در كشاكش جنگ میان مرگ، سرما و كرختی از یكسو و زندگی، نسیم و نشاط از سوی دیگر، در فضایی كه رعد، طبل جنگ مینوازد، قوس قزح تیرِ باران را در زِه كمان گذاشته و قلب كرختی را نشانه میگیرد، آذرخش بهار با تازیانه آتشین خویش بر سینهی تاریكی میكوبد و لاله و شقایق فرش سرخ خود را در مسیر استقبال لشكریان پیروزمند جنگ زندگی میگسترانند، تنور فتوا و ضد فتوا در رابطه با نوروز نیز گرم میشود.
نوروز دشمنان گوناگونی دارد، گروهی درد دین دارند و هدفشان پاسداری از مرزهای اعتقاد در برابر یورش سنتهای آتشپرستانه است. دستهای با تمامی سنن فرهنگی این خطهی باستانی سر دشمنی داشته و به بهانه دین با نوروز مخالفت ورزیده و هر آنچه را كه از آن بوی تمدن كهن این سرزمین به مشام آید میكوبند. جمعی دیگر خصلت و سرشتشان زمستانی است و همین كه عمامهای بر سر پیشانی گذاشته، چشمان خویش را سرمه نموده و با جبینی ترش و چهرهای گرفته بر صدر مجلسی تند نشستند، تصور مینمایند كه گویا به خدا نزدیك شده و صلاحیت دارند تا هر امری را كه دلشان خواست حرام و یا حلال اعلام نمایند.
اگر نوروز را از گذشتههای دور، روزِ اعتدالِ بهاری نامیدهاند، كه در آن هم شب و روز برابر میشوند و هم هوا معتدل میگردد، طرفداران تجلیل از آن را میتوان رهروان خط اعتدال نامید، همانطوری كه مخالفانش را میتوان در قطار افراطگرایان زمستان طینت قرار داد. نوروز سمبل زندگی و زایش و رویش است همانگونه كه دشمنان آن سپاهیان انتحار و مرگ و تباهیاند. نوروز، روز تجلیل از درخشش آفتاب و چیرهشدن نور است، مخالفان آن ساكنان مغارهها و تاریكخانههایی هستند كه از دیدن آفتاب، روبرو شدن با جامعه و بالآخره از نشان دادن چهرههای عبوس خود به مردم هراس دارند.
در چند سالی كه گذشت و با استفاده از انقلاب رسانهها، رسالهها، مقالهها و سخنرانیهای زیادی در مخالفت با جشن نوروز نشر شد كه زیر بنای تمامی آنها حدیثی بوده كه از سوی انس بن مالك-رضیالله- روایت شده است. در این مقاله ما سعی خواهیم ورزید تا نگاهی دوباره به همین حدیث افکنده و ابعاد مختلف آن را مورد بررسی قرار دهیم. متن این حدیث در كتاب «الصلاة» باب «صلاة العیدین» سنن ابوداود چنین آمده است: «حدثنا موسی بن إسمعیل حدثنا حماد عن حمید عَنْ أَنَسٍ-رَضِی اللَّهُ عَنْهُ- قَالَ: قَدِمَ النَّبِی-صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ- الْمَدِینَةَ، وَلَهُمْ یوْمَانِ یلْعَبُونَ فِیهِمَا، فَقَالَ: (مَا هَذَانِ الْیوْمَانِ)؟ قَالُوا: كُنَّا نَلْعَبُ فِیهِمَا فِی الْجَاهِلِیةِ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ-صَلَّی اللَّهُ عَلَیهِ وَسَلَّمَ- قَدْ أَبْدَلَكُمُ اللَّهُ بِهِمَا خَیرًا مِنْهُمَا: یوْمَ الْأَضْحَی، وَیوْمَ الْفِطْرِ.»[عون المعبود شرح سنن أبیداؤد، نگارش ابوالطیب محمد شمس الدین عظیمآبادی، چاپ دوم، جزء سوم، صفحه 485-486، المكتبة السلفیة، المدینة المنورة، المملكة العریة السعودیة، 1968]؛ یعنی: موسی فرزند اسماعیل از حماد و حماد از حمید و حمید از انس رضی الله عنه روایت میكنند كه گفت: زمانی كه پیامبر-صلی الله علیه وسلم- وارد مدینه شد دید كه مردم دو روزی داشتند كه در آن دو مناسبت به بازی میپرداختند. پیامبر فرمودند: «این چه روزهایی است؟» گفتند: ما در دوران جاهلیت در این دو روز به بازی و سرگرمی میپرداختیم. پیامبر خدا در پاسخ فرمودند: «خداوند دو روز بهتری را جایگزین آنها كرده است: عید قربان و عید فطر».
