اشاره: خانم فاطمه خسروی، فرزند دوم آقای مولوی سراج الدین خسروی، (از اعضای جماعت دعوت و اصلاح شهرستان بیرجند) دانشجوی سال دوم رشتهٔ پزشکی دانشگاه یزد است که با وجود تحصیل در مدارس عادی، برای رسیدن به پزشکی که رؤیای زندگیاش بود، ۶ سال تلاش کرد و بالأخره به فضل الهی، با پشتکار و صلابتی که داشت، شاخ غول کنکور تجربی ١٣٩٩ را شکست و با ارادهای آهنین و مثالزدنی موفق گردید با صلابت در مسیر چشمانداز روشن آیندهاش گام بگذارد و پس از پشت سر نهادن موانع و فراز و نشیبهای فراوان موجود، بالأخره به قلهٔ آمال خویش صعود نماید.
نظر به اینکه در استان ما تقریباً تمام پذیرفتهشدگان رشتههای پزشکی، دانشآموزان مدارس خاص هستند، این همه پشتکار و استقامت در راه دستیابی به رشتهای که در مقطع کنونی جامعهٔ ایران، برای بخش اعظم محصلان مدارس خاص نیز تا حد زیادی دستنیافتنی است، واجد تحسین بسیار است.
نکتهٔ قابل توجه دیگر در مورد ایشان این که خانوادهاش متأسفانه در ابتدای سال تحصیلی جاری، به آزمایش و مصیبت سنگینی دچار شدند؛ با این توضیح که پدرش به دنبال تصادف، دچار کوفتگی و شکستگی شدید در ناحیهٔ پا و لگن شد و برادر دومش - تنها همراه پدر در تصادف- در پی آسیب مغزی به کما رفت و هنوز ده روزی از این واقعهٔ تلخ نگذشته بود و درحالی که سطح هوشیاری برادرش تغییر نکرده و همچنان در وضعیت کما به سر میبرد و پدرش منتظر مساعد شدن شرایط برای عمل بود که مصیبتی تلختر این خانواده نجیب و آرام را غافلگیر و همگان را شوکه کرد؛ مادرخانواده که پرستار صبور و دایمی همسر و فرزند، در این ده روز نفس گیر بود، چند ساعت پس از حملهٔ قلبی و انتقال به بیمارستان از دنیا رفت و فاطمه خانم که از ماه آخر تابستان به یزد رفته بود، بی اطلاع از این همه مصیبتی که بر سر او و خانوادهاش آوار شده بود.
به دنبال این واقعه، خانم خسروی که خانوادهاش را در وضعیتی کاملاً عادی ترک کرده بود، در حالی به شهرش برمیگشت که به هر طرف نگاه میکرد، غم و ماتم میبارید؛ نمیدانست غم از دست دادن غیرمنتظرهٔ مادر را بخورد، یا وضعیت نامعلوم برادر جوانش که امید چندانی به برگشتنش به زندگی نبود، یا غم درد و اندوه جسمی و روحی بیپایان پدر یا غصهٔ پریشانی خواهر دبستانیاش.
در مراسم تدفین مادر، نگرانی عمل پدر که همزمان زیر تیغ جراحی و بیاطلاع از درگذشت همسرش بود و سطح هوشیاری پایین برادر، بر وسعت آلام و مصیبتاش میافزود، اما این دختر جوان و کمسن و سال به یمن تربیت صحیح و ایمان قلبی با پختگی یک انسان میانسال و گرم و سرد چشیده و به دور از جزع و فزعهای رایج، بدون کمترین شکوه و شکایت و ناسپاسی، فقط به آرامی و صبورانه اشک میریخت.
اکنون هم که بیش از چهار ماه است، پدر و برادر همچنان در منزل بر روی تخت افتاده و تحت درمان هستند و بهشدت نیازمند مراقبت و آمدوشد دوستان و بستگان همچنان ادامه دارد، فاطمه خانم محکم و استوار و توانمند، در کنار مسئولیتهای تحصیلی، مسئولیت مراقبت از پدر و برادر و پذیرایی از عیادتکنندگان را با خوشرویی به دوش میکشد و باوجوداینکه مشخص نیست درمان نهایی برادرش تا چه مدت به طول خواهد انجامید، با تمام وجود، بابت معجزهٔ برگشت برادرش به زندگی شکرگزار خداوند است.
