ابوحنیفه نعمان‌ بن ثابت بن زوطی بن ماه در سال ۸۰ هجری در کوفه به دنیا آمد و در سال ۱۵۰ در بغداد درگذشت. ابوحنیفه از حماد ‌ بن ابی‌سلیمان اشعری فقیه کوفی به مدت ۱۸ سال فقه و حدیث را آموخت و از محضر ابراهیم نخعی، علقمه بن قیس، و شعبی هم برای آموختن فقه بهره‌مند شد. امام نَوَوی در «تهذیب الأسماء واللغات» می‌گوید: ابوحنیفه از امام عاصم‌ قرائت قرآن را فراگرفت. وی چهار تن از اصحاب نبیص؛ انس‌ بن مالک، عبدالله بن اوفی در کوفه، سهل‌ بن سعد ساعدی در مدینه، ابوطفیل عامر بن وائله را در مکه درک نمود ولی از آنان چیزی نیاموخت. گویند عصر عبدالله بن انس الجهنی، عبدالله بن الحارث بن جزء زبیدی، جابر بن عبدالله، معقل‌ بن یسار، عایشه بنت عجرد، سهل‌ بن سعد، ثابت بن خلاء بن سوید، ثابت بن یزید، عبدالله بن بصره، محمود بن ربیع و عبدالله ابن جعفر ابوامامه را نیز درک کرده است. حوزه فقهی کوفه بر خلاف حوزه مدینه به قیاس و رأی توجه می‌کرد و تبعیت صرف از حدیث را به فکر و رأی، مبدل کرد هر چند خود نیز در برابر حدیث صحیح و متصل السند، تسلیم می‌شد به هر حال دوری از مرکزیت مدینه، و آشنایی با روش‌های گوناگون صاح بنظران صحابه و تابعین، این دو قلمرو حدیث و قیاس را از هم متمایز ساخت. 

مخالفان به ابوحنیفه اعتراض کردند که او، رأی و اجتهاد را در استنباط حکم به کار می‌گیرد و عمل به حدیث را کنار گذاشته است، ابوحنیفه در پاسخ گفت: مردمان عجیبی هستند، مرا متهم می‌کنند که فقط به رأی حکم کرده‌ام، در صورتی که چنین نیست، جز با توجه به سنت هیچ فتوایی نداده‌ام. 

ابوحنیفه می‌گوید: برای استنباط احکام، نخست به کتاب خدای‌تعالی مراجعه می‌کنم، اگر نتوانستم از کتاب خدا و سنت پیغمبرص حکمی را استنباط کنم از گفته‌های صحابه بهره گرفته، بقیه را‌‌ رها می‌نمایم. 

درایت، قوه استنباط، تیزهوشی، احاطه‌ی بر معانی و مفاهیم آیات، و پویایی در تشخیص احادیث صحیحه، ابوحنیفه را در تمامر ادوار فرهنگ فقاهت، شاخص و ممتاز گردانیده است. آبی که از سرچشمه علم امام ابوحنیفه جاری شد، شطی ایجاد کرد که به حاصلخیزی سرزمین فقه و مبانی حقوق اسلامی انجامید و همه طلیعه‌داران حوزه فروع این دین الهی، یکی پس از دیگری از آن سیراب شدند و بنیه درخت تنومند و شجره طیبه صدور احکام، استحکامی درخور تقدیر پیدا کرد. 

نبوغ ابوحنیفه زمانی به ‌‌نهایت رسید که از استادانش پیشی گرفت و توانست نحله مستقلی را پایه‌گذاری کند و حوره فقاهت را در مسیری قرار دهد که با تکیه بر کتاب و سنت، محوریت کلام خدا را در اجتهاد خویش بپذیرد و اجماع و قیاس را در خدمت کتاب و سنت به کار گیرد و تعریف جامع و مانعی برای برای اجتهاد بیابد و جوامع رو به رشد اسلامی را از تشتّت آراء و افکار نابسامان و انحرافی نجات دهد. 

ابوحنیفه هیچگاه بدون تحقیق و تفحص، حدیثی را نمی‌پذیرفت و به اندازه‌ای در این زمینه دقت می‌کرد که جای هیچ نوع شک و شبهه را باقی نمی‌گذاشت. می‌گوید: اگر حدیثی از پیغمبرr به ما برسد، آن را به کار می‌ بندیم و اگر از صحابه باشد در پذیرفتن آن مختاریم، و اگر از تابعین باشد با آن مقابله می‌کنیم. 

امام سپس ادامه می‌دهد که: به خدا قسم هر که بگوید که ما قیاس را بر نصّ مقدم داشته‌ایم، صحت ندارد، و درباره اینکه آیا بعد از نصّ به قیاس نیاز هست؟ اظهار می‌دارد که: نخست به کتاب خدا عمل می‌کنیم، سپس به سنت. پس از آن به نظریات صحابه که در آن متفق‌ القول باشند، و اگر در قضیه‌ای اختلاف کرده باشند، در صورتی که بین دو حکم، علتی یافت شود با استفاده از قیاس، حکمی را بر حکم دیگری ترجیح می‌دهیم تا معنی روشن گردد. 

