مصاحبه با علیرضا رجایی
‏حسین محمدی

در آستانه انتخابات دوره هشتم مجلس شورای اسلامی با علیرضا رجایی، از فعالین ملی ـ مذهبی سخن گفته‌ایم. او ‏که در انتخابات مجلس ششم تا پشت درهای مجلس رسید و سپس از مجموعه حذف شد، در این گفت و گو بر این ‏نکته تاکید می‌کند که "اگر نیروهای دموکراسی‌خواه، وجه غالبشان تمایل به مشارکت دارند ولو اینکه این موضع ‏را درست ندانیم، بهتر آن است بقیه نیروهای دموکراسی‌خواه که به مسیر تحول ازدرون اعتقاد دارند" از آنان ‏حمایت کنند. متن این گفت و گو در پی می‌آید.‏‎‎آقای رجایی، فکر می‌کنید نیروهای دموکراسی‌خواه باید در مقابل انتخابات مجلس هشتم چه موضعی ‏بگیرند؟‎ ‎
سؤال سختی است که پاسخ به آن بسیار سخت است. یک نظر این است که به هیچ وجه نباید در انتخابات شرکت ‏کرد و ردصلاحیت هایی که بیش از گذشته در این دوره اعمال شده، امکان هرگونه رقابت و شرکت در انتخابات ‏را از بین برده. اما نظر دوم این است که نظام جمهوری اسلامی نباید یکسره از نیروهای دموکراسی‌خواه خالی ‏شود و وجود - ولو محدود - این نیروها این امکان را که جمهوری اسلامی دوباره میزبان نیروهای دموکراسی ‏خواه باشد، زنده نگه می‌دارد. بنابراین در طی این سال ها با دو رویکرد اصلی رو به رو هستیم. یک نکته این ‏است که در این جا بیش ازاین که ببینیم کدام یک از این دو گزینه موثرتر هستند به اهمیت وحدت نیروهای ‏دموکراسی‌خواه توجه کنیم. یعنی بیش از موضع اتخاذ شده، وحدت گروههاست که اهمیت دارد. اگر نیروهای ‏دموکراسی‌خواه، وجه غالبشان تمایل به مشارکت دارند، ولو اینکه این موضع را درست ندانیم، بهتر آن است بقیه ‏نیروهای دموکراسی‌خواه که به مسیر تحول ازدرون اعتقاد دارند، برای اینکه مسیر جبهه نیروهای دموکراسی ‏خوه در ایران تضعیف نشود و بتواند زمینه ای برای رفتارهای مشترک بعدی فراهم کند، از موضع اکثریت ‏حمایت کنند. ‏

‎‎این موضع اکثریت نیروها چگونه باید تشخیص داده شود؟ با چه متر و معیاری؟‎‎
مشکل در این است که موضع اکثریت یا اقلیت در یک نهاد یا جمع اتخاذ نمی‌شود بلکه گروه های مختلف، خود ‏برحسب تشخیص مصالح به موضعی دست پیدا می‌کنند. این اتخاذ مواضع به شکل انفرادی در واقع برخی دیگر ‏از جریان های دموکراسی‌خواه را به جهت اخلاقی به این مخیر می‌کند که مواضع خود را بگیرند. اما مجموعا ‏اگر بخواهیم برحسب مصالح ملی به موضعی برسیم، نظرم این است که آنچه وحدت بیشتر حرکت اصلاحی را ‏تامین می‌کند، این است که گروه ها از نظر اکثریت تبعیت کنند. صرف نظر از محتوا، این جا روش مهم تراز ‏محتواست. من فکر می‌کنم در این انتخابات هم به خاطر اینکه طبعا فرصتی کاملا نابرابر در عرصه انتخابات ‏ایجاد شده، می‌شود نیروهایی که بیرون از بحث انتخابات هستند، به شکل نه چندان فعالی مواضعی اتخاذ کنند که ‏مانع تلاش های نیروهای دوم خردادی نشود.‏

‎‎برای اجماع میان این نیروهای متفرق دموکراسی‌خواه بعد از انتخابات چه باید کرد؟ آیا در شرایط ‏فعلی مسأله ای برای آنکه همه نیروها بر سر آن به اجماع برسند وجود دارد؟‎ ‎
من فکر می‌کنم ـ البته پیشنهاد بنده پیشنهاد آسانی نیست و مشکلات خودش را هم دارد ـ به دنبال بحثی که در دوره ‏بعد از انتخابات ریاست جمهوری گذشته شکل گرفت، و تشکیل نهادی به نام "جبهه دموکراسی‌خواهی و حقوق ‏بشر" مطرح شد، البته لزومی ندارد تحت همین عنوان، خوب است به نهادی اندیشیده شود که در وهله اول به دنبال ‏این نباشد که اعضایش به اجماع برسند، بلکه محلی باشد برای گفت و گو. گفت و گویی که پیش فرض آن این ‏است که جریان های متفاوت دموکراسی‌خواه، صرف نظر از گذشته و پیشینه های کاملا متفاوتی که دارند و اتفاقا ‏سر این پیشینه هم با هم اختلاف دارند، در حال حاضر دارند با ایده ها و اهداف مشترکی فعالیت می‌کنند و همین ‏اهداف مشترک بوده که در طول سال های اخیر آن ها را در یک جبهه قرارداده.‏

