«زبان مادری» یکی از مهمترین «مسائل» ِ اینروزهای جامعة چندزبانة ما است. بعد از ظهور دولت تدبیر و امید، روزانه با کنشهای روشنفکران و سیاستمداران بسیاری درباره «آموزش زبان مادری» و همچنین «آموزش به زبان مادری» مواجه میشویم. نوید ارزشمندی بر تمامی قومیتها و همچنین کلیت سرزمینمان ایران است که قاطبه کنشگران در این نکته به توافق رسیدهاند که باید زبان مادری تدریس شود. اما واقعا، عدم تدریس زبان مادری با جان و روان انسان چه میکند؟ این سوال بسیار مهمی است بیش از هرکس، باید از یک روانشناس پرسید. عطف به اهمیت مساله، با دکتر محرم آقازاده استاد روانشناسی و مشاور امور آموزش برنامه توسعه سازمان ملل به بررسی آسیبهای اجتماعی و روانی عدم آموزش زبان مادری به انسانِ ایرانیِ غیرفارسزبان پرداختهایم. این روانشناس که پژوهشهای میدانی مختلفی در حوزه آموزش زبان مادری با همکاری یونسکو انجام داده، از تاثیرات روانی این محرومیت فراتر میرود و از آسیبهای جدی جسمی بخصوص آسیب مغزی سخن میگوید.
برخی از کنشگران فرهنگی بر این اعتقاد هستند که آموزش زبان مادری، ممکن است به زبان فارسی ضربه برساند. این سخن را چگونه باید پاسخ داد؟ برخی اعتقاد دارند، این اظهارات، بیپایه و حتی نژادپرستانه است و از لزوم عذرخواهی مسوولان فرهنگستان زبان فارسی از اظهارات خود سخن میگویند.
ما وقتی میخواهیم ساختمانی بنا کنیم، باید پیریزی مستحکمی داشته باشیم تا بتوانیم بنای دومی را روی طبقه اول بسازیم. اگر ما بنیادهای اولی را درست نسازیم، بنیاد دومی را هم مناسب ایجاد نخواهیم کرد. ما گفتیم اول زبان اول و طبقه اول نه زبان دوم بعد زبان اول. نه یک دیوار از طبقه اول و بعد یک ساختمان کامل از طبقه دوم. یعنی اول باید زبان مادری را کامل یاد بگیرد بعد زبان دوم را یاد بگیرد چون در آن صورت پایه ضعیف میشود و حتی نمیتواند زبان فارسی را هم یاد بگیرد. در پاسخ آن کسانی که مطرح میکنند آموزش زبان مادری یعنی آموزش ادبیات زبان اول. این همان یک دیوار از طبقه اول است که باعث تضعیف زبان دوم میشود. طبقه اول زبانی با یک دیوار فایده ندارد. ادبیات تنها یک پایه از مجموعه پایههای یک زبان است. بنابراین اگر میخواهیم زبان فارسی را تقویت کنیم، به دلایل متعدد زبانشناختی و روانشناختی باید حتما به تقویت و تدریس و آموزش کامل زبان مادری بپردازیم. آنگاه زبان فارسی به عنوان زبان دوم قومیتها، بهصورت کامل نهادینه خواهد شد.
