سپهری امر بیکران را در چند پدیدهی پیرامونی جستجو میکند. او مفتون آب و همچنین باد است.
قبل از ورود به بحث اصلی مایلم نکتهای را ذکر کنم. توفیق داشتم هم ایامی که در انگلستان فلسفه میخواندم و هم پس از آن، گفتگوهای فلسفی دراز آهنگی با جان هیک، فیلسوف مشهور انگلیسی که بهمن ماه سال گذشته از دنیا رفت، داشته باشم. وی از فیلسوفان مشهور معاصر بود؛ خداوند را سپاس میگویم که فرصت مانوس بودن با ایشان نصیبم شده است. پس از وفات او مقالهای تحت عنوان «مردی در عبادت سکوت» منتشر کردم و در آن توضیح دادم که او در این اواخر به «عبادت سکوت» عنایتی خاصی داشت. وی زمانی کشیشی مسیحی بود، ولی از این کسوت بیرون آمده بود. هیک همچنین با ادیان شرقی آشنایی خوبی داشت. خوشبختانه برخی از آثار وی به فارسی ترجمه شده است؛ هیک سفری هم به ایران داشت؛ پس از آن در نشریه «مدرسه» ویژه نامه خوبی در معرفی و شرح ایدههای او منتشر شد؛ همهی این امور باعث شده که جان هیک برای اهالی فرهنگ و فلسفه ایرانی، شخصیتی شناخته شده باشد.
در سفر اخیری که در ماه مرداد سال جاری به انگلستان داشتم، روزی از کنار منزل ایشان رد میشدم؛ با اشاره و توضیح دوستی، متوجه شدم خانهی او را برای فروش گذاشتهاند و به زودی وراث که فرزندان او باشند سهم خود را میبرند و دیگر هیچ... حس غریبی داشتم، تمامی این خاطرات از پیش چشمانم میگذشت و یاد این تعبیردان کیوپیت افتاده بودم که: «روزی فرا میرسد که بناهای یادبود هم نابود میشوند» و با خود میاندیشیدم، چندی دیگر که این خانه فروخته شود دیگر از هیک هم در جهان پیرامون نام و اثری باقی نخواهد ماند، مگر در یادها و خاطرهها:
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
برایم عبرت آموز بود که اگر در مرتبه و منزلت هیک هم باشی بالاخره روزی از این دیار رخت خواهی بست و روی در نقاب خاک خواهی کشید. خاطرم هست که در یکی از آخرین دیدارها به هنگام خداحافظی از من پرسید: «بار دیگر چه زمانی میآیی؟» گفتم: «سفری در پیش دارم و پس از یک ماه دوباره برمی گردم.» لبخندی زد و گفت: «آن زمان شاید دیگر من نباشم.» همان لحظه سخت تکان خوردم و متوجه شدم که این مرد آماده رفتن است و قصه مرگ و سفر بیبازگشت از این سرای خاکی تمام وجود او را به خود مشغول کرده است.
***
باری، از این مقدمه بگذریم، خوبست در ابتدا شعر «سوره تماشا»، از اشعار دفتر «حجم سبز» را مرور کنیم. این شعر از این حیث قابل تامل است که هم طنین دینی دارد و هم مفهوم «نگرش [۲]» در آن پررنگ است؛ از اینرو فتح باب خوبی است برای ورود به دفتر «ما هیچ، ما نگاه»:
«به تماشا سوگند / و به آغاز کلام / و به پرواز کبوتر از ذهن / واژهای در قفس است / حرفهایم، مثل یک تکه چمن روشن بود/ من به آنان گفتم: / آفتابی لب درگاه شماست / که اگر در بگشایید به رفتار شما میتابد... پی گوهر باشید/ لحظهها را به چراگاه رسالت ببرید... هرکه با مرغ هوا دوست شود / خوابش آرامترین خواب جهان خواهد بود / آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند / میگشاید گره پنجرهها را با آه / زیر بیدی بودیم / برگی از شاخه بالای سرم چیدم، گفتم: /چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این میخواهید؟ / میشنیدیم که بهم میگفتند: / سحر میداند، سحر!»
