دلم تنگ است و در سالگرد تمام دلتنگی‌هایم به خودم می‌نگرم و به شما ساکنان خاکی خاک و به آن زمینی‌های عاشق و آسمانی‌های خوشبخت. و در این سالگرد چیزی جزخاطر نیک محمد پاک) ص) و یارانش مرهم درد‌هایم و دلتنگی‌هایم نشد گویند دلتنگی حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای بودنش را می‌کند و براستی من در تمنای وجود کسانی دلتنگم که با تمام ابهتش در هیچ واژه‌ای نمی‌گنجد. 

اما من از آنان و از جای خالیشان می‌نویسم چرا که دلم بسی هوایشان کرده است و امروز دلتنگیم را با بستری از کلمات می‌پوشانم. 

عزیزان: دلم برای کسانی تنگ است که امروز ایمان و تقوایشان صداقت و پاکیشان اخلاص و شجاعتشان امانتداری و رازداریشان متانت و حیایشان گذشت و صفایشان سخاوت و جوانمردیشان و عشقشان محبت و اخوتشان به یادگار مانده است و خاطره شده‌اند. 

برای تکرار آن خاطرات زیبا برای آن قهرمانی‌ها من مدتهاست تکراری نمی‌بینم، پس بگذار در سالگرد این دلتنگی به سراغ قهرمانان این راه برویم و گوشه‌ی چشمی افکنیم به سیمای محمد (ص) و یارانش. 

محمد پاکم در میان کودکان یگانه در میان نوجوانان امین و پیراسته در میان جوانان سرآمد و بی‌همتا در نظر دانشمندان مصلح به تمام معناست. امانتداری و صداقتش قبل از رسالتش ثمرات خود را به بار آورد قبل از اینکه رسول خدا صدایش زنند محمد امین صدایش می‌کردند آمد و در میان ما و یارانش وجود پاک و سبز و بی‌ریایی را ثبت کرد در مدرسه او انصار برایش سرود عشق و سرور و دوستی سر دادند و همگام با مهاجرینش حاضر شدند از تمام راحتیشان بگذرند، اما شرمنده دلسوزی‌ها و خوبی‌های محمد امینشان نشوند و این محمد امین است که به هر کدامشان عشق می‌ورزد و هر بار مدال‌های خوبی و نیکی را بر گردن یکی از یارانش می‌اندازد و هر کدام را با عشقی نو و تازه دوست می‌دارد. 

در مدرسه اخلاق او یکی سال فوت و عروجش عام الحزن نام می‌گیرد و خاطر خوبش حتی بعد از مرگ هم در دل رسول خدا زنده می‌ماند (به یاد آورید آنگاه که صدای دوست خدیجه خوب به گوش می‌رسد و خاطر نیک و یاد مهربانانه‌ی خدیجه در قلب محمد (ص) اوج می‌گیرد و در کمال عشق و شوق به صدای دوست خوب خدیجه شادمان می‌گردد) در کنار خاطر نیک خدیجه عایشه‌ی پاکش جای می‌گیرد. عایشه‌ای که به قول بزرگمرد شریعتی: «حساسترین شیشه‌ای که کوچک‌ترین موج عشق و حتی ضعیف‌ترین رنگ مهری را که در عمق پنهانی قلب (محمد (ص) پدید می‌آورد و در خود منعکس می‌کند و آن را صد‌ها برابر بزرگ‌تر نشان می‌دهد قلب عایشه است.» و امروز؛ پاکیش، علمش، فقاهتش مطرح می‌گردد. 

