وقتی قرآن از جانب خدایی است که واجد صفات و اسماء مطلق است، آیات آن متضمن نهایت دقت میباشد، چرا که خداوند برای بیان هدایت خویش از واژگان و عبارتها و گزارههایی بهره برده است که به مفهوم منظور، حداکثر قرابت و گویایی را داشته باشد و نتوان از آن نص دقیقتری ارائه داد. حال وقتی این دقت در سطح واژگان منفرد صادق باشد، در سطح واژگان ترکیبی یا اصطلاحی حتماً برقرار است. از این رو ترکیب «امة واحده» در آیات قرآن نمیتواند گویای دو مفهوم یا دو بارمعنایی باشد، بلکه فهم صحیح آیات شامل آن مشروط به معادل ساختن این ترکیب با یک مفهوم یا یک بارمعنایی است، به طوری که در تمامی آیات نُهگانه دچار تضاد و تناقض و تزاحم با سایر مندرجات آیات نشود. بنابراین سطور پیش رو در راستای نشان دادن این مهم است. ابتدا بنا به اقتضاء، موارد نُهگانه ترکیب «امة واحده» در قرآن را به صورت زیر دستهبندی مینمایم: ـ دسته اول: «كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً...» (بقره 213) ـ «وما كانَ النّاسُ إلّا اُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا...» (یونس 19) ـ «ولَوْلا أن يَكُونَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً...» (زخرف 33) ـ دسته دوم: «إنَّ هَذِهِ اُمَّتُكُمْ اُمَّةً واحِدَةً...» (انبیاء 92، مؤمنون 52) ـ دسته سوم: «ولَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَكُمْ اُمَّةً واحِدَةً...» (مائده 48، نحل 93، شوری 8) ـ «ولَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النّاسَ اُمَّةً واحِدَةً...» (هود 118) موارد مشمول دسته اول، در فعل «کان»، واژه «ناس» و ترکیب «امة واحده» مشترکند و مقتضی است که در بار معنایی هم مشترک باشند، یعنی نسبت میان «امة واحده» و «ناس» در آنها همسان باشد. در بررسی «كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً» (بقره 213) توضیح دادهام که ««واحد» به معنای «اَحَد» نیست که به «یک» یا «یگانه» ترجمه شود. «واحد» در اینجا معنای فردیت ندارد، بلکه مراد از آن ماهیت «مجموعهوار» و «تودهوار» میباشد و از منظر همزیستی؛ «یکپارچگی» را میرساند. بدین معنا که آحادی از افراد در کنار هم جمع میآیند و به صورت گروهی و اجتماعی میزیند. بنابراین «امت واحده» بیانگر «زیست اجتماعی آدمیان» است که واژه «ناس» به معنای «مردم» مبیّن این بار معنایی است. در این میان، ممکن است گفته شود که اگر «واحد» واجد چنین بار معنایی باشد، مفهوماً با واژه «امت» (1) که آن نیز مفهوم «گروه» و «همزیستی گروهی» را دارد، دچار حشو و تکرار میشود. در برابر این شبهه باید گفت؛ درست است که «امت» واجد معنای همزیستی گروهی است، اما اگر در این عبارت قرآنی به تنهایی بکار میرفت و «واحده» به آن اطلاق نمیشد، گویای نیازمندی متقابل آحاد افراد اجتماع انسانی به یکدیگر نمیشد و آنگاه عبارت مذکور تنها بار معنایی گروهی زیستن آدمیان را افاده میکرد که گروهی بودن آن واجد «ضرورت» نبود. در حالی که واژه «واحده» در اینجا بیانگر این ضرورت و الزام گروهی زیستن آدمیان و نیازمندی متقابل آنها به یکدیگر میباشد و مفهوم مراد از این عبارت گویایی دقیق مییابد.» (2) آیه 32 فرقان مؤید مدعای نگارنده مبنی بر دلالت «واحد» بر معنای «مجموعه یکپارچه از منظر همزمانی» میباشد: «وقالَ الَّذينَ كَفَروا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً»، در این آیه کافران پیامبر را با این چالش مواجه میسازند که اگر این قرآن از جانب خدای واجد صفات و اسماء مطلق است، چرا به صورت یکپارچه دفعتاً در قالب یک گروه آیات بزرگ و یکجا نازل نشده است بلکه به صورت تدریجی و منقطع نازل میگردد؟! بنابراین بکار بردن «واحده» در این آیه در جهت رساندن مفهوم «یکپارچگی همزمان» آمده است نه صرفاً یگانگی و یکی بودن. آیه 1 سوره نساء هم که مردم را خلق شده از «نفس واحده» بیان میدارد نیز گویای یکپارچگی آدمیان از لحاظ جنس و ذات میباشد که چون «سنخیت علت انظمام است»، نیازمندی به همزیستی آنها را ایجاب مینماید: «يا أيُّهَا النّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ». بنابراین در بار معنایی «واحد» در این آیات قرآن «فردیت» موضوعیت ندارد بلکه یکپارچگی از منظر خلقت و همزمانی زیستی و ماهیت مجموعهوار مراد بوده است. پیش از این، این را هم توضیح دادهام که «کان» و به طور کلی آن دسته از افعال ماضی که برای بیان فعل الهی در آیات قرآن بکار رفتهاند باید به ماضی نقلی ترجمه شوند تا هم گویای ازلیت خواست الهی باشد و هم پابرجایی آن تا زمان حال و نیز آینده. (3) بنابراین «بوده است مردم گروهی نیازمند همزیستی» معادل معادل مناسب و دقیقی است برای «كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً». حال به بیان آیه 213 بقره میپردازم: آفرینش آدمیان بهگونهای بوده است که به اقتضای ماهیت وجودی نفس واحده آنها، به صورت گروه گروه در سرزمینهای خود همواره همزیستی مشترک داشتهاند و از این رو است که میفرماید: «كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً» بدین معنا که «بوده است مردم گروهی نیازمند همزیستی» چرا که هم در بار معنایی «ناس» و هم در بار معنایی «امت»، زمانمندی و