ابوحنیفه از تابعین است زیرا عصر صحابه را درک کرده است و با تمام وجود کوشیده است که از حریم قرآن و سنت دفاع کند و اصل قیاس، استحسان و عرف را به خدمت کتاب و سنت به کار گیرد و خود و شاگردان بنامش، چندین هزار مسئله اساسی را حل کردند و درهای ادراک و استنباط را به روی دیگران گشودند و اجتهاد را رونق بخشیدند. شاگردان ابوحنیفه از قبیل ابویوسف، حسن شیبانی، زفَر و دیگران در ترویج و اشاعه مکتب ابوحنیفه مردانه کوشیدند و جهات فکری و عملی اسلامی را، به جهانیان شناساندند. آنچه ابوحنیفه را به شهرت رسانیده است تنها اجتهاد پویا و قوه ادراک و استنباط او و شاگردانش نیست، بلکه امام ابوحنیفه با تمام مکر‌ها و نیرنگ‌هایی که حکومت‌های اموی و عباسی درباره او به کار بردند که شغل قضا را بپذیرد، تسلیم اراده آنان نشد و بند و زنجیر و شلاق زندانبانان و کارگزاران زورگو را به جان خرید و از عقاید و آراء خویش سرباز نزد؛ چنانکه یزید بن عمرو بن هبیره حاکم اموی کوفه از وی خواست که شغل قضا را قبول کند و امام همچنان پذیرفتن این سمت، خودداری کرد و یزید چنان خشمگین شد که دستور داد در مدت ۱۱ روز ۱۱۰ تازیانه به او بزنند و امام با صلابت رأی و استحکام فکر، همه را تحمل کرد. عاقبت از جور حکام ستمگر اموی به مکه گریخت و حدد ۶ سال در آنجا به تدریس فقه و حدیث پرداخت و با روی کار آمدن عباسیان به بغداد برگشت و این بار هم به علت نپذیرفتن منصب قضا، چندین بار به زندان رفت. می‌گویند: منصور عباسی برای اینکه امام ابوحنیفه را وادار کند که کار قضا را بپذیرد، او را به بغداد احضار کرد و دستگیر ساخت و منصور سوگند یاد کرد که قضاوت را به او بقبولاند و ابوحنیفه هم سوگند خورد که قبول نکند که در آن جلسه ربیع حاجب حضور داشت و به ابوحنیفه گفت: آیا متوجه هستی که در مقابل قسم منصور شما هم سوگند یاد می‌کنی؟! ابوحنیفه در جواب گفت: امیرالمؤمنین در پرداخت کفاره قسم از من توانا‌تر است. منصور بار دیگر درخواستش را تکرار کرد ابوحنیفه به او گفت: من صلاحیت قضاوت را ندارم. منصور گفت: دروغ می‌گویی! ابوحنیفه گفت: با نسبت دادن دروغ به من، حکم عدم صلاحیتم را برای احراز قضاوت صادر کردی، چون اگر دروغگو باشم به درد این کار نمی‌خورم، زیرا دروغگو نمی‌تواند قاضی باشد و اگر راستگو هستم امیرالمؤمنین را گفته‌ام که صلاحیت قضاوت را ندارم. منصور از این پاسخ سخت خشمگین شد دوباره او را به زندان فرستاد. بعد از آنکه چند بار او را زندانی و آزاد می‌کرد، مجدداً می‌خواست با تهدید، شغل قضاوت را بپذیرد. این بود که ابوحنیفه به خلیفه گفت:‌ای منصور از خدا بترس! کسی را به کار گمار که از خدای‌تعالی بترسد به خدا من در حالت آرامش قابل اعتماد نیستم پس چگونه در خشم مورد اعتماد هستم؟ روایت می‌کنند که ابوحنیفه همچنان در زندان بماند تا وفات یافت. در تاریخ امام یافعی آمده است که امام به امر منصور در زندان مسموم شد و درگذشت. اکثر مسلمانان هندوستان، پاکستان، بنگلادش، ترکیه، افغانستان و آسیای مرکزی و قسمتی از شرق ایران تابع مذهب حنفی می‌باشند. 

استادان ابوحنیفه 

روزی ابوحنیفه به دیدار منصور خلیفه عباسی رفت. عیسی‌ بن موسی در حضور او بود. عیسی درباره ابوحنیفه به منصور می‌گوید: این، دانشمند جهان امروز است. آنگاه منصور خطاب به ابوحنیفه می‌گوید: یا نعمان علم را از که آموختی؟ ابوحنیفه در جواب می‌گوید: از اصحاب عمر، و آن‌ها هم از عمر، و از اصحاب علی، و آن‌ها هم از علی، و از یاران عبدالله بن عباس و آن‌ها نیز از عبدالله که در زمان خودش کسی از او عالم‌تر نبود. منصور با اشاره به جواب ابوحنیفه در جواب منصور گفته است: علم را از ابراهیم فراگرفته‌ام که او نیز آن را از عمر بن خطاب، علی‌ بن ابیطالب، عبدالله بن مسعود و عبدالله بن عباس آموخته است و منصور گفته است، آفرین بر تو درست می‌گویی، درود خدا بر استادان پاک و مبارک تو باد. 

مشهور‌ترین استادان ابوحنیفه، حماد بن ابی‌سلیمان اشعری، فقیه کوفی متولی در سال ۱۲۰ هجری می‌باشد. که ابوحنیفه درباره‌اش چنین می‌گوید: در معدن علم و فقه قرار گرفتم با اهل آن همنشینی کردم و فقیهی از فقهای آن را برگزیدم». وی مدت ۱۸ سال نزد «حماد» به تحصیل فقه و حدیث اشتغال داشت و از محضر ابراهیم نخعی و شعبی هم برای فراگیری فقه استفاده نمود، تا اینکه بعد از چهل سالگی مستقلاً توانایی تدریس در مسجد کوفه را پیدا کرد. 

