متأسفانه روزی نیست که خبری در بارهی تصادفات مرگبار نشنویم. قبل از بازگشت از سفر پیرانشهر از طریق یکی از ماموستاها باخبر شدم که ماموستا ملا جلال بایریدی، امام جماعت و ساکن روستای کانی بداغ از توابع پیرانشهر با همسرش بر اثر سانحهی تصادف در مسیر«دشتی قوڕێ» فوت کردهاند.
لازم به ذکر است یک سال پیش در همان نقطه، اتوبوس خبرنگاران از جاده منحرف شده بود که جا دارد بابت آن از ادارهی راه و شهرسازی شهرستان نقده گلایه کرد که چرا برای اصلاح این مسیر حادثهخیز، تاکنون گامی برنداشتهاند؟! هر گاه خبر ناگوار مربوط به یکی از ماموستاها را میشنوم بسیار متأثر میشوم نه بهخاطر ماموستا بودنشان بلکه از این لحاظ که یکی از سنگرهای دعوت خالی میشود و پر کردن آن اگر چه محال نیست، ولی بسیار سخت است. بنا به دلایلی جوانان ما کمتر این مسیر را انتخاب میکنند، مسیر پر از افتخار خدمت به هویت ملی و مذهبی کُردها.
سال ١٣٨٠ با مرحوم ماموستای جلال آشنا شدم. وی فرزند مرحوم حسین و فاطمه بایریدی است. متولد سال ١٣٥٥خورشیدی زادهی روستای کانی بداغ، دوران تحصیل را در روستای دیلانچیآرخی، نزد ماموستا ملا ابوبکر خضری شروع کرده بود. سپس برای ادامهی تحصیل راهی روستای قارنا نزد ماموستا ملا کریم آذریون شده سپس به شهرستان مهاباد و مدتی نیز در حجرهی مسجد داروغه در خدمت ماموستا عبدالله ستوده بوده است. بعد از آن برای ادامهی تحصیل وارد حجرهی مسجد حاج صالح شاطری ۲ نزد ماموستا ملا ابوبکر محمد کریمی شده و سه سال در خدمت آن استاد بوده است؛ تا اینکه در ۱۴ خرداد ماه سال ۱۳۸۰ همراه ملا عبدالله رش مقدم، ملا محمود خالدی زاده و ملا توفیق فرهوش، موفق به کسب اجازهی تدریس و افتا میشوند.
همان سال بود که من مرحوم ماموستا جلال را جهت خدمت در کسوت دعوت و تبلیغ به مردم روستای «یادآباد علیا»ی مهاباد و بویژه مرحومان کاک محمد سهرابی و کاک ابراهیم سهرابی معرفی کردم و در نهایت به عنوان امام جمعه و جماعت آن روستا منصوب شدند که پس از مدتی بهعلت نبود آب لولهکشی و آشامیدنی مجبور شد آنجا را ترک کند و به روستای «تنگ بالکه» مهاباد نقل مکان میکند و بعد از مدتی به پیرانشهر بازمیگردد و مشغول کار آزاد میشود و حدود پنج سال پیش بار دیگر به میدان دعوت و تبلیغ برمیگردد و بهعنوان امام جمعه و جماعت روستای «کانی بداغ» به ایفای نقش میپردازد که متأسفانه روز جمعه ٧ مرداد ۱۴۰۱ و بعد از اقامهی نماز و ارائهی خطبه و تشویق مردم به پرداخت فریضه زکات به منظور دیدار از یکی از اقوام به اتفاق اعضای خانواده از منزل خارج شده و در اثر انحراف ماشین و برخورد با سنگی بزرگ، دار فانی را وداع گوید. اتفاقاً سال قبل هم پدر بزرگوارشان بر اثر واژگون شدن تراکتور فوت کرده بود.