مکانمندی مشترک حایز اهمیت و تمایز از واژگان دیگر است. البته مردمان سرزمینهای مجزا از یکدیگر، قابلیت ادغام و اجتماع و نیز جدایی و انفکاک را داشتهاند، و از این رو اگر همگی در هم ادغام شوند یا اگر به گروههای کوچکتری تقسیم گردند، باز هم لفظ «مردم» به آنها اطلاق میگردد و «ناس» ناظر به آدمیانی است که در یک سرزمین همزیستی دارند و البته حدود و ثغور مشخص و مطلقی ندارد و امکان گسترش حیطه شمول یا کاهش آن همواره موجود است، اما در هر صورت ماهیتی امتوار دارد یعنی همزیستی گروهی زمانمند و مکانمند، که این خصلتها آن را تودهوار مینماید، و از این رو است که «امت واحده» میشود. حال این مردمان به جهت برتریجوییها و زیادهخواهیها حقوق یکدیگر را پایمال میگردانند و دچار اختلاف میشوند. راهکار حل این اختلافها به جهت زیست اجتماعی و ماهیت تودهوار برآمده از نفس واحده، برانگیختن پیامبرانی میشود که پای هدایت الهی را در تذکر وجوه حق و حقوق ایشان بمیان آورند و از این روست که میفرماید: «فَبَعَثَ اللهُ النَّبيّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنذِرينَ» چرا که اگر همگی برآمده از نفس واحده نبودند و همزیستی مشترک نداشتند راهکار بعث انبیاء راه بجایی نمیبرد، چرا که مبنای مشترکی نبود برای حل اختلاف. بنابراین «فَـ» در ابتدای این عبارت مفهوماً به معنای تعلیل برانگیختن پیامبران است و نه به معنای «پس از»، بلکه «پس»؛ گویای نتیجهگیری و استخراج راهکار است، قرآن نمیخواهد بگوید پس از اینکه مردم امت واحده بودند، خداوند پیامبران را برانگیخت، بلکه مراد این است که چون مردم ماهیتاً از سرآغاز آفرینششان امت واحده بودند، پس راهکار حل اختلاف میان آنها، برانگیختن پیامبران بوده است که با ایشان فرو میفرستد «کتاب» را به مثابه مجموعه آیات و نشانیهایی بر پایه حق که گویای حقیقت هستی و نسبت حقیقت آدمی با آن باشد (وَأنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ) تا پیامبران بوسیله آن در میان مردم در آنچه در آن از وجه حقیقت اختلاف کردند که حق چیست و کدام مدعا مطابق حق است داوری کند و از این رو است که ضمیر در «فِيهِ» در عبارت «لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ» مفرد آمده است چرا که ناظر به حقیقت حقه هستی است که «کتاب» مبین آن است وگرنه، اگر مراد مصادیق اختلافات مردمان بود میباید ضمیر جمع بکار میرفت تا گویای تکثر آنها باشد، و حال آنکه هیچ یک از کتب الهی، دربردارنده احکام همه اختلافات نبودهاند، بلکه تنها به اصول جهان بینی (محکمات) و آوردن پارهای چند از احکام و گزارههای برآمده از آن اصول (متشابهات) اکتفا کردهاند تا مردمان روش استخراج احکام از اصول را فراگیرند و خود بنا به امور واقع، آنچه باید را، سرلوحه قرار دهند و البته چون «حق» نزد آحاد بشر فطرتاً مشهود است و قابل وجدان، و پایمال نمیشود مگر به جهت برتری جویی و زیادهخواهی، میفرماید «وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ»، هر دو ضمیر در «فِيهِ» و «أُوتُوهُ» باز هم ناظر است بر «حق» که «کتاب»، ذکر و یادآوری آن است، پس آنان که حقیقتجو باشند و حقمدار، خدا هدایتشان میکند در آنچه اختلاف کردند در آن از «حق»، البته در چارچوب نظام و سنن هستی (فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ). با دقت در این عبارت معلوم میشود که تمامی ضمیرهای مفرد مذکور در عبارتهای پیشین، ناظر و راجع بودهاند به «حق» که به جهت ویژگیهایش همواره یک کل منسجم است و جدایی و تفکیک نمیپذیرد و آنچه که به اصطلاح، «حقوق» گفته میشود؛ نگرش به حق است از وجوه مختلف، مانند صفات و اسماء الهی که ذاتاً فاقد جدایی و تمایزند، اما از باب فهم، آنها را برمیشماریم و از این رو است که میگوییم: «خدا حق مطلق است». (4) بار معنایی «گروهی نیازمند همزیستی» برای «امة واحده» در آیه 19 یونس نیز صادق است: «وما كانَ النّاسُ إلّا اُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا...» (یونس 19)، «و نبوده است مردم مگر گروهی نیازمند همزیستی، پس اختلاف کردند...». همانگونه که در بررسی ترجمهها از عبارات ابتدائی آیات 213 بقره و 19 یونس مشاهده گردید، تقریباً همگی ترجمهها مفهوم «گروه یکدست و یکپارچه و عاری از اختلاف و تضاد» را از امت واحده افاده نموده بودند و برخی از آنها بروز اختلاف و تضاد در میان مردم پس از دوره زیست فطری یا غریزی و هدایت اولیه را دلیل بعثت پیامبران پنداشته بودند. اما باید دقت کرد که از هیچ آیهای برنمیآید که «مردم امت واحده بودند پس اختلاف کردند پس خدا پیامبران را مبعوث کرد» تا دلیل بعثت پیامبران بروز اختلاف در میان مردم بوده باشد. بلکه دلیل هم دچار اختلاف شدن و هم ضرورت و کارآیی بعثت پیامبران، امت واحد بودن مردم است که چون از همزیستی ناگزیر هستند طبیعتاً هم دچار اختلاف میشوند و هم راهکار بعثت پیامبرانی از میان خودشان در هدایتشان، و به تبع رفع اختلافاتشان، اثربخش میشود. و این از نکات ظریفی است که از مقایسه آیات 213 بقره و 19 یونس با یکدیگر میتوان دریافت چرا که در یکی فقط بعثت پیامبران را با «فَـ» که گویای تعلیل است بعد از امت واحده بودن مردم آورده: «كانَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللهُ النَّبيّينَ مُبَشِّرينَ وَمُنذِرينَ»، و در دیگری تنها بروز اختلاف را با «فَـ» بر سر امت واحده بودن مردم: «وما كانَ النّاسُ إلّا اُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا...». ترکیب آیه 19 یونس خود به وضوح گویای صدق بارمعنایی «گروهی نیازمند همزیستی» برای «امة واحده» است چرا که میگوید: «و نبودهاند مردم جز امت واحده، پس اختلاف کردند»، یعنی چون مردم چیزی نبودند جز امت واحد بودن، دچار اختلاف شدند، یعنی آن ویژگی که باعث اطلاق «مردم» به گروهی از آدمیان میشود، «امة واحده» بودن آنهاست، و این ویژگی جز نیازمندی به زیست اجتماعی نیست. حال وقتی آدمیان ذی اختیار از سویی نیازمند همزیستی با یکدیگر هستند و از سوی دیگر؛ سلایق و دیدگاهها و اعتقادات متنوع در میان آنها جاری است، طبیعی است که دچار اختلاف هم میشوند. از وجه دیگر؛ وقتی خدای تعالی بخواهد این گروههای نیازمند همزیستی را هدایت کند تنها راهکار اثربخش، برانگیختن افرادی از میان آنهاست به پیامبری که هدایت الهی را به آنها ابلاغ گرداند و هم امکان حل اختلافاتشان را فراهم آورد و هم امکان تعالی یافتن آنها را. آخرین آیه دسته اول، 33 زخرف است که میفرماید: «ولَوْلا أن يَكُونَ النّاسُ اُمَّةً واحِدَةً...». برداشت نسبتاً رایج از این آیه گویای این میباشد که چون اگر خداوند کافران را از مواهب مادی جلوهگر برخوردار میساخت، مؤمنان نیز به کفرورزی و دنیاطلبی گرایش مییافتند و به ایشان میپیوستند و در کفر و دنیاطلبی امت واحده میشدند، پس بدین جهت خداوند همه کافران را از مواهب مادی جلوهگر برخوردار نساخته است. اما نگارنده بنا به توضیحات پیشینش در بخش سوم «بررسی امت واحد در ترجمههای فارسی قرآن» این برداشت از آیه را با آیات 213 بقره و 19 یونس ناهمخوان و مغایر و حتی متناقض میداند، و بر آن است که این آیه گویای این است که چون مردم امت واحده هستند، هرچند متاع دنیوی پست و بیارزش است، خداوند همه کافران را از مواهب مادی جلوهگر برخوردار نمیسازد تا مؤمنان و کافران بتوانند در کنار یکدیگر، هر دو در قالب فقیر و غنی بزیند. بنابراین بار معنایی «گروهی نیازمند همزیستی» در آن هم صدق میکند: «و اگر نه که میباشد مردم گروهی نیازمند همزیستی»، یا به عبارت روانتر: «و اگر نمیبود که مردم گروهی نیازمند همزیستی هستند» (خداوند به جهت پستی و بیقدری متاع دنیوی، کافران را از مواهب مادی جلوهگر بهرهمند میساخت). در این صورت تمامی آیات مشمول دسته اول، در انسجام و هماهنگی کامل با یکدیگر تبیین میگردند. دسته دوم آیات شامل «امة واحده»، در عبارت «إنَّ هَذِهِ اُمَّتُكُمْ اُمَّةً واحِدَةً» مشترکند. در این آیات علاوه بر بارمعنایی «امة واحده»، مرجع «هذه» هم حائز اهمیت است. بنابراین باید بررسی نماییم که «هَذِه» و نیز ضمیر «کُم» ناظر به کدام امت است، پس منطقاً میباید اول آیات ماقبل آنها را از نظر بگذرانیم. آیات مابقل آیه 92 انبیاء مختصراً و اشارهوار به سرگذشت انبیاء پیشین پرداخته و یکی پس از دیگری آنها را برمیشمارد. اگر بار معنایی واژه «امت» به خودی خود مبین گروهی باشد که همزیستی مشترک در زمان و مکان داشته باشند، «أُمَّتُكُمْ» نمیتواند همزمان ناظر به حیطه مخاطبان قرآن و انبیاء پیشین باشد. استفاده از «هذه» هم که اشاره به نزدیک دارد، مؤید این مدعاست. بنابراین باید گفت که آیات ماقبل با آیه 92 انبیاء، هم محور نیستند بلکه آیه 92 انبیاء آغازگر گروه آیه جدیدی با محور جدیدی است. از این رو باید آیات ما بعد آن را بررسی نمود: «وَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ»، و جدا کردند (حساب) کار خویش را از هم، «كُلٌّ إلَيْنَا راجِعُونَ»، همگی به سوی ما بازمیگردند (تا در خصوص کارنامه آنها داوری نماییم)، «فَمَن يَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَهُوَ مُؤْمِنٌ»، پس هر که انجام دهد از کارهای شایسته و او مؤمن باشد، «فَلا كُفْرانَ لِسَعْيِهِ»، پس کفران و بیحاصلی برای کوشش او نیست، «وإنّا لَهۥ كاتِبُونَ»، و همانا برایش (حسابش را) نویسندگانیم، «وَحَرامٌ عَلَى قَرْيَةٍ أَهْلَكْناهآ أنَّهُمْ لا يَرْجِعُونَ» (انبیاء 93 تا 95)، و حرام است بر شهری که هلاکش کردیم، همانا ایشان (به هدایت) باز نمیگردند... (و ادامه آیات...). همانطور که ملاحظه میگردد مشمولان «إنَّ هَذِهِ أمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً» در آیه 92 انبیاء، به استناد آیات ما بعدش، از نظر ایمان و اعتقاد و عملکرد، حساب کار خویش را از هم جدا کرده، به راه منتخب خود میروند، و تنها از این جهت به آنها «امت واحده» اطلاق شده که همزیستی مشترک و تودهوار دارند و البته دعوت میشوند به یکتاپرستی (وأنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ) که برخی میپذیرند و برخی نمیپذیرند. بنابراین در آیه 92 انبیاء هم، «امت واحده» واجد هیچ بار معنایی مثبتی نیست، بلکه از جهت خوبی یا بدی دلالت، خنثی است و تنها گویای این است که آفرینش آدمیان، در قالب مردمانی بوده که همزیستی اجتماعی دارند. در آیه قبل از 52 مؤمنون میفرماید: «يا أيُّهَا الرُّسُلُ كُلوا مِنَ الطَّيِّباتِ وَاعْمَلُوا صالِحًا إنّى