چاپ گفتوگوی کریم جعفری با دوست عزیزم احسان هوشمند با عنوان قومگرایی در ایران معاصر در روزنامه اعتماد ملی (روزهای25و26فروردینماه جاری)، فال نیکی است که خوشبختانه هر از چند گاهی توسط ایشان زده میشود. اما در واقع نمیدانم که آیا یک ضرورتی در این گاهها پیشامد میکند که این موضوع را مطرح مینمایند یا اینکه اتفاقی و بدون هدف است و دست آخر اینکه منظوری در آن نهفته است؟ به هر حال، آنرا غنیمت دانسته و در مورد فرازهایی از آن از در انتقاد در میآیم تا فروگذاری در باب دوستی نکرده باشم. چه ایشان را دوست دارم و نیز دوست دارم که هر چه را مینویسد یا میگوید، گزیده و مفید و از سرعلم باشد. در گذشته در نقد نوشتهها و البته اکثر گفتههای آقای هوشمند من از اصطلاح «آشفتهگویی» استفاده کردهام، و اعتقاد کنونی نیز دارم که باز آشفتهگویی کردهاند. چرا که معمول ایشان آن است که وقتی به سؤالی پاسخ میدهند بجای پاسخ صریح به سؤال مشخص، موضوعات مختلفی را باز میکنند و دست آخر، نبسته رها میکنند. این روش را نه به عنوان روشی در گفتوگو میپذیرم، نه به عنوان روش علمی در طرح موضوعی مشخص، آنهم مسئله مهمی چون قومیتها (اقوام) در ایران. در طرح موضوع ایشان تاریخ مطرح است، سیاست و جامعه نیز مطرح میشود؛ اما نمیتوان گفت که بالاخره موضوع بهلحاظ تاریخی تحلیل میشود، از منظر جامعهشناختی است یا سیاسی. در عین حال زبان گفتاری ایشان با تأکید براینکه "ما " این کار را کردیم یا نکردیم، همواره مرجعی که به "ما"برمیگردد، قدرت سیاسی زمانه است چه پهلوی اول باشد، پهلوی دوم یا انقلابیون به قدرت رسیده بعد از انقلاب ایران. به عبارت دیگر ایشان همواره از دید قدرت حاکم به مسئله مینگرند و دغدغهی آنرا دارند. گویی فارغ از ماهیت قدرت یک"مای"ایرانی تاریخی(بخوانید دولت مقدر مشروع) وجود دارد که مدار اصلی گردش جامعه و سیاست در کشور است و همه میبایست خود را با آن تنظیم کنند. این البته - بدون تعارف- استمرار اندیشه استبداد تاریخی در کشور است. باید گفت که امروزه هیچ قدرت سیاسی خارج از قدرت و حاکمیت مردم(ملی) مشروعیت و قدسیت نداردکه بخواهیم وجود تاریخی به آن بدهیم. در ادامه به برخی از نکات موجود در گفتههای آقای هوشمند میپردازم.
