(١)
به افغانستان که میرسم، دیگر دست به قلم نمیرود. واژگان در سکوت میروند و از جزع و فزع خود به افغان مینشینند. کوه غمی که بر دل و جان مستولی گشته، به قول صائب تبریزی پشت فلک را شکسته است. در این سیه روزگاری که هر گوشهای از این خاورمیانه نگون بخت، زخم ناسوری شده، دیگر نای نوشتن و گفتنی نمیماند.
قصه فغان افغانستان سر درازی دارد و شرح آن از حوصله یک نوشته تلگرامی خارج است. این سرزمین با ٦٥٣ هزار کیلومتر مربع به نوعی قلب آسیا و نقطه اتصال جنوب و مرکز آن است که جغرافیایی خشن، ناهموار و محصور در خشکی دارد و همین خود از مولفههای مهم فرهنگ و اجتماع در این سرزمین است.
از لحاظ ژئوپولتیکی، افغانستان یک منطقه حایل و محل تلاقی و یا برخورد میان چهار حوزه نفوذ ژئوپلیتیکی ایران و خاورمیانه و خلیج فارس، آسیای جنوبی و شبه قاره هند، روسیه و اورآسیا، چین (همسایه شمال شرقی) و آمریکا به عنوان یک قدرت فرامنطقهای است و همین امر، افغانستان را به سرزمینی مستعد برای مداخلات خارجی و جنگهای نیابتی قدرتهای منطقهای پیرامونی و فرامنطقهای به ویژه در تاریخ معاصر و چند قطبی شدن جهان تبدیل کرده است.
در واقع، بحرانهای معاصر افغانستان نیز ریشه در تقابل ژئوپولتیکی به ویژه میان روسیه و غرب در سایه نبود قدرت مرکزی مقتدر و بیثباتی داخلی دارد.
زمانی که هند مستعمره انگلستان بود، به ویژه از دهههای نخستین قرن نوزدهم، همواره بریتانیاییها به چشم تهدید به افغانستان علیه تداوم استعمار هندوستان مینگریستند و از آن بیم داشتند که روسیه تزاری با رخنه در افغانستان سلطه آنها در شبه قاره هند را به مخاطره بیندازد. از این رو، برای دور کردن خطر روسیه، تضمین تداوم این سلطه و ایجاد ثبات در یکی از مسیرهای مهم منتهی به شبه قاره هند، چاره کار را در اشغال افغانستان دیدند و دو جنگ علیه آن در قرن نوزدهم راه انداختند که به جنگ اول و دوم انگلیس و افغانستان معروف شد و در نهایت، انگلیس پس از مقاومت افغانها مجبور به شناسایی استقلال افغانستان شد.
در این میان، افغانستان که عملا رفته رفته از ایران جدا و این جدایی با معاهده پاریس (١٨٥٧) رسما نهایی شده بود، در معرض حملات روسها بوده و در سال ١٨٧٣ طی حملاتی باعث جدایی بخشهای قابل توجهی از آن شدند و اگر بیم آنها از رویارویی با نیروهای بریتانیای کبیر در کابل نبود به اشغال اراضی افغانستان ادامه میدادند.
به هر حال، روسیه با وجود اشغال این مناطق، چنین وانمود میکرد که قصد کمک به افغانستان برای استقلال از بریتانیا را دارد و به افغانها کمک نظامی میکرد و در سال ١٨٧٨، نخستین معاهده نظامی میان شیر علی خان حاکم وقت با روسیه امضا شد. پس از آن، حبیب الله خان (١٩٠١ ـ ١٩١٩) روابط متوازنی با روسیه در پیش گرفت، اما این روابط در دوره امان الله خان که به دنبال بنیانگذاری افغانستان نوین و مدرن بود، تقویت شد تا این که سرانجام موفق شد در سایه کمکهای تسلیحاتی روسیه استقلال کشورش را از بریتانیا اعلام کند که از نتایج آن تقویت هر چه بیشتر روابط میان افغانستان و روسیه بود.