محمد شمس الحق عظیمآبادی مؤلف عون المعبود كه از معروفترین شارحان سنن أبوداود بوده و صد سال پیش در هندوستان میزیست، در شرح این حدیث مینویسد: «زمانی كه پیامبر اسلام از مكه به مدینه هجرت نمود، در مدینه مردم از دو روز تجلیل به عمل میآورند كه به باور شارحان حدیث یكی نوروز بود و دیگرش مهرگان. در قاموس آمده است كه نوروز نخستین روز سال است و در روز مشهور نوروز كه سال خورشیدی با آن آغاز میگردد، -همانطوری كه در اول محرم سال قمری شروع میشود- آفتاب به برج حمل میرسد. اما مهرگان در اول برج میزان میآید -و بدینصورت- در مقابل نوروز قرار میگیرد. هوا در نوروز و مهرگان معتدل میشود و شب و روز با هم مساوی میگردند و چنین برمیآید كه دانشمندان پیشین علم فلك در زمان خویش این دو روز را از همین جهت برای بازی و سرگرمی برگزیده و سپس معاصرانشان به تقلید از حكیمان پرداختند؛ چون آن گروه را صاحبان عقل كامل میدانستند، سپس پیامبران آمدند و آنچه را كه حكیمان بنا كرده بودند، باطل اعلام نمودند. شارح سنن ابوداود اضافه میكند كه اسلام این دو جشن را به دو عیدی تبدیل نمود كه هم در دنیا و هم در آخرت برتری دارند. عظیمآبادی باز از طیبی نقل مینماید كه خوشی و سرور در این دو روز جایز نبوده و سپس از ابوحفص كبیر یاد مینماید كه گفتهاند هرگاه كسی در این روز تخمی را به مشركی برسم تعظیم این روز تقدیم دارد به خدا كفر ورزیده و عملش ضایع خواهد بود». پایان سخن عظیمآبادی شارح سنن ابوداود.
حال توجه خواننده را به چند نكته جلب مینماییم:
نكته اول:
اگر به اسناد این حدیث نگاهی افکنده شود، به راویان ذیل برمیخوریم: موسی، حماد، حمید، و انس بن مالك. در جمع این چهار راوی دانشمندان رشته جرح و تعدیل در مورد حمید سخنانی گفتهاند كه باید بدان توجه نمود.
امام ذهبی در کتاب «سیر اعلام النبلاء» چنین گفته است: حمید فرزند أبی حمید طویل، كنیهاش ابو عبیده بصری بوده و در مورد اسم پدرش سخنانی گفته شده كه مشهورترین آنها تیرویه و زادویه و داور و مهران و طرخان و امثال آن بوده است. تولدش در سال شصت و هشت و از انس بن مالك و ثابت البنانی و دیگران روایت نموده است و گفته میشود كه پدرش در سال 44هجری در كابل اسیر شده است. یحیی بن معین او را ثقه خوانده و ابنحبان و ابنحجر و نسایی و حماد و ذهبی و ابنخراش و گروهی دیگر گفتهاند بیشتر احادیثی را كه حمید از انس روایت نموده، آنها را از ثابت و یا هم قتاده شنیده ولی هنگام روایت اسمی از آنها نبرده است. ابوداود از شعبه نقل میكند كه حمید از انس تنها پنج حدیث روایت نموده است، ابو عبیده حداد روایتهای حمید از انس را 24 حدیث میداند.