بِما تَعْمَلُونَ عَليمٌ». همانطور که گفته شد از آنجایی که بار معنایی «امت» در بردارنده همزیستی مشترک در برهههای زمانی و محدودههای مکانی میباشد، بنابراین «هَذِهِ» در آیه 52 مؤمنون که فی نفسه اشاره به نزدیک دارد، به آیه قبل که در آن خطاب «يا أيُّهَا الرُّسُلُ» است، راجع و ناظر نیست. دلیل دیگر اینکه در آیه 53 نیز باز هم مانند آیه 93 انبیاء سخن از جدا کردن (حساب) کار خویش از یکدیگر است: «فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُم بَيْنَهُمْ زُبُرًا» و بعلاوه اینکه در اینجا عبارت بعدی واضحاً مؤید این افتراق میباشد که میفرماید: «كُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ» بدین معنا که هر حزبی یعنی هر گروهی هم نظر و هم سلیقه و هم گرایش از میان این «امت واحده»، به وجوه تمایز خود از دیگر حزبها، شادمان است و مفتخر و بالنده. با این وجود خدای تعالی نه فرمان میدهد و نه توصیه میکند به اقدامی تحکمآمیز و دستوری در جهت یکپارچگی ایشان، چرا که میفرماید: «فَذَرْهُمْ فِى غَمْرَتِهِمْ حَتَّى حِينٍ»، و آنها را وامیگذارد تا خود بفهمند و خودانگیخته به راست راه تعالی بازگردند یا در گمراهی بمانند و زندگانی و عاقبت تباه سازند. با این توضیحات نیز روشن است که مشمولان «إِنَّ هَذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً» در آیه 52 مؤمنون بمانند آیه 92 انبیاء، از نظر ایمان و اعتقاد و عملکرد، حساب کار خویش را از هم جدا کرده، به راه منتخب خود میروند، و تنها از این جهت به آنها «امت واحده» اطلاق شده که همزیستی مشترک و تودهوار دارند و البته دعوت میشوند به یکتاپرستی (وَأَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ) که برخی میپذیرند و برخی نمیپذیرند. بنابراین در این آیه هم مانند آیه 92 انبیاء، «امت واحده» واجد هیچ بار معنایی مثبتی نیست، بلکه از جهت خوبی یا بدی دلالت، خنثی است و تنها گویای این است که آفرینش آدمیان، در قالب مردمانی بوده که همزیستی اجتماعی دارند. بنا بر توضیحاتی که گذشت بار معنایی «گروهی نیازمند همزیستی» برای «امة واحده» در آیات دسته اول و دوم، تضاد و تناقض و تزاحمی ایجاد نکرده، بلکه انسجام معانی آیات را سبب میشود. اما پیش از اینکه به سراغ آیات دسته سوم بروم، آیه 4 سوره رعد را به عنوان شاهدی بر صحت مدعای خود میآورم: «وَفِي الْأرْضِ قِطَعٌ مُّتَجاوِراتٌ» (و در زمین است بخشهایی نزدیک به هم) «وجَنّاتٌ مِّنْ أَعْنابٍ وَ زَرْعٌ وَنَخيلٌ» (و باغهایی از انگورها و کشتزار و درختان خرما) «صِنْوانٌ و غَيْرُ صِنْوانٍ» (رسته از یک بن و نارسته از یک بن) يُسْقَى بِماءٍ واحِدٍ (که آبیاری میشود به یک آب) «وَنُفَضِّلُ بَعْضَها عَلَى بَعْضٍ فِي الْاُكُلِ» (و برتری نهیم پارهای از آنها را بر پارهای در خوراک) «إنَّ في ذَلِكَ لَآياتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ» (همانا در این است آیتهایی برای گروهی که بخرد دریابند) (ترجمه معزی). به استناد این آیه میتوان گفت «امت واحده» ناظر بر گروه مردمانی است که از آبشخور واحد فطرت و خصایص مشترک انسانی، طبیعت و قوانین طبیعی محیطی و به طور کلی؛ هستی توحیدی، مینوشند، اما به علت تفاوت در مقتضیات ارادی و غیرارادی، اعم از ویژگیها و کششهای درونی و خواستها و هدف گذاریهای شخصی و مشخصههای متمایز فرهنگی و اجتماعی و تربیتی، دچار اختلاف و تنازع میشوند. بنابراین با استمداد از آیه 4 سوره رعد نیز میتوان گفت که معنای «امة واحده» در قرآن، «همزیستی گروهی و اجتماعی» میباشد بدون اینکه یکپارچگی و یگانگی در سلایق و عقاید و اهداف و روشها مطمح نظر باشد. حال نوبت دسته سوم آیات شامل «امة واحده» است که مناقشه جدی همین جاست! در بخش پنجم «بررسی امت واحد در ترجمههای فارسی قرآن» با عنوان «اثبات نادرستی ترجمهها از «لَو شاء الله»» کوشش نمودم نشان دهم که برداشت رایج از «ولَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَكُمْ اُمَّةً واحِدَةً...» در این آیات، وارونه است! به طوری که دلالت آیات بر تعلق مشیت الهی بر امت واحد بودن مردم، نفی مشیت الهی قلمداد شده است! با توجه به بررسی مطولی که در آن مقاله ارائه دادهام، اینجا دیگر بدان نمیپردازم و فقط بیان خود را از آیات مشمول دسته سوم ارائه میدهم تا انسجام مفهومی عبارات هر یک از آیات را ضمن معادل گرداندن «امة واحده» با «گروهی نیازمند همزیستی» نشان دهم. قبل از اینکه به خود آیه 48 مائده بپردازم، به چند آیه قبل آن نظری میافکنم: سخن از قوم یهود است و بعثت عیسی بن مریم و فرو فرستادن انجیل بر آن قوم در حالی که مصدق تورات هستند. بعد میگوید «وَلْيَحْكُمْ أهْلُ الْإنجِيلِ بِمآ أنزَلَ اللهُ فيهِ»، و باید داوری کنند اهل انجیل بر مبنای احکامی که خدا فرستاده است در انجیل، «وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمآ أنزَلَ اللهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ» و هر آنکه داوری نکند بر مبنای آن احکام از فاسقان است. حال خدا خطاب به پیامبر اسلام میفرماید: «وأنزَلْنَا إلَيْكَ الْكِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتابِ»، کتاب الهی را به حق بر تو نازل کردیم در حالی که مصدق و مُهَیمِن حقایقی از کتاب الهی است که قوم یهود از آن آگاهند، «فَاحْكُم بَيْنَهُم بِما أنزَلَ اللهُ»، پس داوری کن بین یهودیان بر اساس احکام الهی نازل شده، «ولا تَتَّبِعْ أهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ»، و پیروی نکن از امیال ناحق آنها نسبت به آنچه از حق برایت آمده، حال عبارت بعدی دقت بیشتری میطلبد: «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا». در این عبارت اول باید مشخص کرد که «لِكُلٍّ» چه چیزی را دربرمیگیرد؟ آیا مراد «هر انسان» است یا «هر گروه» یا غیره؟ به استناد عبارت بعدی که در آن ضمیر «کُم» در «وَلَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً واحِدَةً» راجع است به «مخاطبان قرآن»، و چون قرآن «للعالمین» است، میتوان این ضمیر را راجع به همه آدمیان دانست، در عبارت «لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا» نیز ضمیر «کُم» راجع است به همه آحاد آدمیان یا همه گروههای انسانی. نگارنده بر این نظر است که چون قرآن تخصیصی برای «لِكُلٍّ» نیاورده، باید عبارت مشمول آن را به گونهای فهم کرد که هم هریک از آدمیان را در بر بگیرد و هم بتواند هر گروه از آدمها را. پس تا اینجا معنای عبارت اخیر میشود: «برای هریک از شما قرار دادهایم شِرعَه و مِنهاجی». تقدم «جَعَلنا» بر «منکم» گویای این است که خواست الهی مبنی بر قرار دادن شِرعَه و مِنهاجی «همسان» برای همه آدمیان نیست بلکه بنا به اقتضائات محاطی و محیطی «گوناگون» است و نکره آوردن «شِرْعَةً وَمِنْهاجًا» نیز مؤید همین «عدم همسانی» و «گوناگونی» است. فهم رایج از عبارت «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجًا» این است که خدا برای پیروان هر پیامبری یک آیین یا راه و روش قرار داده است که باید مبتنی بر آن زندگی کنند و به تبع باید حل اختلافاتشان نیز بر مبنای همان آیین و راه و روش باشد، اما لازم به توجه است که در عبارتهای قبلی تأکید بر این است که پیامبر اسلام باید بر اساس قرآن که «ما أنزَلَ الله» و «ما جاءَ مِنَ الْحَقّ» است حتی در میان یهودیان و مسیحیانی که به او رجوع میکنند داوری کند، با این اوصاف معنای «شِرعَه» و «مِنهاج» باید در انسجام با این حکم، تبیین گردد. در این صورت؛ «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجًا» بدین معنا فهم میشود که «برای هریک از شما قرار دادهایم راهی بازشونده و اتصالی مستمر (در آگاهی به حق)». «حق» متکثر نیست که قابل تفکیک باشد، بلکه واحد است (5) و مراد آیه این است که شما آدمیان به این حقِ ثابتِ لایتغیرِ غیرقابل تقدم و تأخر و انفکاک و... هر یک بنا به اقتضائات محاطی و محیطیتان، به راه و روشی متناسب که در بطن نظام هستی «مستمراً» قرار دارد دست مییابید و آن راه برای شما گشوده میشود و برقراری اتصال شما مستمرتر شده و آگاهی شما به «حق» بیشتر میشود. این تبیین از آیه با معانی لغوی واژگان «شِرعَه» و «مِنهاج» همخوانی دارد که در ادامه بدان میپردازم: «شرح و تفسیر لغات قرآن» مینویسد: ««نَهج» و «مِنهاج» به راه روشن و آشکار گفته میشود.» در مورد شرع و شِرعه نیز در ذیل «منهاج» مینویسد: «راهی است که به سوی آب میرود و به آن منتهی میشود و این که دین را شریعت میگویند برای این است که به حقایق و تعلیماتی منتهی میشود که آنها مایه پاکیزگی طهارت انسان است». و در ذیل «شرع» هم مینویسد: ««شَرَعَ» در اصل به معنای «راه روشن» است، راه ورود به نهرها را نیز «شریعه» میگویند، سپس این کلمه در مورد ادیان الهی و شرایع آسمانی بکار رفته، چرا که راه روشن سعادت در آن است و طریق وصول به آب حیات ایمان و تقوا و صلح و عدالت است (شوری 13). واژه «شُرَّع» (جمع شارع) به معنی «ظاهر و آشکار شوندگان» است (اعراف 163). «راغب» در کتاب «مفردات» از ابن عباس نقل میکند که میگوید: فرق میان «شِرعة» و «مِنهاج» آن است که «شرعة» به آنچه در قرآن وارد شده گفته میشود و «منهاج» به اموری که در سنت پیامبر (ص) وارد شده.» (6) «فرائد» ذیل «منهاجاً» و آیه 48 مائده میآورد: «منهاجاً: راه و روش. طریق واضح (غریب القرآن/126). شِرعَة یعنی سنت و منهاج یعنی راه روشن و آشکار (مجاز القرآن/ج1/168). راه گسترده و آشکار را طریق نهج گویند (العین ج 3/393). شرعة و شریعت یعنی راهی که انسان را به آب که مایه حیات است، میرساند و در اصطلاح دین؛ شریعت یعنی راه و روش که به حیات و نعمت جاودانی میانجامد و مراد از آن عبادت خداوند است. اما منهاج یعنی راه مستمر و آشکار. شرعة را ابتدای راه و منهاج را راه مستقیم نیز گفتهاند. تکرار الفاظ شرعة و منهاج برای تأکید است (مجمع البیان ج3/313)» (7) «واژههای دخیل در قرآن مجید»؛ منهاج را راه یا راه روشن دانسته آن را اشاره به روش دین و راه زندگی میداند. (8) «ترادف در قرآن کریم» مینویسد: ««شرعة» مشتق از شَرَعَ الطریق، شرعا (راه را کشید و هموار کرد) است و در اصطلاح عبارت است از «راه و روش درست». منهاج مشتق از نَهَجَ الطریقُ، نَهجا و نُهوجا (راه روشن و واضح بود) است و در اصطلاح عبارت است از «راهی که روشن باشد».» این مأخذ در فرق میان «شرعه» و «منهاج» ادامه میدهد: «شِرعة دلالت بر راه دارد و منهاج دلالت