علاوه بر تاثیر عدم آموزش زبان مادری بر بحت بیسوادی، این مساله چه تاثیری بر اختلالهای روانشناختی و هویتی این افراد میگذارد؟ بحرانهای خانوادگی، مثلا مسائل عاطفی و... چقدر ریشه در مساله یکسانسازی و عدم آموزش به زبان مادری دارد؟
نکته بسیار جالبی است. من به تجربه دریافتهام بخش عمده اختلافاتی که الان در خانوادههای دوزبانه دیده میشود، اخلافات زبانشناختی است. زن و مرد از یک ریشه زبانی نیستند در ابتدا دو جهانبینی متفاوت دارند و چون یکی از اینها، بهطور درست ساختمانسازی زبانی نشده و نه زبان دوم و نه زبان اول را درست نیاموخته، دچار اختلاف زبانی میشوند. این یک مثال است. حالا اگر در سطح گستردهتر صحبت کنیم نزدیک به شش میلیون دانشآموز دوره ابتدایی داریم که بخش عمده اینها زبان دومی تحصیل میکنند. در اینها اختلالات بسیاری به وجود میآید. اولین اختلال، ضعف در دیکته است. زبان دومیها غالبا در دیکته مشکل جدی دارند. دومین اختلال در درس علوم است. چون علوم در متن زندگی است دانش آموزان مسائل علوم را با قرائت قومی خود تفسیر میکنند. زبان دوم این قرائت قومی را نمیفهمد. ما در هیچ جای دنیا اینقدر به ویرایش نیاز نداریم. این بهخاطر عدم آموزش زبان مادری است. اگر زبان مادری درست آموزش داده شود، تمایز زبانی صورت نمیگیرد و نویسنده اینها را قاطی نمیکند و میتواند دستور زبان را تمایز دهد. باید زبان اصلی دقیق یاد داده شود تا زبان دوم نیز دقیق آموخته شود.
آقای دکتر، سوال جدی من درباره بحرانهای هویتی کسانی است که زبان مادری خود را یاد نمیگیرند. اینها رنجی در زندگی میبرند که یک نجفآبادی نمیبرد. یعنی کسانی که زبان مادری خود را یاد میگیرند، رنج حاصل از غربت زبانی را نمیفهمند. چقدر محرومیت از آموزش زبان مادری، زندگی را برای این افراد رنج آلود میکند؟
وقتی که این پدیده پیش میآید و فرد این ناآموختگی کامل زبان مادری را دارد، دچار مشکلات متعدد میشود. اجازه بدهید «زبان» را کنار بگذاریم و به مساله «مادری» بپردازیم. این دو کمی متفاوت هستند. انسانها با ریشههایشان زندگی میکنند، هر چه ریشهها قویتر باشد، آرامش روانی بالاتر است. این یک اصل روانشناسی است. دنیا به اینجا رسیده که اگر پدر حضور ندارد، حتما مادر باید وجود داشته باشد. در دنیا اصل بر این شده که در شرایط مساویِ پنجاه پنجاه، اگر دو نفر از هم جدا میشوند، فرزند پیش مادر بماند. مادر ایجادکننده امنیت است. ایثارگری مادر، بالاتر از ایثارگری پدر است. در این، جای سوال وجود ندارد. مادر بیش از آنچه برای خود هزینه کند برای فرزندش هزینه میکند. در دنیای اقتصاد هم این مساله خود را نشان میدهد وقتی محمد یونس اقتصاد خرد را مطرح کرد، گفت من به پدرها وام نمیدهم به مادرها وام میدهم. یکی از شرایط وام، این بود که بچهها باید به مدرسه بروند و بخشی از این وام هزینه مدرسه شود. نتیجه این بود: این مادرها توانستند بخشی از پول را برای مدرسه رفتن بچهها هزینه میکنند. پژوهشها نشان میدهد دامن مادر امنتر از دامن پدر هست. حالا بیاییم زبان را به این پدیده «مادری» اضافه میکنیم وقتی زبان به این گنجینه مادری و حمایتی و امینیت اضافه میشود یعنی اینکه هستی من به هستی کسی دیگر پیوند میخورد. حال در داخل جامعه با توجه به اینکه زبان مادری بهصورت کامل آموخته نشده و یا مورد غفلت قرار گرفته، میخواهم در سطح جامعه نقشآفرینی بکنم. این غربت زبانی که شما مطرح میکنید در اینجا خود را نشان میدهد. غربت زبانی به این معنا است که من نمیتوانم به آن زبان زندگی کنم با زبان دوم هم راحت نیستم.
