به مناسبت انتشار كتاب هانا آرنت و محبت به دنیا؛ سرگذشت یك زن بیوطن
اشاره: به تازگی كتاب «هانا آرنت و محبت به دنیا، زندگی یك زن بیوطن» نوشته الیزابت یانگ بروئل با ترجمه فرهنگ رجایی به همت نشر مانوش منتشر شده است. در این زیستنامه یانگ بروئل كه در دوره دكترا شاگرد آرنت بود، با مهارت و دقت دانشوری، تصویرانگاره مفصل و همدلانهای از تحول زندگی شخصی آرنت، از تولد تا مرگ و تحول بنای اندیشگی او از فلسفه و كلام به نظریه سیاسی و بالاخره به فلسفه را به تصویر میكشد. آنچه میخوانید گفتار فرهنگ رجایی، پژوهشگر شناختهشده علوم سیاسی و مترجم این كتاب است كه در نشست هفتگی شهر كتاب در روز سهشنبه هشتم آذر ارایه شده است.
در بحث امروز به سه پرسش میپردازم: چرا سرگذشت آرنت با وضعیت كنونی ما چفت و بست دارد كه من برگردان آن را مهم و مفید دانستهام؟ تصویر ارایه شده در این كتاب چیست؟ اگر كتاب روایتی غنی از انسانورزی دانشورانه آرنت باشد، محتوای نظام اندیشگی وی چه عبرت یا عبرتهایی برای ما ایرانیان دارد؟
غایت زندگی
پرسش اول برای من نقش مقدمه صحبت امروز را ایفا میكند. در پاسخ به آن پرسش بر دو مطلب تمركز میكنم؛ مطلب اول اینكه پیشانگاشت من بهتبع ارسطو این است كه در هر چیزی غایتی است و غایت زندگی آدمی در روی زمین مقولهای به جز انسانورزی نیست كه در سطح شخصی باعث برخورداری از حضور میشود و در سطح مراوده با دیگری (یعنی در عرصههای جمعی و همگانی) مصداق بازیگری به خود میگیرد. نتیجه منطقی چنین مفروضی این است كه مفید و راهگشا خواهد بود اگر به دنبال شناخت و بحث درباره افرادی باشیم كه میتوانند الگو و سرنمون برای انسانورزی باشند. از این رو، هم بر آرنت تمركز كردهام و هم عنوان بحث امروز را «هانا آرنت و بازیگری» انتخاب كردهام.
بی در كجا
مطلب دوم مقدماتی اینكه بهانه برای عرضه بحث امروز نشر كتاب هانا آرنت و محبت به دنیا؛ سرگذشت یك زن بیوطن است. به گمان من آرنت بهرغم مشكلات و فراز و فرودهایی كه داشته است بهویژه احساس «بیوطنی»، نمونهای روشن از كسی است كه در دوره زندگیاش انسانورزی كرد و لذا میتواند هم مصداق حضور و هم مصدق بازیگری باشد. مفهوم «بیوطن» در زیرنویس كتاب را كه به تعمد افزوده شده است پیام خاصی دارد و آن را بزرگ میكنم و میپرسم چرا این واژه مهم است؟ هانا آرنت شهروند آلمان بود و بعد هم در سال ۱۹۵۱ شهروند امریكا شد، با وجود این تا آخر عمر خود را بیوطن یا به بیان خودش «طردشده» (پِرایا) میدانست. در عین حال، این احساس بیوطنی عمرانه مانع از انسانورزی و بازیگری وی نشد. البته فقط هانا آرنت چنین نبود. مایلم از دو شخص معروف جدید دیگر كه خود را بیوطن میدانستند یاد میكنم: اولی ژوزف كونراد (۱۹۲۴-۱۸۵۷) نویسنده معروف انگلیسی اوكراینیتبار و معروف به بهترین داستان و نثرنویس انگلیسی و دومی ادواد سعید (۲۰۰۳ -۱۹۳۵) نویسنده امریكایی فلسطینیتبار كه از مشهورترین متفكران سده بیستم و از بنیانگذاران اصلی مطالعات «فرااستعمار» است. اما