داشتن یا نداشتن مسئله قومی؟
ترجیحبند گفتههای ایشان این است که"ما"در گذشته مسئله قومی و قومگرایی نداشتهایم، بلکه پدیدهی جدیدی است که مشخصاً با تأسیس دولت پهلوی و تحت تاثیر گفتمان مارکسیستی و لنینیستی در ایران بعد از 1321 شکل میگیرد. از یک سو اشاره به اینکه مسئله قومی در ایران مسئله جدیدی است مثبت است، و از سویی دیگر منفی است. مثبت است زیرا نشان میدهد که این مسئله در ارتباط با قدرت سیاسی تاریخیت ندارد. اما بعد منفی قضیه در نادیده گرفتن برخی واقعیتها در کشور است. بعد مثبت قضیه ناظر بر این است که بنا به تعبیر برخی از نویسندگان در دوره اخیر خیزش مسئله قومی ناشی از مثلث دولت قدرتمند در ایران، نیروهای بینالمللی (کشورهای اشغالکننده ایران) و خواست نیروهای قومی(نخبگان و مردم) بوده است. بنابر این نمیشود در تحلیل سیاسی مسئله، یک یا دو عامل را دید(مانند دیدگاه آقای هوشمند که بیشترین نقش را به نخبگان قومی و دولت شوروی در قضیه جمهوری کردستان و قاضی محمد میدهد و نقش دولت استبدادی در ایران را کم رنگ میبیند) و دیگری را نادیده گرفت. اگر آقای هوشمند تأکید میکنند که در گذشته، همه اقوام یکی بوده و کسی بر دیگری برتریجویی نمیکرده است و همه خود را ایرانی میدانستهاند، حتی از احسان نوری پاشا نقل قول آوردهاند که در مبارزات خود در آرارات بر فرهنگ ایرانی تأکید کردهاند، نباید این واقعیت را نیز از نظر دور داشت که بهطور عمده ناشی از عدم تمرکز قدرت و نبود دولت "ملی"(بخوانید دولت فراگیر مرکزی) در ایران بوده است. هر اندازه از دولت صفویه به بعد دولت و قدرت سیاسی در ایران به سمت تمرکز میل کرده است به همان میزان در ایجاد نابرابری میان اقوام و در نتیجه ایجاد مسئله قومی موثر بوده است. بر این اساس بعد منفی قضیه در نادیده گرفتن یک واقعیت اجتماعی در ایران استوار است. اگر چه گفته شد که مسئله قومی در ایران با تأسیس دولت پهلوی شروع میشود، اما به این معنا نیست که در آن دوران هم فشار بر کردها (و دیگر اقوام ایرانی)وجود نداشته است. عبدالرحمن شرفکندی(استاد ههژار) در اشاره به وضعیت آن دوران یعنی سالها قبل از تأسیس جمهوری مهاباد در خاطرات خود چنین توضیح میدهد: "آن وقتها که در ترغه (از توابع بوکان در حال حاضر) زندگی میکردیم از سوی امنیه و مأمورین دولت، زندگی ما جهنمی بود. هر روز گروهی میآمدند و بهانهجویی می کردند و با زور از ما باج میگرفتند. لباس کردی، توتون و کاغذ و کمتوجهی در رسیدگی به آنها و اسبهایشان، گناه نابخشودنی بود و در برابر آن کمترین کاری که میکردند آن بود که با انداختن گلوله به منازل، به آنها بهانه میگرفتند که چون گلوله در خانهتان پیدا شده حتماً تفنگ داری."( چێشتی مجێور، پاریس 1977) به این ترتیب به اذیت و آزار مردم میپرداختند. بنابراین میتوان گفت هراندازه تمرکز قدرت در کشور بیشتر بهوجود آمده، به همان میزان هم فشار بر اقوام ایران وارد آمده است. سیاست یکسانسازی پهلوی اول به تبعیت از کمال آتاترک نقطه اوج این فشارها در آن دوران است. در واقع تعبیر دیگری برای این سیاستها میتوان بکار برد که با واژه قومگرایی سنخیت دارد. به عبارت دیگر چه در سطح خواست اقوام در ایران ، چه در سطح دولتی، آنچه روابط را میان دولت و مردم شکل داده است قومگرایی بوده است. به نظر من تفاوتی میان آنها نبوده است. در اینجا من به یکی دیگر از گفتههای آقای هوشمند اشاره میکنم. ایشان در نقد عملکرد اصلاحطلبان گفتهاند که:"تازه از این بدتر در گفتمان برخی از اصلاحطلبان چنان مفاهیم لیبرالیستی شکل میگیرد و در کانون گفتمانشان قرار میگیرد که عملاً در گفتمانشان اثر چندانی از ایرانیت و ایرانی بودن به چشم نمیآید. برخی از مدیران اصلاحطلب که نزدیک دولت آقای خاتمی بودند وقتی درباره ایران صحبت میکردند گویی نماینده سازمان ملل است که