دشمنان را نیز می‌توانیم دوست بداریم. این‌کار نه تنها ممکن است بلکه سودمندی و مطلوبیّت هم دارد. دوست داشتن دشمنان را بیشتر در «نیک‌خواهی» باید معنا کرد. ممکن است خوش نداشته باشیم با دشمنان، بدخویان و کسانی که از سرِ بددلی به ما آسیب زده‌اند هم‌نشینی و مصاحبت داشته باشیم. خُرده‌ای بر این کناره‌گیری نمی‌توان گرفت. اما «بدخواهی» مقوله‌ی دیگری است. توصیه‌ی عارفان و فرزانگان این بوده است که «بدخواه» هیچ احدی نباشیم
بلکه از صمیم دل و سویدای جان برای همگان- حتی‌ دشمنان و عنودان- نیک‌خواهی و آرزوی بهروزی و خوش‌فرجامی داشته باشیم.

اما چرا و چگونه می‌توان واجد چنین روحیه‌ای شد؟

(1)

یکی اینکه به گفته‌ی عارفان نیک‌خواهی همگانی و بی‌قید و شرط، درون و ضمیر خودِ فردِ نیک‌خواه را آراسته و بهشت‌آیین می‌کند. یعنی در درجه‌ی اول، نیک‌خواه بودن، خدمتی است که به خودمان می‌کنیم. مولانا می‌گفت:

«اگر خواهی که دایماً در بهشت باشی. با همه کسان دوست شو و کین کسی را در دل مدار زیرا که چون شخصی را از روی دوستی یاد کنی، دایماً شادمان باشی، و آن شادی عین بهشت است. و اگر کسی را از روی دشمنی یاد کنی، دایم در غم باشی، و آن غم عین دوزخ است. چون دوستان را یاد کنی، بوستان درونت از خوشی می‌شکفد و از گل و ریحان پر می‌شود. و چون ذکر دشمنان می‌کنی، باغ درونت از خارزار و مار پر می‌شود و پژمرده می‌گردی.»[1]

(2)

وجه دیگر اینکه، به باور عارفان، وقتی نیک‌خواهی همگانی داشته باشیم، خداآیین شده‌ایم. چرا که در نگاه آنان، خداوند مهر عام و رحمت واسع و فراگیر دارد: «وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کلَّ شَیءٍ»(اعراف:156)؛ «رَبَّنَا وَسِعْتَ کلَّ شَیءٍ رَّحْمَةً»(غافر:7). فرزانه‌ی حقیقی به باور آنان کسی است که خوی آفتاب و خصلت باران دارد. سری سقَطَی از عارفان نامدار ما در این زمینه گفته است:

«عارف

آفتاب صفت است که بر همه‌ی عالَم بتابد

و زمین‌شکل است که بارِ‌ همه‌ِ موجودات بکشد

و آب‌نهاد است که زندگانیِ‌ دل‌ها بدو بُوَد

و آتش‌رنگ است که عالم بدو روشن گردد.»[2]

جنید بغدادی گفته است:

«صوفی چون زمین بُوَد که همه پلیدی‌ها در وی افکنند و همه نیکویی‌ها از وی بیرون آرند.»[3]

جنید بغدادی می‌گفت: «عارف، عارف نباشد تا همچون زمین نبود که نیک و بد برو بروند و چون ابر که سایه بر همه چیز افکند و چون باران که بهمه جای برسد.»[4]

 

(3)

ابعاد دیگری نیز می‌توان برای این نیک‌خواهی عام به دست داد. ما در برابر آسیب‌ها، بدعملی‌ها و رنج‌هایی که از کسانی به سبب بیماری‌، جنون و یا عوامل قهری دیگر می‌بینیم، غالباً بدخواه و دشمن‌خو نمی‌شویم. رفتارشان را عذر می‌نهیم و آنان را «معذور» قلمداد می‌کنیم. هر چه در تفسیر اعمال دیگران بیشتر آنان را عامِد و مختار فرض کنیم، بیشتر مستعد آنیم که بدخواهی پیشه کنیم. نگاهی که عارفان به انسان‌ها داشتند توأم با عذرنهی و تبرئه‌ی نیات و مقاصد آنان بود. 

