مدعیات ناسیونالیستی، ملت را به‌مثابه مرکز کنش سیاسی نمایش می‎‎دهند که باید به دو پرسش کلی بسیار مهم پاسخ دهد؛ اول اینکه آیا نوعی گروه اجتماعی بزرگ (کوچک‎‎تر از مجموع کل انسان‎‎ها) هست که واجد اهمیت اخلاقی ویژه باشد؟ پرسش دوم اینکه مبانی تکالیف شخص نسبت به گروه مرکزی پایبند به اخلاق چیست؟ این مبانی مبتنی بر عضویت اختیاری در ملتند یا عضویت غیراختیاری؟

فرهنگ امروز/ نِناد میشچِویچi] ] ترجمه: عدنان فلاحی

 

۱) ملت چیست؟

درحالی‎‎که ملت غالباً از یک قوم یا اجتماع فرهنگی تشکیل می‎‎شود، دولت موجودیتی سیاسی قرین با بالاترین درجه‌ی حاکمیت [ii] است و از همین ‎‎رو تمایز نهادن بین ملت‎‎ها و دولت‎‎ها امری معمول است. درحالی‎‎که بسیاری از دولت‎‎ها به یک معنا ملت هستند، ملت‎‎های بسیاری وجود دارند که دولت‎‎های مستقل کاملی نیستند؛ مثلاً ایرکْوُی‌های[iii] ‎‎ بومی آمریکا یک ملت را تشکیل می‎‎دهند اما دولت نیستند، چراکه قدرت سیاسی لازم نسبت به امور داخلی و خارجی خود را ندارند. اگر اعضای ملت ایرکوی برای تشکیل یک دولت مستقل -به‌منظور کوشش در راستای حفظ هویتشان به‌مثابه یک ملت- تلاش کنند، آن‌ها یک ناسیونالیسم دولت‎‎محور را به نمایش خواهند گذاشت.

 

۱/۱) مفهوم بنیادین ناسیونالیسم

به‌رغم اینکه اصطلاح «ناسیونالیسم» واجد تنوع معنایی است، یقیناً در آغاز دو پدیده‌ی مشهور را دربر می‎‎گیرد:

یکم) رویکردی که اعضای یک ملتiv] ] آنگاه که دغدغه‎‎مند هویتشان -به‌مثابه اعضای آن ملت- هستند، دارند.

دوم) اَعمالی که اعضای یک ملت به‌منظور دست یافتن به شکلی از حاکمیت سیاسی [v] یا حفظ آن اجرا می‎‎کنند. [vi] (برای مثال نک: Nielsen ۱۹۹۸۹, ۹).

هریک از این دو جنبه‌ی معنایی نیازمند تفصیل است. تعریف اول، پرسش‎‎هایی درباره‌ی مفهوم ملت یا هویت ملی و اینکه چه چیزی به یک ملت تعلق دارد و نیز درباره‌ی اینکه چه میزان باید دغدغه‎‎مندِ ملت خود باشیم، برمی‎‎انگیزد. ممکن است ملت‎‎ها و هویت ملی در پرتو ریشه و قومیت[vii]  مشترک یا پیوندهای فرهنگی تعریف شوند و درحالی‎‎که عضویت فرد در ملت غالباً به شکل غیراختیاری[viii]  انگاشته می‎‎شود، گاهی اوقات به شکل اختیاری نیز انگاشته می‎‎شود.

اما تعریف دوم پرسش‎‎هایی را در این‌ باره برمی‎‎انگیزد که آیا حاکمیت نیازمند کسب استقلال و چیرگی کامل در امور داخلی و بین‎‎المللی است یا چیزی کمتر از استقلال هم برایش کافیست؟ ولو اینکه مراد از حاکمیت غالباً استقلال کاملix] ا] ست (Gellner۱۹۸۳, ch. ۱؛ برای بحث درباره‌ی دیدگاه‎‎های گِلنر نک: Meadwell ۲۰۱۲, ۲۰۱۴ و مقالات: Malesevic and Hugarard ۲۰۰۷).

به‌رغم وجود این نگرانی‎‎های مربوط به تعاریف، اتفاق‎‎نظری نسبی در باب اَشکال الگویی تاریخیِ ناسیونالیسم در کار است. ناسیونالیسم معمولاً نمایانگر تفوّق‌ مطالبات ملت بر سایر مطالبات در راستای وفاداری فردی و حاکمیت کامل -به‌مثابه هدف مستمر برنامه‌ی سیاسی ناسیونالیسم- است. حاکمیت ارضی[x]  به شکل سنتی به‌مثابه عنصر معرف قدرت دولت و عنصر اساسی ملت ‎‎بودن [xi] انگاشته شده است.