آری! گروه بزرگی از محدثان و دانشمندان رشته حدیث حمید را مدلس خواندهاند. تدلیس در لغت به معنای کتمان کردن و پوشاندن آمده است و مدلس به آن راوی حدیث گفته میشود كه حدیثی را در حالی كه از كسی نشنیده ولی آن را طوری روایت میكند كه شنونده یا خواننده تصور مینماید كه گویا آن را شنیده است. خلاصه سخن اینكه تدلیس میتواند حدیثی را تضعیف نموده و در بسا موارد از اعتبار ساقط سازد.
ابنحجر در كتاب «التهذیب» از ابوبكر بردیجی نقل میكند كه روایات حمید به استثنای احادیثی كه به صیغه «انس به من گفت» آمده، دیگرانش قابل احتجاج و استدلال نیستند. امام ذهبی میگوید احادیثی كه حمید از انس به صیغه (شنیدم) روایت نموده قابل قبولاند. ابنحجر همچنان در «هدی الساری» مینویسد كه حمید در قسمت احادیثی كه از انس روایت نموده است تدلیس مینمود، او در حقیقت آن احادیث را از ثابت و دیگران شنیده بود.
ابنحجر همچنان در «طبقات المدلسین» میگوید كه حمید كثیر التدلیس بود و حتی گفته میشود كه بیشتر روایات او از ثابت و قتاده بوده است و فراموش نباید كرد كه قتاده خود نیز نزد گروهی از محدثان مدلس بوده است. ابنحجر، حمید الطویل را در جمع مدلسان درجه سوم به شمار آورده و این گروه كسانیاند كه به كثرت تدلیس شهرت داشته و امامان تنها به آن عده از روایات این دسته اعتماد نمودهاند كه در آن به صراحت گفتهاند كه گویا حدیث مورد نظر را خود شنیدهاند. گروهی از دانشمندان طوری كه ابنحجر نقل میكند حمید را به خاطر نزدیكیاش با دربار خلفا و سلاطین نقد نموده و عدالت و صلاحیتش را در امر روایت زیر سوال بردهاند.
نكته دوم:
در متن این حدیث و در سخن پیامبر اسلام ذكری از نوروز و مهرگان نیامده است بلكه همانطوری كه مرحوم عظیمآبادی مینویسد این شارحان حدیث بودهاند كه اشاره پیامبر را به نوروز و مهرگان معطوف دانستهاند. هدف عظیمآبادی از شارحان شاید ملا علی قاری باشد، در حالی كه ملا علی قاری روایت دیگری نیز دارد كه میتوان در امر جواز نوروز به آن استناد نمود. پرسش اینست كه آیا برداشت و تصور شارحی از یك متن میتواند اساس تحریم و تحلیل امری قرار گیرد؟
نكته سوم:
اگر این حدیث در مورد نوروز و مهرگان هم بوده باشد باز ما به یك مشكل دیگر برمیخوریم. در اصول حدیث احناف اصطلاحی وجود دارد كه آن را (عموم بلوا) مینامند. عموم بلوا به مسایلی اطلاق میگردد كه به عموم مردم یك جامعه ارتباط میگیرد. به این مفهوم كه اگر در شهری تنها یك نفر شهادت دهد كه گویا هلال عید را دیده است شهادتش قابل قبول نیست. اگر فردی در نماز جمعه بیاید و به امام بگوید كه ایشان به جای دو ركعت یك ركعت نماز گذاردهاند، او یگانه