در مورد جنوب لبنان صحبت میکند یا در مورد دارفور دارد صحبت میکند. گویی ایران و ایرانیت و یا یک حداقلی از ایرانگرایی در گفتمان اینها، یک جرم نابخشودنی است." شک نیست که طرح شعار «ایران برای همه ایرانیان» از استراتژیهای درستی بود که توان ایجاد همگرایی ملی در کشور را داشت. اما نکته جالب در نقد آقای هوشمند بر اصلاحطلبان ایناست که آنها اندیشههای لیبرالیستی داشتهاند. آگاهان سیاسی میدانند که دو مفهوم آزاداندیشی(لیبرالیسم)با ناسیونالیسم قابل جمع نیستند. یعنی وجود یکی دیگری را خود بهخود تضعیف میکند. از قضا تنها روندی که در کشور مسئله قومی (قومگرایی به تعبیر دیگر)را میتواند حل نماید گسترش لیبرالیسم و آزاداندیشی است نه سرکوب و نفی وجود اقوام و..... اگر در غرب مسئله قومی وجود ندارد نه به دلیل آن است که اقوام از نظر آنها مهاجرند یا بیگانه یا کافر، بلکه ویژگیهای جامعه آزاد است که زمینه را برای پذیرش دیگری فراهم میکند. به این اعتبار معتقدم که گسترش آزادیها در چارچوب منشور یا قانون اساسی مبتنی بر حقوق بشر در کشور، زمینه را برای تعریف "مای ملی" بدون ایجاد حساسیت بر زبان یا مذهب خاص فراهم میکند. در نبود آزادی و آزاداندیشی اندیشه جایگزین برای قومگرایی، ارائه مدل دولتی قومگرایی و پروژههای تحمیلی یکسانسازانه مبتنی بر اجبار دولتی است. اگر نویسندگان درون قدرت، مفهوم آزادی و لیبرالیسم را برنتابند و آنرا اتهامی بر دگراندیشان تلقی نمایند، قیدی نیست اما آقای هوشمند که ظاهراً خارج از دایره قدرتند چرا با آن مشکل دارند برای من مفهوم نیست.
اشاره دیگری ایشان به نقش عشایر داشتهاند که:"بسیاری از جریانهای قومی یا برآمده از عشایر یا فرزندان آنهاست. شما به ژنرالهای قاضی محمد نگاه کنید همه عشایر هستند. یعنی کاملاً مشهود است و حتی همین الان در شمال عراق نگاه کنید خانواده بارزانی و طالبانی دقیقاً از دو ایل بارزان و طالبانی برخاستهاند. این شکل عشایری هنوز هم در این داستان کاملاً روشن است. نکته بعدی اینکه در تقویت فرهنگ ملی از راهکارهای علمی در این دوران مدد گرفته نشد". وقتی کلیگویی میشود چندان ظرف زمانی و مکانی فضای مورد بحث در نظر گرفته نمیشود. وقتی شخص در مورد شصت - هفتاد سال پیش صحبت میکند باید قادر باشد تجسمی از فضای مورد بحث را در ذهن خود داشته باشد. در زمان مورد بحث در همه جای ایران ویژگیهای جامعه سنتی حاکم بودهاست. فضاهای شهری ایران در آن دوره چنان وسیع نبوده است، آنچه هم که وجود داشته کاملاً سنتی بوده است. یعنی وابستگیهای افراد عشیرتی و خانوادگی است. وجود خانوادههای بانفوذ در تهران را کسی انکار نمیکند. از قضا اگر بناست مثلاً فرهنگ ملی داشته باشیم بایستی به نقش این خانوادهها در شکلگیری فرهنگ سیاسی و اجتماعی ایران نظر کرد. ضمن اینکه اعتقاد بر آن است که هر چند بافت اجتماعی جامعه کردی عشیرتی است، اما ناسیونالسیم کرد در ایران با تأسیس جمعیت (ژ.ک) در مهاباد و بعد تبدیل آن به حزب دمکرات کردستان، وارد مرحله نهادینگی و به اصطلاح مدرن خود میشود.
اشاره داشتهاند که"البته در مورد مناطق کردنشین هم به همین ترتیب بعد از جنگ اول خلیجفارس، شمال عراق دستخوش تحولات تازهای میشود. دچار بیدولتی میشود. نیروهای کرد عراقی در آنجا نفوذ پیدا میکنند."جنگ اول خلیج تنها در ایجاد منطقه ممنوعه پروازی در شمال عراق مؤثر بود و به مدت بیش از یک دهه سلطه حکومت حاکم بر عراق را بر کردستان محدود کرد اما آنها دچار بیدولتی نشدند. ارتباط منطقه ممنوعه پروازی با دولت مرکزی قطع نشد، حتی بهگونهای ضابطهمند شد و دولت موظف گردید تحت نظارت جهانی سهم منطقه کردستان را از فروش نفت بپردازد. در ضمن نفوذ احزاب کرد در شمال کردستان عراق ربطی به جنگ اول خلیج ندارد، از قبل نفوذ داشتند. تعبیر "نفوذ پیدا میکنند" ایشان درست نیست.