نقل است که شیخ ابوبکر واسطی به گورستان جهودان میرفت و می‌گفت: «این قومیند همه معذور، و ایشان را عذر هست.» مردمان این سخن شنیدند، او را بگرفتند و می‌کشیدند تا به سرای قاضی. قاضی بانگ بر او زد که: «این چه سخن است که تو گفته یی که جهودان معذورند؟» شیخ گفت: «از آنجا که قضای توست، معذور نِیند؛ اما از آن جا که قضای اوست، معذورند.»[5]

عارفان عمدتاً سعی داشتند که رفتار آدمیان را به بهترین وجه، تأویل و تفسیر کنند و حتی‌الامکان از تفسیر‌های بدگمانانه بپرهیزند: 

از شیخ ابوسعید ابوالخیر سؤال کردند که ای شیخ! ما الفتوّة؟ شیخ گفت: حقیقة الفتوة أن تعذر الخلقَ فیما هم فیه[حقیقت جوانمردی این است که خلق را، در آنچه هستند، معذور داری.][6]

نقل است که شبلی گفت: منصور را به خواب دیدم، گفتم: «خدای تعالی با این قوم چه کرد؟» گفت: «بر هر دو گروه رحمت کرد. آن که بر من شفقت کرد، مرا بدانست، و آن که عداوت کرد، مرا ندانست، از بهر حق عداوت کرد. به ایشان رحمت کرد که هر دو معذور بودند.»[7]

سهل تستری گفته است: «با عارفان همنشینی کن از جهت آنکه ایشان هیچ چیز را بسیار نشمرند و هر فعلی را به نزدیک ایشان تأویلی بود لاجرم تو را در همه احوال معذور دارند.»[8]

اسپینوزا می‌گوید: «انسان ها بیشتر از هم نفرت دارند، زمانی که خود را مختار فرض می‌کنند، و کمتر از هم نفرت دارند، زمانی که خود را ضروری و مصمم می‌دانند.»[9]

 

(4)

دشمنان، ناخواسته، می‌توانند اسباب آگاهی و اعتلا ما شوند و همین می‌تواند در مهار بدخواهی‌ما مؤثر باشد. بی‌ثباتی و نامانایی جهان و تنهایی عمیق و زوال‌ناپذیر انسان، حقایقی هستند که جور و جفاهای دیگران، مایه‌ی آشکارگی بیشتر آنها می‌شوند. همچنین اگر بینش روشنی داشته باشیم، رنج‌ها و زخم‌ها، ظرفیت‌های وجودی ما را پهنا می‌دهند. بنابراین، وجود انسان‌های جفاکار، از جهتی می‌توانند مغتنم شمرده شوند و ما می‌توانیم با لحاظ این امر، هر چه بیشتر از دامنه‌ی بدخواهی خود بکاهیم. کریستین بوبن نوشته است:

«در برابر آن که بر توبسیار زخم زد تو قهقهه سر دادی. تو دیگر این جا نیستی اما درسی به من آموختی که اکنون چنین باز می نویسمش: «آنکس که خرابی ما را می‌خواهد بر گنجمان می‌افزاید.»[10]

 

(5)

 نکته‌ی دیگری که توجه به آن می‌تواند به نیک‌خواهی فراگیر ما بینجامد آگاهی از رنج‌هایی است که همه‌ی انسان‌ها، حتی دشمنان‌مان، با آن دست به گریبان‌اند. آگاهی از سرنوشت محتوم مرگ، پیری، بیماری و ابعاد سوگناک زندگی که همگان با آن رویاروی هستند. شوپنهاور می‌نویسد:

«در مورد هر انسانی که با او تماس پیدا میکنی، فرقی نمی‌کند که باشد، سعی نکن بر اساس ارزش و کرامتش ارزیابی عینی‌ای از او به عمل آوری، به بدطینتی و کوته‌بینی و افکار منحرفش نگاه نکن؛ چون آن یک به راحتی می‌تواند تورا به سوی تنفر از وی بکشاند و این یک به سوی تحقیر وی. در عوض توجهت را تنها معطوف رنج‌ها و حوایج و بی‌قراری‌ها و دردهایش کن...»[11]