نمازگزاری در جمع تمامی نمازگزاران باشد كه چنین ادعایی كرده است، ولو كه انسانی بسیار صادق و پرهیزگار هم باشد باز هم سخنش اعتبار ندارد. در چنین حالاتی امامان فقه حنفی معتقدند كه اگر حدیثی شهرت حاصل نكند و به تواتر نرسد، نمیتواند تا مرحله ثبوت یك حكمی ارتقا نماید كه آن حكم پیوسته تكرار میشود و به جمع بزرگی از افراد جامعه ارتباط دارد. حنفیها میگویند كه در همچو موارد حدیثی كه به زندگی و عملكرد تمامی و یا بخش اعظم مكلفان جامعه ارتباط داشته ولی به شهرت و یا تواتر نرسیده است؛ این عدم شهرت و عدم تواتر بنیاد آن روایت را سست میسازد؛ زیرا به عملی ارتباط میگیرد كه در سطح گستردهای به وقوع میپیوندد؛ در چنین مواردی اگر حدیث از سوی یك صحابی روایت شود ولو كه سند آن قوی هم باشد، باز هم نمیتواند اساس حرمت و یا وجوب امری قرار گیرد. امام جصاص و كمال بنالهمام و گروه دیگری از این بزرگان معتقد بودند كه خبر واحد مربوط به مسایل عموم بلوا تنها در مورد اباحت و استحباب قابل تطبیق بوده و نمیتواند امری را حرام و یا واجب قرار دهد.
زمانی كه پیامبر اسلام به مدینه هجرت نمودند، راوی این حدیث انس بن مالك كودكی ده ساله بود. پرسش اینست كه در جمع هزاران صحابی پیامبر اسلام آیا تنها یك نفر این حدیث را شنید و روایت نمود؟ و باز از جمع تابعین چرا حمید طویل یگانه شخصی است كه این حدیث را روایت نموده است. سخن بر سر عدالت انس نیست، صحابی بزرگواری كه ده سال تمام در خدمت پیامبر اسلام بوده و بخش بزرگ میراث ادبی پیامبر را روایت نموده است، بلكه سخن بر سر اینست كه تجلیل سالانه و پیوسته یك جامعه از یك مناسبت كاری است كه به زندگی فرد فرد آنها و تمامی اجتماع رابطه میگیرد و احادیث مربوط به همچو مسایلی باید از سوی جمعی روایت شود نه یك فرد، همانگونه كه اصولیها در بحث بلوای عام مطرح نمودهاند، ناگفته نباشد كه یاران پیامبر در روایت احادیثی كه رابطه به احكام داشتهاند حرص شدیدی از خود نشان میدادند كه كتابهای فقه و احادیث احكام شاهد این ادعا است.
نكته چهارم:
اگر از مسأله بلوای عام هم بگذریم باز هم اشكال دیگری مطرح میشود. در حدیث دیگری كه احمد بن حنبل از انس بن مالك روایت نموده است، ایشان روزه گرفتن در مناسبت نوروز را مكروه خواندهاند، در حالی كه روزه امری تعبدی است و تخصیص دادن آن به روزی معین بدون آنكه شارع بر آن اشاره نموده باشد، امری است خطرناك. پرسش این است كه چطور میتوان ادعا نمود كه انس بن مالك روزه گرفتن در نوروز را مكروه میدانست ولی تجلیل از آن را حرام میپنداشت. حدیث یاد شده در مسند احمد و «اقتضاء الصراط المستقیم» نوشته احمد ابنتیمیه آمده است.