مدیریت دولتی و توزیع مدیریتها در ایران
اشاره داشتهاند که: مطالعهای که بنده برای اولین بار در کشور انجام دادهام، نشان میدهد در سال 82 از مجموع 1465 مدیر عالی، میانی و پایه آذربایجان غربی حدود 1217 نفر بومی هستند یعنی 71/83 درصد یعنی کمکم مشارکت کردهای سنی و آذریهای آذربایجان در اداره استان رشد پیدا میکند. در استان کرمانشاه از 1855 نفر مدیر عالی، میانی و پایه حدود 1608 نفر یعنی 7/86 درصد بومی هستند. در استان ایلام از 1258 نفر مدیر عالی، میانی، پایه حدود 1060 نفر یعنی 3/84 درصد از میان نیروهای بومی برگزیده میشوند . البته تردیدی نیست که پایبندی دولت اصلاحات به برنامه توسعه و تلاشی که مرحوم دکتر حسین عظیمی در این زمینه به خرج دادند، توجه به مسئله اقوام در برنامهریزی توسعه، توجه به مدیریت و برنامهریزی و تلاش برای تغییر دیدگاههای سنتی و ایدئولوژیک نسبت به مدیریت و توجه به تخصص ها از جنبههای مثبت دوره اصلاحات است. بر این اساس است که آمار مدیریت بومی را ایشان میتوانند ارائه دهند. ضمن اینکه منکر فرصتسوزیهای این دوره نیستم و انتقادات بسیاری هم در این زمینه صورت گرفته است. طبیعی است که نظام اداری در هر کشور، با نظام سیاسی آن هماهنگی دارد. از این رو، بر حسب اینکه یک نظام سیاسی، مبتنی بر دمکراسی یا استبداد است؛ میتوان دو شکل از بوروکراسی را تصور کرد. بوروکراسی دمکراتیک که در آن، مردم، گروههای ذینفوذ و مطبوعات، حق انتقاد و برملا ساختن خطاهای صاحبمنصبان و کارگزاران دولتی را دارند. در حالیکه در بوروکراسی استبدادی، بوروکراتها از انتقاد مصوناند و مخالفت با آنها عواقب نا خوشایندی در پی دارد (مسعود پیام، 1372) برخی از ویژگیهای اداری و مدیریت کشور را میتوان چنین برشمرد:
- جایگاه مدیریت در ایران، دارای ثبات وانسجام لازم نبوده وعمر آن بسیارکوتاه است.
- اکثر مدیران دارای تجربه و دانش کافی برای مدیریت دستگاههای خود نیستند. به عبارت دیگر واگذاری پستهای مدیریت مبتنی بر اصول و صلاحیت افراد نیست، در نتیجه برخی از مدیران تا حد یک ماشین امضا تنزل مییابند.
- از نظر سیستم اداری به نظر میرسد تفکیک تعریف شدهای بین نقش سیاستمدار و مدیر وجود ندارد. از رئیسجمهور و وزرای کابینه گرفته تا سطوح پایینتر مدیریت در مراکز استان و شهرستانها، همه همزمان هم مدیرند هم سیاستمدار هر چند ممکن است بعضی از آنها توجه بیشتری به این یا آن داشته باشند. آسیبپذیری نظام اداری کشور بیشتر هنگام بروز نوسانات سیاسی هویدا میگردد که با موجی از تغییرات در مدیریتهای خرد و کلان همراه است.
برخی از نتایج حاصل از این ویژگیها نیز عبارتند از:
- مدیریت دولتی در سطوح مختلف، تابع نوسانات سیاسی است.
- حوزه مدیریت سیاسی در ایران، به دلیل ضعف در فرهنگ سیاسی، همواره بحرانی است.
