درست است که در یک نگاه فلسفی/دینی انسان به خودی خود دارای ارزش و احترام ویژه است، امّا واقعیت آن است که اگر فرهنگ و ساختار جوامع، با این حقیقت بنیادین سازگار نباشند، شرافت انسانی آسیب جدی می‌بیند و انسانیت انسان نیز مخدوش می‌شود؛ چنانکه به درستی گفته‌اند که فقر گو اینکه منشأ ژنتیکی ندارد، امّا پیامدهای ژنتیکی دارد و در بسیاری موارد که فقر شدید مانع تحصیل علوم و آداب و تعاملات اجتماعی عزت‌آمیز می‌شود، قربانیان فقر واقعاً دچار فقر در انسانیت نیز می‌شوند! با عبور انسان از زندگی فردی/غارنشینی و آغاز مدنیت و اجتماع، تضاد منافع و تقاطع لذات در جامعه بشری، دستی بر شانه غول نفسانیت نهاد و با بیدارکردنش سبب بروز رقابت‌ها و ستیزهای بدفرجامی گشت که محدودیت‌های جدیدی به زندان فلسفی بشر افزود و معیشت را به مرارتی مضاعف آلوده ساخت؛ گروههای قدرتمند بر منافع و لذات دست یازیدند و فرودستان را به اندازه‌ی خدمتگزاریشان از پسمانده‌ی قدرت و لذت بهره‌مند ساختند و اینگونه بود که ضرب‌المثل «پولدار‌ها به کباب و بی‌پول‌ها به بوی کباب» برای اشاره به این واقعیت دیرپای اجتماعی باب شد؛ در برابر، البته بشر بیکار ننشست و فکر و دست طرفین به کار افتاد و هر یک به گونه‌ای و با هدفی به فعالیت مشغول شدند؛ قدرتمندان با ابداع ایدئولوژی و قانون و ستایش وفاداری و القای آن به ذهن رعایا، برای تثبیت موقعیت بر‌تر و لذیذ خویش تلاش کردند و در عین تنعّم و اقتدار، جست‌و‌جوی نان و نام را فریفتگی نفس و شیطان خواندند و زیردستان را به حواشی خوان قدرت و ثروت راندند تا از زخارف فضیلت‌سوز دنیا و احتمال رنجاندن خلق نجات یابند و ضمن نیل به فضل زهد و قناعت در دنیا، از خطر رسوایی اخروی ناشی از تضییع امانت اِمارت نیز دور بمانند! راست است که شکرگزاری محرومیت از زمینه‌های ابتلا به مردم آزاری، درسی حکمت‌آمیز و وصیت شیخ سعدی است، امّا ملاحظه‌ی ظرافت‌ها و پیچیدگی‌های تکوین شخصیت بشر و تبلور کرامت او نیز نشان می‌دهد که به حاشیه راندن انسان‌ها، نه تنها آنان را از سهم عادلانه‌ی قدرت و ثروت محروم می‌سازد، بلکه منزلت و حرمت اجتماعی را نیز، که لازمه و علامت شرافت و عزت انسانی است، از آنان دریغ می‌دارد و سبب می‌شود ارزش انسانیشان رفته رفته به علت ابراز مکرّر فروتنی‌های تحمیلی و عادت به چاکری و نوکرمنشی، به شدت پایین آید و در بهترین حالت، از مقام هموطن یا شهروندی مُحِق به فرودستانی مستحق ترحّم و نوازش سقوط کنند و به وضعیتی برساند که چهره‌ی آنان فقط با تعظیم یا التماس، زیبا و مقبول باشد و حرمت‌طلبی یا حق‌خواهی آنان، جسارت یا تمرّد مستوجب تأدیب تلقی شود! 

بنابر این، از باب «الأخذ بالشیء أخذٌ بلوازمه»، باور به کرامت بشر، مستلزم پایبندی به مراعات لوازم فرهنگی و ساختاری تبلور این کرامت نیز هست؛ نمی‌توان از حرمت ذاتی انسان و شهروندان دم زد و در‌‌ همان حال، لوازم دستیابی به احترام و محترم ماندن مانند برخورد اولیه اعتمادآمیز، نظرخواهی، قدرت، ثروت و دانش را از آنان دریغ داشت؛ نمی‌توان در مقام والدین، مربّی یا دولت، بحث رشد و توسعه را پیش کشید ولی در عمل، زمینه‌های رشد و توسعه را برچید و فرا‌تر از آن توقع داشت که اشخاص در برابر تصمیمات خلاف کرامت و منافع خویش، ساکت و حتی شاکر باشند که این بارز‌ترین مصداق تضییع کرامت و تحمیل ذلت است!