نكته پنجم:
عظیمآبادی و شاید ایشان از زبان شارحان پیشین این حدیث علت گزینش روزهای نوروز و مهرگان را به خاطر معتدل بودن هوا و برابر بودن شب و روز برای بازی و سرگرمی دانسته و آن را به حكیمان نسبت میدهد و باز مینویسد كه پیامبران آمدند تا آنچه را كه حكیمان بنا كرده بودند، باطل اعلام نمایند. شارح گرامی نگفتهاند كه چرا پیامبران سخن حكیمان را در همچو موارد باطل اعلام نمودهاند و علت این بطلان چه بوده است؟ آیا علت همین است كه در موسمی معتدل بازی صورت نگیرد؟ آیا میتوان گفت كه حكمت و نبوت در برابر هم قرار دارند؟
نكته ششم:
در حدیث روایت شده از انس بن مالك نكته دیگری جلب توجه مینماید كه با نادیده گرفتن آن نمیتوان برداشت درستی از حدیث داشت و آن واژه عید میباشد. برای فهم درست واژهی عید باید به سخنان دیگر پیامبر اسلام رجوع نمود. در حدیثی كه ابو داود از ابوهریره روایت نموده پیامبر میفرماید: «لا تجعلوا بیوتكم قبورا ولا تجعلوا قبری عیدا وصلوا علی فإن صلاتكم تبلغنی حیث كنتم» یعنی: از خانههایتان قبرستان و از قبر من عید نسازید و بر من درود بفرستید؛ زیرا درود شما هر جایی كه باشید به من خواهد رسید. شارحان گفتهاند كه هدف بخش نخست این حدیث اینست كه در خانههایتان نماز را برپا دارید و دعا كنید و قرآن بخوانید؛ زیرا خانهی خالی از عبادت شباهت به قبر دارد. آنچه هر سه ركن این حدیث را بهم پیوند میدهد، عبادت است؛ به این معنی كه پیامبر میفرماید: «در خانههایتان نماز برپا دارید و قبر مرا عبادت نكنید؛ زیرا درود شما در هر جایی كه باشید برایم خواهد رسید.» اینكه واژه عید به قبر نسبت داده شده است به مفهوم اینست كه قبر پیامبر معبدی نشود. همانطوری كه در احادیث دیگر میفرماید: «قبر مرا چون بتی عبادت نكنید» و یا «همچون بنیاسراییل كه گور پیامبرانشان را سجدهگاهی برای خویش ساختند قبر مرا نیز معبدی نسازید.» آنچه از این حدیث دانسته میشود اینست كه عید به مفهوم دینی آن پیوندی ناگسستنی با عبادت و نیایش دارد. یعنی اگر كسی معتقد به دینی بودن جشن نوروز بوده و این مناسبت را از لحاظ دینی چون عید فطر و عید قربان بداند، در آن حال میتوان فتوا داد و آن را تحریم نمود.
در حدیث انس بن مالك همچنان دیدیم كه پیامبر میفرماید: «قَدْ أَبْدَلَكُمُ اللَّهُ» یعنی اینكه خداوند عید فطر و اضحی را جایگزین دو عید قبلی نموده است. در اینجا باید متوجه بود كه تعیین امری از سوی خداوند دارای مفهومی عبادی است. خلاصه سخن اینكه هرگاه مناسبتی دارای صیغهی عبادتی نباشد، نمیتوان آن را تحریم نمود، اگر چنین باشد پس باید مناسبتهای زیادی در زندگی روزمره ما الغا شوند كه هیچكسی چنین نگفته است. اگر چنین میبود پس مسافرت اعضای خانواده در رخصتیهای تابستان به اینسو و آنسو هم باید حرام میبود؛ چرا اینكه مردم هر سال آن را و بهصورت دستهجمعی انجام میدهند و در آن تاریخ معین خوشی و سرور زندگیشان را فرا میگیرد.