امان الله خان پیمان "بیطرفی و عدم تجاوز" با روسیه امضا کرد، اما روسها عهدشکنی کرده و دیری نپایید تا این که خیوه (خوارزم) و بخارا را اشغال کردند و همین موجب تضعیف پایگاه اجتماعی امان الله خان در افغانستان شد و در نهایت تعمیق نفوذ شوروری و مخالفتها با اصلاحات امان الله خان که برخی آن را ضد فرهنگ و دین میدانستند، به سرنگونی حکومت وی ختم شد.
حبیبالله کلکانی معروف به بچه سقا با داعیه دینی به قدرت امان الله خان پایان داد. نگاه مردم و نخبگان افغانستان نسبت به او بسیار متفاوت است، برخی او را مصلح و خادم دین خدا و پیامبر میدانند و برخی (هواداران اصلاحات امانی) او را راهزن و عامل انگلیس میپندارند. به هر حال، بچه سقا اولین و آخرین حاکم تاجیک افغانستان تا به امروز است و جدال درباره او برآیندی از بحران هویت در افغانستان و بیشتر کشورهای منطقه است که هنوز مفهوم ملت دولت و مولفههای هویتی آن محل اختلاف و جدل است.
سپس نادر خان به قدرت چند ماهه بچه سقا پایان داد و به عنوان پادشاه افغانستان بر تخت نشست. وی طی حدود چهار سال پادشاهی، از نفوذ شوروی به شدت کاست و همین موجب خرسندی جامعه افغانستان شد تا این که در سال ١٩٣٣ ترور و پسرش محمد ظاهر شاه بر کرسی پادشاهی نشست. ظاهر شاه در ١٩ سالگی قدرت را به دست گرفت، اما با این کم سن و سالی، با کمک عموهایش توانست در طول چهار دهه حکمرانی، اوضاع داخلی را سر و سامان دهد و در سیاست خارجی "موازنه مثبتی" در پیش گرفت و افغانستان را از کشمکشهای منطقهای در امان نگه داشت و سند همکاری و دوستی "سعدآباد" را با ترکیه، ایران و عراق امضا کرد. در جنگ جهانی دوم نیز بیطرف ماند.
(٢)
چنانچه در یادداشت پیشین نیز تصریح شد، افغانستان در دوران چهل ساله محمد ظاهر شاه شاهد ثبات و آرامشی نسبتا بیسابقه در دوره معاصر خود بود، اما پس از ظاهر شاه چرخه خشونتها و بحرانهای داخلی و خارجی شروع شد و تا به امروز ادامه دارد. ثباتی که افغانستان در دوره ظاهر شاه به ویژه در دو دهه نخست آن تجربه کرد، محصول خردورزی شاه جوان و "کاکاهایش" (عموها) بود. در نتیجه موازنه مثبت ظاهر شاه در سیاست خارجی، افغانستان از ورود به بلوکبندیهای منطقهای بر اساس دو گانه اجماع شرق و غرب پرهیز کرد و در پی حل تنش با همسایگان بود؛ با این حال شوروی همچنان از نفوذ قابل توجهی در افغانستان برخوردار بود و همین مانع بهبود روابط افغانستان با بلوک غرب به ویژه آمریکا بود. هم آمریکا هم متحدان منطقهای آن به دیده تردید به افغانستان مینگریستند.
مهمترین تنش خارجی در دوره ظاهر شاه با پاکستان بود. داستان این تنش از آنجا شروع شد که افغانستان تنها کشوری بود که در سال ١٩٤٦ با عضویت پاکستان در سازمان ملل و شناسایی استقلال آن مخالفت کرد. دو هفته بعد که حکومت افغانستان به اشتباه خود پی برد، پای سند شناسایی پاکستان را امضا کرد، اما بحران فیمابین همچنان ادامه یافت. اختلاف اصلی بر سر مساله پشتونها یا پشتونستان بود که همچنان لاینحل مانده بود.
دولت ظاهرشاه خط مرزی "دیورند" میان افغانستان و کمپانی هند شرقی بریتانیا را به رسمیت نمیشناخت. این خط منطقه پشتونستان را دو نیم میکند که بعد از استقلال پاکستان به موجب معاهده دیورند، بخش بزرگی از این منطقه در داخل خاک پاکستان افتاد و افغانستان آن را مطالبه میکرد. این خط مرزی را دولت عبدالرحمن خان افغانستان با مورتیمر دیورند نماینده بریتانیایی امضا کرد. در آن زمان افغانستان یک منطقه حایل میان نفوذ انگلیس و نفوذ روسیه تزاری در آسیای مرکزی بود.