بر راه روشن. از سوی دیگر شرعة و مشتقات آن یک اصل است و دلالت بر چیزی است که در یک جهت طولی کشیده میشود و منهاج از دو اصل است، یکی به معنای راه روشن و دیگری انقطاع و بریدگی» (9) اما برای یافتن بار معنایی دقیق واژگانی که در قرآن بکار رفته، بررسی واژگانی که با آن هم ریشه میباشند و در دیگر آیات قرآن بکار رفتهاند، الزامی است، چرا که قرآن برای بیان هدایت خود بعضاً نیازمند واژگانی بوده است که بار معنایی مورد نیازش را در چارچوب جهان بینی توحیدی بیان نماید در حالی که آن واژهها در لسان رایج زمان نزول که متأثر از فرهنگ مشرکانه بوده، دارای آن بارمعنایی نبودهاند، بنابراین با نحوه بکارگیری آن واژگان در آیات متعدد و در کنار شواهد و قرائنی که آن بار معنایی را گویا نماید، این نیاز را برطرف ساخته است.(10) حال در این راستا؛ چهار مورد دیگر از واژگان هم ریشه «شِرعه» را که در آیات قرار بکار رفته بررسی مینمایم: «شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذي أَوْحَيْنا إلَيْكَ وَما وَصَّيْنا بِهِ إبْراهيمَ ومُوسَى وَعيسَى أَنْ أقيمُوا الدّينَ ولا تَتَفَرَّقوا فيهِ» (شوری 13)، راهی گشوده است برای شما از دین الهی، آنچه را که سفارش کرد به آن نوح را، و آنچه را که وحی کردهایم به سوی تو، و آنچه را سفارش کردیم به ابراهیم و موسی و عیسی که بپا دارید دین الهی را و جداجدا نشوید درباره آن. این آیه کاملاً گویای این است که دین الهی واحد میباشد که خدای تعالی برای آگاهی آدمیان از آن از طریق پیامبرانش بدان راهی برایشان گشوده است. همان گونه که ملاحظه شد؛ «شَرَعَ» در لغت به معنای «راه کشیدن» یا «راه گشودن» است بویژه موقعی که راهی به نهر آب ایجاد گردد. حال وقتی «شَرَعَ» در این آیه گویای گشودن راهی برای آگاهی از دین الهی باشد، در آیه 48 مائده نیز که میفرماید: «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجًا»، «شِرعَه» راهی است که خدای تعالی برای آگاهی آدمیان از «حق» میگشاید چرا که در عبارت قبل میفرماید: «ولا تَتَّبِعْ أهْواءَهُمْ عَمّا جاءَكَ مِنَ الْحَقِّ». «الحَقّ» و «الدّین» هر دو گویای هدایت الهیاند. توجه کنیم وقتی قرآن تأکید میکند دین الهی واحد است و همه پیامبران برای تبیین آن مبعوث شدهاند دیگر نمیتوانیم قائل باشیم که مراد خدای تعالی از «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجًا»، قرار دادن شریعتها و آیینهای گوناگون و متمایز برای پیروان پیامبران است، به طوری که برای حل اختلافاتشان هریک باید به شریعت و آیین خود رجوع کنند، بلکه اساس «الحق» است که گویای «دین الهی» است. آیه 21 شوری نیز مؤید همین معنا برای «شِرعَه» است: «أمْ لَهُمْ شُرَكاءُ شَرَعوا لَهُم مِّنَ الدّينِ ما لَمْ يَأذَن بِهِ اللهُ»، آیا برای آنها شریکانی برایشان از دین راه گشودهاند در آنچه خدا بدان اذن نداده است؟! یعنی بیراههای را به عنوان راه دسترسی به دین الهی تلقی میکنند که خدا آن را راه آگاهی به «دین» قرار نداده است و آنها از پیش خود میگویند و نسبت ناروا میدهند. مراد از «شریعة» در آیه 18 جاثیه، «راه آگاهانه» یا «راه آگاهی» است چرا که پس از عبارت «ثُمَّ جَعَلْناكَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِّنَ الْأَمْرِ» میفرماید: «فَاتَّبِعْهَا وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَ الَّذِينَ لا يَعْلَمُونَ»، «لا يَعْلَمُونَ» گویای این است که راههایی که غیرخدا بدان دعوت میکنند از سرِ علم و آگاهی نیست یا راهی برای آنها به آگاهی گشوده نشده است که بدان دعوت مینمایند. آیه 163 اعراف میفرماید: «وَاسْأَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ الَّتي كانَتْ حَاضِرَةَ الْبَحْرِ إذْ يَعْدُونَ فِي السَّبْتِ إذْ تَأْتِيهِمْ حيتانُهُمْ يَوْمَ سَبْتِهِمْ شُرَّعًا وَيَوْمَ لا يَسْبِتُونَ لَا تَأْتيهِمْ». در خصوص این آیه ابتدا باید دقت کرد که مراد از «یوم سَبت» نمیتوان روز شنبه هر هفته باشد، چرا که در هیأت فعلی هم مورد استفاده قرار گرفته است: «لا يَسْبِتُونَ»... نگارنده بر این نظر است که بهتر است در این مجال از بررسی آیات شامل واژه «سَبت» پرهیز نماید چرا که بر اطاله کلام میافزاید و تأثیر خاصی هم در استخراج بار معنایی «شِرعَه» ندارد چرا که برداشت رایج از «شُرَّع» در این آیه گویای نمایانی و وضوح و امثالهم است، که اگر آن را به بارمعنایی «شِرعَه» تسری دهیم، بار معنایی «راه روشن» معادل آن میشود که با «راه آگاهانه» یا «راه آگاهی» نه تنها تناقضی ندارد، بلکه بنحوی گویای آن است. اما واژه «مِنهاج» در قرآن تنها در همین آیه 48 مائده بکار رفته و از دیگر مشتقات «نهج» نیز در آیهای دیگر استفاده نشده است. بنابراین برای فهم بارمعنایی آن تنها میتوان؛ از میان معانی مندرج در لغت ذیل «نهج» دست به انتخاب زد به گونهای که با سایر مندرجات آیه 48 مائده در انسجام و هماهنگی مفهومی باشد. از این رو علاوه بر مواردی که پیشتر ذکرش رفت، برخی از مواردی را در که در فرهنگ لغت «المنجد» آمده، میآورم: ـ النَهَج و النَهیج: بریدن نفس در اثر خستگی، پی در پی و تند تند نفس کشیدن. ـ نََهَجَ الثَّوب: جامه پوسید اما قاچ قاچ نشد. النَهِج: لباس پوشیده اما ترک ترک نشده. ـ نَهَجَ الأَمر: آن کار را واضح و روشن کرد. ـ نَهَجَ الطریق: آن راه را پیمود. ـ النَهج (مص) : واضح و آشکار کردن چیزی، راه را پیمودن، واضح و آشکار شدن راه یا کار، راه واضح و آشکار. (11) از نظر نگارنده این مقال، در آیه 48 مائده «مِنهاج» گویای «راه روشن» نیست، چرا که «شِرعَه» ذاتاً «راه» است و منطقی نیست که قرآن بگوید برای شما راهی قرار دادیم و راهی روشن! بلکه باید میگفت «راهی روشن» و «منهاج» را در حالت وصفی برای «شرعة» بکار میبُرد و حال آنکه آنها را با واو عطف به هم معطوف نموده است و هر دو هم نکرهاند. اگر «شرعه» گویای راهی باشد که گشوده است یا گشوده میشود، «منهاج» باید از منظر دیگری این گشودگی را بیان کند. با توجه به بارمعنایی استمرار و اتصال در مشتقات «نهج»، حتی آنجا که برای بیان «نفس بریدگی» بکار میرود که به نحوی گویای مراتبی از اتصال واستمرار است هرچند کاملاً پیوسته نباشد، به نظر میرسد که «مِنهاج» در این آیه گویای «اتصال مستمر» باشد چرا که در «استمرار» هم پیوستگی وجود دارد هم نوسان در پیوستگی، و حتی گسستگیهای ناپیوسته. اگر موارد کاربرد ریشه «شرع» را در المنجد مرور نماییم در مییابیم که «شِرعَه» علاوه بر اینکه ذاتاً گویای «راه» است، اما مفهوماً مراد از آن «دسترسی» و «دستیابی» و «امکان بیشتر» است: ـ شَرَعَ لهم الطریق: آن راه را برای آنان ساخت و افتتاح کرد. ـ شَرَعَ الطریق: راه واضح و آشکار شد. ـ شَرَعَ البیت: خانه در کنار راه ساخته شد. ـ شَرَعَ فی الماء: داخل آب شد یا با کف دست آب آشامید. ـ شرع الامر: آن کار را شروع و آغاز کرد. ـ الشریعة: آبشخور، جایی از رودخانه و غیره که از آنجا آب میخورند. ـ الشراع: هر چیزی که آن را برپا داشته و نصب کنند. (12) بنابراین میتوان گفت که «شِرعَه»؛ راهی است که جهت دسترسی و امکان بهرهمندی از چیزی گشوده میشود و هر چه از آن بیشتر استفاده گردد بازتر یا هموارتر میگردد. در این صورت و بنا به توضیحات پیش گفته؛ «منهاج» گویای راهی است که دسترسی ایجاد شده توسط آن قطع نمیگردد و مستمراً اتصال آن برقرار است. حال پس از این توضیحات جانبی مطول که اثباتی بود بر اینکه مراد خدای تعالی از «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجًا»، قرار دادن آیینهای گوناگون برای پیروان پیامبران نیست که هر یک باید در شریعت خود بزیند، بلکه گویای این است که همواره امکان دسترسی آدمیان به «حق»، «کتاب الهی» و «دین الهی» از طریقی برقرار است، برگردیم به سراغ «وَلَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَكُمْ أمَّةً واحِدَةً» در بررسی آیه 48 مائده که اولین آیه از دسته سوم آیات شامل «امة واحده» است. بنا به اینکه «لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهاجًا»، گویای وجود راهی بازشونده و اتصالی مستمر برای دستیابی آدمیان به حق و دین الهی باشد، معنای «گروهی نیازمند همزیستی» در «وَلَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَكُمْ أمَّةً واحِدَةً» آیه 48 مائده نیز صادق است: و چنانچه (یا با وجودی که) از ازل خدا خواسته است شما (مردمان) همواره گروهی نیازمند همزیستی باشید، «وَلَكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ» ولی همواره میآزماید شما را در آنچه داده است به شما، «فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إلَى اللهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعًا»، پس بشتابید در نیکیها به سوی خدا که محل بازگشت همگیِ شماست. «فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ»، پس باخبر میسازد شما را بدانچه در آن اختلاف میکردهاید. آیات پسینی آیه 48 مائده نیز باز تأکید میکنند که پیامبر اسلام باید بر اساس آنچه خدا بر او نازل کرده داوری نماید و از امیال ناحق رجوع کنندگان به او پیروی ننماید: «وَأَنِ احْكُم بَيْنَهُم بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَآءَهُمْ...» بنابراین «وَلَوْ شاءَ اللهُ لَجَعَلَكُمْ أمَّةً واحِدَةً» در آیه 48 مائده گویای این نیست که خدا نخواسته مردمان را یک گروه یکپارچه از منظر ایمان و عقیده قرار دهد، و اساساً مراد از امت واحد در این آیه نیز ربطی به ایمان و عقیده ندارد، بلکه گویای نیازمندی آدمیان به همزیستی در کنار هم است هرچند از منظر ایمان و عقیده متفاوت باشند. بدیهی است که هرگاه اختلافات مردمی از حد قابل تحمل فراتر رود جدایی و انفکاک و حتی نزاع و قتال میان آن بوجود میآید، ولی باز هم هر گروه آنها مردمی نیازمند همزیستی هستند که باز هم مراتبی از اختلاف در میان آنها بنا بر اختلاف در ایمان و عقیده و فهم و سلیقه و برخورداری مواهب دنیوی و ... بوجود میآید همانطور که در جامعه مدینه پس از هجرت هم بوجود آمد. از نظر نگارنده؛ توضیحات مطولی که برای آیه 48 مائده داده شد، برای سه آیه دیگر دسته سوم هم کفایت میکند، از این رو آنها را اجمالاً بررسی مینمایم: «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِن يُضِلُّ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي مَن يَشَاءُ» (نحل 93)، و چنانچه (یا با وجودی که) خدا خواسته است هرآینه شما را گروهی