 

۱/۲) مفهوم بنیادین ملت

در حالت کلی، مبحث ناسیونالیسم مستلزم ترسیم خطوط بین حوزه‌ی قومی-فرهنگی (نمایانگر گروه‎‎های قومی-فرهنگی یا «ملت‎‎ها») و حوزه‌ی سازمان‎‎دهی سیاسی است. ما به‌منظور تشریح این مبحث به اهمیت رویکردی که اعضای یک ملت به هنگام دغدغه‎‎مندی نسبت به هویت ملی‎‎شان دارند اشاره کردیم. این نکته، دو دسته از پرسش‎‎ها را برمی‎‎انگیزد، نخست پرسش‎‎های وصفی:

الف) ملّت‌ و هویّت‌ ملّی‌ چیست؟

ب) تعلّق‌ به یک ملّت‌ چیست؟

پ) سرشت رویکرد وفاداری ملّی‌ چیست؟

ت) عضویت در یک ملّت‌، اختیاری است یا غیراختیاری؟

دوم، پرسش‎‎های هنجاری:

الف) آیا رویکرد دغدغه‎‎مندی نسبت به هویّت‌ ملّی‌ همواره پذیرفتنی و درست است؟

ب) چه میزان باید دغدغه‌ی هویّت‌ ملّی‌ داشت؟

اگر کسی بخواهد برای تلاش در راستای منافع ملی مردم به آن‌ها بپیوندد، باید ایده‎‎ای درباره‌ی اینکه ملت چیست و چه چیزی به آن تعلق دارد، داشته باشد؛ بنابراین، هواداران ناسیونالیسم به‌منظور صورت‎‎بندی و زمینه‎‎سازی ارزش‌گذاری‎‎ها و مطالبات و دستورالعمل‎‎ها، نظریات خود درباره‌ی قومیت، فرهنگ، ملت و دولت را به تفصیل بیان کرده‎‎اند؛ در نتیجه مخالفانشان نیز تفصیلات هواداران ناسیونالیسم را به چالش کشیده‎‎اند. حال برای ناسیونالیست‎‎ها بعضی پیش‎‎فرض‎‎ها درباره‌ی گروه‎‎های قومی و ملت‎‎ها ضروری‎‎اند؛ درحالی‎‎که سایر فرض‎‎ها تفاصیلی تئوریک هستند که به‌منظور پشتیبانی از موارد ضروری طراحی شده‎‎اند. تعریف و وضعیت گروه اجتماعی سودبرنده از برنامه‌ی ناسیونالیستی -گروهی که به تعابیر گوناگون «ملت»، «قوم‎‎ملت» [xii] یا «گروه قومی» خوانده می‎‎شود- ضروری است. از آنجا که ناسیونالیسم به‎‎ویژه از طریق گروه‎‎هایی که هنوز صاحب دولت نیستند برجسته می‎‎شود، تعریفی از ملت و ناسیونالیسم که تماماً در پرتو تعلق به دولت باشد، نشدنی است.

مضاف بر اینکه وفاداری تماماً «مدنی» [xiii] اغلب جداگانه ذیل عنوان «میهن‎‎پرستی» [xiv] یا «میهن‎‎پرستی قانون‌اساسی‌مدار»[xv]  طبقه‎‎بندی می‎‎شود (Habermas ۱۹۹۶، برای این بحث نک: Markell ۲۰۰۰، برای فهمی گسترده‎‎تر از میهن‎‎پرستی نک: Primoratz and Pavkovic ۲۰۰۷). این تعریف، دو گزینه‌ی سرحدی[xvi]  و یک گزینه‌ی بینابین را به جا می‎‎گذارد. نخستین گزینه‌ی سرحدی را گروهی کوچک اما متمایز از نظریه‎‎پردازان-شامل [ارنست] رنان[xvii]  ۱۸۸۲ و [ماکس] وبر[xviii]  ۱۹۷۰- پیشنهاد کرده‎‎اند (برای دفاعی متأخر [از این گزینه‌ی تعریفی] نک: Brubaker ۲۰۰۴ و برای مقایسه با دین، نک: Brubaker ۲۰۱۳). مطابق با تعریف تماماً اختیارگرایانه‌ی این گروه از نظریه‎‎پردازان، ملت یعنی هر گروهی از مردم که مشتاق دستیابی به یک سازمان مشترک سیاسی شبیه به دولت هستند. اگر چنین گروهی از مردم در شکل‎‎دهی دولت موفق شوند، طبیعتاً وفاداری اعضای این گروه، «مدنی» -برخلاف [وفاداری] «قومی»[xix] - خواهد شد. در دیگر سوی سرحدی -که تعریفی معمول‎‎تر است- ادعاهای ناسیونالیست‎‎ها بر روی اجتماع غیراختیاری تبار[xx]  و زبان و سنت[xxi]  و فرهنگ متمرکز است: قوم‎‎ملت کلاسیک، اجتماعی از تبار و فرهنگ است که به‎‎وضوح شامل یک زبان و رسوم می‎‎شود. این تمایز با خط‎‎کشی مکتب قدیمی‎‎تر علوم سیاسی و اجتماعی مابین ناسیونالیسم «مدنی» و ناسیونالیسم «قومی» مرتبط (و نه معادل) است، درحالی‎‎که ادعا شده اولی مربوط به اروپای غربی و دومی بیشتر مربوط به اروپای مرکزی و شرقی است، هر دو از آلمان نشئت می‎‎گیرند (یک طرف‌دار بسیار مهم این تمایز هانس کوْن[xxii]  ۱۹۶۵ است).