- بحرانی بودن مدیریت سیاسی، مانع از شکلگیری مدیریتهای کار آمد و مستقل میگردد.
بنابر این اگر در دوره اصلاحات تغییر محسوسی در مسئله مدیریت در کشور روی میدهد، با تغییر اوضاع سیاسی کشور در حال حاضر به جرأت میتوان گفت که دیگر این اطلاعات واقعی نیست. مدیریتها به همان روال گذشته بازگشته است و با گسترش نظامیگری در کشور مدیریت اداری و سیاسی در معرض آسیبهای جدی قرار دارد.
در ادامه بازخوانی انتقادی از دوره اصلاحات اضافه کردهاند که"در دوره اصلاحات در حوزه فرهنگ دهها نشریه قومی در آذربایجان، کردستان و امثالهم شروع به انتشار میکنند. صدها نشریه دانشجویی هم اضافه میشود. انتشار صدها عنوان کتاب هم هست. شبکههای محلی تلویزیون هم در سطح استانها فعال میشوند پس به لحاظ فرهنگی هم تحولات مثبتی علیالظاهر رخ دهد. ضمن اینکه در شاخصهای اقتصادی هم البته اتفاقات مثبتی رخ میدهد اما اینجا یک نگرانی جدی بروز میکند. در میان اصلاحطلبان یک استراتژی جامع در سطح ملی درخصوص خرده فرهنگهای ایرانی و اقوام ایرانی به چشم نمیخورد. بسیار منفعلانه برخورد میشود یعنی هیچ ایده ملیای که بتواند هم مشارکت همه ایرانیها را جذب کند و هم با رویکردها و نداهای تجزیهطلبانه مرز خودش را تفکیک (نماید)ظهور و بروز پیدا نمیکند."دوره اصلاحات دوره شکوفایی فرهنگی در حوزه مطبوعات است. تعداد زیاد مطبوعات و مسائل متنوعی که منتشر میکردند نوعی افزایش مشارکت سیاسی و فکری شهروندان علاقهمند به مسائل سیاسی، فرهنگی و اجتماعی کشور بود و البته نقش جدی در آموزش سیاسی شهروندان، افزایش آگاهی سیاسی و در نتیجه ارتقای فرهنگ سیاسی کشور داشت. در این زمینه باید به دولت اصلاحات تبریک گفت. معلوم نیست که چرا آقای هوشمند با این بدیهیات مخالفت میکنند در حالیکه خودشان به دیدگاه توسعهای اعتقاد دارند؟ آیا بر این نیز خرده میگیرند که اقتدارگرایان در همان دوره و در حال حاضر از برخوردهای قانونی و فراقانونی برای مقابله با مطبوعات ملی، محلی و دانشجویی فروگذاری نکردهاند؟ یا آنرا در راستای نگرانی برای حفظ قدرت به هر قیمت به سکوت برگزار میکنند؟ خوب است بحث مشخصی از میزان و محتوای مطالب تجزیهطلبانه منتشره در مطبوعات دوره اصلاحات داشته باشند. و در صورت وجود به تحلیل واقع بینانه آن بپردازند. ایشان حتی در انتقاد از دولت گذشته و نداشتن استراتژی مشخص ملی از سوی آنها اظهار میدارند که این عمل باعث شد نگاه اقوام به خارج از کشور معطوف شود. این را حتی با اصطلاح" قومگرایی نوین" نام میبرند. ایشان و هر جامعهشناس یا سیاستشناس دیگری میدانند وقتی که مرزهای سیاسی بهطور متقاطع از میان مردمی عبور میکنند که پیوستگی زبانی، نژادی، تاریخی، دینی، فرهنگی و خانوادگی دارند، موجب بروز مسئله اجتماعی و سیاسی میشود. مخصوصاً وقتی که در خارج از مرزها تغییرات بارزی روی میدهد اما در داخل در برابر تغییرات مقاومت صورت میگیرد. اولین واکنش نسبت به چنین تحولاتی جلب توجه به مناطق در حال تغییر است. بنابراین اگر در نوشتههای این دوره یا گفتهها و ارتباطات اجتماعی وسیاسی گروههای اجتماعی نگاه به خارج از کشور معطوف میشود، برای این تغییر جهت نمیتوان حکم صادر کرد یا آنها را تجزیهطلب خواند. این فقط نیاز به وقوع تغییر در کشور را گوشزد میکند نه مقاومت در برابر آن را.