در کتاب «تهذیب الاسماء واللغات» نَوَوی، به اسامی افرادی برخورد می‌کنیم که ابوحنیفه از آن‌ها کسب فیض نموده، و یا آن‌ها را بهره‌مند ساخته است، که یکی از آن‌ها «امام عاصم» یکی از قراء هفتگانه می‌باشد که قرائت قرآن را به ابوحنیفه یاد داده است... 

ابوحنیفه چون عصر صحابه را درک کرده است جزء تابعین به شمار می‌رود، وی از چند نفر از صحابه که می‌توان آن‌ها را استادان وی نامید نقل حدیث کرده است از جمله: انس‌ بن مالک، عبدالله بن انس الجهنی، عبدالله بن الحارث بن جزء زبیدی، جابر بن عبدالله، عبدالله بن ابی‌اوفا، واثله بن الاسقع، معقل بن یسار، ابوطفیل، عامر بن وائله، عایشه بنت عجرد، سهل‌ بن سعد، ثابت بن خلاد بن سوید، ثابت بن یزید بن سعید، عبدالله بن بصره، محمود بن الربیع، و عبدالله بن جعفر ابوامامه. 

تدریس ابوحنیفه 

... ابوحنیفه تا مرگ استادش «حماد» او را تنها نگذاشت و از وفاداریش نسبت به استاد کاسته نشد. می‌گوید: تصمیم داشتم که مستقلاً جلسه تدریس را تشکیل دهم، شبی برای این کار از خانه خارج شدم، ولی به محض اینکه با استاد برخورد نمودم، شرمم آمد و از این کار منصرف شدم. بعد‌ها شرایطی به وجود آمد که ابوحنیفه برای نخستین بار جلسه تدریس را تشکیل دهد و آن هم چنین بود که «حماد» ضرورتاً به انجام مسافرتی پرداخت و از ابوحنیفه خواست تا بازگشت وی از مسافرت، کلاس درست را اداره نماید، ابوحنیفه خواهش استاد را پذیرفت. در مدت تدریس، شصت سؤال از ابوحنیفه شد که به همه آن‌ها جواب داد و جواب‌ها را نیز یادداشت کرد، و چون «حماد» از سفر بازگشت ابوحنیفه جواب سؤالات را به نظرش رسانید. «حماد» از شصت سؤال، چهل فقره را تصدیق نمود و مخالفت خود را هم با بیست جواب دیگر با ذکر دلایل برای ابوحنیفه بیان کرد. این رویداد باعث شد تا ابوحنیفه بیشتر در کار خویش دقت نماید. 

پس از وفات «حماد» ابوحنیفه به تدریس فقه پرداخت و استعدادش را به کار انداخت. بیشتر شاگردانش افراد پخته‌ای بودند که می‌توان آن‌ها را «شاگردان کبار» نامید. 

روزی یک نفر در مجلس «وکیع‌ بن الجراح» فقیه مشهور، خطایی را به ابوحنیفه نسبت داد، «وکیع» گفت: چگونه ممکن است ابوحنیفه با داشتن دستیارانی چون «ابی‌یوسف» و «زفر» در قیاس و «یحیی بن ابی‌زائده» و «حفص‌ بن غیاث» و «حبان‌ و مندل» در به خاطر سپردن حدیث، و «قاسم‌ بن معن» در آگاهی به زبان عرب، و نیز داود طایی و فضیل عیاض در وارستگی، مرتکب خطا شود؟ بدیهی است کسی که چنین همنشینانی داشته باشد خطا نمی‌کند، و اگر خطایی هم مرتکب شود او را از خطا باز می‌دارند. 

گفته وکیع می‌رساند که همنشینان ابوحنیفه، افرادی بصیر و آگاه به علوم مختلف بوده‌اند که توانسته‌اند اشتباهات احتمالیش را تصحیح نمایند. و همچنین دلالت دارد بر اینکه ابوحنیفه از علم و دقت فراوانی برخوردار بوده که چنان شاگردانی در مجلس درس و افتایش حضور یافته‌اند. 

شاگردان ابوحنیفه 

در کتاب چهار امام اهل سنت و جماعت به نقل از «الفهرست»، «الأئمه الأربعة»، «وفیات الاعیان» ابن خلکان و «الاعلام» زرکلی، درباره شاگردان ابوحنیفه مطالبی آمده است که خلاصه‌ای از آن‌ها را نقل می‌کنیم: 

شاگردان برجسته ابوحنیفه که در گسترش فقه و مذهب وی بر دیگران برتری دارند عبارتند از: 

۱- ابویوسف: وی در سال ۱۱۳ هجری به دنیا آمد و در سال ۱۸۲ وفات نموده است... ابویوسف نخست به مدت هفت سال شاگرد «ابن ابی‌لیلی» بود. سپس به خدمت ابوحنیفه شتافت و در نتیجه کسب فیض از او، به صورت فقیهی دانشمند درآمد و توسط مهدی و هادی و رشید خلفای بنی‌عباس به سمت قاضی انتخاب شد. 

