در خلوت دل خیره به اشعار
سعدی ماندهام
که چگونه هر عضومان ز عضو دگر دور مانده؟
چگونه ز یاد و حال هم
دور ماندهایم؟
گویی که تنی، تن دیگر را نمیشناسد
!گویی ز یاد رفته ز تن همیم
شب ایستاده و ما نیز خیره ماندهایم. زخم شب بر تن ما نیز تلاطم انداخته
:در این خلوت پر هیاهو با خود زمزمه میکنم
" بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی "
از ريزش برگهای رنگارنگ
پاییز
چه پنهان رنگها دارد این دنیای غم انگيز...
با وزش باد سردش هر روز
سرمای خشکیده بر دل دارم هنوز
تازه زخمی در درونم" سو سو" میزند
آن درد در گوشم طنین انداز میشود
از شنیدن صدای درد همنوعانم
دستم را در اندوه تاریکی بالا میبرم
دستم را روی پیشانی گداختهام
میگذارم
از ننگ اوباش شرم دارم به تصاویر تلخ زنان سرزمینم نگاه کنم.
دستم را از سر تأسف روی چشمانم
میگيرم تا بیاراده باز نشود
با خود میگویم
چرا باید زنان سرزمینم اسیر اسید حیوانات درنده شوند؟
چرا فاجعه جار میزند اما کسی
دم نمیزند؟
چرا تیر خشونت و نامهربانی برچهرهی زیبارویان نشانه میرود؟
چرا بی مهری مهر، از چهرهها گل میچيند؟
چهرههای که در اسید سوخته و هرگز اثرش تا ابدیت گم نخواهد شد
جای گمشدهای برای تاریخ به یادگار میگذارد
چون کتیبهای سنگ نوشته
زمان آ ن سیاهی را در دل خود حک میکند
چهرهات رابه سردی شب بسپار
من و تو ای بانوی سرزمینم تنها ترينيم در اين وادی خشونت
اما نیک بدان! نگاهی که در تماشا سوخت
در سیاهی شب، آتش خواهد افروخت. زیرا درد و غم بینصيب از نور و روشنایی نیست
از عمق دردهایت فریاد زن
ننگ بر اوباش اسیدپاش
ننگ و مشتی سنگ
بر خشونت عیان علیه زنان
آ ن سوخته دلان و سوخته صورتان اصفهان ...
دختران ایران
ننگ بر سگهای هار این دیار
ننگ بر چنگ زنان، خیانتکار
ننگ بر آ هنگ پر شتاب خشونت بار
ننگ بر رنگ کذاب انسان وار
ننگ بر زنگ خواب زدگان گرفتار
ننگ بر رنگ طراحان اسید پاش نابکار ننگ بر تمامی رنگهای خطر آ فرين زنان سرزمين ایران
نظرات