به کدامین گناه اینگونه شدی؟
تو مدعی کدام مرز؟! کدام مذهب!؟ کدام آیین بودی؟!
تو به غیر از محبت مادرت مدعی چه چیزی بودی که اینگونه مظلومانه در میان امواج خروشان طعمه تندی امواج و بیرحمی طوفان شدی!
صد آه بر جنگ...
تو به جای بازی با اسباب بازیهایت از همان لحظه تولد همبازی توپ و تانک شدی...
آوای خوش کودکیت در میان صدای انفجار ظالمانه قدرت ناپدید شد.
پاهای کوچکت بر سنگفرشهای خونین شهر قدم نهاد...
آری تو بجای آغوش گرم مادرت در آغوش سرد و بیجان دریا آرام گرفتی و بجای آوای دلنشین لالای مادرت تا ابد صدای امواج سهمگین دریا در گوشات طنین میاندازد.
" آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید"
کودکی دارد میسپارد جان...
چرا فریاد نمیزنی ئایلان؟
چرا بیصدا چشم فرو بستهای...؟
روی از جهانیان برگرداندهای که اینگونه صورتت را بر شنهای سرد ساحل نهادهای؟!
تو چه میفهمی از قدرت! از سیاست! از زیاده خواهی خدایان قدرت...
ئايلان! راستی حق داری ک در دریا غرق شوی!
آخر فرشتهها که شنا نمیدانند...
اما بدان اگر تا ابد راه را بر تو سد کنند، هزار بار دیگر هم در دریا غرق شوی؛ باز هم پیروزی...
اینان چه میفهمند از حق مظلوم؟!
آری آرام بخواب... که تو یک فرشتهای...
نظرات