به عكس هانا آرنت، این دو نویسنده ظرافتهای زندگی خود را به صورت «خودزیستنامه» برای ما بهجا گذاشتهاند. ادوارد سعید حتی عنوانی برای كتابش انتخاب كرده است كه در زمان نشر آن (۲۰۰۰)، مرا بسیار عصبانی كرد چون آن را تا حدودی قدرناشناسانه یافتم. چرا باید این متفكر موفق و بسیار برجسته احساس «بیدركجایی» بكند. اما وقتی بیشتر با كتاب آشنا شدم و همچنین به یاد فقره زیر از مقاله مهمش «در تبعید»، افتادم به منطق درونی عنوان و بحثش پیبردم: «تبعید به طور غریبی ... تجربه وحشتناكی است. گسستی جبرانناپذیر بین نوع بشر و مأمن بومی وی و بین خویشتن خویش انسان و خانه واقعیاش ایجاد میكند: بر حزن فطری آن هرگز نمیتوان چیره شد. ... دستاوردهای تبعیدی [در خارج از وطن] به طور ابد كمتر از چیزی است كه آدمی برای همیشه پشتسر گذاشته است.» (۲۰۰۰: ۱۸۰). از این رو، دقت در انتخاب عنوان را تحسین كردم،
Out of Place كه مترجم محترم روایت فارسی ظرافت به خرج داده است و آن را به درست «بیدركجا» برگردان كرده است.سرنوشت این سه شهیر چه بسا سرگذشت بشریت در سدههای اخیر و به طور اخص سرگذشت ما ایرانیان در صد و پنجاه سال اخیر باشد: احساس بیمأمنی، بیوطنی و عدم تعلق عصبیتوار به یك سامان خاص. اگر نوسانات تاریخی و اجتماعی كشورمان را در سطح كلان سامان جمعی مرور كنیم، فقط صورتبرداری از یك سده گذشته نشانگر دو انقلاب مهم و سامان برهم زن، دو كودتای مهم و باز سامان برهم زن، یك جنگ عالمسوز كه از هر دو جنگ معروف به جنگهای جهانی (اول ۱۹۱۹-۱۹۱۴ و دوم ۱۹۴۵-۱۹۳۹ ) طولانیتر بوده است. تعداد زیادی بحرانهای كوچك و بزرگ هم هست كه در هر حال روند زندگی عادی كشور را دچار خلل كرده است، اما از ذكر آنها خودداری میكنم. به گمان من، طبیعی است كه ایرانیان احساس بیوطنی و بیدر كجایی داشته باشند. روایتی از زندگی سیدجمال اسدآبادی نماد مهم و قابل تعمیمی است از این پدیده. با اینكه وی اصلا اهل همدان بود اما همهجا خود را «افغان» میخواند. وقتی از وی دلیل این پافشاری را پرسیدند بیان داشت كه احساس ناامنی میكرده و برای آزاد بودن از گیرشها و تعرضهای اربابان حكومتی ایران خود را غیرایرانی میخوانده است. مهمترین پیامد احساس بیوطنی و بیمأمنی، جریان مداوم صدساله تخلیه سرمایه مالی و مغزی است و به نظر پایانناپذیر است. حس بیوطنی برای بسیاری با نابازیگری، نامولدی و زندگی پاندولی همراه است، اما وقتی زندگی این سه بزرگوار را مرور میكنیم، ظاهرا چون این احساس را تحویل گرفتند، به آن واقف بودند و خود را بزرگتر از این وضع نامطلوب دیدن، توانستند بازیگری كنند و بالاتر از آن بازیگرانی سرنمون باشند. كتابی كه مورد نظر بحث امروز ماست زندگی آرنت است كه نه فقط بیوطن بود كه خود را طردشده میخواند جامعه یهودی كه وی به آن تعلق داشت مورد بدترین آزار تاریخی قرار گرفته بود. باوجود این، آرنت یك بازیگری كلان و موثر از خود بهجا گذاشت، از این رو شاید برای ما الگویی كارآمد و مهم دراختیار بگذارد.