او در کار قضاوت از آگاهی و تجربه و توانایی خود بر طبق احکام سود برده و رأی خود را بر مبنای حدیث پایه‌گذاری کرد و کتاب‌های زیادی را در عبادات، معاملات و حدود نوشته است که مشهور‌ترین آن‌ها کتاب «الخراج» می‌باشد.... 

کتاب‌های دیگری هم دارد از قبیل «الآثار» و «الرد علی سیر الاوزاعی فیما خالف فیه اباحنیفه». ابن ندیم هم کتاب‌های دیگری به ابویوسف نسبت داده است. و آن‌ها عبارتند از: «کتاب الصلوة، کتاب الزکاة، کتاب الصیام، کتاب الفرائض، کتاب البیوع، کتاب الحدود و...». 

۲- ابوعبدالله محمد بن حسن شیبانی (۱۳۲-۱۸۷): شیبانی مدت زیادی شاگرد ابوحنیفه بود، پس از وی نزد ابی‌یوسف، سفیان ثوری و اوزاعی به شاگردی پرداخت و نیز از امام مالک بن انس، فقه الحدیث و روایت را آموخت شیبانی مردی بوده خویشتن‌دار، کریم و دارای عزت نفس. در حدود شصت کتاب نوشته است... که «الـمبسوط» از همه آن‌ها مشهور‌تر است. 

۳- زفر بن الهذیل (۱۱۰-۱۵۸ ﻫ): پدر زفر عرب و مادرش ایرانی بوده، وی پیش از ابویوسف و محمد بن حسن شیبانی نزد ابوحنیفه درس خوانده و در قیاس کار کرده است، کتاب ننوشته ولی نظریات استادش را شفاهاً انتشار داده‌است. 

۴- حسن بن زیاد لؤلؤیی کوفی: ابوعلی حسن بن زیاد لؤلؤیی کوفی متوفی در سال ۲۰۴ هم از شاگردان و یاران ابوحنیفه به شمار می‌رود. شهرتش بیشتر به کسب روایت حدیث می‌باشد. در کوفه سمت قضاوت را داشته و این کتاب‌ها از اوست: «أدب القاضی، الخصال، معانی الأدیان، النفقات، الخراج، الفرائض، الوصایا، الـمجرد والامانی...». 

باید دانست که ابوحنیفه برای مذهبش کتابی تألیف نکرده، ولی شاگردانش مخصوصاً ابویوسف، و محمد در مذهب او به تألیف کتاب‌هایی پرداخته‌اند و با توجه به احادیث نبوی بین فقه حنفی و فقه اهل مدینه که بر مبنای سنت پایه‌گذاری شده بود، رابطه‌ای برقرار ساخته و مذاهب استاد خویش را استحکام بخشیدند. 

دیگر شاگردان ابوحنیفه، هلال الرأی، خصاف، صاحب کتاب «الحیل» و کتاب «الواقف» و ابوجعفر الطحاوی صاحب کتاب «جامع الکبیر» و ابوالحسن کرخی و ابوعبدالله گرگانی و علی‌ بن محمد بزدوی مؤلف کتاب «الأصول» و ابوبکر کاشانی مؤلف «بدایع الصنایع فی ترتیب الشرایع» و می‌رغینانی مؤلف «الهدایة» شایان ذکرند. کتاب هدایه از معتبر‌ترین کتب فقهی حنفی است که از چهار جزء تشکیل یافته و شرح‌ها و حاشیه‌های فراوان دارد. 

اصول مذهب ابوحنیفه 

ابوحنیفه می‌گوید: برای استنباط احکام، نخست به کتاب خدای‌تعالی مراجعه می‌کنم، اگر نتوانستم از کتاب خدا و سنت پیغمبرص حکمی استنباط کنم از گفته‌های صحابه بهره گرفته و بقیه را‌‌ رها می‌نمایم و به قول دیگری عمل نمی‌‌کنم. سپس اضافه می‌کند: اگر حدیثی از پیغمبرص به ما برسد آن را به کار می‌ بندیم و اگر از صحابه باشد در پذیرفتن آن مختاریم و اگر از تابعین باشد با آن مقابله می‌کنیم.... 

چنانچه به تجزیه و تحلیل مذهب ابوحنیفه بپردازیم می‌بینیم که گذشته و آینده اصولی را به شرح زیر مورد توجه قرار داده ‌است. 

نخست- آسان گرفتن در عبادات و معاملات: ابوحنیفه معتقد است که هرگاه جسم یا لباس نجس شود شستن آن با هر مایع پاکی از قبیل گلاب و سرکه که بتواند نجاست را برطرف نماید جایز است و آب را تنها مایع پاک‌کننده نمی‌داند. همچنین می‌گوید: هرگاه کسی بخواهد در شب تاریکی نماز بخواند ولی با کوشش زیاد نتواند جهت قبله را درست تشخیص دهد و در غیر جهت قبله نماز بخواند، نمازش درست است. هر چند بعداً متوجه اشتباه خویش گردد. در زکات هم جایز می‌داند که به جای جنس، بهای آن پرداخته شود، و همچنین در زمینی که مسلمان آن را تصاحب نماید، لازم نیست که خراج و یک دهم را با هم از درآمد آن بپردازد، بلکه پرداخت یکی از آن‌ها را واجب می‌شمارد، و در معاملات جایز می‌داند که ثمر درخت را قبل از رسیدن خریداری کنند. 

