکاری با ستادهای مردمی و معتمدان محلی و با مراجعه به چادرها غذاها را پخش خواهند کرد.
*مردمشناس - دانشیار دانشگاه تبریز
نظرات