این دو خصلت والا و شاخص شخصیتی و اخلاقی خانم دکتر خسروی؛ یعنی جدیت و مجاهدت وصفناپذیر در راه رسیدن به آرمان و دیگری استقامت ستودنی و قدرت تحمل و شکیبایی در بطن ابتلائات و آزمایشهای سنگینی که همزمان به سراغش آمد، مرا مصمم ساخت، ایشان را به عنوان الگویی شایسته به جوانان و نوجوانان جامعه معرفی کنم، باشد که این تجارب ارزنده، چونان چراغی فرا راهشان پرتو افکند.
- خانم خسروی عزیز، به نیابت از مخاطبین گرامی این گفتوگو، قبولیتان را در رشتهٔ پزشکی، صمیمانه شادباش میگویم. اظهار تأسف قلبی و عرض تسلیتم را نیز، بابت اندوه فقدان مادر بزرگوارتان پذیرا باشید. برای آن عزیز سفرکرده علو درجات و برای شما یادگار گرانقدر ایشان، صبر جمیل از درگاه حق خواهانم. بهعنوان اولین پرسش، ضمن سلام و احوالپرسی با خوانندگان گرامی بفرمایید، از چه زمانی و چگونه رؤیای پزشکی وارد زندگیتان شد و با وجود تحصیل در مدرسهٔ عادی چطور شد که هدفگذاری خود را در این راستا قرار دادید و کمرتان را برای رسیدن به قلهٔ صعب آرزو محکم بستید؟
باعرض سلام و وقت بخیر خدمت شما خانم دکتر احراری عزیز و همهٔ عزیزانی که وقت گرانقدرشان را دراختیار بندهٔ حقیر قرار داده و پای صحبتهایم نشستهاند.
ممنونم از حس همدردیتان. خداوند همهٔ عزیزان سفرکرده را به علو درجات برساند.
علاقهٔ اولیهٔ پزشکی در دوران کودکی شکل گرفت. آن زمان از سختیهای رسیدن به این خواسته اطلاعی نداشتم و فقط به خودم قول پزشک شدن داده بودم، تااینکه مراحل انتخاب رشته هم سپری شد و من هنوز در بیخبری از کنکور و مسیر سختش به سر میبردم، تا سال چهارم دبیرستان که سختی مسیر با تمام وجود حس میشد و تأثیر گذر زمان در میزان موفقیت.
بدی اصلی مدرسهٔ عادی این بود که کنکور را یک مسابقه میدانستیم که همه، جز ما، قرار بود در آن موفق شوند.
اولین کنکور داده شد و شکست سختی به همراه داشت.
تنها چیزی که به من قوت قلب میداد، با وجود این شکست سهمگین و سخت، پا در مسیر بگذارم، پدر و مادرم بودند.
آنها باور به این که من میتوانم در یک رشتهٔ خوب، چه بسا رشته مورد علاقهام، پزشکی، قبول شوم را در من نابود که نکردند، هیچ، بلکه هر روز بیشتر آن را پرورش میدادند و این شد انگیزهام برای پیشروی و کمر همت بستن.
- برای دستیابی به این هدف و آرمان، چه مدت، چند سال و به چه صورت تلاش کردید؟ از موانعی که بر سر راهتان قرار داشت و نحوهٔ مواجههٔ خودتان با آن برای خوانندگان ما بفرمایید.
اولین کنکورم سال ۹۴ بود و موفقیت نهایی سال ۹۹ رقم خورد.
در ابتدا بدون شناخت و در حد این که باید بخوانم، جلو میرفتم، اما از نحوه و شیوهٔ صحیح طی کردن مسیر بیاطلاع بودم، ولی استارت زده شده بود، حرفی گفته شده بود و پای غرور و علاقه در بین بود و از همه مهمتر امید خانواده به من که با این تصمیم شکل گرفته بود.
یک کوهنورد هم طی مسیر خسته میشود، اما پیروز واقعی کسی است که دست از ادامه دادن نکشد، درست است، شاید طی مسیر از سرعتش کاسته شود، ولی مهم این است که دست از ادامه دادن نکشد.
دقیقا کنکور ۹۸ برایم اینچنین اتفاقی افتاد؛ در شرایطی که خودم و خانوادهام به موفقیتم ایمان داشتیم، شب قبل کنکور حالم بد و راهی بیمارستان شدم و درنتیجه نتوانستم آنطور که باید و شاید سر جلسه حضور پیدا کنم، ولی باز هم دلداری و امید دادن خانواده و تکرار کلام الهی "فان مع العسر یسرا ان مع العسریسرا" قوت قلبی برای ادامه دادن شد که خداوند حتما در قبال تلاشم، پایان خیر و شیرینی برایم رقم زده است.