چنین گفته‌هایی می‌رساند که بر خلاف بعضی فق‌ها که معتقد به سختگیری هستند ابوحنیفه در احکام، خواهان سهولت و آسانی برای مردم می‌باشد. 

دوم- جانبداری از فقرا و ضعفا: برای کمک به مستمندان، ابوحنیفه زکات را بر وسایل زینتی طلا و نقره واجب می‌داند، و نیز معتقد است که اگر بدهی بدهکار به اندازه داراییش باشد، زکات بر وی واجب نیست، تا کمکی باشد به حال بدهکار. 

سوم- تصحیح تصرفات انسان به قدر امکان: ابوحنیفه می‌کوشد تا کسی را که شرایط تصرف صحیح را داشته باشد، وی را در کارهای خود مختار ‌نماید، مثلاً می‌گوید: کودک عاقل و اهل تمییزی که هر چند به سن رشد نرسیده باشد اگر اسلام بیاورد، مانند اسلام آوردن یک انسان کبیر قابل اعتبار است. همچنین تجارت وصی را با مال یتیم در صورتی که مصلحت یتیم ایجاب نماید، جایز می‌داند. 

چهارم- رعایت حرمت انسان: ابوحنیفه این اختیار را به ولی زن بالغ و رشید نمی‌دهد که به میل خودش او را به عقد ازدواج مرد دلخواه خویش درآورد، و اگر مردی دختر بالغش را به عقد کسی درآورد، ولی دختر راضی نبود چنان ازدواجی صحیح نیست دیگر اینکه ابوحنیفه شهادت یک مرد و دو زن را در ازدواج به جای دو مرد قبول دارد، و شهادت بعضی از اهل ذمّه را علیه بعضی دیگر جایز می‌شمارد. 

پنجم- اختیارات دولت نماینده امام: ابوحنیفه از حق امام یعنی، حاکم شرعی می‌داند که به متقضای مصحلت در غنایمی که مسلمانان از سرزمین‌های فتح شده به دست می‌آورند دخل و تصرف نماید. و این حق را برای امام قایل است که به هر وسیله‌ای که ممکن باشد مجاهدین را به جنگ تشویق نماید. مثلاً برای پیروزی مسلمانان به کسی که در جنگ، کار معینی انجام ‌دهد، سهم معینی را از بیت‌المال اختصاص ‌دهد. دیگر اینکه از حق امام می‌داند که زمین موات را در اختیار کسی بگذارد که می‌خواهد آن را آباد نموده و مورد بهره‌برداری قرار دهد و ولایت بر لقیط (بچه سر راهی) و اجرای قصاص را برایش از اختیارات امام می‌داند. 

 

چنان قواعد مناسبی است که ابوحنیفه را سزاوار لقب (امام اهل رأی) گردانیده، جای شگفتی نیست که وی بسیار اجتهاد نموده و در جایی که نصّ (کلام صریح) وجود نداشته به قیاس عمل نموده است. چنانکه می‌دانیم استادانش هم (حماد و نخعی) از فقهای سر‌شناس اهل رأی بوده‌اند. 

ابوحنیفه در چنان فرصتی، تنها به استفاده از اهل رأی قانع نشده، بلکه در جوار آن با آراء فقهای مختلفی چون عطاء‌ بن ابی‌رباح، عکرمه بنده آزاد شده ابن عباس، نافع بنده آزاد شده ابن عمر، زید بن علی و امام جعفر صادق هم آشنا شده است. 

مضافاً اینکه در زمان ابوحنیفه افرادی بودند که حدیث را از بر می‌کردند و تنها به ظواهر آن توجه نموده و از معانی آن سر درنمی‌آوردند، اما ابوحنیفه با داشتن زیرکی و استعداد در استنباط احکام، به غواصی در اعماق دریای معانی احادیث می‌پرداخت، بدون آنکه معارضه‌ای با نصّ داشته باشد، با برداشت صحیح از حدیث به مردم استفاده می‌رسانید.... 

فقه حنفی بیش از سایر مکاتب فقهی برای عقل و ادارک آدمی ارزش قایل است. جاحظ می‌گوید: بسا انسان، پنجاه سال در فقه و تفیسر اشتغال نموده و با فق‌ها نشسته و از آن‌ها آموخته و تمرین کرده باز می‌بینیم درخور قضا و فتوا و صدور حکم نمی‌باشد، ولی در مدت یک سال که فقه حنفی یا مانند آن را می‌خواند و به اصول فقه آشنا می‌شود، لایق مقام قضا و حکومت یک شهرستان می‌گردد، چند روزی آموختن فقه حنفی مطابق چندین سال تعلم فقه دیگران است. 

ابوحنیفه و سیاست 

ابوحنیفه فقهی آگاه و مسئول و آزاده بود، او هیچگاه در برابر سلطه و قدرت امویان و عباسیان تسلیم نشد و از تصدی مسند قضاء در عهد مروان اموی و منصور عباسی سرباز زد و یکصد و ده تازیانه «یزید بن عمرو بن هبیره» کارگزار امویان در عراق را به جان پذیرفت و عاقبت از ستم و جور هیأت حاکمه اموی به مکه گریخت و حدود شش سال در مکه به تدریس فقه و حدیث پرداخت و با روی کارآمدن عباسیان به بغداد برگشت و به علت خودداری از پذیرفتن مسند قضاء، چندین بار به زندان افتاد. 