و اما یکی یار غار حبیب خدا می‌شود و صدیق نام می‌گیرد و صداقت او شهره عام و خاص می‌گردد. یکی پرچمدار قله حق و ایمان می‌شود و فاروق لقب می‌گیرد و آوازه عدالتش در چهان می‌پیچد یکی ملائکه از او شرم می‌کنند و در آزمون شرم وحیا نمره اول را می‌گیرد و با قران انسی جاودانه حتی تا لحظه شهادت می‌گیرد و لیاقت زندگی با دو نور رسول پاک را می‌یابد و ذالنورینش می‌خوانند یکی اخلاص و شجاعتش از او شخصیتی جاودانه می‌سازد و کرّار لقب می‌گیرد یکی آهنگ پاک و ناب احد احدش در زیر تازیانه‌ی جاهلان در گوشهای گذشته و معاصر طنین‌انداز می‌شود و از یوغ بردگی که آزاد می‌شود. مؤذن محبوب رسول می‌شود و اینگونه خطابش می‌کند: «ارحنا یا بلال» ‌ای بلالی که صدای پایت را در بهشت می‌شنوم. با اذانت آسوده خاطرم ساز. 

اما باز محمد دردانه می‌خواهد متخصص دیگری در عرصه‌ی امانت و رازداری را به تصویر بکشد. حذیفه‌اش را بر می‌گزیند و لیست منافقین را به دست او می‌سپارد؛ نه جای صداقت صدیق را تنگ می‌کند و نه از ابهت و شأن ایمان فاروق می‌کاهد و نه محبت و متانت و شرم ذی‌النورین را کمرنگ می‌کند و نه اخلاص و شجاعت کرار را نادیده می‌گیرد و این فاروق است که با تمام ابهتش به سویش رهسپار می‌شود و در ‌‌نهایت تواضع می‌پرسد: حذیفه جان ببین نام عمر را در لیست نمی‌بینی! و سبحان الله چه تواضعی و تقوایی و چه مژده‌ی نیکی که حذیفه می‌گوید نه! 

یکی عزیز دل و نور چشمش می‌شود و اینگونه می‌گوید هرکس خدا را دوست بدارد باید اسامه بن زید را نیز دوست بدارد، او را به عنوان فرمانده‌ی بزرگانی چون ابوبکر صدیق و عمر فاروق برمی‌گزیند. سبحان الله این ویژگی‌ها این مدال‌های افتخار چقدر بجا و هر کدام در گردن صاحبش چه زیبا و ماندگار می‌درخشد و نه حسادتی می‌بینی نه دلخوری نه جای کسی تنگ‌ شده نه ارزش کسی پایین آمده نه خوبی ضایع شده نه ظلمی دیده می‌شود و نه اعتراضی شنیده می‌شود. قالی پرنقش و نگاری است که هرکس در جای خود نقش خود را به معرض دیدگان و قلوب به نمایش می‌گذارد. 

آری یکی خالوی (دایی) محمد پاک می‌شود و هیچگاه بدان مغرور نمی‌گردد و در جای بر دیگر صحابه‌اش مدال شادمانی می‌اندازد و نگاه و دیدار طلحه‌ی عزیزش را مایه‌ی شادمانی می‌داند. ابو عبیده جراح را امین‌دار امتش معرفی می‌کند و با این انتخابش از شأن هیچکدام از یارانش نمی‌کاهد. دیگر یارش را عبدالرحمن می‌نامد و راستگوی نیکوکارش لقب می‌دهد و پشت سرش نماز می‌خواند و مایه‌ی افتخارش است به رأی و مشورت با سلمانش تکیه می‌کند و طرح او را در غزوه‌ی خندق بر دیده‌ی منت پذیرا می‌شود و بر فکر و اندیشه‌اش می‌بالد آنگاه که به زیبرش اشاره می‌کند، او را حواریش در بهشت معرفی می‌کند. 