دانشگاهها و قومگرایی در ایران؟!
محور دیگر گفتوگوی ایشان، حمله به سیاست گزینش دانشجو در سطوح ملی و محلی(بومی) است. در این زمینه ایشان نتیجهگیری کرده، میگویند که:"دانشجوی دانشگاه تبریز بومی، دانشجوی کردستان بومی، دانشگاه همدان بومی، استادان هم بهتدریج بومی. آیا از دل این وضعیت اندیشه ملی بیرون میآید یا محلیاندیشی به وجود میآید. نتیجه چه شد؟ در تهران هم انباشت دانشجویان قومی را خواهید دید. به علاوه مناطق خودشان، طبیعتا نشریات دانشجویی، پایاننامههای دانشجویی، کمکم شکل قومی پیدا میکند، برای اولین بار دانشگاههای کشور طی 70سال گذشته درگیر مباحث قومی میشوند." در این زمینه من نیز با آقای هوشمند تا حدودی موافقم. به این معنا که درست یا غلط با پراکندن مراکز دانشگاهی به کوچکترین شهرها که از کمترین توان و امکانات مورد نیاز دانشگاهی محروم بودند، آسیب بسیاری به دانش و دانشگاه و دانشجو در کشور زد. این خط مشی، فقط تعداد کسانی که مدرک دانشگاهی گرفتهاند را بالا برد. اما موافق این نیستم که چنین وضعیتی باعث "محلیگرایی" در میان دانشجویان شد. جنبش دانشجویی در کشور حرکتی گسترده و ملی است و فارغ از راست و چپ بودن دانشجویان، آنها را به هم پیوسته و انسجام بخشیده است. ضمن اینکه به صورت طولی مثلاَ دانشجویان کرد در همه دانشگاههای کشور تلاش کردهاند حرکت مستقلی را نیز سازمان دهند. زمینه برای همدلی و همفکری میان آنها امروز علیرغم فشارها و مشکلات زیاد وجود دارد. تأکید امروز جنبش دانشجویی سراسری و به عنوان مثال دانشجویان کرد، تأکید بر گسترش حقوق بشر، دمکراسیخواهی و قانونمندی است. در این زمینه اتفاقاً دانشجویان کارنامه خوبی دارند. اما پایاننامههای دانشجویی که مورد حمله ایشان قرار گرفته است و معتقدند شکل قومی پیدا کرده است، ادعای نادرستی است. پایاننامه قومی مفهومی ندارد. قبل از این در زمان جنگ و دوره سازندگی هم، دانشجویان ما برای نگارش رسالههای فوق لیسانس و بالاتر در حوزه سیاسی و جامعهشناسی معمولاً موضوع خود را از مسائلی که به کشور ارتباط نداشت، مثلاً تحلیل سیاست خارجی کشورهای دیگر انتخاب میکردند، بدون دردسر هم کار میکردند و بالاخره فارغالتحصیل میشدند. اما هیچ یک از این تحقیقات تأثیری در شناخت مسائل موجود در داخل کشور نداشت. به نظر من دانشجویان ما از تریبونهای دانشجویی به طرح مسئله یا مسائلی پرداختند که دیگران علاقهای به آنها نداشتند. حتی پایاننامههای دانشجویی با طرح مسائل محلی فرصت بسیار خوبی برای بررسی آکادمیک مسائل مختلف کشور فراهم آوردند که بهجای استفاده صحیح از آن، به فراموشی سپرده شدند. یادم هست وقتی که در سال 1371 برای عنوان پایاننامهام ، تحلیل جامعهشناختی سیاسی حزب دمکرات کردستان ایران را انتخاب کردم با فشار زیادی در اطراف خود روبه رو شدم. اما با اعتقاد به اینکه به هرحال مسئله مورد بحث جزو مسائل کشور است و اولویت دارد بر مثلاً شناخت و تحلیل حزب دمکرات مسیحی ایتالیا یا مشابه آن در سایر کشورها، آنرا شروع و به انجام رساندم، ولی در همان ابتدای کار وقتی به دفتر مطالعات استراتژیک دعوت شدم و در مورد رسالهام صحبت کردیم، اولین چیزی که به ذهن آنها رسید این بود که من مشکل دارم وگرنه چرا چنین موضوعی را انتخاب کردهام. آنها که در آن زمان از نیروهای خوشفکر جوانی بودند که بنا بود در آینده آغازگر تحولی در کشور از نوع اصلاحطلبی باشند، نگرششان امنیتی بود و برچسبزنی، دیگران که هیچیک از این ویژگیها را نداشتند لاجرم از در نامهربانی