این غربت زبانی، اگر بهصورت انبوه در میان گروه بیشتری از جامعه احساس شود، چه چیزی به بار مینشاند؟
در آلمان پس از جنگ نسلی پدید آمده که به آن «نسل آویزان» یا «نسل آونگی» میگفتند. یعنی نسلی که بین دو زبان سرگردان هستند. اینها نه بهطور کامل با زبان مادری ارتباط نوشتاری داشتند و نه بهطور کامل با زبان دوم. چه بلایی سر اینها آمده؟ بیشتر گروههای خرابکاری از میان اینها است یکی از اصلیترین دلایل، همین آونگی زبانی است. فرد نمیتواند زندگی خود را در قالب فرهنگ ببیند چون نمیتواند به زبان خود بنویسد. نوشتن در دنیای روانشناسی امروزی ابزار درمان است. خواندن ابزار درمان است. این ابزار درمانی اینقدر مهم است که ما به جای قرص از آن استفاده استفاده میکنیم. اینجا اهمیت آموزش زبان مادری مشخص میشود. برای اینکه ما آسایش روانی در سطح جامعه خودمان ایجاد کنیم باید به این ۷۴ زبانی که در کشور تکلم میشود، بها بدهیم و با این کار جامعه را تکسین بدهیم.
یعنی فراتر از فرد، اینجامعه است که از این محرومیت، لطمه میبیند؟
یک زمانی یک فرد در جامعه مطرح میشود یک زمانی مساله خود جامعه مطرح میشود. به تفسیر پست مدرنی جامعه متن است باید خوانده بشود. این متن باید با زبان مادری خوانده شود. وقتی فرد نمیتواند با زبان مادری خود دنیا را تفسیر کند و به زبان دوم نیز نمیتواند، دچار رنجش دائمی است. این زخم، با توجه التیام پیدا میکند. چگونه میتوانیم این زبان را به صحنه ظهور بکشیم؟ چه باید کرد؟ باید روزنامه منتشر کنیم، تئاتر داشته باشیم، سینما داشته باشیم، موسیقی داشته باشیم، زبان مادری را به نظام آموزش و پرورش ببریم و...؛ تا فرد خود را در درون هویت خود زنده کند. متاسفانه ما فجر به فجر موسیقی اقوام داریم. موسیقی یعنی موسیقی به زبان مادری. تئاتر هم باید به زبان مادری باشد. اینها باید تقویت بشوند و حضور همیشگی داشته باشند تا ما بتوانیم به افرادی که آزردگی دارند تا به افراد خدمت مددکارانه ارائه کنیم.
برای رفع این بحران آونگی بودن انسانها چه باید کرد؟
این افراد یک نفر دو نفر نیستند در تمام جامعه پخشاند و بخش انبوه جممعیت ما را تشکیل میدهند. اینها نمیتوانند بمیرند و یکبار دیگر به دنیا بیایند تا با زبان دوم، زندگی کنند. ما باید تجارب زبانی ایجاد کنیم تا فرد بتواند خود را در محیط زبانی خودش پیدا کند و بتواند بازآرایی روانی به دست بیاورد. ما هر چه به یک زبان تکیه بکنیم این غربت زبانی افزایش بیشتری خواهد داشت و و به همان نسبت بهداشت روانی پایین خواهد یافت. اگر زبان مادری آموزش داده شود بهداشت روانی در جامعه افزایش پیدا کند. افزایش اصول بهداشت روانی در گرو احترام به دیگری است. زبان وقتی که هویت است یعنی کیستی یک فرد است وقتی هویت کسی را از بین میبریم یعنی احترام او را نگه نمیداریم. وقتی هویت یک نفر تهدید میشود ستیهندگی تقویت میشود. برای فرار از آسیبهای روانشناختی باید به زبان مادری یعنی زبان هویتبخش و زبان وحدتبخش روی آورد تا بتوانیم بسیاری از مشکلات را حل کنیم.