برای آشنایی بیشتر با این دعوتگر جوان گفتوگوی کوتاهی با دوست و همکلاسی ایشان ماموستا ملا عبدالله رش (امام جمعه و جماعت کنونی مسجد ابوبکر صدیق مهاباد) ترتیب دادهام امیدوارم رضایت شما را جلب کند.
- شما در چه سالی با ماموستا جلال آشنا شدید؟
در شهرستان ارومیه طلبه بودم، بخاطر حضور اقوام پدریام خیلی تمایل داشتم به شهرستان مهاباد بیایم و نزد اساتید این شهرستان تلمذ کرده و کسب علم نمایم. بنا به سفارش دوستان، نزد استاد فرزانه، ماموستا ابوبکر محمد کریمی رفتم و با ورودم به این حجره و مدرسهی علوم دینی، با مرحوم ماموستا جلال بایزیدی آشنا شدم. آن زمان در حجرهی مسجد حاج صالح شاطری شماره۲، ملا جلال بایزیدی و ملا محمود خالدی زاده حضور داشتند. بنده هم به آنها افزده شدم و بعدها ملا توفیق فرهوش هم به جمع ما پیوست.
- در مورد اخلاق و رفتار ماموستا جلال، ویژگیها و خصوصیاتش برای ما بگویید.
راجع به دوست عزیز و برادر نازنینم ملا جلال که مدت سه سال و اندی با هم، همرکاب هممنزل، همکلاس، همدوره، یا هر تعبیر دیگری که در این راستا بکار برده شود، هر چقدر از محاسن و خوبیها و رفتار و برخوردهای خوب و نیکو و شیرینش بگویم، کم گفتهام.
ایشان طلبهای فوقالعاده با اخلاق بودند؛ با صراحت بگویم، هرگز کوچکترین دلخوری از ایشان نداشتهام و تا بهامروز که دو روز از فوتشان میگذرد، با ایشان رفت و آمد خانوادگی داشتهام، او را واقعا برادر واقعیام حساب کردهام و همواره به وجود چنین رفیقی افتخار کرده و به خودم بالیدهام.
ملا جلال شخصی شوخطبع و بذلهگو بود، همواره تبسم بر لبانش نقش میبست و جوکهای با حالی برای ما تعریف میکرد، او را استاد نقل جوک میدانستیم، هر روز با یک جوک تازه با ما همسخن میشد و دل ما را شاد میکرد. ایشان بسیار وقتشناس بود و نسبت به وعدهها و قرارهایش کاملا مرتب و منظم بود. در کارهای حجره همکاری میکرد و هرگز در کارش اهمال و سهلانگاری نمیکرد.
ماموستا جلال بسیار باهوش بود، و به فناوریهای جدید علاقهمند بود و اصطلاحاتی بکار میبرد که ما کمتر میدانستیم یا به آن علاقهای نداشتیم و همواره وسایل برقی را دوست داشت آنها را دستکاری میکرد. دو سال پیش، مهمانم بود، جارو برقی ما ایرادی داشت، میخواستیم پیش تعمیرکار ببریمش یا آنرا دور بیندازیم که آنرا باز کرد و رفع ایراد نمود، و تا مدتی پیش هم، از آن استفاده میکردیم.
او در سخنانش صراحت داشت و رک صحبت میکرد و بیان شیوا و رسایی داشت.
ملا جلال در انجام طاعات و عبادات مرتب بود و التزام داشت.
ایشان پایبند به اخلاق دینی بود و از گناه و معصیت دوری میجست.
در ایجاد روابط سرمشق بود، راحت ارتباط برقرار مینمود و با هرکس همنشین میشد خیلی زود باب سخن میگشود و همصحبت میشد گویی که سالهاست با طرف مقابل رفت و آمد دارد.
برای بازدید از دوستان و اقوام و انجام صلهی رحم کمتر کسی مثل ملا جلال دیدهام که به این امر چنین توجه و اهتمام نماید.
در مورد خاطرات، به خاطرهی خاصی نمیخواهم اشاره کنم، ولی در مجموع همهی این مدت که در کنار هم بودیم خاطرات قشنگ و زیبایی داشتیم.