در دوره ظاهر شاه در سایه ثبات و اقتدار داخلی، بر عکس این روزها که پاکستان متهم به دخالت در اوضاع افغانستان است، این کابل بود که به دخالت در امور پاکستان و حمایت از جدایی طلبان پشتون و بلوچ متهم میشد و اسلام آباد مدام از این قضیه شکوه و ناله میکرد. به هر حال، ظاهر شاه که خود از پشتونهای قوم بارکزی و دوران او اوج اقتدار حکمرانی پشتونها بود، چندان تمایلی به تشدید تنش با پاکستان نداشت؛ اما با نخست وزیری پسر عمویش محمد داود خان در سال ١٩٥٣ تنشها بین دو همسایه بالا گرفت.
داود خان از چهرههای شدیدا ضد پاکستانی بود که خواستار الحاق مناطق پشتوننشین به خاک افغانستان بود. در واقع، شروع نخست وزیری داود خان در ابتدای دهه سوم حکمرانی ظاهر شاه سرآغاز مصائب داخلی و خارجی چند دهه اخیر افغانستان تا به امروز است. وی به تخت و تاج چشم دوخته بود و خود را شایستهتر از ظاهر شاه میدانست که بعدها ده سال بعد از برکناری کودتا کرد. نزدیکان خود را به سمتهای مهم گمارد. از جمله برادرش نعیم خان را به سمت وزیر خارجه و عبدالملک عبدالرحیم زی را به سمت وزیر مالیه.
داود خان بسیار به شوروی نزدیک بود و تنشها با پاکستان نیز در دوره نخست وزیری وی شدت بیشتری پیدا کرد و مدام ظاهر شاه را به اتخاذ مواضع تندتر در قبال پاکستان ترغیب میکرد که متعاقب آن ظاهر شاه در سال ١٩٦٠ طی سخنانی در پارلمان افغانستان خواهان تصویب قانونی در حمایت از حقوق پشتونهای ساکن در آن سوی خط دیورند در پاکستان شد. همین موضع، واکنش شدید اسلام آباد را به دنبال داشت و با گسیل کردن ارتش به مرزهای دو کشور، تمام مبادی تجاری و کنسولگریهای خود را بست. این گلوگاهها شریان اقتصادی افغانستان بودند و بعد از بسته شدن آنها، کابل تازه متوجه عمق وابستگی اقتصادی خود به پاکستان شد.
ناگفته نماند که هر چند اختلافات دو کشور بر سر پشتونها ریشه در معاهده "دیورند" قبل از استقلال پاکستان دارد، اما شوروی در تشدید این اختلافات نقش مهمی داشت. در در دوران جنگ سرد، حکومت پاکستان مورد حمایت آمریکا بود و شوروی هم در افغانستان صاحب نفوذ زیادی بود. از این جهت دو قطب جهانی درگیر، برای زمین زدن متحد دیگری و بسط نفوذ خود در آسیای مرکزی و جنوبی با برگه پشتونها بازی میکردند.
اسدالله علم در خاطرات خود میگوید که شوروی در پس تنش افغانستان و پاکستان بر سر خط مرزی دیورند و مساله پشتونها قرار داشت.
داود خان که افکار چپی و مارکسیستی داشت، چند باری تلاش کرد تا حمایت آمریکا را در مساله پشتونها جلب کند، اما آمریکاییها به او اعتماد نداشتند و گویا این حمایت را در نهایت به نفع نفوذ شوروی در افغانستان میدانستند.
به هر حال، بالاخره ظاهر شاه که از سیاستهای داخلی و خارجی داود خان به ویژه نزدیکی بیش از حد وی به شوروی و شیوع کمونیسم در افغانستان به ستوه آمده بود، در سال ١٩٦٣ او را برکنار کرد.
ادامه دارد ...
نظرات