از مفاهیم و تصاویری که در این شعر بکار رفته، مفهوم نور است؛ این مفهوم از عناصر پررنگ دفتر «حجم سبز» است. در شعر «دوست» که سهراب در سوگ فروغ سروده هم تعبیر نور به کار رفته است:
«و بارها دیدیم/ که با چقدر سبد/ برای چیدن یک خوشه بشارت رفت/ ولی نشد/ که رو به روی وضوح کبوتران بنشیند/ و رفت تا لب هیچ/ و پشت حوصله نورها دراز کشید/ و هیچ فکر نکرد/ که ما میان پریشانی تلفظ درها/ برای خوردن یک سیب/ چقدر تنها ماندیم»
تعبیر دیگری که در شعر «سوره تماشا» پررنگ میباشد، مفهوم نگاه کردن است. در تماشا کردن، سالک همه تن چشم میشود و به جهان پیرامون خویش نگاه میکند:
عارفان را سرمهای هست آن بجوی تا که دریا گردد این چشم چو جوی [۳]
در شعر «سورهی تماشا» سهراب از موضع بالا با مخاطب خویش سخن میگوید؛ گویی او کسی است که به سرمنزل مقصود رسیده و گوهر یقین را فراچنگ آورده است. متون مقدس هم با کفار و منکران این گونه سخن میگویند؛ کفر در لغت به معنای پوشاندن است و کافر کسی است که حقیقتی را میپوشاند؛ یعنی چیزی را میداند اما عالما و عامدا بر روی آن پای مینهد؛ این تعبیر در این شعر هم به چشم میخورد. فضای «سوره تماشا» با دیگر اشعار دفتر «حجم سبز» و نیز دفتر «مسافر» متفاوت است. در دفتر «مسافر» با مسافری مواجه هستیم که دائم در سفر است و این گونه میاندیشد که هیچگاه به ساحل سرد سکون و آرامش نمیرسد:
«نه، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف/ نمیرهاند/ و فکر میکنم/ که این ترنم موزون حزن تا به ابد/ شنیده خواهد شد»
علاوه بر این، هر چه در دفتر «حجم سبز» پیش میرویم، تجربههای ناب شاعرانه بیش از پیش رخ مینمایند؛ اشعاری مثل «ورق روشن وقت» ناظر به این سنخ تجربههای باطنی سپهری است:
«از هجوم روشنایی شیشههای در تکان میخورد/ صبح شد، آفتاب آمد/... پشت شیشه تا بخواهی شب/ در اتاق من طنینی بود از برخورد انگشتان من با اوج/ در اتاق من صدای کاهش مقیاس میآمد/ لحظههای کوچک من تا ستاره فکر میکردند/ خواب روی چشمهایم چیزهایی را بنا میکرد: /یک فضای باز، شنهای ترنم، جای پای دوست»
در اینجا سهراب از تجربههای کبوترانه خویش پرده برمی گیرد؛ اما خطابش با دیگران این گونه نیست که من کیمیای حقیقت را تصاحب کردهام و اگر کسی این سخنان را نپذیرد، مرا ساحر نامیده و به دیده عنایت در سخنان من نظر نکرده و از جاده حقیقت دور افتاده است؛ در حالی که این مضمون در «سوره تماشا» دیده میشود. علیای حال، مفهوم تماشا در این شعر مهم است و ما را به دفتر «ما هیچ، ما نگاه» وصل میکند که در سال ۱۳۵۷، دو سال پیش از وفات سپهری منتشر شده است.
«ما هیچ، ما نگاه»، در قیاس با «صدای پای آب»، «مسافر» و «حجم سبز» از شهرت کمتری برخوردار است. برخی از مفسران بر این عقیدهاند که این دفتر بر خلاف «حجم سبز» و مسیری که سپهری از «صدای پای آب» آغاز کرده، اوج شاعرانگی او نیست. داریوش آشوری در این باب نوشته است که دفتر «ما هیچ، ما نگاه» را درک نمیکند؛ چرا که زبان و تصاویر آن بسیار انتزاعی است. [۴] از سوی دیگر، کامیار عابدی معتقد است که دفتر «ما هیچ، ما نگاه» فرجام اندیشه سپهری است؛ گویی کسی که به سان مسافری ۳۷ سال در تکاپو و حرکت بوده، نهایتا به سرمنزل مقصود میرسد و دوران پختگی را تجربه میکند. [۵]
هر چند اشعار این دفتر انتزاعی است، گویی سپهری سر در گریبان فرو برده و حدیث نفس میگوید؛ اما، چنانکه در مییابم، این امر متضمن فاصله گرفتن و عدول سپهری از نگاه عرفانی ژرف خود به هستی نیست.
آخرین شعر این دفتر، «تا انتها حضور» نام دارد و اولین شعر از اولین دفتر کتاب «هشت کتاب»، «در قیر شب». قابل تأمل است که کسی که سرایش شعر را از «در قیر شب» آغاز کرده، چه مسیری را طی کرده تا به «تا انتها حضور» رسیده است. عناوین اشعار دفتر «ما هیچ، ما نگاه» جملگی شاعرانه است: «نزدیک دورها»، «اکنون هبوط رنگ»، «از آبها به بعد»، «چشمان یک عبور»، «سمت خیال دوست»، «وقت لطیف شن» و «تا انتها حضور» و.... سپهری در «ما هیچ، ما نگاه» بر خلاف دفتر «مرگ رنگ» از جهانی خبر میدهد که هم قدسی است و هم روشن. مشخص است که نگرش شاعر چه تطوری پیدا کرده، از کجا آغاز شده و به کجا ختم میشود. کسی که جهان پیرامونش هنگام سرایش دفتر «مرگ رنگ» مملو از تیرگی و یأس است، به جایی میرسد که عالم را کاملا روشن میبیند.
پس از گذشت ۱۰ سال از سرایش «حجم سبز»، دفتر «ما هیچ، ما نگاه» منتشر شده؛ فضای اشعار این دفتر از این امر حکایت میکند که شاعر در فضایی بیارتباط با تلاطمهای سیاسی آن روز کشور به سر میبرده؛ دههی پر تلاطمی که به انقلاب اسلامی در بهمن ۱۳۵۷ انجامید. از اینرو شاملو و براهنی در سپهری طعن زدند و گفتند که شعر او از جهان پیرامون منسلخ است و نسبتی با آنچه در جامعه میگذرد، ندارد. به نظر میرسد قضاوت تاریخی دربارهی جایگاه سپهری با داوری آن روزگار برخی از شاعران، منتقدان و مخاطبان متفاوت است؛ اکنون نام او در کنار دیگر شاعران نوپرداز معاصر بزرگ نظیر شاملو، فروغ فرخزاد و اخوان قرار گرفته است.