درآمدند و مشکلات جدی برای من آفریدند. به اعتقاد من دانشجویان قومی به تعبیر آقای هوشمند (که آنرا نادرست میدانم) خدمت بزرگی به کشور و جامعه خود کردند، چرا که در صدد بررسی و شناخت مسائلی بر آمدند که تا حال قابل بحث نبودند آنهم به صورت تحقیقات دانشگاهی در سطح تحصیلات تکمیلی. این واقعیت را نیز باید در نظر داشت که در تحقیقات رساله عمدتاً دانشجو تابع دیدگاههای استاد راهنما است نه به عکس، بنابراین هر موضوعی که دانشجو برروی آن کار کند بایستی تأیید استاد راهنما را داشته باشد. مگر اینکه ادعا شود اساتید دانشگاه هم بهوسیله دانشجویان قومگرا شدهاند. بایستی پذیرفت که حداقل در دانشگاههای مادر ما تحقیقات جنبه علمی دارند و به آن را ارزشمند دانست. این تصور آقای هوشمند در خود نوعی بیباوری به تحقیقات انسانی را نشان میدهد. با وصف این و علیرغم تمام این تلاشها، باز هم مشاهده میشود که دانش و آگاهی عمومی و حتی نخبگان از مسائل اجتماعی ایران(از جمله مسئله قومی) در کشور بسیار محدود است.
ایشان باز مطرح کردهاند که:"نگاه کنید الان در کشورهای اروپایی و آمریکا مراکز متعدد کردشناسی، آذریشناسی، فعال شدهاند. در بریتانیا، فرانسه، آمریکا و هلند بحثی نیست. در اینکه در کشورهای مجاور دارد هویت ساخته میشود، بحثی نیست، اما یک اتفاق باید در ایران بیفتد. قطعا اینها همه کف روی آب است. آن هم تنشزدایی در سیاست خارجی است. یعنی ما هرچه در عرصه بینالمللی روابطمان مستحکمتر شود، آن تلاشهای مذبوحانه اثراتش به حداقل خواهد رسید. با روابط میشود همهاش را بست."آقای هوشمند به نظر میرسد نه تنها با ذهنیت منفی که از تحقیقات دانشجویی در زمینه بررسی مسائل قومی دارند، میخواهند در اینگونه تحقیقات را در کشور ببندند، بلکه تصور میکنند که دیگران نیز در خارج از کشور حق ندارند مؤسسات تحقیقاتی خود را تشویق به بررسی این مسائل بکنند! وقتی در داخل کشور مجال برای انجام این گونه تحقیقات نیست یا با ذهنیت خاصی پیش میرود که واقعیتها را نادیده میگیرد، دیگران معطل نمیمانند و مطالعات خودشان را انجام میدهند. چرا تاریخ ایران را بیشتر دیگران نوشتهاند؟؟ چون در داخل در گذشته و حال مجال بررسی انتقادی تاریخ ایران مهیا نبوده است. چرا تحلیل پیرامون انقلاب اسلامی در خارج از کشور بیشتر صورت گرفته است؟؟ چون تاریخنویسی ما همواره باید به نوعی قدرت زمانه را لحاظ کند، یا نوشته نشود یا به تمجید قدرت موجود بپردازد در غیر این صورت نویسنده مشکل پیدا میکند. اما جالبتر بهکار بردن تعبیر «کف روی آب» توسط ایشان است. این تعبیر معمولاً برای تلاشهای بیهوده بهکار میرود در صورتیکه ایشان هم میدانند مؤسسات تحقیقاتی در کشورهای اروپایی و آمریکا در حد انجام طرحهای تحقیقاتی عمدتاً علمی است و خارج از سلطه یا نفوذ دولت صورت میگیرد. اینکه دولتهای مذکور مطابق منافع ملی خودشان از نتایج تحقیقات استفاده میکنند شک نیست، ولی در روند تحقیقات دخالت نمیکنند. در ضمن بهجای تلاش برای بستن این مؤسسات و تحقیقات آنها از طریق برقراری روابط مستحکم با دول دیگر، که به نوعی باز هم سرکوب است و نفی مسئله، اجازه داده شود تا مراکز تحقیقاتی مستقل در کشور کار تحقیقات اجتماعی را همراه با دانشگاههای مادر انجام دهند، دولت هم در تصمیمگیریها از نتایج آن برای تأمین منافع همه مردم ایران استفاده کند. آقای هوشمند میدانند در وزارت خارجه فعلی بحث تشنج زدایی در روابط بینالمللی چه جایگاهی دارد، آن وقت این انتظار برآوردنشدنی را چرا دارند، نمیدانم.
