صمد بهرنگی: «قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نمیبود، به خود کشیدم، کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم... مثل درخت سنجد کجومعوج و قانع به آب کم؛ و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم میگوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیشتر نصیب تو نمیشود.»
شاید همنسلان من، از آخرین کسانی هستند که «ماهی سیاه کوچولو» را خواندهاند و تحت تأثیر آن، در خود به پرورش گونهای از آرمانگرایی و حقیقتطلبی اقدام کرده باشند. یا بهعبارتی: «ماهی سیاه کوچولو، نوعی قهرمانگرایی عاری از نفسپرستی را در میان نسل جوان رواج داد.»(فخرالدین عظیمی) نسلی که به وضعیت موجود نه گفت و تا آخرین لحظه، خون خود را در راه نیل به حقیقت و مدینهی فاضلهی آرمانیاش ناچیز شمرد.
فارغ از اینکه جهان امروز ما تا چه اندازه نیازمند اینچنین آرمانگراییِ تحوّلخواهانهای است و در این فرآیند، خود را نادیدهگرفتن چهقدر اخلاقی میباشد، ممکن است یکی از عوامل کمرنگشدن تحوّلخواهی و رفتارکردن بر حسب هزینه و فایده و بهعبارتی، بیرغبتی نسبت به آینده در نسل جدید، گسست و دوری از چنین ادبیاتی باشد.
صمد بهرنگی بهسان ماهی سیاه کوچولوی داستانش، از جمع شهرنشین گذشت تا بیدارگر کودکان روستاها باشد. او اینگونه بهدنبال آرمان خود رفت. صمد عشق خود را در تعاملِ با طبیعت، دورافتادگی، محرومیت و آگاهیبخشی یافت. او فهمید که یاددادن و یادگرفتن، مهمترین عامل نیل به جهانی زیباتر است؛ از اینرو، به واکاوی و انتقاد در سیستم آموزشوپرورش در ناکارآمدی تربیت نسلی خلّاق، پویا، عدالتخواه و آرمانگرا پرداخت.
صمد، اهمیت داستان را در فرآیند تربیت کودکان، بهخوبی درک میکند و در این راستا دست به قلم میبرد. داستانهای او، از القای روح مبارزهطلبی، تظلّمخواهی، عدالتمحوری، تلاش برای نقد وضع موجود و شاید از همه مهمتر، پرسشآفرینی در ذهن کودکان، سرشار است.
آنچه در داستانهای صمد اصالت دارد، «انسان» است. او همه چیز را برای سعادت انسان میخواهد و سعادت انسانها را در ارتباط سالم اجتماعی بین آنها میبیند. روح طغیانگر و سرکش در مقابل بیعدالتیهای موجود و مقابله با ظالمانی که برای انسانیت انسان احترام قائل نیستند، شاکلهی داستانهای صمد را تشکیل میدهد.
نهم شهریور سال ۱۳۴۷، صمد بهرنگی، با امید، به ارس درآمیخت؛ امید به اینکه چهبسا از هر هزار نفر، یک نفر بهسان آن ماهی بازیگوشِ آخر داستان، پس از شنیدن قصههای صمد، به عشق و شور پیوستن به دریا، تا صبح خوابش نبرد.
نظرات