اولین شعر این دفتر «ای شور،ای قدیم» است:
«صبح / شوری ابعاد عید/ ذایقه را سایه کرد / عکس من افتاد در مساحت تقویم... داد زدم: / «به، چه هوایی!» / در ریههایم وضوح بال تمام پرندههای جهان بود / آن روز / آب، چهتر بود! / باد به شکل لجاجت متواری بود / من همه مشقهای هندسیام را / روی زمین چیده بودم/ آن روز/ چند مثلث در آب/ غرق شدند... /ای وزش شور، ای شدیدترین شکل! / سایه لیوان آب را/ تا عطش این صداقت متلاشی/ راهنمایی کن»
سپهری امر بیکران را در چند پدیدهی پیرامونی جستجو میکند. او مفتون آب و همچنین باد است. برای سهراب، باد پیش از هر چیز دیگر متضمن استحاله و اندکاک و مواجهه با امر بیکران است و برایش حیرت به ارمغان میآورد؛ چرا که باد تعینی ندارد و از هر سویی به هر سویی میوزد. به بیان دیگر، باد هیچ استقراری ندارد، لزوما از یک جهت نمیوزد و نماد بیجایی و بیتعلقی و سبکباری در جهان پیرامون است. پیشتر در مقالات «مخاطب تنهای بادهای جهان» و «سمت خیال دوست» به تفصیل دو معنا از مفاهیم باد و باران در نظام عرفانی «هشت کتاب» را تبیین کردهام. [۶] بسامد تلقی دوم از مفهوم باد که متضمن بیسویی و بیتعلقی است، در کتاب «ما هیچ، ما نگاه» بیش از دیگر دفاتر «هشت کتاب» به چشم میخورد؛ گویی تحیر و احوال غریب در این سالها بیش از گذشته به سراغ سهراب میآمده است. در این دفتر، اشاره به پدیدههای آب، باد و باران عموما ناظر به سمت بیسو و بیکران هستی است. در ادامهی این دفتر، به شعر «نزدیک دورها» میرسیم:
«رفتم نزدیک / چشم، مفصل شد / حرف بدل شد به پر، به شور، به اشراق / سایه بدل شد به آفتاب / رفتم قدری در آفتاب بگردم / دور شدم در اشارههای خوشایند / رفتم تا وعدهگاه کودکی و شن... تا همه چیزهای محض / رفتم نزدیک آبهای مصور / پای درخت شکوفه دار گلابی/ با تنهای از حضور / نبض میآمیخت با حقایق مرطوب / حیرت من با درخت قاتی میشد / دیدم در چند متری ملکوتم / انسان وقتی دلش گرفت / از پی تدبیر میرود... رفتم تا میز/ تا مزه ماست، تا طراوت سبزی»
از مشخصههای عرفان سپهری عنایت در پدیدههای طبیعی است. در شعر بالا، سپهری به حرکت در چند متری ملکوت، آمیخته شدن حیرت با درخت، رفتن تا مزهی ماست و طراوت سبزی اشاره میکند؛ نزد او این امور با همدیگر در میرسند و مباینت و مفارقتی میان آنها نباید سراغ گرفت. در دفتر «مسافر» نیز به همین نسبت وثیق میان پدیدههای طبیعی و امر معنوی و ساحت قدسی اشاره شده است:
«سفر پر از سیلان بود/ و از تلاطم صنعت تمام سطح سفر/ گرفته بود و سیاه/ و بوی روغن میداد/... میان راه سفر، از سرای مسلولین/ صدای سرفه میآمد/... و کودکان پی پرپرچهها روان بودند/ سپورهای خیابان سرود میخواندند/و شاعران بزرگ/ به برگهای مهاجر نماز میبردند/ و راه دور سفر، از میان آدم و آهن/ به سمت جوهر پنهان زندگی میرفت/... به آشنایی یک لحن/ به بیکرانی یک رنگ»
ارتباط وثیق میان طبیعت و امر متعالی در دفتر «ما هیچ، ما نگاه» هم پی گرفته شده است. در شعر «وقت لطیف شن»، بارانی که تداعی کننده هستی بیکرانه و بیتعین است، به تصویر کشیده شده:
«باران / اضلاع فراغت را میشست / من با شن های/ مرطوب عزیمت بازی میکردم / و خواب سفرهای منقش میدیدم / من قاتی آزادی شنها بودم... وقتی که درخت هست / پیداست که باید بود / باید بود / و رد روایت را / تا متن سپید/ دنبال/ کرد».
