برقراری موازنه‌ی میان این نهادها که از دل آن دموکراسی لیبرال فعلی بیرون آمد، قرنها به طول انجامید.
تاجی که اسقف اعظم کلیسای کانتربری بر سر چارلز نهاد، مبیّن این ماهیت است.
پادشاه انگلستان رسماً رئیس کلیسای انگلیکان است: کلیسای دولتی بریتانیا و حاصل انشعاب آن از واتیکان در سال ١۵٣٧.
هنری هشتم در آن سال با ملی کردن کلیسا با یک تیر دو نشان زد:
خروج بریتانیا از امت مسیحی و وحدت اروپایی محصول اقتدار پاپی و تثبیت دولت ملی که از قبل زمینەهای نیرومندی هم داشت.
دوم، کاستن از قدرت نهاد روحانیت و حرکت به سمت دولت مدنی.

تا قبل از این تحول و نیز جنبش اصلاح دینی لوتر، پاپ قدرتی معادل امپراتور روم باستان داشت و رسما رئیس دین و دولت محسوب می شد.
مقامی که هنری هشتم آن را از پاپ گرفت.
چارلز سوم اکنون به صورت تشریفاتی رئیس نهاد دین و برخی کشورهای مشترک‌المنافع است.
در ادامه در جریان انقلاب شکوهمند و تحولات بعدی از قدرت فائقەی شاه هم کاستە شد و توازنی ظریف میان پارلمان، دربار و کلیسا شکل گرفت.

در ایران هم همزمان با انگلستان، شاه اسماعیل صفوی با اعلام مذهب تشیع و گسترش اجباری آن، گام در مسیری مشابه نهاد. 
ایران عملاً از دایرەی نظام امت خارج شد و برای نخستین بار پس از سقوط ساسانیان، دولت ملی احیا گردید.
شاه شیعی که از فرقەای صوفی آمده بود، همزمان مرشد مریدان بود و عملاً روحانی اعظم به شمار می‌رفت.
ابتکار هنری هشتم و اسماعیل اول علیرغم برخی شباهتها، تفاوتهای جوهری مهمی با هم داشتند.
هنری علم استقلال از دستگاه پاپی را برافراشت و اسماعیل هم به دفع چالش خلافت پرداخت.
اما در حالی که هنری هشتم سیصد سال تجربەی حکومت قانون و منشور ماگناکارتا را پشت سر خود داشت، ریاست دین و دولت برای اسماعیل معنایی دیگر داشت: تجسم قسمی فیلسوف - شاه و زمامداری برخوردار از فره ایزدی مطابق سنن ایران باستان.
این نقطەی عزیمتی بود که راه این دو را از هم‌ جدا می‌کرد.
انگلستان در قرون بعد انقلاب شکوهمند و انفلاب صنعتی و عصر روشنگری و ... را تجربه کرد و هم چنان به اصل مذهب پادشاه، مذهب کشور است وفادار ماند.

در ایران به موازات عبور صفویها از عصر تٲسیس، اهمیت اسلام فقاهتی به مثابەی دستگاه تشریع و قانونگذاری افزایش یافت و تصوف آغازین به کنج عزلت رفت.
این امر به معنای افزایش اقتدار فقیهان و روحانیان عالی‌مقام بود و در ادامه منجر به انتقال دوبارەی ریاست دین از شاهان به ملایان گردید.
تحولی که در عصر قاجار تثبیت شد و ظهور مراجع تقلید بەعنوان روسای بلامنازع دستگاه دین و رقبای قدر شاهان را بدنبال داشت.
شاهان برای کسب مشروعیت نیازمند تٲیید روحانیون بودند و نوعی تقسیم قدرت میان طرفین بوجود آمد.

در لحظەی تاریخی مشروطه، از پس ماهیت هیبریدی قدرت چالشی بزرگ سر بر آورد:
استبداد شاهان می‌بایست مقیّد شود و ارادەی عمومی ناشی از رٲی ملّت جای آن را بگیرد.
اما چالش اصلی این بود که چطور می‌توان ردای شریعت را به روی ارادەی ملت پوشاند؟
در جشن تاجگذاری پهلوی دوم در سال ١٣۴۶ در غیاب یک سنت نهادینه‌شدەی معتبر، او با دست خود تاج بر سر خود نهاد، نه مثلاً امام‌ جمعه‌ی دربار یا رئیس پارلمان بەعنوان نمایندەی ارادەی جمهور. 
این دوگانگی تضادی را آفرید که انقلاب ١٣۵٧ موقتاً آن را از سر راه برداشت.
تضادی که البته دوباره سر باز‌ کرده است.

در انگلستان اما از همان آغاز راهی جدا طی شد. تن دادن  کلیسای «ملی شده» به اصلاحات پروتستانی، ماهیت امر رستگاری را از اساس دگرگون کرد.
فرد مسیحی از قید کلیسا رها و بدون واسطەی خدا روی زمین، یعنی پاپ و کشیشان، مستقیماً به پروردگار هستی متصل شد.
این رهیافت راه را به روی تلقیهای فردی از دین و رفتن آن به حوزەی خصوصی افراد گشود و به طریق اولی بند ناف آن را از سیاست برید.
در حالی که ایران دقیقاً خلاف این روند را پیمود.
در واقع چارلز سوم بەعنوان وارث سنت و سلطنت، به همان اندازه که رهبر نمادین کشور است، رئیس تشریفاتی کلیسا هم می‌باشد.