سه مرحله حیات آرنت در دنیا
پرسش دوم درباره تصویرانگارهای است از وی در كتاب عرضه شده است. كتاب روایت مفصلی از زندگی شخصی و حیات دانشوری هانا آرنت دراختیار میگذارد كه برای معرفی به خواننده ایرانی، تصویری سه مرحلهای از زندگی آرنت را در آن عرضه میكنم.مرحله اول تصویری است از دوره رشد، طلبگی و تعلیمگیری هانا آرنت به عنوان دوشیزهای از طبقه متوسط یهودی و اهل تحصیلات در آلمان كه بیش از ربع اول سده بیستم را دربر میگیرد. آرنت با اینكه در هانوور در ۱۹۰۶ به دنیا آمد اما این مرحله از عمر خویش در شهرهای كونیگزبرگ -یك شهر بندری در بالتیك كه در آن زمان جزئی از پروس بود و حالا با نام كالینگراد بخشی از روسیه است- برلن، ماربورگ (شاگرد هایدگر)، هایدلبرگ (شاگرد یاسپرس) و برلن گذراند. دوشیزهای غیرسیاسی و مشتاق ابتدا به كلام و بعد به فلسفه جهان باستان یونان و به ویژه امر سیاسی و معنای «مدنی بودن» و متمایز از اجتماعی بودن آدمی بود. این نكته را در ارسطو كشف كرد و به وجهی به دغدغه عمرانه وی تبدیل شد. منظور این مطلب است كه انسان به دلیل «نابسنده بودن» حیوانی اجتماعی است و از این رو، به زندگی جمعی تمایل پیدا میكند، اما در عین حال به دلیل «انفرادی بودن»، حیوانی سیاسی و درستتر بگویم حیوانی مدنی است. این تمایز را باید بزرگ كرد. بهرغم نابسندگی، آدمی موجودی جمعی است كه موضوع جامعهپذیری، تبلیغات، رفتارشناسی با نگرش جامعهشناسی است. در این مقام مانند دیگر موجودات بنده عادت است، گرفتار دغدغههای دنیا و عقل حسابگر است. اما به دلیل توانشی كه در انسان برای تشكیل زندگی مدنی هست، وقتی به گمان آرنت «زایش» یا به زبان فروغ فرخزاد «تولدی دیگر» در وی رخ داد، به انسانی تبدیل میشود كه منفرد، یگانه و ویژه است. در این معنا، انسان موضوع مطالعه علم سیاست یا به تعبیر ارسطو، سرآمد علوم میشود. در این نوع نگرش، انسانیت آدمی در حضور دیگران -كه به مثابه آیینه عمل میكنند- آدمیت انسانی را تحقق میبخشد. آرنت به دنبال فهم این جنبه بود. از طرفی، با كشف استاد جوان و تازه نفسی كه در دانشگاههای آلمان در حال ظهور بود -یعنی مارتین هایدگر- هر چه بیشتر به فلسفه روی آورد و به تشویق وی برای دوره دكترای خویش تحت نظر كارل یاسپرس از هایدلبرگ سر در آورد. در همین دوره بود كه رساله خویش در مورد «محبت در اندیشه آگوستین قدیس» را به پایان برد. پس از اتمام دوره دكترا به زندگی راحل وارنهاگن علاقهمند شد كه با این زایش دست و پنجه نرم میكرد؛ خانمی فعال در عرصه روشنفكری آلمان بود، اما تحولات سیاسی و فكری در آلمان از ۱۹۳۳روند زندگی عادی وی را برهم زد و مرحله تازهای از زندگی وی را آغاز كرد، یعنی دوره آوارگی. در این مرحله از زندگیاش همسخن و مشوق آرنت مارتین هایدگر است.