آیا محرومیت از آموزش زبان مادری، افزون بر تاثیر روانشناختی، اختلالات عصبی به وجود میآورد؟
تحقیقات پایه بسیاری در این زمینه وجود دارد. مغزشناسان کارهای بسیاری کردهاند. متاسفانه ما از اینها کمتر استفاده میکنیم. زبان پدیده اجتماعی است و جالب این است که بدانیم مغز هم یک ارگان اجتماعی است مغز انفرادی کار نمیکند. مغز در ارتباط با آدمها کار میکند. مغز ما یک موجود اجتماعی و عاطفی است وقتی زبان تهدید میشود مغز نیز تهدید میشود. در تمام دنیا مغزپژوهان به این نتیجه رسیدهاند اگر مغز تهدید شود، خوب کار نمیکند. وقتی در جامعه رفتارهای خام میبینم وقتی درگیری و خشونت بالا است، نشان میدهد کاربرد زبان در اینجامعه محدود است زیرا هر جا خشونت مشاهده را میکنید قطعا کاربرد زبان، کارکرد کمتری دارد. چرا در جامعه ما زبان کمکارکرد است؟ چون به آموزش زبان مادری نمیپردازیم. تهدیدهای مغزی، یکی از محصولات اصلی عدم آموزش زبان مادری است. تحصیل به زبان غیرمادری، اضطرابآور است و اضطراب برای مغز خوب نیست.
روانشناسی ساختگرا، میگوید هرکس دنیا را خودش برای خودش معنی میکند. هر کسی تجربه خودش را حمل میکند هر کسی کولهبار زبانی خودش را به دوش خودش میکشد. اگر ما تجربه زبانی یک فرد را کنار میگذریم، یعنی اینکه تجربههای چندساله ابتدایی او را کنار گذاشتهایم. در کنار این مغزشناسان، این را هم مطرح میکنند که آیا میشود آن تجارب را کنار گذاشت و تجربه جدید جایگزین کرد؟ جواب منفی است چون آنچه آموخته میشود قابل از بین بردن نیست. شما هر چه بریزید باید روی نقطه آغازین بنا کنید. این نکته را آزوبل روانشناس آمریکایی، به نیکی مطرح کرده: «اگر کل روانشناسی تربیت را خلاصه کنیم، این خواهد بود، شما هرچیزی که میخواهید بیاموزید باید بگذارید روی پایهها و پیشآموختههای یادگیرنده.» ما در ایران برعکس عمل میکنیم. وقتی میخواهیم کسی را آموزش بدهیم میخواهیم پیشآموختهها کنار بگذاریم و از نو همه چیز را یاد بدهیم. این امر خلاف اصول اولیه روانشناسی است. اگر بخواهیم به زبان پیاژه حرف بزنیم او میگوید «وقتی یک بچه بزرگ میشود آرام آرام ساخت ذهنی شکل میگیرد این ساخت ذهنی تعیینکننده نحوه رفتار او در همه زندگی است.» وقتی که ما زبان دوم را میآموزیم قاعده بر این است که بتوانیم زبان دوم را جذب کنیم. جذب در خلاء اتفاق نمیافتد جذب در ساختارهای موجود اتفاق میافتد ما باید برای یادگیرنده زبان دوم ایجاد فرصت کنیم نه ایجاد فشار. وقتی ایجاد فشار میکنیم با اختلالهای متعدد روبهرو میشویم و در سطح جامعه هم افت توجه به فرهنگها و ریزش فرهنگی اتفاق میافتد.