درک و استحضار این نکته که دیگری – هر چند بدخواه و دشمن من- با من از جهات بسیاری هم‌سرنوشت است و مرگ و تنها مُردن را تجربه می‌کند، نیک‌خواهی را در ما رُشد می‌دهد:

«سرانجام که در می‌یابیم می‌میریم و همه‌ی موجودات ذی‌شعور نیز می‌میرند، احساس سوزان و کمابیش دلشکنی از آسیب‌پذیری و ارزشمندی هر دَم و موجود به ما دست می‌دهد و از همین جا شفقت ژرف، زلال و بی‌نهایتی نسبت به همه‌ی موجودات زندگی در ما رشد می‌کند.»[12]

«این نومیدی تلخ که زاده‌ی این آگاهی است که همان‌سان که پیش از به دنیا آمدن وجود نداشتی، پس از دنیا رفتن هم فنا خواهی پذیرفت؛ در دلت شفقت یعنی عشق به همه‌ی همنوعان و برادرانی که در این جهان خاکی داری، به این سایه‌های ناشاد که یک‌یک از صندوق عدم فرا می‌آیند و به صندوق عدم فرو می‌روند، به این جرقه‌های آگاهی که لحظه‌ای در ظلمت جاودانه‌ی بیکرانه می‌درخشند، پیدا خواهی کرد. و این احساس شفقت را که به سایر انسان‌ها، به همنوعانت داری، ابتدا به کسانی پیدا می‌کنی که به تو نزدیکت‌ترند. یعنی کسانی که با آنها زندگی می‌کنی؛ و سپس شفقتی شامل و کامل می‌شود و به همه‌ی موجودات زنده و شاید موجوداتی که حیات ندارند و فقط وجود دارند، گسترش می‌یابد. آن ستاره‌ی دور، که شبها در دل آسمان می‌درخشد، روزی خاموش و خاکستر خواهد شد و نخواهد درخشید و نخواهد وجود داشت. همه‌ی آسمان پرستاره چنین سرنوشتی خواهد داشت. چه آسمان بیچاره‌ای!»[13]

یعنی آگاهی هر چه عمیق‌تر از این نکته که دیگری «هم‌رنج» من است و «همدلی» با وضعیت وجودی او، ما را مشفق‌تر و نیک‌خواه‌تر می‌گرداند.

ویتگنشتاین در همین رابطه گفته است:

«انسانها را بفهم! هر وقت می‌خواهی ازآنها متنفر باشی، سعی کن به جایش آنها را بفهمی.»[14]

 

(6)

به ملاحظه‌ی یاری‌دهنده‌ی دیگری هم می‌توان اشاره کرد و آن اینکه هر چه خویش را پاک‌دامن‌تر و بی‌گناهتر بینگاریم، آمادگی بیشتری برای بدخواهی در برابر گناه‌کاران و دشمنان‌مان خواهیم داشت. ولتر می‌گفت:

ولتر می‌گفت: «ما باید متقابلا نسبت به هم بردبار باشیم، برای آنکه همه ما ضعیفیم، نامعقولیم، آماده‌ی دگرگونی و ارتکاب اشتباهیم. یک نی خوابیده در لجن توسط باد آیا به نی دیگری که در جهت عکس آن خوابیده خواهد گفت: بدبخت، مثل من سینه‌خیز برو، وگر نه درخواست خواهم کرد تو را از ریشه دربیاورند و بسوزانند.»[15]

داستانی که در انجیل یوحنا در باب مسیح آمده است در همین رابطه معنا می‌یابد. مسیح خطاب به کسانی که آکنده از خشم، قصد سنگسار زنی را داشتند که مرتکب زنا شده بود می‌گوید:

 «از میان شما آن کس که از گناه بری است، نخستین سنگ را بر او زند!» و چون همگان از خجلت این سؤال از قصد خویش منصرف شدند، مسیح رو به زن می‌کند می‌گوید: «من نیز ترا محکوم نمی‌کنم. برو و زین پس گناه مکن.»[16] 