- از کتب کمک درسی به چه میزان استفاده کردهاید؟ آیا مؤسسات آموزشی هم نقشی در موفقیت شما داشته است؟
همانطور که درجریان هستید، در مدارس عادی، غالبا طرح کنکور درحد صحبت است و انگیزه و تلاش فراتر از گذراندن امتحانات نهایی نیست.
در ابتدا فقط از شرکت در آزمون و کتب آموزشی استفاده میکردم،
اما رفته رفته متوجه کمبود اطلاعاتم شدم که خانواده لطف کردند و دی وی دی آموزشی برایم تهیه کردند.
- چه عواملی را در موفقیت خود در این راه دخیل میدانید؟
اول از همه لطف خداوند که خانوادهای به من داده که از خودم در این تصمیم، مصممتر و صبورتر بودند؛ خانوادهای که همیشه از موفقیتم میگفتند و پدر و مادری که از امید داشتن و صبور بودن حرف میزدند.
درست است، من کنکور داشتم و گوشهنشین شده بودم، اما آنها هم به خاطر من خانهنشین بودند و دست از مسافرت و خوشگذرانی و مهمانی وقت و بیوقت کشیده بودند.
درست است من در ایام کنکور، شبزندهدار بودم، ولی آنها هم با دعای خیرشان در حق من، شب را به صبح میرساندند و استرس و دغدغهشان اگر بیشتر از من نبود، کمتر هم نبود و طعنه و کنایههای دیگران از این که من نمیتوانم و قبولی در کار نیست را به جان میخریدند و اجازه نمیدادند که این حرفهای بیهوده مرا از ادامهٔ مسیر باز دارد.
البته در اینجا لازم میدانم از شما خانم دکتر عزیز - که چه حضوری و چه با رساندن پیغام- مرا به ادامهٔ مسیر تشویق میکردید، تشکر و قدردانی کنم.
- خواهش میکنم و سپاسگزارم از لطفتون. مایلیم بدانیم، زمان دریافت خبر پذیرفته شدن در رشتهٔ پزشکی چه احساسی داشتید؟ از جو حاکم بر خانوادهٔ خود که شاهدان عینی ایام سراسر دلهره و تلاش شما بودند، برایمان بگویید.
دقیقا جمعهٔ قبل از اعلام نتایج، اتفاق ناگواری افتاد که باعث ضرر و زیان خانواده شد و استرس نتیجهٔ کنکور را برایم چندین برابر کرد.
بالأخره روز پایان دادن به کنکور و درسهای تکراری دبیرستان فرارسید؛
نگرانی اعضای خانواده از من هم بیشتر بود؛ صبح، وقتی میخواستم برای دیدن نتیجه، وارد سایت سنجش شوم، مادر مرحومم از شدت استرس، برای قدم زدن، خانه را ترک کردند.
پدر خوبم که همراه اصلی من در لحظات مختلف کنکور بودند، طول اتاق را طی میکردند و خواهر و برادرانم بیشتر از من مضطرب بودند. تااینکه صفحهٔ سرنوشتساز باز شد و موفقیت به لطف خدا بالأخره رقم خورد.
اول کل خانواده شوکه شدند و صفحهٔ کارنامهٔ کنکور را چند سری زیر و رو کردند و بله بالأخره رتبهٔ مورد نظر به دست آمده بود.
همه از ته دل نفس راحتی کشیدیم و اکسیژن خالص با شادی تمام ریه ها را پر کرد و شکر پروردگار از اعماق وجود بر زبانمان جاری شد.
- هدف و انگیزهٔ اصلیتان از رسیدن به پزشکی چه بوده و چیست و آیا الان که به این خواسته دست یافتهاید، به نظرتان ارزش آن همه تلاش و تحمل مشقت را دارد؟
اول از هرچیزی، کسب رضایت خداوند و ادای دین به خلق خدا در قبال لطفی که خداوند همیشه در حقم داشته؛ مخصوصا با پذیرش در رشتهٔ پزشکی.
این واقعیت که افرادی با وضعیت مالی ضعیف، با هزینههای سنگین و بیماریهای مختلف، چه بسا
ناچار به تحمل درد هستند - با توجه به اینکه خود، تا حدودی این وضعیت را لمس کردهام- این را وظیفهام میدانم، در شغلم دردی برای مراجعهکننده نباشم، بلکه بشوم همدردش.