اینجا مراد از باران نه معنای متعارف آن در «هشت کتاب» که متضمن نو شدن و بداعت و طراوت تکراراست؛ بلکه بارانی است که برای سالک طریق حیرت به ارمغان میآورد و او را در کام میکشد و دچار دریای بیکران میکند. شعر بعدی این دفتر که از تجربههای کبوترانهی سپهری پرده برمی گیرد «اکنون هبوط رنگ» است:
«حنجرهای در ضخامت خنک باد / غربت یک دوست را/ زمزمه میکرد / از سر باران / تا ته پاییز / تجربههای کبوترانه روان بود / باران وقتی که ایستاد / منظره اوراق بود / وسعت مرطوب / از نفس افتاد / قوس قزح در دهان حوصله ما / آب شد»
در این شعر نیز مفهوم باران بکار رفته؛ چنان که اشاره شد، سهراب بخشی از تجارب ناب عارفانهی خود را به مدد مفاهیمی چون باران به تصویر میکشد. در اینجا اوراق شدنِ منظره تداعی کنندهی حیرتی است که سالک را در کام میکشد.
در شعر «از آبها به بعد»، مفهوم «آب» نماد امر بیکران و بیتعین است؛ در عین حال «از آبها به بعد» تداعی کننده شعر «تا نبض خیس صبح»، آخرین شعر دفتر «حجم سبز» است. اگر به برخی از تعابیر به کار رفته در شعر «از آبها به بعد» دقت کنیم، در مییابیم که علاوه بر طنین بودیستی؛ ایماژهای این شعر ناظر به موقعیتی است که سالک به تعبیر فلسفی با ذهن پیشاتصوری، پیشا مفهومی [۷] و پیشاتصدیقی به سر وقت دنیای پیرامون رفته است. وقتی از «دانش» و «معرفت» سخن میرود، باید عنایت داشت که بنا بر تقسیم بندی معرفتشناسان تحلیلی، معرفت مشتمل بر دو شاخه است: معرفت گزارهای [۸] و معرفت مهارتی [۹]. وقتی که میگوییم «قله دماوند بلندترین قله ایران است» یا «آب در دمای ۱۰۰ درجه به جوش میآید»، این گزارهها متعلق آگاهی من قرار میگیرد و من اینها را در قالب «میدانم که...» صورتبندی میکنم: «من میدانم که دماوند بلندترین قله ایران است»، «من میدانم که سقراط معلم افلاطون بود»؛ «من میدانم که مظفرالدین شاه فرمان مشروطه را امضا کرد». در سنت فلسفهی تحلیلی به این سنخ دانش، دانش گزارهای [۱۰] میگویند. علاوه بر این، برخی از آنچه میدانیم از سنخ معرفت مهارتی است. این امر که من میدانم چگونه رانندگی کنم، این امر که من میدانم که چگونه شنا کنم و... در زمره معارف مهارتی است؛ مهارتی که در مقام عمل و به مدد ممارست مداوم احراز میشود. [۱۱] در واقع، معرفت گزارهای شامل آن چیزی است که در شاخههای مختلف علوم؛ اعم از علوم تجربی و علوم غیر تجربی با مفاهیم سر و کار دارد و آنها را در قالب گزارههای مختلف صورتبندی میکند. من اگر بگویم که آب در ۱۰۰ درجه به جوش میآید، باید در وهله نخست معنای مفاهیم آب، درجه، ۱۰۰و... را بدانم تا این گزاره، متعلق معرفت من قرار گیرد.
سپهری در شعر «از آبها به بعد» از دانش سخن میگوید؛ اما منظور او دانشی است که نه از سنخ معرفت گزارهای است و نه از جنس معرفت مهارتی، بلکه دانشی پیشا مفهومی است؛ یک نوع مواجههی پیشا تصدیقی و غیر صورتبندی شده [۱۲] و غیر ادراکی با عالم:
«روزی که/ دانش لب آب زندگی میکرد/انسان/ در تنبلی لطیف یک مرتع/ با فلسفههای لاجوردی خوش بود/ در سمت پرنده فکر میکرد/ با نبض درخت، نبض او میزد/ مغلوب شرایط شقایق بود/ مفهوم درشت شط/ در قعر کلام او تلاطم داشت/انسان/ در متن عناصر/ میخوابید/نزدیک طلوع ترس، بیدار/ میشد»
سهراب از تنبلی لطیفِ مرتع سخن میگوید؛ از فلسفههای لاجوردی؛ روزگاری که انسان در سمت پرنده فکر میکرد و مغلوب شرایط شقایق بود و در متن عناصر میخوابید؛ در آن روزگار انسان ذهن بسیطی داشت و از جهان فاصله نگرفته بود و ارتباط مفهومی با آن برقرار نکرده بود؛ روزگاری که دانش لب آب زندگی میکرد. امروزه با دررسیدن فلسفه و علم جدید و سر بر آوردن عقل ابزاری و عقل فلسفی و مفاهیم متعددی که ساخته شده و ما آنها را مثل نقل و نبات در گفتار و نوشتار روزمره بکار میبریم، از آن دوران فرسنگها فاصله گرفتهایم؛ دورانی که به نظر سپهری برای تحقق تجربههای باطنی و کبوترانه مستعدتر بود؛ انسانی که در متن عناصر میخوابید، بیواسطه و بدون مدد گرفتن از مفاهیم و تصورات با جهان پیرامون مواجه میشد؛ روزگاری که انسان تنبل بود، اما تنبلی لطیف و دل انگیزی داشت. در واقع سپهری از دانشی سراغ میگیرد که لب آب است و با تنبلی لطیف عجین است و از جنس فلسفههای لاجوردی است؛ فلسفهی غیر مفهومی و پیشا تصوری؛ چنین فلسفهای، نبضش در نبض درخت میزند و نزدیک طلوع ترس بیدار میشود؛ چنین فلسفهای رابطهای پیشا مفهومی با جهان پیرامون برقرار میکند و دانشی بینیاز از بحث و استدلال بدست میدهد.