دوره آوارگی ربع دوم از زندگی آرنت و ربع دوم سده بیستم را اشغال كرد. تحولات آلمان به بروز جریانی فكری، سیاسی و اجتماعی در آن كشور منجر شد كه بعدا آرنت آن را «تامگرایی» خواند. یكی از پیامدهای مهم این جریان غیریت یهودیان و «یهودآزاری» بود. واكنش آن در میان یهودیان جریان پیچیده و قابل بحث «صهیونیسم» بود و همین جریان آرنت را بهرغم تمایلات و علایق درونی سیاسی كرد. در فعالیتهای سیاسی یهودیان در مبارزه با نازیسم و مشاركت در جنگ جهانی دوم درگیر شد. در واقع از ۱۹۳۶ تا ۱۹۴۶ دغدغه ذهنی آرنت «مساله یهودی» شد. همسخن و مشوق وی كورت بلومنفلد است كه از افراد فعال صهیونیست در آن دوران بود. در این دوره آرنت در نهادهای مختلف یهودی و بینالمللی برای كمك به آوارگان یهودی، بهویژه جوانان یهودی فعالیت داشت. ده سال آخر نیمه اول سده بیستم، هانا آرنت در نیویورك بود و در جمع دیگر یهودیانی كه خود را به جهان جدید رسانده بودند به فعالیت مطبوعاتی و روزنامهنگاری مشغول بود، بهویژه برای روزنامهها و انتشارات یهودی. اما كشف مجدد كارل یاسپرس در ۱۹۴۵ به واسطگی یك گزارشگر «پارتیزان رویو» (ملوین لاسكی) چرخش مهمی را كه آرنت نه فقط منتظر آن بود كه به آن نیازداشت در وی ایجاد كرد. این چرخش او را به دغدغه اولیهاش كه فلسفه وجودی و تلاش آدمی در روی زمین است بازگرداند. در واقع در این زمان، جنگ تمام شده است و طبیعی است آرنت این پرسش را مطرح كند كه وضع بشر در دنیای بعد از جنگ چیست و چه نوع سیاستی میتواند راهگشا باشد. در پنج سال بین ۱۹۵۰-۱۹۴۵ به این مقوله فكر میكرد كه وضع بشر چیست و چه چیزی بر ذهن جهان «سنگینی» میكند. در پاسخ به این پرسش بود كه آرنت كتابی تحت عنوان «سنگینی زمان» در انگلستان و «ریشههای تامگرایی» در امریكا در سال ۱۹۵۱ نشر شد. به گمان من، این عنوان و این چرخش در ذهن آرنت دوره متناقضنمای بیوطنی اما در عین حال بازیگری وی را آغاز كرد و ربع سوم سده و بقیه عمر وی را در بر گرفت.مرحله تازه زندگی آرنت از ۱۹۵۱ آغاز شد و با دو اتفاق در زندگیاش همراه بود: از یكسو آرنت شهروند قانونی امریكا شد و همین وی را توانمند كرد كه به راحتی مسافرت كند و به اروپا بازگردد. از سوی دیگر كتاب ریشههای تامگرایی را عرضه كرد كه باعث معروفیت و اعتبار فراوان وی گردید. در واقع از این زمان تا مرگش در ۱۹۷۵ دانشور و استاد دانشگاه بود و آثار مهمی از خود بهجا گذاشت. همسخن و مشوق وی در این مرحله كارل یاسپرس بود. درباره دوره سوم من به سه موضوع كه وی درباره آنها مطالبی ماندگار بهجا گذاشته است، اشاره میكنم: «سنگینی زمان» یا «تاماندیشی و تمامیتخواهی»؛ «حیات تلاش» و «دادگاه آیشمن».
سنگینی زمان ما
همانطور كه اشاره شد، آرنت وضع بشر و چالش زمان بعد از جنگ جهانی دوم را در كتابی مطرح كرده است كه عنوانش در نشر كتاب در انگلستان به خواست آرنت «سنگینی زمان ما» و در بقیه جهان «ریشههای تامگرایی» مقرر شد. تفسیر رایج از كتاب كه تكرار میكنم بسیار معروف شد و شهرت فراوانی برای آرنت به ارمغان آورد این است كه كتاب تفسیر و ردیهای بر نظام نازی است. تفسیر من این است كه چنین برداشتی خیلی دقیق نیست، چون نظام نازی در ۱۹۵۱ شش سال بود كه نابود و بدنام شده بود. اما آرنت از تجربه نظام نازی بهره میگیرد تا حرف دیگری بزند: آرنت نگران بود كه نگرش «تاماندیشی» با از بین رفتن نظام نازی از بین نرفته است و هر لحظه در كمین است. به این دلیل بود كه «نظام نازی و نظام استالینی اساسا یك نوع