نكته هفتم:
اگر دو پا را در یك كفش گذاشته و بر سر حرمت این مناسبت تأكید نموده و تمامی موارد یاد شده را نادیده انگاریم باز هم میبینیم كه اشكالی دیگر مطرح میشود. بر مبنای این حدیث پیامبر فرمودهاند: «خداوند دو روز بهتری را جایگزین آن دو روز اولی كرده است: عید قربان و عید فطر». تمامی كسانی كه پیرامون حرمت تجلیل از نوروز نوشته و یا سخن گفتهاند بیشتر از همه بر اصل جایگزینی در متن حدیث تأكید نمودهاند. اما اگر به نصوص قرآن و حدیث رجوع شود، دیده خواهد شد كه كاربرد «خیریت» و یا «بهتر بودن» در یك متن نمیتواند دلیلی بر حرمت یك مسأله باشد. بیایید برای فهم صحیحتر «خیرا منهما» به قرآن مراجعه نماییم. قرآن كریم در آیهی 61 سورهی البقره میفرماید: (وَإِذْ قُلْتُمْ یا مُوسَی لَن نَّصْبِرَ عَلَی طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ یخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَی بِالَّذِی هُوَ خَیرٌ)؛ یعنی: و چون گفتید: ای موسی هرگز بر یك [نوع] خوراك تاب نمیآوریم از خدای خود برای ما بخواه تا از آنچه زمین میرویاند از [قبیل] سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز برای ما برویاند [موسی] گفت آیا به جای چیز بهتر خواهان چیز پستترید). این آیه اشاره به همان خواستهی بنیاسراییل است كه اشتهای سبزی و خیار و سیر و عدس و پیاز به اصطلاح بر سرشان زده بود و آن را بر (من) و (سلوی) ترجیح میدادند. از متن این آیه هیچ مفسری چنین استنباط نكرده است كه گویا بادرنگ و سبزی و دال و سیر و پیاز بر آنها حرام گردید، بلكه آنچه فهمیده میشود فضیلت (من) و (سلوی) بر مواد غذایی یاد شده است. در احادیث پیامبر هم واژه «خیرا منها» مفهوم حرمت را نمیرساند. ما حدیثی داریم كه پیامبر اسلام همین واژه را در مقام مقایسه میان همسران خویش «خدیجه» و «عایشه» بكار بردهاند. عایشهی صدیقه روایت میكند كه پیامبر اسلام عادت داشت خدیجه را به خوبی یاد نماید، روزی از خدیجه به نیكی یاد نمود و من در پاسخ ایشان گفتم: «هل كانت إلا عجوزاً قد أبدلك الله خیراً منها»، یعنی: او پیرهزنی بیش نبود و خداوند زن بهتری نصیبتان نموده است، پیامبر با شنیدن این پاسخ به خشم آمد و گفت: «لا والله ما أبدلنی الله خیراً منها» یعنی: نه، سوگند به خدا كسی را كه جایگزین او نموده از او بهتر نیست. در این متن نیز هم هدف پیامبر و هم هدف عایشه همسر ایشان اثبات فضیلت یكی بر دیگر بوده نه خط بطلان كشیدن به یكی از آن دو همسر بزرگوار پیامبر اسلام.
نكته هشتم:
هنگام شرح این حدیث به فتوایی منسوب به ابوحفص كبیر برمیخوریم. ابوحفص كبیر شخصیت بزرگی است كه محدثی چون امام بخاری در دامان او پرورش یافت و او مؤسس نخستین مدرسه و نخستین كتابخانه در تاریخ مسلمآنها میباشد. ولی جای تعجب اینجاست كه آنچه از ابوحفص برای ما مانده و آنرا بارها تكرار میكنیم همین فتوای اوست. اگر اسم ابوحفص را از طریق گوگل جستجو نماییم، در تمامی نتایجی كه بدست خواهیم آورد اسم او را تنها در پیوند به همین فتوایی خواهیم یافت كه اهدای تخممرغ را در روز نوروز مساوی به كفر میداند. پرسش این است كه آیا ابوحفص در تمامی عمر خویش همین یك فتوا را صادر نموده و سپس دست از كار شسته بود؟
یكی از كارهایی كه فرزند ابوحفص -كه خود امام و ادامهدهندهی راه پدر بود- انجام داد، پشتیبانی از بنیانگذار سلسلهی سامانی امیر اسماعیل و ایستادن در كنار او بود و از سوی دیگر میخوانیم كه امیر اسماعیل سامانی در سال 892میلادی ریاضیدانان خراسان را خواست تا تقویم كشور را بازنویسی نموده و نوروز را در نقطهای قرار دهند كه همزمان با گذر آفتاب از خط استوا باشد. چنانچه پادشان سامانی نوروز را از آغاز تا انجام دولتشان با شوكت خاصی تجلیل مینمودند. پرسش در این است كه اگر تجلیل از نوروز معادل به كفر باشد، پس چرا بنیانگذار این سلسله كه به نیروی ابوحفص صغیر فرزند ابوحفص كبیر روی كار آمده بود، آن را تجلیل مینمود؟ و در این زمینه تاریخ شاهد هیچگونه واكنشی از سوی او نبوده است.