برای فهم بهتر نکات نغز و عمیق این شعر، خوبست شعر «تا نبض خیس صبح» از دفتر «حجم سبز» را نیز در نظر آوریم:
«یک نفر آمد / تا عضلات بهشت / دست مرا امتداد داد / یک نفر آمد که نور صبح مذاهب / در وسط دگمههای پیرهنش بود / از علف خشک آیههای قدیمی / پنجره میبافت / مثل پریروزهای فکر، جوان بود / حنجرهاش از صفات آبی شطها / پر شده بود / یک نفر آمد کتابهای مرا برد / روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید / عصر مرا با دریچههای مکرر وسیع کرد / میز مرا زیر معنویت باران نهاد / بعد، نشستیم / حرف زدیم از دقیقههای مشجر / از کلماتی که زندگیشان، در وسط آب میگذشت/... بعد/ دست در آغاز جسم آب تنی کرد/ بعد، در احشای خیس نارون باغ/ صبح شد»
تعبیر تأمل برانگیزی در این شعر به کار رفته: کسی آمد که مثل پریروزهای فکر جوان بود. چنین کسی دلمشغول معرفت گزارهای و معرفت مهارتی نیست؛ بلکه در اندیشه دانشی است که لب آب زندگی میکند و پیشا تصوری و پیشا تصدیقی است؛ چنین سالکی از جهان فاصله نگرفته و در متن عناصر خوابیده است.
چنانکه گفته شده، جملهی معروف دکارت: «من میاندیشم، پس هستم» سرآغاز فلسفه جدید است. در این صورتبندی، از یک سو، منِ اندیشندهای وجود دارد و از سوی دیگر ابژهای بیرون از این سوژه که سوژه میکوشد آن را بفهمد. به بیانی دیگر، در نظام دکارتی، ما یک رشته «تصورات روشن و متمایز» [۱۳] داریم که به مدد آنها به فهم جهان پیرامون همت میگماریم. به ادعای بسیاری از فلاسفه، این سرآغاز فلسفه جدید در دوران معاصر است؛ درادامه، این پروژه فلسفی را کانت و دیگران بسط دادند؛ مثلا کانت از «صور پیشینی شهود» [۱۴] و «مقولات فاهمه» [۱۵] سخن میگوید و بر مؤلفههای پیشینیِ ضروریِ کلیِ دخیلِ در پیدایی معرفت درباره جهان پیرامون انگشت تأکید مینهد. از سوی دیگر، در فلسفهی قرن بیستمِ قارهای و در سنت پدیدارشناسی، با ظهور هوسرل و هایدگر، این سوبژکتیویسم دکارتی قویا نقد میشود. هایدگر معتقد بود که ما باید به ورای دو گانهی آبجکت و سابجکت برویم و از سوژهای سخن بگوییم که «در عالم است» [۱۶]، نه سوژهای که از عالم فاصله میگیرد؛ او بجای سوژه، مفهوم «دازاین» [۱۷] را برساخت و بکار برد. هایدگر نوعی مواجهه غیرمفهومی با هستی را که اولا و بالذات متضمن نفی سوبژکتیویسم دکارتی است، مدنظر داشت؛ از اینرو از «تفکر مراقبهای» [۱۸] در مقابل «تفکر محاسبهای» [۱۹] که به نظر هایدگر با ظهور علم و فلسفه جدید سر برآورده، سخن میگفت و مخاطبان را دعوت میکرد به مدد تفکر مراقبهای و «وجودشناسی بنیادین» [۲۰]، از موجودات عبور کنند و به سر وقت «وجود» [۲۱] بروند و در معرض آن قرار گرفته و نسبت به از «خفا به در آمدنِ» [۲۲] وجود گشوده باشند. [۲۳] آموزههای هایدگر متاخر با اندیشههای بودیستی و شرقی قرابت قابل ملاحظهای دارد؛ او سعی میکند از رابطهای با هستی سخن بگوید و پرده برگیرد که مبتنی بر فاصله گرفتن از عالم، آن گونه که دکارت میگفت، نباشد.