بحث‎‎های فلسفی متمرکز بر ناسیونالیسم معمولاً فقط متوجه گونه‎‎های قومی-فرهنگی آن است. برای ناسیونالیست‎‎های قوم‎‎فرهنگ‎‎گرا این پس‎‎زمینه‌ی شخص است که عضویت او در اجتماع را تعیین می‎‎کند. نمی‎‎توان شخص را به‌مثابه عضوی از اجتماع برگزید، در عوض عضویت، به واقع ‎‎شدن تصادفی تبار و اجتماعی ‎‎شدن اولیه بستگی دارد؛ هرچند که اشتراک در تبار برای بیشتر گروه‎‎های مورد نظر به امری اسطوره‎‎ای تبدیل شده است، زیرا گروه‎‎های قومی از هزاره‎‎ها پیش تاکنون در حال آمیختن با یکدیگر هستند.

ازاین‎‎رو، آگاهان هوادار ناسیونالیسم با چشم‎‎پوشی از بخش «قومیتی»، معمولاً فقط بر عضویت فرهنگی تأکید می‎‎کنند و از «ملیت» [xxiii] سخن می‎‎گویند (Miller۱۹۹۲, ۲۰۰۰; Tamir ۱۹۹۳, ۲۰۱۳; Gans ۲۰۰۳). اقتراح میشل سیمور [xxiv] دال بر «تعریف اجتماعی-‎‎فرهنگی»، بُعدی سیاسی را به بُعد تماماً فرهنگی می‎‎افزاید: ملت احتمالاً -و نه ضرورتاً- جمعی فرهنگی است که ضمن بهره‎‎‎‎مندی از پیوندهای مدنی به‌وسیله‌ی یک تبار مشترک [xxv] متحد شده است (Seymour۲۰۰۰). این گونه‎‎ای تعریف [از ملت] است که امروزه بیشتر طرف‎‎های درگیر بحث، آن را می‎‎پذیرند. چنان‎‎که آمد، ملت مقوله‎‎ای نسبتاً ترکیبی -از هر دو وصف قومی-فرهنگی و مدنی- است، اما همچنان به وصف تماماً قومی-فرهنگی نزدیک‎‎تر از وصف تماماً مدنی است.

تا پایان جنگ جهانی دوم، پیوند دادن دیدگاه‎‎های ناسیونالیستی به تمثیل‎‎های ارگانیک از جامعه معمول بود. آیزایا برلین [xxvi] همین اواخر یعنی در آغاز دهه‌ی ۷۰ [از قرن بیستم] پیشنهاد کرد که ناسیونالیسم تقریباً به‌مثابه پدیده‎‎ای متشکل از این باور راسخ تعریف شود که مردم به جمع انسانی مخصوصی متعلقند و «شخصیت‎‎های افرادی که این جمع را تشکیل می‎‎دهند به‌وسیله‌ی جمع شکل گرفته است و نمی‎‎توان این شخصیت‎‎ها را جدا از جمع فهمید...» (نخستین بار منتشرشده در ۱۹۷۲، بازنشر در: Berlin, ۱۹۷۹: ۳۴۱). بیشتر مدافعان معاصر ناسیونالیسم -به‎‎ویژه فیلسوفان- چنین ادبیاتی را رد می‎‎کنند. تمثیل ارگانیک و سخن گفتن درباره‌ی شخصیت، جای خود را به یک اَبَرتمثیل داده است: هویت ملی.