نیازمند همزیستی قرار داده است، ولی گمراه میکند هرکه را بخواهد و هدایت مینماید هرکه را بخواهد. در آیه قبل از این آیه؛ مخاطبان توصیه شدهاند که سوگندهای خود را به منظور برتری جویی نشکنند و در این آیه تأکید میکند که مردمان گروهی نیازمند همزیستی هستند و نباید پیوندهای میان خود را بگسلند و بدعهدی کنند که موجب گمراهیشان میشود. در آیه قبل «أن تَكُونَ أُمَّةٌ هِىَ أرْبَى مِنْ أُمَّةٍ» مغایر و متناقض این «امة واحده» بودن همه مردمان نیست، بلکه گویای این است که این گروه بزرگ «مردم» خود نیز دارای زیرگروههای کوچکتری میباشد که بنا به برخی ویژگیها یا خواستهای مشترک بین برخی از «مردم» تشکیل میشوند و بعضی از آنها، جهت زیادهخواهی و برتری جویی، پیمانهای خود را با دیگران زیرپا میگذارند تا منفعتهای بیشتری را نصیب خود کنند و در مقام و موقعیت فراتری از سایر آحاد جامعه قرار گیرند. اما آیه تأکید میکند که در چارچوب مشیت الهی، این برتریجویی همانا انتخاب گمراهی است. در آیه 94 نحل نیز مجدداً تأکید میشود که سوگندهای خود را نشکنید. بنابراین هم قبل و هم بعد آیه 93 نحل، معادل گزینی «گروه نیازمند همزیستی» را برای «امة واحده» تصدیق میکند چرا که تعالی هر یک از آحاد مردمان در گرو ارتباط و تعامل صادقانه و مصلحانه با سایر آحاد آن است. آیه 7 و 8 شوری نیز گویای این است که اجتماع انسانی بستر رشد و آزمون آحاد مردمان است که در همزیستی آنها با یکدیگر، هریک بنا به اراده و انتخاب خود راه سعادت یا شقاوت را برمیگزینند و یا خود با رحمت الهی سنخیت میجویند تا در آن وارد شود و یا ستم پیشگی میکنند که در حقیقت به خود ستم میکنند و از ورود به حیطه رحمت الهی باز میمانند (... وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لا رَيْبَ فيهِ فَرِيقٌ فِى الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِى السَّعِيرِ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَهُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلكِن يُدْخِلُ مَن يَشاءُ فِي رَحْمَتِهِ وَالظّالِمُونَ مَا لَهُم مِّن وَليٍّ ولا نَصيرٍ). آخرین آیه دسته سوم از آیات شامل «امة واحده» آیه 118 سوره هود است که در آن بجای الوهیت، ربوبیت آمده و بجای ضمیر «کُم» یا «هُم»، واژه «الناس» بعد از «لَجَعَلَ» است: «وَلَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً وَاحِدَةً». این آیه تصریح دارد بر اینکه «امة واحده» در آیات دسته سوم نیز به «الناس» اطلاق شده است و در تبیین این واژه مبنی بر «گروهی نیازمند همزیستی» بودن گویایی دارد که پیش از این در خصوص آن توضیح دادهام. قسمت دوم این آیه که میفرماید: «وَلَا يَزَالُونَ مُخْتَلِفينَ» نیز گویای این است که با وجودی که در مشیت الهی مردمان گروهی نیازمند همزیستی بوده و هستند ولی مختلف بودنشان زائل نمیشود یعنی همواره مراتبی از اختلاف در میانشان وجود دارد مگر آنان که مشمول رحمت پروردگار پیامبر شوند یعنی از طریق هدایتی که پیامبر آورده است پرورش یابند و رب دیگر را پیروی نکرده باشند: «إلّا مَن رَّحِمَ رَبُّكَ» که هدف خلقت همین است: «وَلِذَلِكَ خَلَقَهُمْ» (هود 119) در پایان این مقاله مطول، در ضرورت و اهمیت «طرح بحث امت واحد در قرآن»، تنها این را میافزایم که بنا به توضیحات پیش گفته باید گفت؛ آیات الهی گویای این است که «مردم فطرتاً و از منظر خلقت، ذاتاً امت واحد بوده و هستند»، اما بسیاری بر آن بوده و هستند که «مردم باید امت واحد بشوند»، و از این رو است که به اصطلاح؛ بنیادگراییها توجیه یافتهاند و پای ایدئولوگها بمیان آمده تا ایدئولوژیهایی برساخته شوند و مردمان را خلاف فطرت وجودیشان، به معنای جامعهای یکدست و یکصدا و هم نظر و هم سلیقه و هم عقیده، امت واحد بگردانند و این خطائی بس فاجعهبار است که همواره در طول تاریخ شاهد فجایع آن بودهایم. پینوشتها : 1ـ برای اطلاع از مفهوم و بارمعنایی «امت» در قرآن رجوع کنید به مقاله «امت و ملت در قرآن»، مریم سیدکریمی، مجله چشم انداز ایران، شماره 100 2ـ مقاله «بررسی امت واحد در ترجمههای فارسی قرآن»، بخش اول، نیما حق پور، آذر 1396 3ـ مقاله «اثبات نادرستی ترجمهها از «لو شاء الله»»، بخش پنجم بررسی امت واحد در ترجمههای فارسی قرآن، نیما حق پور، فروردین 1397 4ـ رجوع کنید به مقاله «ویژگیهای قدرت، ویژگیهای حق»، نیما حق پور، شهریور 1393 5ـ همان 6ـ شرح و تفسیر لغات قرآن بر اساس تفسیر نمونه، تألیف جعفر شریعتمداری، بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، چاپ دوم 1387 7ـ فرائد (فرهنگ واژگان دشوار و نوادر قرآن کریم بر پایه ترجمههای کهن)، فرزاد جعفری، پؤوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، چاپ اول 1394 8ـ واژههای دخیل در قرآن مجید، آرتور جفری، ترجمه دکتر فریدون بدرهای، چاپ دوم 1386، انتشارات توس 9ـ ترادف در قرآن کریم، سید علی میرلوحی، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، چاپ اول 92 10ـ برداشتی آزاد از درس گفتارهای دکتر روزبه توسرکانی درباره قرآن 11ـ فرهنگ المنجد (عربی ـ فارسی)، تألیف: لویس معطوف، ترجمه: محمد بندرریگی، انتشارات اسلامی، چاپ اول 1387 12ـ همان.
نظرات