 

در ادامه و تتمه‌ی این جُستار مایلم در پاسخ به این که آیا می‌شود دشمنان را دوست داشت و هر گونه بدخواهی و کینه‌ورزی را از ضمیر خود پیراست، شواهدی از متون مقدس و ادبیات عرفانی و تعلیمی ذکر کنم:

 

عبدالله‌بن‌مسعود می‌گوید: گویا هم اکنون رسول خدا(ص) را می‌بینم که از پیامبری حکایت می‌کند که قومش او را زده و خون‌آلود کرده‌اند و او در حالی که خون را از چهره‌اش پاک می‌کند، می‌گوید: «اللَّهُمَّ اغفِر لِقَومی فَإِنَّهُم لا یعْلَمُونَ»؛ خدایا! قومم را ببخشای چرا که آنان نمی‌دانند.[17]

--

پیامبر اسلام(ص) در روز احد، ابتدا گفتند: «إشتدّ غضبُ الله علی قَومٍ دمّوا وجهَ رسولِهِ»؛ خداوند سخت خشم خواهد گرفت برمردمانی که صورت پیامبرشان را خون آلود گردانیدند. آنگاه لحظاتی درنگ کردند و سپس گفتند: «ربّ اغفِرِ لِقَومی فَإِنَّهُم لا یعْلَمُونَ»؛ خدایا این قوم مرا بیامرز چرا که نمی‌دانند.[18]

--

چون به مکانی به نام جمجمه رسیدند، او[مسیح] را با آن تبهکاران بر صلیب کشیدند، یک در سمت راست و دیگری در سمت چپ وی. و عیسی گفت: «ای پدر، ایشان را ببخشای: نمی‌دانند چه می‌کنند.»[19]

--

عیسی به پیروان خود می‌گفت: 

«شنیده‌اید که گفته شده است همنوع خویش را دوست بدار و از دشمنت بیزاری جوی. لیک شما را می‌گویم که دشمنان خویش را دوست بدارید و از برای آزارگرانتان دعا کنید... چه او خورشیدش را بر سر نیکان و بدان بر می‌آورد و باران را بر دادگران و ستمکاران فرو می‌بارد. چه اگر دوستداران خویش را دوست بدارید، شما را چه پاداشی خواهد بود؟ آیا خراجگیران نیز چنین نمی‌کنند؟ و اگر برادران خویش را سلام گویید، چه فضیلتی از شما سر زده است؟ آیا مشرکان نیز چنین نمی‌کنند؟»[20]

«لیک شما را که بر من گوش سپرده‌اید می‌گویم: دشمنان خویش را دوست بدارید و بر آنان که از شما بیزاری می‌جویند، نیکی کنید، از برای کسانی که نفرینتان می‌کنند برکت طلبید و بهر آنان که بر شما افترا می‌زنند دعا کنید. بر آن کس که بر گونه‌ی تو نواخت، گونه‌ی دیگر را بگردان و از آن که ردایت را ستاند، پیراهن خویش دریغ مدار... آنچه می‌خواهید آدمیان از برای شما کنند، خود بهر ایشان کنید. چه اگر دوستداران خویش را دوست بدارید، شما را چه فضیلتی خواهد بود؟ چرا که گنهکاران نیز دوستداران خویش را دوست می‌دارند. و اگر نیکی‌کنندگان خویش را نیکی کنید، شما را چه فضیلتی خواهد بود؟ گنهکاران نیز به گنهکاران وام می دهند تا از ایشان عوض گیرند. بر خلاف، دشمنان خویش را دوست بدارید و نیکی کنید و بی‌چشمداشت عوض گرفتن وام دهید. آنگاه پاداش شما عظیم خواهد بود و پسران خدای تعالی خواهید بود، چه او با حق‌ناشناسان و بدکاران مهربان است.»[21]

«خویشتن را مهربان بنمایید، همچنان که پدر شما مهربان است. داوری مکنید تا بر شما داوری نشود؛ محکوم مکنید تا محکوم نشوید؛ ببخشایید تا بخشوده شوید. بدهید تا بر شما داده شود؛ پیمانه‌ای نیکو و فشرده و تکانده و آکنده در دامانتان ریخته خواهد شد؛ چه با همان پیمانه که می‌پیمایید، از برای شما پیموده خواهد شد.»[22]