در مدرسه‌ی او تصویرهای زنده و گویای اولین شهیدان راهش (یاسر و سمیه) بر روی ریگ‌های داغ عربستان نیز چه زیبا جلوه می‌نماید، همچنان که در مدرسه‌ی او عکاشه‌ی عاشق را می‌بینی که در پی فرصتی است که بر پشت نازنینش بوسه‌ی عشق و محبت بزند. محمد پاک خم می‌شود تا عکاشه‌ی عزیز به جبران ادای دین بر پشتش شلاق بزند، اما سبحان الله! تازیانه‌ی عشق، بوسه باران می‌کند. اشک‌ها جاری شوید، زبان‌ها تحسین کنید، قلب‌ها غبطه خورید. عکاشه دارد بوسه‌ی عشق می‌زند و اما راستی مصعب‌نام‌ها مصعب بن عمیر دردانه‌ی پیامبر را به یاد بیاورید که ناز و رفاه خانه‌ی مادرش را با ناز محمد امین عوض کرد. و چه معامله‌ی نیک و پرسودی دنیایش را با تمام لذت‌ها و راحتی‌هایش به آخرت جاوید فروخت و امروز نام زیبای او ایمان و فداکاری‌های او در قلبهای مسلمین جهان می‌درخشد. 

آن تصویرهای زیبا آن شخصیت‌های قهرمان، ادامه دارد اما چه بسا در این مجال اندک نوشتن همین کفایت کند که بدانید این بنده برای چه دلتنگ است! 

پس راستی من و تو در کدامین خاطره‌ی نیک و اخلاق حسنه این یاران شفیق و محبوب حبیب در پی تکراریم من و تو در سرزمین ایمان قهرمان کدام می‌دانیم؟ و کدامین مدال از آن مدال‌های طلایی اخلاق نیک را بر گردن خویش آراسته‌ایم و به ارث برده‌ایم؟ من و تو چشم به کجا و کدام سو دوخته‌ایم؟ 

راستی من و تو واقعاً در سرزمین ایمان رسته‌ایم، جسته‌ایم، دل بسته‌ایم یا خسته‌ایم و خفته‌ایم و رخت بربسته‌ایم؟ 

راستی در دنیای من و تو صدیق و فاروق و و آن ذالنورین مونس قرآن و آن کرار مخلص کجایند؟ راستی در دنیای اخوت من و تو تا چه اندازه محبتمان پاک و بی‌ریا، بی‌هیچ حسادتی به تصویر کشیده شده است؟ 

 راستی من و تو هم حاضریم به حرمت و به خاطر تمام دلسوزی‌ها و خوبی‌های محمد پاک (ص) از رفاه و راحتیمان بگذریم؟ راستی من و تو در پی تکرار یاد و خاطره‌ی نیک خدیجه صبور و فهمیده و مهربانیم؟ و حاضریم بار دیگر سخاوتی از جنس سخاوت او را به تصویر بکشیم؟ آیا در پی آنیم بار دیگر خاطره‌ی عایشه فهیم و پاک و سمیه‌ی فداکار را تکرار کنیم؟ راستی خاطر من و تو نیز روزی خوب به یاد خواهد ماند و کسی از دیدارمان شاد می‌گردد و به فکر و رأی و اندیشه‌مان می‌بالند؟ 

راستی آهنگ احد احد من و تو تا کجا طنین‌انداز است؟ بندگی من و تو چه سان شفاف و پاک و بی‌ریاست؟ نمره‌ی من و تو در امانتداری و رازداری چند است و آیا این امینمان می‌خوانند که جای اعتماد و تکیه‌گاه و مشورت گردیم؟ راستی اگر در دنیای اخوت من و تو دیگری به اوج رسید، چه حسی داریم شادمانیم و یا خدا ناکرده در تعقیب حسدیم؟ راستی اصلاً من و تو به نیکوکاری خطابمان می‌کنند یا به‌ بدی؟ راستی کی می‌خواهیم بوسه‌ی عشق و تعهد و مسئولیت‌پذیری را به تکرار در آوریم؟ 

خدایی شماهم مثل من دلتنگید؟ این دلتنگی اینجاهای خالی غم‌انگیز است مگر نه! پس باید به حال خویش نظری افکنیم و ایمان را با تمام کمال و جمالش به قلب‌هایمان باز گردانیم و دوباره قهرمان بسازییم و قهرمانی‌ها به یادگار بگذارییم. آری، ایمان کارخانه‌ی قهرمان‌سازی است. و رمضان مبارک فرصت خوبی است.