در کتاب ارزشمند چهار امام اهل سنت و جماعت در این باره چنین آمده است: «یزید بن عمروبن هبیره در زمان امویان از طرف مروان، کارگزار عراق بود، وی از ابوحنیفه خواست تا قضاوت کوفه را به عهده بگیرد، اما ابوحنیفه از قبول پیشنهاد یزید سرباز زد. یزید به خاطر این سرپیچی یکصد و ده ضربه شلاق را در یازده روز به ابوحنیفه زد، ولی ابوحنیفه از نظر خویش برنگشت، و یزید را ناگزیر ساخت تا از تقاضایش دست بردارد. به روایتی دیگر، یزید تقاضایش را تکرار ننمود در به جای آن از ابوحنیفه خواست تا تولیت بیت‌المال را عهده‌دار شود، که ابوحنیفه آن را هم قبول نکرد. 

ابوجعفر منصور اول، خلیفه عباسی متوجه شد که ابوحنیفه با وی موافق نیست، خواست تا به تدریج از ماهیت قلبی وی آگاهی یابد ولی ابوحنیفه با حاشیه رفتن در خلال درس‌ها و گاهی انتقاد از کارهای قاضی‌ها، و عدم همکاری با دولت، عقیده و نظر خویش را آشکار می‌ساخت. این رفتار ابوحنیفه، کینه را در دل منصور ایجاد کرد و درصدد برآمد که بر وی دست یابد، و این کار هم وقتی ممکن شد که ابوحنیفه را به بغداد احضار نموده و دستگیر ساخت. علت دستگیری هم این بود که ابوحنیفه پیشنهاد منصور را نیز برای تعهد شغل قضاوت نپذیرفت. منصور قسم خورد که قضاوت را به وی بقبولاند، و ابوحنیفه هم سوگند یاد کرد که قبول نکند. در آن جلسه «ربیع حاجب» حضور داشت و به ابوحنیفه گفت: آیا متوجه هستی که در مقابل قسم منصور شما هم سوگند یاد می‌کنی؟ 

... ابوحنیفه در جواب گفت: امیرالمؤمنین در پرداخت کفاره قسم از من توانا‌تر است. خودداری ابوحنیفه از پذیرفتن شغل قضاوت باعث شد تا منصور برای مدتی او را به زندان بیندازد. منصور بار دیگر درخواستش را تجدید نمود و ابوحنیفه ضمن رد پیشنهاد منصور، به او گفت: من برای قضاوت شما صلاحیت ندارم. منصور گفت دروغ می‌گویی... ابوحنیفه گفت: با نسبت دادن دروغ به من، حکم عدم صلاحیتم را برای احراز قضاوت صادر کردی، چون اگر دروغگو باشم به درد این کار نمی‌خورم، زیرا دروغگو نمی‌تواند قاضی باشد، و اگر راستگو هستم امیرالمؤمنین را گفته‌ام که صلاحیت قضاوت را ندارم. 

چون منصور از جواب به ابوحنیفه بازماند، دوباره او را به زندان فرستاد، بعد از آنکه چند بار او را زندانی و آزاد می‌کرد، مجدداً با تهدید می‌خواست که شغل قضاوت را بپذیرد. این بود که ابوحنیفه به خلیفه گفت:‌ای منصور از خدا بترس: کسی را به کار بگمار که از خدای‌تعالی‌ بترسد، به خدا من در حالت آرامش قابل اعتماد نیستم، پس چگونه درخشم مورد اعتماد هستم. 

 

روایت می‌کنند که ابوحنیفه همچنان در زندان بماند تا وفات یافت. 

 

بعضی از وصیت‌های ابوحنیفه 

وصیت اول- این وصیت خطاب به بزرگ‌ترین شاگرد و یارانش ابویوسف یعقوب بن ابراهیم می‌باشد که سرمشقی برای رفتار سلطان و مردم به شمار می‌رود. به علاوه راه پیروزی در آموزش و انتخاب اخلاق پسندیده را به شاگردانش نشان داده و او را از ارتکاب اعمال خلاف برحدر داشته است.... 

 «زینهار در هر وقت و حالی نزد سلطان نروید مگر اینکه برای حاجتی علمی از شما دعوت به عمل آورد، زیرا آمد و رفت زیاد با وی از احترام شما می‌کاهد. وقتی که در حضور سلطان هستی انگار که در میان آتش به سر می‌بری، دوری از چنان آتش به نفع شماست. زیرا تو را می‌سوزاند و آزارت می‌دهد. بدان که آنچه را سلطان برای خودش می‌خواهد به دیگران روا نمی‌دارد. سعی کن وقارت را نزد عامه حفظ کنی، به کودکان محبت کن، و به پیران هم احترام بگذار. چون پیغمبرص فرموده: «مَنْ لَمْ یوقّر کَبِیرَنَا، وَ لَمْ یَرْحَمْ صَغِیرَنَا فَلَیْسَ مِنَّا» یعنی: «کسی که پیران ما را احترام نکند و بر کوچکتران ما رحم نیاورد، از ما نیست». 

در بازار‌ها و مساجد چیزی نخور. از کوزه‌های آب عمومی و نیز از دست سقّا‌ها آب ننوش. لباس حریر و ابریشم مپوش، چون به فخرفروشی و غرور منتهی می‌شود. پیش از تأمین مایحتاج زن، ازدواج مکن، نخست علم بیاموز، دوم از لحاظ مالی خود را تأمین نما، و آنگاه ازدواج کن، زیرا اگر هنگام آموختن علم، به کسب مال ب‌پردازی نمی‌توانی علم را دنبال کنی. 