در پایان اشاره کردهاند که: "بر این باور هستم که خطاهای دولت قابل اصلاح است. دولت حتما باید اصلاح شود. باید با دولت گفتوگوی انتقادی داشت. اگر جایی تندروی میشود، انتقاد کرد باید حتما با دولت به چالش نشست، اما روشنفکران این مناطق هم بایستی، بین خودشان و تجزیهطلبان تعیین تکلیف کنند و از برخی از وابستههای گروههای خارجی یا عوامل خارجی هراسی نداشته باشند. شما بهعنوان روشنفکر با این گروهها تعیین تکلیف میکنید همزمان حقوق حقه خودت را هم پیگیری میکنی. اگر این اتفاق نیفتد، بهنظر میآید دامنه بدبینی وبیاعتمادی کمکم ابعاد تازهای پیدا کند. گروههایی که بهصورت مسلحانه،اندیشههای تجزیهطلبانه، ایدئولوژی قومگرایانه را به صورت افراطی ارائه میکنند، تندروی میکنند. آیا نبایستی روشنفکران و اهل قلمی که مدعی مدنیت، حقوق بشر و مبارزه با تروریست و امثالهم هستندصف خودشان را با آنها جدا کنند." به نوبه خود اعتقاد دارم که روشنفکر(با استفاده از تعبیر بسیار کلی آن) یا نخبگان فعلی کرد در ایران علیرغم مشکلات موجود توانستهاند با بهکارگیری روشی انتقادی با مسائل منطقه، یعنی حاکمیت، احزاب کردی حتی جامعه و مردم ایران برخورد نمایند. بسیاری از اندیشهها را نقد کردهاند، از احزاب کردی انتقاد کردهاند، به انتقاد جدی از تجربه کردستان عراق و ترکیه نیز پرداختهاند. در اثر این انتقادات است که میبینید امروز هیچیک از احزاب مؤثر کردی در خارج از کشور از مبارزه مسلحانه صحبت نمیکنند، حتی استراتژیهای حزبی را برای دستیابی به اهداف خود تغییر دادهاند. این تغییرات خود بهخود صورت نمیگیرد. اما آقای هوشمند و حتی قدرت حاکم این تلاشها را نمیبیند ولی نویسندهای را که برخلاف این مسیر حرکت میکند، چنان بزرگنمایی میکنند که غیر از آن را نمیتوان دید.
به هر حال بخشی از مسائل مطرح شده در مصاحبه آقای هوشمند را من در حد خود مورد بحث قرار دادم، ممکن است با آن چندان هم ایشان موافق نباشند. خوب است اگر باز به انتقاد از آنها بنویسند و توضیح بدهند. ناگفته نماند که در مورد مسائل دیگر که اینجا به آن اشاره نداشتهام میشود صحبت کرد و امیدوارم دیگران نیز وارد بحث شوند.
ارجاعات:
1- شرفکندی، عبدالرحمن(1977) “چێشتى مجێور" به کوشش خانی شرفکندی، چاپ پاریس، ص 53.
2- روزنامه همشهری، «بوروکراسی، سیاست وسلطه نخبگان»، مسعود پیام، پانزدهم دیماه 1372، ص6
نظرات