گاها فکر میکنم کاش زودتر مسیر درست را پیدا میکردم و این همه تأخیر نداشتم و از همه مهمتر، بزرگترین حسرتی که برایم باقی ماند، اینکه نشد، مادرم تابلوی مطبم را ببینند و درنهایت باز هم خدا را شکر. راضیام به خواست و امر او.
- مهمترین چشمانداز و تصمیمتان برای آینده چیست و آیا برای تحقق آن، برنامهٔ خاصی در نظر دارید؟
تحصیل در رشتهٔ زنان به شکل تخصصی، چراکه قشر بانوان مخصوصا در مناطق محروم، به علت عدم استقلال مالی و سنگین بودن هزینههای درمان در شاخههای متفاوت، تحت فشارند؛ گاها بانوانی در آرزوی مادر بودن روز و شب، سر میکنند یا نوزادی مبتلا به بیماری، چشم به جهان میگشاید و... لذا مشتاقم تاحدامکان گوشهای از این درد و رنجها را کاهش دهم.
بسیاری از ما، درد کشیدن بر اثر مشکلات مالی را در اطرافمان حس کردهایم و دردناکتر اینکه عزیزت در کنارت ذره ذره آب شود و کاری نتوانی انجام دهی.
برای این هدفم تا جایی که لازم باشد و بتوانم، انگیزه و برنامه دارم و تصمیم دارم، پس از کسب علم لازم در این رشته، همیشه درکنار محرومین باشم، دنیای آنها، اشکآلود است.
- فاطمه جان، خانم دکتر عزیز، به عنوان آخرین سؤال، به ما بگویید چگونه است در شرایطی که دخترخانمهای هم سن و سالتان، غالباً برای بسیاری از امور شخصی بهشدت وابسته به خانواده و کمک آنها هستند، شما در این اوضاع بحرانی، در کنار درسهای سنگین دانشگاه، یک تنه و همزمان نقش دختر، خواهر و مادر را برای پدر، خواهر و برادرانتان ایفا کرده و میکنید، بدون اینکه از فشار و سنگینی وظایف، شکوهای داشته باشید؟ واضحتر بگویم آیا بین توانمندی و پختگی امروزتان در مواجهه با مصیبت شدیدی که به آن دچار شدهايد، با استقامت و پشتکار و تحمل شرایط برای رسیدن به رشتهٔ دانشگاهی مطلوبتان ارتباطی میبینید؟ لطفاً برای خوانندگان محترم گفتوگو توضیح دهید.
زندگی آدمی سرتاسر آزمون و امتحان است؛ یک امتحان دشوار و دیگری آسان؛ غالبا هم بدون اطلاع مورد آزمون قرار میگیری. از نظر من، خوبی امتحانات الهی این است که خیالت راحت است، یک نیروی صاحب رحمت و رحمان، یک قدرت والا، حواسش حسابی به تو هست، هر جایی تو بخواهی قدم برداری، او قبل از تو آنجاست.
طولانی شدن مدت تلاشم برای قبولی و رسیدن به هدف، کمترین درسی که به من داد، این است که فهمیدم همانطور که در آن ایام کل خانواده حمایتم کردند و تفریح و وقت و آرامش خود را فدای من و هدفم کردند تا خسته نشوم و ادامه دهم، الان نوبت من است که باید به تک تکشان روحیه دهم و کنارشان باشم و حتما تا جایی که خدا به من توان و قدرت دهد، کنارشان هستم و آنها را تنها نمیگذارم و امید و اطمينان دارم که بالأخره روزهای خوب از راه میرسند و پدر و برادرم سلامتی کاملشان را به دست میآورند و این که در پی هر سختی، آسانی نهفته شده و مشکل عجول بودن ما بندگان است و الا خداوند به وقتش قشنگترینها را برای بندگانش رقم زده؛ درست است، دیگر قرار نیست مادرم برگردد و او را کنار خودمان داشته باشیم، اما لبخند رضایت پدرم باز هم برای ادامهٔ راه به من امید میدهد و خوشحالی قلبی خواهر و برادرانم به من زندگی میبخشد و امیدوارم پدر و مادرم در هر دو جهان از من راضی باشند. آمین
- از خانم خسروی بزرگوار، بابت قبول زحمت و پاسخگویی و همچنین از عزیزانی که در این گفتوگو همراهمان بودند، صمیمانه تشکر و قدردانی میکنیم.
سایهٔ الطاف رحمانی بر سرتان مستدام و ایامتان به کام.
نظرات