امروز سالگرد وفات جناب ماموستا احمدیان است؛ عالمی کم‌نظیر، زمان شناس، فروتن و خدمتگزار که نامش در تاریخ فرهنگ ایران و کردستان جاودان خواهد ماند!
  سال‌های آغازین دهه هفتاد شمسی و در زمانی که حس غریبی و رنجیدگی از زندگی در این کشور، بر روانم سنگینی می‌کرد و انبوه تجارب ناخوشایند قومی-مذهبی، روحیه‌ای مرکب از یأس و انزوا بر درونم حاکم کرده بود، در یکی از کتابفروشی‌ها کتابی توجّهم را به خود جلب کرد: «سیمای صادق فاروق اعظم»!
عنوانی که با ناباوری و شگفتی بارها مرورش کردم و آن را شربت‌وار نوشیدم! در آن سال‌ها هم ما کم‌تجربه و آرمان‌گرا و البته حسّاس بودیم و هم فضای اداری - سیاسی نیز در اوج غلظت ایدئولوژیک بود و بیت‌الغزل اندرز خانواده و اطرافیان، یادآوری تنگی گذرگاه عافیت بود؛ عمر (رضی الله عنه) که برای ما سند هویّت بود، از جهتی نیز ابزار اذیت بود و کسانی که رشد عاطفی کافی برای تعلیم و مدیریت در یک کشور چندفرهنگی را نداشتند با سوءاستفاده از فرودستی سیاسی اهل سنّت، نکوهش عمر و آزار روانی ما را وسیله چشیدن وجد مذهبی و به گمان خود، ادای دین به اهل بیت می‌دانستند؛ این عمر‌نکوهی‌های غرورآمیز، شدّت دلبستگی ما به این قهرمان تاریخ اسلام را افزوده و انگیزه مطالعه سیره او را، مخصوصاً اگر از نوع ستایش‌آمیز بود، به سطح اشتیاق و ولع، ارتقا داده بود؛ در چنین فضایی جناب ماموستا احمدیان را با نام عمر بن ‌خطاب شناختیم و بخشی از عشق عمری خویش را به او باختیم و با این شناخت و دلباخت، تابستان 1375 خدمتش رفتیم و در مسجد قبله مهاباد، «صانها الله عن الخذلان و الآفات»، به دیدارش شاد گشتیم!
دیدار ایشان نیز خستگی‌زدا و دل‌گشا بود؛ عالمی دیدیم فروتن، نوازش‌گر و قدردان که به گرمی ما را به حضور پذیرفت و از این‌که به رغم کم سن و سالی، به فکر تشکّر حضوری از ایشان بودیم اظهار اعجاب و لطف نمودند!
ماموستا احمدیان از جهت عبور از فرهنگ شفاهی و خلق آثار ماندگار و توجّه به نیازهای فرهنگی - فکری نسل نو،حقیقتاً عالمی کم‌نظیر و به یادماندنی است؛ خدای متعال بهشت برین را نصیبشان فرماید و در کنار اولیاء و صلحای امت اسلامی بنشاند.