باری، کاتبان و فریسیان زنی را آوردند که هنگام زنا گرفتار شده بود و او را در میانه نهادند، عیسی را گفتند: «استاد، این زن حین ارتکاب زنا گرفتار شده است. باری، موسی در شریعت بر ما حکم کرده است که این زنان سنگسار گردند. پس تو چه می‌گویی؟» این را از برای آزمودن او گفتند تا دستاویزی بهر متهم کردن وی بیابند. لیک عیسی سر به زیر افکند و به سرانگشت خویش، در کار نگاشتن بر زمین شد. چون در پرسش از او پای فشردند، سر بلند کرد و ایشان را گفت: «از میان شما آن کس که از گناه بری است، نخستین سنگ را بر او زند!» دگر بار سر به زیر افکند و در کار نگاشتن بر زمین شد. لیک ایشان چون این را بشنیدند، یکایک برفتند و نخست پیرتران روانه شدند؛ و او با آن زن که همچنان آنجا در میانه بود، تنها ماند. آنگاه عیسی سر بلند کرد و او را گفت: «ای زن، ایشان کجایند؟ هیچ کس ترا محکوم نکرد؟» زن گفت: «هیچ کس ای خداوند.» آنگاه عیسی گفت: «من نیز ترا محکوم نمی‌کنم. برو و زین پس گناه مکن.»[23] 

--

چونک آن بدبخت آخر از قضا 

ناگهان آن زخم زد بر مرتضا

مرتضی را شربتی کردند راست 

مرتضا گفتا که خون ریزم کجاست

شربت او را ده نخست آنگه مرا 

زانک او خواهد بُدَن همره مرا

شربتش بردند او گفت اینت قهر 

حیدر اینجا خواهدم کشتن به زهر

مرتضا گفتا به حق کردگار 

گر بخوردی شربتم این نابکار

من همی ننهادمی بی او به هم 

پیش حق در جنت المأوی قدم

مرتضا را چون بکشت آن مرد زشت 

مرتضی بی او نمی‌شد در بهشت

[منطق‌الطیر، عطار نیشابوری]

--

«کبر و غرور به خود راه ندهید و در مقابل خُرد و بزرگ بزرگی نفروشید. از کسانی که شما را طرد می‌کنند کینه‌ای به دل نگیرید. از خدانشناسان و تبهکاران متنفر نباشید، و نه تنها خوبان بلکه بدان را نیز دوست بداریم، هنگام نماز و دعا در درگاه الهی آنان را فراموش نکنید و درباره آنان از خدا چنین بخواهید: خدایا! کسانی را که هیچ‌کس برای آنان دعا نمی‌کند نجات ده و حتی کسانی را هم که حاضر به نماز خواندن نیستند از رحم خود بهره مند ساز!»[24]

--

جماعت مریدان گفتند: «چه گویی در ما که مریدانیم، و اینها که منکرند، و تو را به سنگ خواهند زد؟» منصور حلاج گفت: «ایشان را دو ثواب است، وشما را یکی؛ از آنکه شما را به من حسن ظنّی بیش نیست، وایشان از قوّت توحید به صلابتِ شریعت می جنبند. و توحید درشرع اصل بود، و حسن ظنّ، فرع.

پس هر کسی سنگی می‌انداختند، شبلی – موافقت را- گلی انداخت. حسینِ منصور آهی کرد. گفتند: «از این همه سنگ هیچ آه نکردی، از گِلی آه کردن چه معنی است؟» گفت: «از آنکه آنها نمی‌دانند، معذورند. از او سختم می‌آید، که او می‌داندکه نمیباید انداخت.»

شبلی گفت: منصور را به خواب دیدم، گفتم: «خدای تعالی با این قوم چه کرد؟» گفت: «بر هر دو گروه رحمت کرد. آن که بر من شفقت کرد، مرا بدانست، و آن که عداوت کرد، مرا ندانست، از بهر حق عداوت کرد. به ایشان رحمت کرد که هر دو معذور بودند.»[25]

--

«دزدی به خانه‌ی پارسایی آمد. چندان که جُست چیزی نیافت. دلتنگ شد. پارسا را خبر شد. گلیمی که در آن خفته بود برداشت و در راه دزد انداخت تامحروم نشود.