اکنون در مقام تبیین این نکتهام که چگونه جهان تصوری– تصدیقی که قوام بخش معرفت ما نسبت به جهان پیرامون است، در شعر «از آبها به بعد» سپهری به کنار نهاده میشود و تعامل با جهان از منظر دیگری صورتبندی میشود. سپهری فیلسوف نیست؛ بلکه عارف و سالکی است که از منظر خویش به هستی نگاه میکند؛ نگاهی که متضمن آشناییزدایی است و نظر کردن در امور از منظری دیگر. فلسفهی لاجوردی سپهری، نه فلسفه دکارتی است و نه فلسفه یونانی؛ بلکه فلسفهای است که طنین هایدگری دارد و از مواجههی غیرمفهومی و غیر تصوری با عالم سراغ میگیرد و از اینرو در سمت پرنده فکر میکند و متعلق به روزگاری است که انسان در متن عناصر زندگی میکرد. [۲۴]
در شعر «تا نبض خیس صبح» به کلماتی اشاره میشود که زندگیشان در وسط آب میگذرد؛ و این امر مربوط به زمانی است که سالک در پریروزهای فکر است و ذهنش پیشا مفهومی است و به نوعی هنوز آلوده نشده است. در انتهای این شعر، سپهری از صبح شدن سخن میگوید، صبحی که با حیرت درمی رسد. چنانکه آمد؛ این موارد در اندیشههای شرقی دیده میشود؛ اگر بخواهیم این ایدههای سپهری را تبیین فلسفی کنیم، میتوان چنین گفت که این سخنان با ایدههای هایدگر متاخر که از سوبژکتیویسم دکارتی عبور میکند و متضمن مواجهه پیشا مفهومی با هستی است، قرابت قابل تأملی دارد؛ هر چند به نظر میرسد سپهری از جای دیگری آغاز میکند و تجارب ناب باطنی که در این اشعار به تصویر کشیده میشود، آبشخور متفاوتی دارد و از آموزههای عرفان شرقی نسب میبرد.
اشارات سپهری به مفاهیم آب و لاجوردی در کتاب «اطاق آبی» هم دیده میشود. این نام از اطاقی در باغ محل سکونت خانواده سپهری برگرفته شده؛ خانواده در ابتدا در آن اطاق ساکن بود، با دیده شدن مار در آن اطاق، خانواده به سمت دیگر باغ نقل مکان میکند. اما سپهری، به گفتهی خودش هرگاه دلش میگرفته، بدانجا رفت و آمد میکرده است؛ رنگ آبی و طنین عرفانی آنرا نیز بسیار دوست داشته است. برای فهم بهتر این امر که سپهری چه معنایی را از مفهوم «آبی» مراد میکرده، خوبست بخشهایی از این کتاب را مد نظر قرار دهیم. کتاب «اطاق آبی» شامل سه دست نوشته سهراب است؛ که ۱۰ سال پس از وفات او با همت پیروز سیار و خواهر سهراب منتشر شده است. یکی از این سه دست نوشته، «گفتگو با استاد» به نظر ناتمام میرسد؛ اما دو نوشته «اطاق آبی» و «معلم نقاشی ما» کامل است.
اشعار کتاب «ما هیچ، ما نگاه» در فاصله سالهای ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۷ سروده شده؛ دفتر «ما هیچ، ما نگاه» ده سال پس از دفتر «حجم سبز» سروده شده؛ مقاله «اطاق آبی» در سال ۱۳۵۵ نوشته شده؛ همزمان با سرایش دفتر «ما هیچ، ما نگاه»؛ نظر کردن در این نوشته برای احراز اهمیت مفهوم آب و همچنین رنگ آبی، به مثابه نمادهای امر بیکران در نظام عرفانی سپهری رهگشاست:
«اطاق آبی خالی بود مثل روان تائوییست. میشد در آن به «آرامش در تهی» رسید. به السکینه رسید. هیچ کس به اطاق آبی نمیرفت. من میرفتم. اطاق آبی یک اطاق معمولی نبود. مغز معمار این اطاق در «ناخودآگاهی گروهی» نقشه ریخته بود. خواسته بوداز تضادهای درونی بگذرد و به تمامی خود برسد: ایندیویدواتین …نیرویی تاریک مرا به اطاق آبی میبرد.گاه میان بازی اطاق آبی صدایم میزد. از همبازیها جدا میشدم، میرفتم تا میان اطاق آبی بمانم و گوش بدهم. چیزی در من شنیده میشد. مثل صدای آب که خواب شما بشنود. جریانی از سپیده دم چیزها از من میگذشت و در من به من میخورد. چشمم چیزی نمیدید؛ خالیِ درونم نگاه میکرد. و چیزها میدید. به سبکی پر میرسیدم. و در خود کم کم بالا میرفتم. و حضوری کم کم جای مرا میگرفت. حضوری مثل وزش نور. وقتی که این حالت ترد و نازک مثل یک چینی ترک میخورد، از اطاق میپریدم بیرون. میدویدم میان شلوغی اشکال. جایی که هر چیز اسمی دارد.» [۲۵]
و:
«پنهانی به اطاق آبی میرفتم. نمیخواستم کسی مرا بپاید. عبادت را همیشه در خلوت خواستهام. هیچ وقت در نگاه دیگران نماز نخواندهام (مگر وقتی که بچههای مدرسه را برای نماز به مسجد میبردند و من میانشان بودم). کلمه «عبادت» را به کار بردم، نه من برای عبادت به اتاق آبی نمیرفتم. اما میان چاردیواریاش هوایی به من میخورد که از جای دیگر میآمد. در وزش این هوا، غبارم میریخت. سبک میشدم. پر میکشیدم. این هوا آشنا بود... اما صدایی که از اطاق آبی مرا میخواند، از آبی اطاق بلند میشد. آبی بود که صدا میزد. این رنگ در زندگیام دویده بود. میان حرف و سکوتم بود. در هر مکثم تابش آبی بود. فکرم بالا که میگرفت آبی میشد. آبی شنا میکرد، من کنار کویر بودم. و بالای سرم آبی فراوان بود. روی زمین هم ذخیره آبی بود: نزدیک شهر هم معدن لاجورد بود... تماشای آبی آسمان، تماشای درون است، رسیدن به صفای شعور است. آبی، هستهی تمثیل مراقبه و مشاهده است... آبی میان رنگهایی بود که موسی در لباس هارون نهاد. و باید در لباس کشیش امروز باشد... آبی رنگ اصلی رمان نوالیس است: «در کتاب من همه چیز آبی است». به چشم او، آسمان آبی و رنگ آبی تمثیل وحدت ازلی است.» [۲۶]
و در انتهای این نوشته، سهراب مینویسد:
«و در دریاست که به یک پایان آبی میرسیم: چتانیا (chaitanya) که از شور مذهبی به عشق دیوانه وار ((mahabhava کشیده شد، یک روز در آبی دریا رنگ خدای خود کریشنا را بازشناخت، خود را به آب انداخت و غرق شد.» [۲۷]
در اینجا غرق شدن، اشارهای است روشن به پیوستن به ابدیت و سمت بیسوی هستی. جالب است که در مقاله «اطاق آبی»، «آب» و «رنگ آبی» نظیر پدیدههای «باران» و «باد» و «آب» در دفتر «ما هیچ، ما نگاه»، تداعی کننده امر بیکراناند. علاوه بر این، در این نوشته، سهراب به نویسندهای ایرانی اشاره میکند که از رنگ نیلوفر کبود یاد کرده و او را نویسندهای سطحی خطاب میکند. چنانکه کامیار عابدی به نقل از حواشی کاظم تینا نهرانی بر «اطاق آبی» آورده، همو که شعر «سمت خیال دوست» سهراب به او تقدیم شده، مراد سپهری از نویسنده ایرانی در این نوشته، صادق هدایت بوده است. [۲۸]
در شعر «هم سطر، هم سپید» هم تعبیر لاجورد به کار رفته؛ لاجوردی که با حیرت و حسرت کلام و بوی خاک فنا و دویدن تا ته بودن و انبساط و بیخودی در میرسد:
«صبح است... پاییز، روی وحدت دیوار / اوراق میشود/... بین درخت و ثانیه سبز / تکرار لاجورد / با حسرت کلام میآمیزد... باید کتاب را بست / باید بلند شد / در امتداد وقت قدم زد، / گل را نگاه کرد، / ابهام را شنید / باید دویدن تا ته بودن / باید به بوی خاک فنا رفت / باید به ملتقای درخت و خدا رسید / باید نشست / نزدیک انبساط / جایی میان بیخودی و کشف «.
در امتداد وقت قدم زدن ناظر به تجربه کران سوزی است و در نوردیدن زمان و مکان و «باصفا شدن سمت انگشت» در «اشراق گرم دریچه» و پا نهادن به «حریم علفهای قربت» و نصیب بردن حیرت محض و مواجهه با مهابت هستی.
سپهری در دفتر «ما هیچ، ما نگاه»، از فلسفهای یاد میکند و تجربههای کبوترانهای را به تصویر میکشد که هم عنان با سوختن تصورات و مفاهیم و تصدیقات است و هنگامی در میرسد که سالک در متن عناصر زندگی کند و از جهان فاصله نگیرد و ارتباط پیشا مفهومی و پیشا ادراکی با هستی برقرار کند [۲۹]؛ چنین فلسفهای که متضمن عبور از دوگانه سوژه و ابژه است و با تنبلی لطیف و انفعال [۳۰] ذهن در میرسد، فلسفهی لاجوردی سپهری است.
ارجاعات و پانوشتها
-------------------------------------------------
این نوشتار، صورت منقح شده جلسات هشتم و نهم از سلسله جلسات کارگاه شعر سهراب سپهری و فروغ فرخزاد است که در دانشگاه تورنتو کانادا برگزار شده است. در این جلسات اشعار دفتر «ما هیچ، ما نگاه»، آخرین دفتر از دفاتر هشت گانهی «هشت کتاب»، به بحث گذاشته شده است.
[۱] در نهایی شدن این متن از ملاحظات سودمند دوستان عزیز عرفان بادکوبه و ناهید توسلی بهره بردم؛ از ایشان سپاسگزارم.
[۲] attitude
[۳] جلال الدین رومی، مثنوی معنوی، به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، دفتر پنجم، بیت ۱۹۰۷.
[۴]: داریوش آشوری، «سپهری در سلوک شعر»، باغ تنهایی: یادنامه سهراب سپهری، به کوشش حمید سیاهپوش، تهران، اسپادانا، ۱۳۷۲، صفحات ۲۶-۱۱.
[۵]: کامیار عابدی، از مصاحبت آفتاب: زندگی وشعر سهراب سپهری، تهران، نشر ثالث، ۱۳۸۶، صفحات ۲۷۰-۲۵۵.