بدان که ازدواج پیش از علم، وقت شما را هدر می‌دهد، چون زاد و ولد زن و تکثیر عائله و تلاش برای امرار معاش آن‌ها، تو را از تحصیل باز می‌دارد. 

فرمان خدا را اطاعت کن و امانت را ب‌پرداز، از نصیحت و راهنمایی همگان دریغ مدار. به مردم احترام گذاشته و آن‌ها را خوار مشمار. در معاشرت با دیگران احترام متقابل را مورد نظر قرار بده. و در وقت دیدار با مردم از طرح مسایل علمی کوتاهی مکن، اگر کسی از تو سؤال کرد، در حدود سؤالش به وی جواب بده، تا دچار تشویش نشود. 

اگر به خاطر ثروت، علم را رهاکنی، دچار فقر خواهی شد، چنانکه خدای‌تعالی می‌فرماید: 

﴿وَمَنۡ أَعۡرَضَ عَن ذِکۡرِی فَإِنَّ لَهُۥ مَعِیشَةٗ ضَنکٗا﴾ [طه: ۱۲۴]. 

 «و هر کس از ذکر ما روی گرداند در این دنیا زندگی برایش سخت خواهد بود». 

با شاگردانت مانند فرزندانت برخورد نما، تا آن‌ها را بیشتر در کسب علم تشویق نمایی. مناقشه و مجادله با عوام و اشخاص فرومایه، آبرویت را می‌ریزد. به هنگام ذکر خدا، حتی از پادشاه هم تجلیل مکن. 

در نهان و آشکار با خدای خودت یکسان باش. دانشمند وقتی کارش روبراه می‌شود که ظاهر و باطنش یکی باشد. اگر سلطان تشخیص دهد که صلاحیت کاری را داری قبول مکن، مگر اینکه بدانی که به خاطر مقام علمیت چنان سمتی را به تو می‌دهد، و نیز بدانی که اگر آن را قبول نکنی و به کسی واگذار می‌نماید که به ضرر مردم تمام می‌شود. 

زینهار، از روی ترس در مجلس بحث و مناظره، صحبت نکنی، تا دچار لکنت زبان و پراکنده‌گویی نشوی. 

در راه رفتن، متانت خود را حفظ کن، و از شتاب‌زدگی در کار‌ها بپرهیز، و اگر کسی از پشت سر صدایت کرد، جواب مده، چون حیوانات را از قفا صدا می‌زنند. 

به هنگام صحبت کردن صدایت را بلند مکن، آرام باش. زیاد حرکت مکن تا ثبات شما به مردم محقق شود. 

 

در حضور مردم از ذکر خدا کوتاهی مکن، تا سرمشقی برای آن‌ها باشی. بعد از نماز‌ها، وردی را بخوان که در آن آیات قرآنی وجود داشته باشد. خدا را به خاطر اینکه صبر و نعمت‌هایی را در شما به ودیعه گذاشته، سپاس کن. و روزهایی را در هر ماه برای گرفتن روزه برگزین، تا دیگران هم از شما پیروی نمایند. 

مراقب نفس خود باش، و در راه علمی بکوش که در دنیا و آخرت تو را به کار آید. از یاد مرگ غافل مباش، و برای استادان و دیگر کسانی که از آن‌ها بهره علمی گرفته‌ای از خداوند طلب بخشایش کن. و بر تلاوت قرآن دوام کن، با خودپرستان و اهل هوی و هوس جز برای هدایت به دین معاشرت مکن. 

در جوار خانه سلطان سکونت منما، و عیب همسایگان را فاش مکن، زیرا آن‌ها نزد شما بسان امانت هستند. 

به طور کلی عیب‌پوش باش، و اگر کسی با شما مشورت کرد، تدبیر کارش را تا حدودی که آگاهی داری بنما، زیرا چنان کار موجب خشنودی خدا خواهد بود این نصیحت را از من بپذیر. انشاءالله در دنیا و آخرت تو را به کار آید. 

از بخل و حسد بپرهیز، زیرا بخالت، آدمی را رسوا می‌سازد، طمعکار و دروغگو و دو به هم زن مباش، بلکه در تمام کار‌ها جوانمرد باش. سعی کن همیشه لباس سفید بپوشی. استغناء قلب داشته باش، اگر نیازمند هم باشی عزت نفس را از دست نده، زیرا کسی که بی‌همت باشد، مقام خود را تنزل می‌دهد. با دیوانگان و کسانی که آداب مناظره و احتجاج با اهل علم را نمی‌دانند صحبت مکن و نیز از مذاکره با افراد خودخواه که می‌خواهند با طرح مسایل نزد مردم به خودنمایی بپردازند، بپرهیز. زیرا آن‌ها می‌کوشند تا تو را از رو ببرند، و هر چند حق به جانب هم باشی به شما التفات نمی‌کنند. 

در محاکمه سلاطین حضور به هم نرسان مگر اینکه چنانکه سخن گفتی در مقابل حق تسلیم شوند، زیرا اگر در حضور شما کار خلافی انجام دهند و نتوانی از آن جلوگیری کنی، مردم فکر می‌کنند که در مقابل اعمال ناروای سلاطین، حق‌السکوتی گرفته‌ای، در جلسه علمی از خشم بپرهیز. 