شنیدم که مردان راه خدای

دل دشمنان هم نکردند تنگ

ترا کی میسر شود این مقام

که با دوستانت خلاف است وجنگ»[گلستان سعدی، باب دوم] 

--

«هرکه مارایار نبود ایزد اورا یار باد 

هر که ما را خوار کرد از عمر برخوردار باد

هرکه اندر راه ما خاری فکند از دشمنی 

هرگلی کز باغ عمرش بشکفد بی خار باد 

در دو عالم نیست ما را با کسی گرد و غبار 

هر که ما را رنجه دارد راحتش بسیار باد [میر علی همدانی]

==

ارجاعات:

1. مناقب‌العارفین، شمس‌الدین افلاکی، به تصحیح تحسین یازیجی، تهران، دنیای کتاب، 1375

2. تذکرة‌الاولیاء، فریدالدین عطارنیشابوری، به تصحیح رینولدآلن نیکلسون، نشر اساطیر، چاپ دوم،1383

3. همان

4. رساله‌ی قشیریه، عبدالکریم‌بن‌هوازن قشیری، تصحیح بدیع‌الزمان فروزانفر، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم، 1385

5. تذکرة‌الاولیاء، فریدالدین عطارنیشابوری

6. اسرارالتوحید‌ فی ‌مقامات ‌الشیخ‌ابی‌سعید، ‌محمدبن‌منور،‌ تصحیح محمدرضاشفیعی‌کدکنی، انتشارات‌آگاه، چاپ ششم، 1385

7. تذکرة‌الاولیاء، فریدالدین عطارنیشابوری

8. همان

9. رساله‌ای کوچک درباب فضیلت‌های بزرگ، اندره کنت اسپونویل، ترجمه مرتضی کلانتریان، نشر آگه، چاپ اول،1384

10. تصویری از من در کنار رادیاتور، کریستیان بوبن، ترجمه منوچهر بشیری راد، نشر اجتماع،1386

11. متعلقات و ملحقات، آرتور شوپنهاور، ‌ترجمه‌ی رضا ولی‌یاری، نشر مرکز

12. سوگیال رینپوچه، به نقل از: خیره به خورشید، اروین یالوم، ترجمه ی مهدی غبرائی، نشر نیکو نشر، چاپ اول، 1389

13. درد جاودانگی(سرشت سوگناک زندگی)، میگل د اونامونو، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، نشر ناهید، چاپ پنجم،1380

14. ویتگنشتاین و حکمت، مالک حسینی، نشر هرمس، چاپ دوم، 1389

15. رساله‌ای کوچک درباب فضیلت‌های بزرگ، اندره کنت اسپونویل

16. انجیل یوحنا، باب 8 آیات 3 تا 11 ؛ از: عهد جدید، ترجمه‌ی پیروز سیّار، نشرنی، چاپ دوم، 1387

17. به‌روایت بخاری و مسلم

18. الرحیق‌المختوم، عبدالرحمن مبارک‌فوری

19. انجیل لوقا، باب 23 آیات 33 و 34؛ از: عهد جدید، ترجمه‌ی پیروز سیّار

20. انجیل مَتّی، باب 5، آیات 43 تا 48، از: عهد جدید، ترجمه‌ی پیروز سیّار

21. انجیل لوقا، باب 6 آیات27 تا 35، از: عهد جدید، ترجمه‌ی پیروز سیّار

22. انجیل لوقا، باب 6 آیات 36 تا 38، از: عهد جدید، ترجمه‌ی پیروز سیّار

23. انجیل یوحنا، باب 8 آیات 3 تا 11، از: عهد جدید، ترجمه‌ی پیروز سیّار

24. برادران کارامازوف، فئودور داستایوفسکی، ج1، ترجمه مشفق همدانی

25. تذکرةالاولیاء، فریدالدین عطار نیشابوری