بگذارید حالا به موضوع تبار و «اصالت» گروه‎‎های قومی-فرهنگی یا قومی-‎‎ملی برگردیم. ما در علوم اجتماعی و سیاسی معمولاً دو نوع دیدگاه را از هم متمایز می‎‎کنیم؛ دیدگاه نخست را می‎‎توان دیدگاه‎‎‎‎های «ازلی‎‎گرا» [xxvii] خواند. مطابق این دیدگاه‎‎ها ملت‎‎های قومی-فرهنگی که بالفعل وجود دارند، از «دوران ماقبل تاریخ» وجود داشته‎‎اند (نسخه‌ی غلوآمیز و تا حدی کاریکاتورگونه متناسب با خطاب ناسیونالیستی قرن نوزدهم)، یا اینکه دست‌کم این ملت‎‎ها زمانی طولانی پیش از دوران مدرن وجود داشته‎‎اند (Hastings ۱۹۹۷، برای دیدن بحث درباره‌ی دیدگاه وی نک: Nations and Nationalism, Volume ۹, ۲۰۰۳). آنتونی اسمیت/اسمیث [xxviii] -ذیل عنوان «قوم‎‎نمادگرایی» [xxix]- از یک نسخه‌ی بسیار همه‎‎فهم و معتدل از این دیدگاه دفاع می‎‎کند (۲۰۰۸، ۲۰۰۱، ۱۹۹۸ و کتاب او ۲۰۰۹ و مقاله‎‎اش ۲۰۱۱). دیدگاه‎‎های دوم، مدرنیستی هستند و تبار ملت‎‎ها را در دوران‎‎های مدرن جا می‎‎دهند.

نیز می‎‎توان این دیدگاه‎‎ها را مطابق با پاسخی که به یک پرسش الحاقی می‎‎دهند طبقه‎‎بندی کرد: ملت قومی-فرهنگی چه مقدار واقعی‎‎ است؟ دیدگاه مدرنیستی واقع‎‎گرا می‎‎گوید که ملت‎‎ها واقعی اما بی‎‎چون‎‎وچرا مخلوقاتی مدرن هستند که در ایجاد سرمایه‎‎داری مؤثرند (Gellner ۱۹۸۳, Hobsbawn ۱۹۹۰, Breuilly ۲۰۰۱,۲۰۱۱). دیدگاه واقع‎‎گرا با ضدواقع‎‎گرایی [xxx] افراطی‎‎تر در تضاد است. مطابق با یکی از این دیدگاه‎‎های ضدواقع‎‎گرا، ملت‎‎ها «متصور» [xxxi] محض هستند جز اینکه به عللی نامعلوم، همچنان موجودیت‎‎های قدرتمندی هستند؛ مراد این است که باور به ملت‎‎ها بر باورمندان چیرگی دارد (Anderson ۱۹۶۵). دیدگاه شدیداً ضدواقع‎‎گرا مدعی است که ملت‎‎ها «سازه‎‎هایی» [xxxii] محض‎‎ هستند (برای وصفی اجمالی و آگاهی و جدیدترین اثر نک: Walker ۲۰۰۱، Malesevic ۲۰۱۱).

فیلسوفان مهم معاصر مدعی شده‎‎اند که ادعاهای ناسیونالیستی هنجاری-‎‎ارزشی با سرشت «متصور» از یک ملت سازگارند (برای مثال نک: MacCormick ۱۹۸۲; Miller ۱۹۹۲, ۲۰۰۰; Tamir ۱۹۹۳, Gans ۲۰۰۳, Moore ۲۰۰۹, ۲۰۱۰, Dagger ۲۰۰۹ و برای بحثی جذاب در این‌ باره نک: Frost ۲۰۰۶)؛ آن‌ها اشاره می‎‎کنند که تصورات مشترک می‎‎توانند مردم را به یکدیگر پیوند دهند و این برهم‎‎کنش بالفعلِ [xxxiii] برآمده از حس خوشایند همبستگی، می‎‎تواند موجب تعهدات اخلاقی مهم شود.

نهایتاً در پاسخ به این پرسش که «عضویت در یک ملت اختیاری است یا غیراختیاری»، ملت معمولاً به‌مثابه اجتماعی اساساً غیراختیاری دیده می‎‎شود که شخص به علت تولد یا سرشت اولیه به آن تعلق دارد و این تعلق تا حدی است که تأیید آگاهانه‌ی مضاف بر عنصر غیراختیاری آن را ارتقا داده و کامل‎‎تر می‎‎کند. آویشای مارگالیت [xxxiv] و یوسف رَز [xxxv] آنگاه که درب?