حكومتاند» (ص ۳۱۷). پس نكته آرنت بسیار فراتر از نظام نازی بود. از این جهت، آرنت با جریان مككارتی در امریكا نیز به مبارزه پرداخت و مرتب به خطر استالین و استالینگرایی توجه میكرد. بهزعم آرنت، مساله به شیوه تفكر و سلوك بازمیگردد كه باورمندان به آن خودحقبینانه پندار، گفتار و كرداری تامگرا و تمامیتخواه از خود به نمایش میگذارند و با غیریت كردن دیگری جنایاتی مرتكب میشوند كه وی «جنایت علیه بشریت» میخواند. بهزعم آرنت، «بیعدالتی، محرومیت دیگران از آزادی و امثال آن» را هر نظامی انجام میدهد. به بیان او، «جنایت علیه بشریت به شكلی در تخصص نظامهای تامگراست. اگر این نوع جنایات اعلی را با یكسری جنایات طولانی و دراز كه این رژیمهای تامگرا بدون قید و شرط مرتكب میشوند -مثل بیعدالتی و استثمار و محروم كردن از آزادی و سركوب سیاسی- خلط كنیم» به فهمی نادرست از وضع كنونی بشر میرسیم (به نقل از صص ۳۱۷- ۳۱۸).پیآمد چنین شیوه تفكر و سلوك رفتاری الزاما به نظامی با قاعده بازی همه با من میانجامد كه به خود جرات میدهد برچسبهای قضاوتآمیز بر دیگران بچسباند و تا بدانجا پیش برود كه از شهروندان توده تكانپذیر بسازد و كسانی را كه مهر غیریت زده است عناصر «زاید» اعلام كند و همانگونه كه نمونه آلمان نازی به نمایش گذاشته است آنان را به كوره آدمسوزی بسپارد.
حیات تلاش و حیات ذهن
آرنت بهترین مصداق نگرش تامگرایی را در «اردوگاههای متمركز كار اجباری» میدید كه در آن افراد بیگناه از گروههای اقلیت را «زاید» اعلام كرده و به بدترین و فجیعترین وجه شكنجه میدادند و نابود میكردند. سنگینی زمان ما این است كه در مقابل چنین جریانی مقاومت كنیم و با آن در ستیز باشیم. به یكسان دانستن نازیسم و استالینیزم بازگردیم كه آرنت به مسلط شدن هر چه بیشتر آن ابرام میورزید. اگر مقاومت در مقابل تاماندیشی نهی از منكر باشد، امر به معروف آن توجه كردن به «حیات تلاش» آدمی است كه آرنت پس از كتاب ریشهها جستار درباره آن را وجه همت دانشوری خویش قرار داد. وی «حیات تلاش» آدمی را در دو حوزه مورد بررسی قرار داد: یكی «حیات فعالیت» كه در كتابی با همین عنوان در زبان آلمانی و با عنوان مشهورتر وضع بشر در دیگر زبانها نشر داد و دیگری «حیات ذهن» كه در كتابی با همین عنوان مورد بحث قرار داد. آرنت در این دو كتاب مرتبا از تمایزات ظریف در زندگی آدمی صحبت میكند. در وضع بشر، از تمایز كلان میان سه فعالیت «زحمت، كار، و عمل» یاد میكند كه برای برخورداری از یك زندگی بازیگرانه و كنشگرانه لازمند، مشروط بر اینكه حد و حدود و محلهای اشتراك و نزاع میان آنها دریافت شود. برای این كار فهم ظرافتهای تمایز در سهگانههای دیگر مانند «امرخصوصی، امرجمعی، و امرهمگانی» یا «خانوار، جامعه و سامان جمعی»، یا عرصههای «خصوصی، گروهی و عمومی» باید درك شود. كتاب حیات ذهن كه بر اهتمام اندیشهورزانه آدمی تمركز است نیز از سهگانه عمده «تفكر، اراده، و داوری» بحث میكند كه هر كدام به جای خود با تمایزات سهگانه دیگر توضیح میشود. به طور نمونه باید از تمایز میان «تفكر، تعمق و تدبر» یا میان «مشاهدهگری، ذهنباز و بیطرفی» آگاه بود.