از دعای خیرت مرا فراموش مکن، و این اندرز‌ها، را که در جهت مصلحت شما و دیگر مسلمانان ایراد کرده‌ام از من بپذیر.... 

وصیت دوم- این سفارش ابوحنیفه خطاب به شاگردانش یوسف‌ بن خالد السمتی است که می‌خواست برای آموزش فقه اهل کوفه و اقوال استادان آن‌ها به بصره برود، که قسمت‌هایی از آن چنین است: 

بدان که هرگاه به توده مردم بدی کردی، با شما به دشمنی برمی‌خیزند، هر چند پدران و مادرانت باشند و نیز اگر با آن‌ها نیکی کردی، هر چند با شما بیگانه باشند، نسبت به شما چون پدر و مادر خواهند شد. 

بر شماست که مدارا و صبر و شکیبایی داشته و دارای رفتار نیک و گذشت باشی. اگر توانایی داری لباس تازه و تمیز بپوش، و از وسیله نقلیه مناسب استفاده کرده، عطر استعمال کن. از همه دیدار کن، حتی آن‌ها که به دیدارت نمی‌آیند. و نیکی کن هر چند با شما بدی هم کرده باشند، با گذشت باش و کارهای روا را تبلیغ کن. و آنچه را که برایت زیان دارد واگذار و از تقصیر کسی که به شما عنایت نکرده درگذر. 

حق را ادا کن، و هرگاه یکی از برادران دینیت بیمار شد، از وی عیادت کن. تا می‌توانی محبت خود را نسبت به دیگران آشکار کرده و با صدای رسا به همه سلام کن. 

تکلیفت از مردم باید به حد توانایی آن‌ها باشد، و راضی باش به چیز مشروعی که برای خودشان می‌خواهند. با آن‌ها از روی حسن نیت رفتار کن و صادق باش، و از خودپسندی بپرهیز. به عهدت وفا کن هر چند با شما پیمان‌شکنی کرده باشند. امانت را باز پس بده هر چند که به شما خیانت کرده باشند. به وفا و تقوی پای بند باش و با اهل ایمان معاشرت کن.... 

مراکز مهم فتوا و طریقه اهل رأی 

 «در تمام قرن اول بر اثر اجتماع صحابه و تابعین در مدینه، مرکز مهم فتوا آن شهر بوده است لیکن از اوایل قرن دوم، عراق نیر در این باب مرکزیت و اهمیتی کسب کرد و گروهی از فقهای صاح بنظر در آن دیار ظهور نمودند و همین دوگانگی مراکز علم فقه، باعث ایجاد دو روش ممتاز در آن علم گردید، یکی به نام طریقه‌ی اهل حدیث و دیگر به نام طریقه‌ی اهل رأی و قیاس که پیروان هر یک از این دو روش را از آغاز کار تا مدت‌های مدید با یکدیگر مشاجرات و مباحثات متمادی بود، و این امر، خود منجر به تألیف کتب متعدد گردید. 

ابوحنیفه پیشوای اهل رأی 

پیشوای اهل رأی، ابوحنیفه نعمان‌ بن ثابت زوطی، از اصل، فارسی است. جدش زوطی در کابل و به قولی در «نساء» و خود ابوحنیفه در کوفه به سال ۸۰ هجری ولادت یافته و در بغداد به سال ۱۵۰ هجری درگذشته است. وی در اوایل عمر خود سرگرم مباحث کلامی بوده و با علماء کلام مراوده داشته است. از طرف دیگر بر اثر آنکه بزاز بود در امور عملی اجتماع هم وارد شده بوده و از حقیقت وضع اقتصادی و تجاری عهد خود اطلاع داشته است و با وجود تأیید و تقویتی که بنی‌العباس از وی کرده‌اند تمایلی به علویین داشت و آنان را برای خلافت شایسته‌تر می‌دانست. از شاگردان مشهور او ابویوسف (م. ۱۸۲) قاضی القضاء هارون الرشید و صاحب تألیفات متعدد و از آن جمله کتاب «الخراج» است. دیگر محمد بن الحسن الشیبانی و دیگر زفر (م. ۱۵۸). 

این شاگردان در پراکندن نظر و روش استاد خود اثر فراوان داشته‌اند. 

ابوحنیفه و قیاس 

ابوحنیفه در قبول احادیث سخت‌گیر بود چنانکه از مجموع احادیث، بیش از هفده حدیث متوا‌تر را قبول نداشت و همین حالت او را مجبور می‌کرد که به قیاس و استحسان توجه کند. 

علت عمده این نظر آن بود که وی اولاً مردی دقیق‌النظر و سریع‌الانتقال بود و ثانیاً در آغاز امر با متکلمین و مباحث آنان آشنایی یافت و ثالثاً در محیط فارسی و عربی عراق که در تمام دوره ساسانی از مهم‌ترین مراکز بحث و نظر در مسایل دینی بود تربیت شد و چون این محیط مانند مدینه مستعد اخذ احادیث و سنن صحاح از صحابه و تابعین نبود ناگزیر می‌بایست روش دیگری غیر از آنچه فقهای مدینه به آن توجه داشتند اتخاذ کرد. علاوه بر این پیش گرفتن روش قیاس، در فقه امری تازه نبود و پیش از ابوحنیفه هم برخی از