ابوحفص كبیر حنفی بود و امام ابوحنیفه هم در عصر منصور عباسی میزیست در حالی كه خلیفه مذكور هم نوروز و هم مهرگان را تجلیل مینمود. ابوحنیفه و یاران او كه نه تنها احكام قضایای خُرد و بزرگ زمان خودشان را بیان نموده بلكه احكام قضایایی فرضی را هم جستجو نموده برای آیندگان به میراث گذاشتهاند؛ چرا در زمینهی بزرگداشت از نوروز فتوایی از امام و یا شاگردانش «محمد» و «ابویوسف» و «زفر» به یادگار نمانده است؟ آنها در آن زمان -كه بیشتر از هزار سال از آن میگذرد و چیزی بنام طیاره «هواپیما» وجود نداشت- از همدیگر میپرسیدند كه اگر فردی بر پشت پرندهای سوار شده و جهت ادای حج و یا عمره به سوی مكه پرواز نماید، احرامش را در كجا بر تن نماید؟ در آن زمان برخی بر این افتراضات فقهی آن دانشمندان میخندیدند، بیخبر از آنكه روزی مردم به وسیلهی پرندههایی آهنین به سوی حج پرواز مینمایند. پرسش اینست كه اگر تجلیل از نوروز این قدر حرام میبود؛ چرا فتوایی از آنها در دایرةالمعارفهای ضخیم فقهیشان درج نیست؟ اگر گفته شود كه آنهایی كه معتقد به جایز بودن این مناسبتاند آنها نیز در این زمینه فتوایی در دست ندارند، در پاسخ خواهیم گفت كه در اصول فقه و بر مبنای تمامی مذاهب اسلامی «الاصل فی الاشیاء الاباحة»؛ یعنی: اصل در اشیاء جایز بودن آنها است، از همین لحاظ ابراز دلیل وظیفهی كسی است كه اعتقاد به حرمت چیزی داشته باشد نه به جواز آن.