ابتذال شر
و درخصوص مطلب سوم یعنی «دادگاه آیشمن» باید عرض كنم وقتی هانا آرنت به شدت مشغول تعمق در «حیات تلاش» بود، حتی اگر از درگیریاش در جنبش مدنی سیاهپوستان امریكا یا فعالیت ضدجنگ ویتنام حرفی نزنیم، «پرونده آیشمن» مطرح شد. آدولف آیشمن (۱۹۶۲-۱۹۰۶) افسر نازی و از بازیگران اصلی درگیر در طرح نازی به عنوان «راهحل نهایی یهودیان» در آلمان بود كه پس از جنگ در آرژانتین پناه گرفت اما توسط موساد كشف شد و به اسراییل بازگردانده شد. دادگاهی برای وی تشكیل شد كه از ۱۱ آوریل تا ۱۵ آگوست ۱۹۶۱ (یعنی به مدت تقریبا چهار ماه) به طول انجامید. دادگاه آیشمن را به مرگ محكوم كرد. به ادعای دادستان و با حمایت حكومت وقت اسراییل آیشمن میبایست اعدام شود چون مقصر اصلی و شیطان مسلم اعلام شده بود. در این دادگاه هانا آنت از سوی مجله ادبی، فرهنگی، انتقادی و بسیار وزین نیویوركر كه از سال ۱۹۲۵ تاكنون نشر میشود به عنوان خبرنگار شركت داشت و درنهایت گزارشی نوشت كه در چندین بخش در مجله چاپ شد. عنوان اصلی گزارش «آیشمن در اورشلیم» و زیر عنوان آن «ابتذال شر» بود. این گزارش بحرانی ده ساله در زندگی آرنت ایجاد كرد چون همه گروههای یهودی را عصبانی كرد.كتاب لایههای متعدد در اخلاق روزنامهنگاری، دانشوری، سیاسی و حتی حقوق را به چالش كشیده بود. برخلاف موضع رسمی دادگاه، آرنت مدعی شد كه اولا «شر مطلق» معنا ندارد و ثانیا یك انسان را مصداق شر مطلق دانستن با استدلال علمی، انسانی و اخلاقی مغایرت دارد. البته درنهایت او نیز آیشمن را مجرم خواند و حتی با حكم نهایی دادگاه موافقت كرد اما نه با منطق و استدلال دادگاه اسراییلی. گناه اصلی به گمان آرنت این بود كه آیشمن از فكر كردن یا به بیان وی گفتوگوی صامت با خویشتن خویشش خودداری كرده بود و به خود اجازه داده بود به قضاوت نهایی در مورد سرنوشت انسان بنشیند. آخرین فقره از كتاب مهم و ارزش یادآوری دارد: «و درست همانگونه كه شما از سیاستی حمایت كرده و آن را به اجرا گذاشتید كه اعلام كرده بود نمیخواهد زندگی روی زمین را با یهودیان و تعدادی دیگر از ملیتها شریك بشود -تو گویی شما و بالادستیهای جنابعالی از این حق برخوردارند كه تصمیم بگیرند چه كسانی حق دارند یا حق ندارند روی زمین زندگی كنند- ما درمییابیم كه نباید از هیچكس و از هیچیك از اعضای بنی نوع بشر انتظار داشته باشیم بخواهند زندگی روی زمین را با شما شریك شوند. این است علت و تنها علت اینكه شما باید اعدام شوید.»البته این رای نهایی برای كسانی كه حقیقتدوستی و انسان ورزی را برنمیتابیدند كافی نبود. هانا آرنت این تصور را القا كرده بود كه در این بیت مولانا نهفته است: «موسی و فرعون در هستی تست/ باید این دو خصم را در خویش جست» (دفتر سوم: ۱۲۵۳). او از نگرش محبتورزانه به خود، به دیگری و به دنیا دست نكشید و تا آخرین نفس در سال ۱۹۷۵ به نمایش گذاردن آن را ادامه داد. اینكه دانشور جدی و تربیت شدهاش خانم الیزابت یانگ بروئل عنوان كتاب را «محبت به دنیا» خواند از این رو بود.