[۶] سروش دباغ، «مخاطب تنهای بادهای جهان»؛ نشریه شهروند، تابستان ۱۳۹۰ و «سمت خیال دوست»، سایت جرس، تابستان ۱۳۹۱؛ اکنون در: در سپهر سپهری، در دست انتشار
[۷] pre-conceptual
[۸] knowing-that
[۹] knowing-how
[۱۰] Propositional knowledge
[۱۱] برای آشنایی بیشتر با معرفت گزارهای و معرفت مهارتی و ربط و نسبت میان آنها در معرفتشناسی جدید؛ به عنوان نمونه، نگاه کنید به: منصور شمس، آشنایی با معرفتشناسی، تهران، طرح نو، ۱۳۸۷، فصل اول.
[۱۲] non-theoretical
[۱۳] clear and distinct ideas
[۱۴] intuitions
[۱۵] categories
[۱۶] being in the world
[۱۷] Dasein
[۱۸] meditative thinking
[۱۹] calculative thinking
[۲۰] fundamental ontology
[۲۱] Being
[۲۲] unconcealment
[۲۳] برای بسط ایدههای فلسفی هایدگر، به عنوان نمونه، نگاه گنید: بابک احمدی، هایدگر و پرسش بنیادین، تهران، مرکز، ۱۳۸۶؛ همچنین نگاه کنید به، بیژن عبدالکریمی، هایدگر و استعلا: شرحی بر تفسیر هایدگر از کانت، تهران، نقد فرهنگ، ۱۳۸۱.
[۲۴] عموم فیلسوفان تحلیلی چنین تلقیای از فلسفه را نمیپذیرند و بر این باورند که مواجهه غیر مفهومی با هستی که نتوان آنرا در قالب معرفت گزارهای صورتبندی کرد؛ ارزش فلسفی و معرفتشناختی چندانی ندارد؛ چرا که زبان و معرفت خصوصی نداریم. ارزیابی مدعای فیلسوفان تحلیلی درباره فلسفههای غیر مفهومی و به تعبیر سپهری فلسفههای لاجوردی، مجال دیگری میطلبد. در این نوشتار در مقام تقریر و صورتبندی مؤلفههای فلسفه لاجوردی با استشهاد به «هشت کتاب» هستم.
[۲۵] ویراسته پیروز سیار، صفحات ۱۶، ۲۱ و ۲۲. سهراب سپهری، اطاق آبی، تهران، سروش، ۱۳۸۳،
[۲۶]. همان، صفحات ۲۵-۲۲
[۲۷] همان، صفحه ۲۵
[۲۸] کاظم تینا تهرانی، در حواشی خود بر کتاب «اطاق آبی» به سپهری طعن زده و نوشته: «تو که خود روزگاری خصوصا هنگام سرایش کتاب «زندگی خوابها» تحت تاثیر هدایت بودی چه طور بر او طعن میزنی؟». برای بسط بیشتر این مطلب، نگاه کنید به: کامیار عابدی، «سهراب سپهری و ک. تینا»، دو رساله درباره سهراب سپهری: سپهری و ک. تینا، سپهری و ژاپن؛ تهران، بازتاب نگار، ۱۳۸۷، صفحات ۱۱۲-۷۵.
[۲۹] این ابیات مولوی در مثنوی مولوی تداعی کننده فلسفه لاجوردی سپهری است:
این جلالت در دلالت صادق است جمله ادراکات پس او سابق است
جمله ادراکات بر خرهای لنگ او سوار باد پران چون خدنگ
گر گریزد کس نیابد گرد شه ور گریزند او بگیرد پیش ره
جلال الدین رومی، مثنوی معنوی، به تصحیح و پیشگفتار عبدالکریم سروش، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، دفتر سوم، ابیات ۳۷۲۲-۳۷۲۰.
[۳۰] passivity
نظرات وارده در یادداشتها لزوماً دیدگاه پایگاه اطلاعرسانی اصلاح نیست.
نظرات
عبدالله
14 آبان 1391 - 02:28به نام خدا با عرض سلام خدمت همه برادران ایمانی و مسئولین سایت برای من به عنوان یک برادر دلسوز جای بسی تعجب است که هدف از گذاشتن چنین مقاله و مقالاتی شبیه این که آمیخته ای از حرف های فیلسوفانه و اشعار شاعران است ، چه بوده است؟ مگر نه اینکه هدف همه ما تبیین دین خدا برای مردم و اصلاح جامعه طبق اصول قرآنیست. پس چرا در گذاشتن مطالب دقت نمی شود. شاید مسئولینی که در این زمینه تصمیم می گیرند به نویسندگان خاصی علاقمند باشند اما این دلیل نمی شود که دین خدا را با حدس و گمان ها و زندگی نامه فیلسوفان اشتباهی گرفت. مطالب فوق تضاد اساسی با تعلیمات اسلامی دارد . فقط یک نکته را مد نظر داشته باشید : آیا این مطلب که گذاشته می شود خدا را خشنود می کند یا ناخشنود همین . به خدا قسم خیلی از حرف ها دیگر به زبان هم نمی آوریم. امیدوارم برادران به جای جبهه گیری در مقابل چنین توصیه هایی با دید خوش بینی به آن نگریسته از این به بعد به تعلیمات ناب اسلامی توجه نمایند. یک برادر ایمانی