نكته نهم:
اما اینكه چرا خواجه ابوحفص كبیر اهدای تخممرغ به مشركان را مساوی به شرك دانسته علت دیگری داشته است. علتی كه بیشتر به تخممرغ رابطه داشته است تا به نوروز. به این مفهوم كه هدیه دادن تخممرغ ریشه در باورهای بتپرستانه دارد كه از هزاران سو بدینسو رواج داشته است. در پندارهای دینی فینیقیها، یونانیها، مصریهای باستان و هندیها رابطهای میان خدا و آفرینش و تخممرغ موجود بوده است. به عبارت دیگر: آنها خدا را در تخممرغ میدیدند. یكی از این پندارها این بود كه شب آبستن شد و از او تخمی به دنیا آمد و همان تخم هستهی نظام آفرینش قرار گرفت. مصریهای قدیم تخممرغ را رنگ نموده و تقدیم خدایانشان مینمودند. یكی از نظریات بسیار رایج در میان مصریهای عصر فرعونی این بود كه خدای آفتاب از دل نخستین تخم در جهان بیرون شد و سپس به آسمان عروج نمود. از دورههای بسیار پیش تا عصر ابوحفص كبیر و تا امروز، همزمان با جشن نوروز دو مناسبت دینی دیگر تجلیل میشود كه یكی مربوط به مسیحیها میشود و دیگرش به یهودیها تعلق دارد. مسیحیها عید خود را «عید الفصح» مینامند كه در غرب به نام «ایستر» شهرت یافته است. مسیحیها را باور بر اینست كه در این روز عیسی-علیهالسلام- از گور برخاست و از همین لحاظ آن را «عید قیامت» نیز خوانند. همزمان با همین مناسبت یهودیها عید دیگری دارند كه آن را «پساك» خوانند. یهودیها معتقداند كه در این روز خداوند قبیله «بنیاسراییل» را از دست مصریها نجات داد. یكی از آداب و رسوم این جشن در میان پیروان هر دو دین رنگ كردن تخممرغ و اهدای آن به همدیگر است كه مفهومی نمادین داشته و همین امروز در تمامی جوامع مسیحی و یهودی رایج است. برخی تخمهای پلاستیكی را از بازار میخرند و به همدیگر تحفه میدهند. نویسنده این سطور معتقد است كه سخن ابوحفص و فتوای او در زمینهی همین اعتقاد دینی به تخم و آداب و رسوم این دو عید بیان شده است. علامه محمد اقبال لاهوری در رسالهی گرانسنگ «احیای فكر دینی در اسلام» مینویسد كه امام ابوحنیفه آمد و فقه رأی و درایت را اساس گذاشت تا برای ما بفهماند كه هنگام مطالعهی سخن خدا و پیامبر باید عقل ما نیز حضور داشته باشد، ولی برخی از پیروان آن امام بزرگ آمدند تا سخنان خود آن امام را در غیاب عقل مطالعه نمایند.
در پایان یك نكته مهم را نباید فراموش نمود و آن اینست كه پیروان ادیان مختلفی در امتداد تاریخشان نوروز را با خرافات آلوده ساخته و با افسانه و اسطوره عجین ساختهاند. هم زردشتیها این كار را كردهاند هم مسیحیها و هم مسلمانان، بیخبر از اینكه نوروز به هیچ دینی مربوط نبوده و به هیچ مذهبی پیوند ندارد. نوروز را خداوند در صبحدم هستی آفرید و تا زمانی كه زمین به دور خورشید میچرخد نوروز هم وجود خواهد داشت. انتخاب نوروز نه به خاطر تختنشینی یك شاه و پیروزی شاه دیگری بوده است، طوری كه دانشمندان بزرگی چون ابوریحان بیرونی و فردوسی و دیگران بدون هیچ سند معتبر تاریخی، افسانه بافتهاند. جشن نوروز دست كم پنجهزار سال میشود كه بر پایهی علوم ریاضی، دانش فلك و تجربه و بر مبنای نیازهای طبیعی برخاسته از اوضاع و شرایط كشاورزی و دامپروری از سوی ملل مختلف و تمدنهای گوناگونی تجلیل میشود. در شرایطی كه كشور ما بسر میبرد، گروهی آمدند و زخم دیگری بر سینهی نوروز گذاشتند و آن سیاسی ساختن این مناسبت غیر سیاسی است كه با نوروز و فلسفه وجودی آن سازگاری ندارد. نوروز را باید از دست افسانه و اسطوره و خرافه و سیاست و تحجر نجات داد.
در رابطه با نوروز سخنان زیادی گفته شده و ما با كوهی از سوء فهم روبرو هستیم، اگر حیات باقی بود رسالهی مفصلی را بر آن تخصیص داده و به اندازهی فهم متواضعی كه از دین و رابطهاش با نوروز داریم برداشت خویش را در پیشگاه خواننده عزیز قرار خواهیم داد تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
رایانامهی نویسنده: bashir_ansari@hotmail.com
سایت نویسنده: http://www.bashiransari.com/
نظرات