مهمترین توانش انسان
حالا به پرسش سوم برسم و اینكه از این تصویرانگاره پیچیده چه عبرتی باید گرفت؟ اگر به بیوطنی مزمن كه درد انسان جدید است بازگردیم و شدت داشتن آن را برای ایرانیان در یك سده گذشته در نظر داشته باشیم، چه بسا زندگی آرنت الگویی استوار برای انسانورزی و بازیگری آن هم در وضعیتی كه به هیچوجه مشوق و حامی بازیگری نیست ارایه كرده باشد. همانطور كه تصویر جامع یانگ از زندگی و دانشوری وی نشان میدهد، آرنت به ما نشان میدهد كه بهرغم بیوطنی میتوان انسانورز بود، با حضور زیست و در مراوده با دیگران و جهان بازیگر بود. با بینش و دانش درستی از لایه انفسی وضع بشر (كیستی انسان)؛ بینش و دانش مناسبی از لایه آفاقی وضع بشر (جهانی كه انسان در دنیا برای خویش بنا میكند) و بالاخره فهم و دریافت درستی از وضع زمانه- یعنی مذهب مختار در جهانی كه انسان برای خود در دنیا ساخته است- انسانورزی كرد كه به جای خود به حضور در رفتار شخصی انسان و بازیگری وی در مراوده با دیگری ترجمه شد. آرنت هم توصیه میكند و هم در رفتار خود نشان میدهد كه انسان قادر است به ورای تمام ناملایمات برود و درواقع آرنت انسانی عمل كردن را مهمترین توانش انسان میداند كه به وی اجازه میدهد به ورای همه مقولات تصادفی ازجمله نژاد، فرهنگ، دین، ایدئولوژی برود. این موضع آرنت یادآور این بصیرت حضرت حافظ است كه «غلام همت آنم كه زیر چرخ كبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است» (غزل ۳۷: ۲). توجه شود كه احترام و اعتباربخشی به ارزشها با آویزان شدن و ابزار كردن آنها متفاوت است و در اینجا حافظ از این گیرشها صحبت میكند. آرنت از این گیرشها خود را آزاد كرده بود و حضور در انسانورزی را به كمك فلسفه وجودی متعهد به وضعیت شرطی انسان (هم از جهان تاثیر میگیرد و هم بر آن تاثیر میگذارد) به كمك «تفكر» یا گفتوگوی شخص با خویشتن خویش تضمین میكند (آرنت جزییات آن را در كتابهای وضع بشر و حیات ذهن بخش تفكر توضیح داده است). و بازیگری در انسانورزی را از یكسو با بینش «محبت به دنیا» و به كمك تعمق و تفحص در حیات فعالیت مادی در ارتباط با دنیا (آرنت در تمام آثار خود موضع قدرشناسانه خود را در رابطه با زندگی دنیایی به نمایش گذارده است و اصولا كتاب حاضر تصویر جامعی از این نحوه برخورد است و سومی را با بینش «داوری» و به كمك مشاهدهگری بیطرفانه به انجام میرساند (آرنت جزییات آن در نحوه داوری خویش نسبت به دادگاه آیشمن و هم در بخش داوری از كتاب حیات ذهن بهجا گذاشته است).
استاد و پژوهشگر علم سیاست
--------------------
با كشف استاد جوان و تازه نفسی كه در دانشگاههای آلمان در حال ظهور بود -یعنی مارتین هایدگر- هر چه بیشتر به فلسفه روی آورد و به تشویق وی برای دوره دكترای خویش تحتنظر كارل یاسپرس از هایدلبرگ سر در آورد.
كشف مجدد كارل یاسپرس در ۱۹۴۵ به واسطگی یك گزارشگر «پارتیزان رویو» (ملوین لاسكی) چرخش مهمی را كه آرنت نه فقط منتظر آن بود كه به آن نیازداشت در وی ایجاد كرد. این چرخش او را به دغدغه اولیهاش كه فلسفه وجودی و تلاش آدمی در روی زمین است بازگرداند.
احترام و اعتباربخشی به ارزشها با آویزان شدن و ابزار كردن آنها متفاوت است و در اینجا حافظ از این گیرشها صحبت میكند. آرنت از این گیرشها خود را آزاد كرده بود و حضور در انسانورزی را به كمك فلسفه وجودی متعهد به وضعیت شرطی انسان (هم از جهان تاثیر میگیرد و هم بر آن تاثیر میگذارد) به كمك «تفكر» یا گفتوگوی شخص با خویشتن خویش تضمین میكند.
منبع: اعتماد
نظرات