خیلی با من تماس تلفنی داشت، بیشتر اوقات هم خودش تلفن میکرد، میگفت: عبدالله چرا همهاش من باید بهت تلفن کنم، شما هم مرد باش بهم تلفن کن! سپس میگفت: شوخی میکنم عبدالله دلخور نشو ! زمانی هم که من تلفن میکردم، زود قطع میکرد، خودش تلفن میکرد و میگفت، من طرح دارم شاید شما نداشته باشی یا شارژت مصرف میشود، یا حداقل میپرسید، طرح داری یا نه؟
ملا جلال مشاوری امین بود و هرگز دوستان و نزدیکانش را به اقدام بد و موضعگیری نادرست راهنمایی نمینمود. بنده خیلی مواقع از راهنماییها و ارشادات و مشورتهای این دوست خوب، اوج استفاده کردهام و فواید زیادی عایدم شده است، الآن که چنین رفیق نابی را از دست دادهام احساس دلتنگی میکنم، احساس کمبود، احساس نیاز شدید را در خودم میبینم.
در کنار ملا جلال از لحاظ فکری، روحی و معنوی، شارژ میشدم، از او انرژی مثبت میگرفتم.
در رفتار خانوادگی شوخطبع، خوشاخلاق و آسانگیر بود. با همسر و فرزندانش یک دوست صمیمی بود، همیشه در کنار هم بودند، برای مدت اندکی حتی از هم دور نبودند.
شاید خدا هم بخاطر همین موضوع جان آنها را در یکجا و یک وقت، با یک وسیله، گرفت، تا برای ابد در کنار هم مانند زندگی دنیا در دنیای برزخ و بعد از آن هم آن در سرای ابدی، برای همیشه در کنار هم بیارامند.
هزاران درود و رحمت و مهربانی خدا بر شما و همسر، همراز و همسفرت باد دوست دوست داشتنیام، عزیز دلم، برایتان از خدای مهربان بهترینها را میخواهم، امیدوارم خدای مهربان با مهربانیاش از تک تک گناهانتان بگذرد و بهشت را جای زندگی جاویدانتان نماید.
- در مورد وضعیت فرزندانش توضیحاتی بدهید.
چنانچه اطلاع دارید، در روز جمعه بعد از اقامهی نماز جمعه و عصر، ماموستا به همراه خانواده، به منظور دیدار با یکی از اقوامش که بیمار است، از منزل خارج شده بود، و با تاسف و تٲثر فراوان، در سرازیری نزدیک روستای دشتی قوره، اتومبیل ماموستا از جاده خارج شده و با سنگی بزرگ در کنار جاده برخورد کرده -علت را هنوز نمی دانیم، احتمالا نقص فنی باشد- و موجب فوت ماموستا جلال و همسرش، شده و دو تا از فرزندانش بنامهای محمد، متولد ١٣٩٤ و اسراء متولد ١٣٨٧ به علت وخامت وضعیت و بدحالی به بیمارستان مهاباد، اعزام شدهاند و متٲسفانه همچنان در حالت کما هستند، و دختر بزرگش، بنام فائزه ١٩ ساله در بیمارستان نقده بستری است و تا بحال دو بار عمل جراحی برایش انجام شده است، و شکر حال و وضعش خوب است.
از همهی دوستان، آشنایان و مسلمانان درخواست دعا دارم برای فرزندان ماموستا، امیدوارم که در نمازهایتان آنان را از دعای خیرتان فراموش نفرمایید.
نظرات
هاشم حکیمی
15 مرداد 1401 - 04:30خداوند متعال این ماموستای عزیز وهمسر وفرزندانش را در جوار رحمت خود محشور فرماید وبه بستگان ودوستان وهم مسیرانش بویژه تنها بازمانده خانواده فائزه خانم ، صبرجمیل واجرجزیل عطافرماید. انالله واناالیه راجعون