شما اعتقاد دارید عدم آموزش زبان مادری به لحاظ فیزیکی هم، به انسان یعنی به مغز او آسیب میرساند. با این حساب درباره این اصطلاح دکتر تووه اسکوت ناب که میگوید: «نسلکشی زبانی»؟ او کتابی هم به این نام دارد. ما وقتی زبان را از یک گروه قومی میگیریم آیا ما مرتکب نسلکشی و اقدام به جنایت علیه بشریت میشویم؟
به نظر من گرفتن یک زبان از یک گروه قومی، نهایتاً محال است اما اقدام به این کار، یعنی کشتار دستهجمعی. و به جز این تفسیر دیگری ندارد. انسان با چیزهایی زندگی میکند که اساس زندگی او را شکل میدهد. یکی از آنها، فرهنگ است. فرهنگ هم چیزی جز زبان نیست. زبان گستره وسیعی دارد. وقتی زبان را از کسی میگیریم در واقع او را میکشیم. کشتن فقط به جسم نیست. ویگوتسکی سخن مهمی گفته است: «شماه واژه جنگ را از فرهنگ خود حذف کنید جنگ اتفاق نمیافتد واژه صلح را استفاده کنید صلح گسترش پیدا میکند.» برای اینکه صلح کنیم باید به صلح بیاندیشیم. یعنی جنگ اول از لفظ شروع میشود. شعار یونسکو این است: «جنگ و صلح در ذهن ما اتفاق میافتد و در دست ما جاری میشود» ذهن ما زبان ما است. کتابهای بسیار متعددی درباره ذهن و زبان نوشته است. وقتی زبان یکی را قدغن میکنیم درواقع ذهن او را نشانه میگیریم.
ما در جامعه با بحران اخلاق مواجهیم. آقای دکتر معیدفر در گفتگویی، اخلاقیات جامعه را به تنوع پیوند میدهد. میگوید اگر ما به حقوق زبانی و حقوق قومیتها رسمیت نبخشیم، بحران ادامه خواهد داشت. از شما به عنوان یک روانشناس این را میپرسم، این بدخلقیهای جامعه ما، چقدر به غربت زبانی و عدم آموزش زبانی مادری و همین آونگیبودن انبوهی از انسانهای این سرزمین پیوند دارد؟
یکی از اصول بهداشت روانی، ناظر به همین برداشت است که به دیگری احترام بگذاریم و انتظار احترام هم داشته باشیم. محدودیتهای دیگران را درک کنیم تا محدودیتهای ما درک شود؛ یعنی احترام متقابل. این مساله در سطح جامعه ایجاد اخلاق میکند. وقتی من به عنوان یک معلم با دانشجوی خود حرف میزنم محدودیتهای طرف مقابل را باید در نظر بگیرم. محدودیت زبانی یکی از آنها است. محدودیت به معنی نقصان نیست محدودیت یعنی یک محدوده است. من باید محدوده طرف مقابل را که در نظر میگیرم و با آرامش با او حرف بزنم. طرف مقابل هم با آرامش با من حرف بزند. وقتی من با دانشجوی کردزبان مواجه میشوم اگر به زبان او احترام بگذارم حتی کلماتی هم به زبان او بگویم و او را بهجای تحقیر و جک، تشویق کنم و بگویم چقدر زیبا حرف میزنید و چقدر شعرهای شما حاوی احساس است، حتما این دانشجوی من احساس آرامش خواهد کرد. احترام به زبان یکی از مهمترین دلایل اعتماد است. نتیجه عدم اعتماد در یک جامعه، عدم داوطلبی است. نسبت کار دواطلبانه در ایران نسبت به دیگر کشورها بسیار پایین است. یکی از دلایل این مساله، عدم احترام زبانی یا عدم بازگشت زبانی یا عدم پژواک زبانی است. و وقتی ما آدمهای داوطلب کمتری داریم بنابراین اخلاق ما فروکش میکند. من موافق هستم که در ریشهیابی بحران اخلاقی، خیلی راحت به بحران زبانی هم میرسیم. این یک شوخی زبانی نیست یک واقعیت جهانی است: «همه چیز یعنی زبان».
نظرات