‎‎یعنی واقعا امکان ایجاد چنین نهادی وجود دارد؟‏‎ ‎
‏ من فکر می‌کنم اندیشیدن به چنین نهادی که چنین گفت و گو و تعاملی در آن انجام بگیرد و زمینه ای باشد برای ‏نهادی که بتواند مواضع را به هم نزدیک کند و نهایتا به یک نهاد با ضمانت اجرایی در بلندمدت تبدیل شود، ‏حرکت فوق العاده مثبتی است. بعد از انتخابات ریاست جمهوری هم قدم هایی در این راه برداشته شد که چون ‏خیلی نوپا بود، به سرانجام نرسید. در حال حاضر هم با توجه به اینکه سوابق و اسنادی در این مورد تهیه شده، می‌‏توان حرکت را از جایی که تمام شد، ادامه داد.‏

‎‎من جواب سؤالم را نگرفتم. الان و با وضع فعلی حاکمیت امکان ایجاد چنین نهادی وجود دارد؟‏‎ ‎‎‎
جبهه دموکراسی‌خواهی تحققش بسیار قابل وصول به نظر می‌رسید و تقریبا می‌شد احتمال زیاد داد که در شرف ‏تاسیس است. ولی برخی کندروی ها در کنار برخی تندروی ها وجود داشت که فکر می‌کنم الان هر دو برخورد ‏حدودی تعدیل شده. در جریان آن بحث ها، دورنما به گونه ای نبود که کسی تصور کند امکان تاسیسش وجود ‏ندارد. اگر هم بحث هایی وجود داشت از این موضع بود که ممکن است چندان کارایی نداشته باشد. ولی فقدان ‏چنین نهادی و بحث هایی که اخیرا مطرح شده نشان می‌دهد که چنین نهادی با ظرفیت های محدود و بدون جاه ‏طلبی های خیلی وسیع می‌تواند موثر باشد.‏

‎‎یعنی فکر می‌کنید قابلیت اینکه نیروهای نزدیک تر به حاکمیت ـ یا همان اصلاح‌طلبان حکومتی ـ با ‏نیروهای اپوزیسیون دورهم بنشینند و چنین نهادی را تشکیل دهند وجود دارد؟ یعنی همان مسأله ای که به نوعی ‏باعث ایجاد مشکل برای جبهه دموکراسی‌خواهی شد؟‏‎ ‎
اگر این موانع را کنار بگذاریم حداقل بین درصد قابل توجهی از نیروها این امکان وجود دارد که چنین جبهه ای ‏تاسیس شود. در عین حال ما باید به این موضوع مرحله ای نگاه کنیم؛ در مرحله اول ممکن است به جهت ‏اختلافات اعتقادی و ایدئولوژیک موانعی وجود داشته باشد که چنین جبهه ای به شکل حداکثری تشکیل نشود. ولی ‏بلوغ سیاسی حکم می‌کند که وقتی حرکت مثبتی در حال شکل گیری است و به هر دلیلی، بنده یا یک جریان ‏سیاسی احساس می‌کنیم که نمی‌توانیم در این مرحله آن را همراهی کنیم، در قبال این حرکت مثبت سنگ اندازی ‏نکنیم یا چون خودمان حضور نداریم، آن را از ابتدا ناقص ندانیم. متاسفانه ما درگیر این بحث ها هستیم. در همان ‏دوره هم اگر برخی ایرادهای روشی به کار نبود یا برخی کندروی ها و تندروی ها وجود نداشت ممکن بود الان ‏این جبهه به وجود آمده باشد. اما من در مجموع بن بست ها را روشی و در حد اجرایی می‌دانم و اینکه روش های ‏افراطی تفریطی و بزرگ بینی های ما و همچنین انعطاف ناپذیری مان موجب این مسئله شد.‏

‎‎یعنی نیروهایی که اعتقاد به دموکراسی دارند، در هر صورت در نهادی دور هم جمع شوند.‏‎ ‎‎‎
بله، اتفاقا یکی از مسایل حرکت به سوی چنین جبهه ای همین است که ما به عنوان افرادی که ادعای دموکراسی ‏خواهی و حقوق بشر داریم، آموزش دموکراسی‌خواهی ببینیم و به روش ها دست پیدا کنیم. ما خیلی اوقات ‏صادقانه دموکراسی‌خواه هستیم، ولی چون در گذشته روش ها را تجربه نکرده ایم، خیلی بلد نیستیم. ضمن اینکه ‏صرفا با خواندن هم نمی‌شود این مسأله را کشف کرد بلکه باید تبدیل به تجربه عملی شود. جبهه دموکراسی یا هر ‏چیزی شبیه آن، این امکان را فراهم می‌کند.‏

‎‎اگر فرض بگیریم که این نیروها هم با هم به توافق برسند و جبهه ای تشکیل دهند، فکر نمی‌کنید ‏حاکمیت در صورت احساس خطر با آن ها برخورد کند؟‎ ‎
اهمیتی ندارد که حاکمیت چه فکری می‌کند. اگر جمعی به یک جمع بندی برای پیشرفت یک هدف برسد و آن ‏هدف را مشروع هم بداند در آن صورت قضاوت دیگران چندان برایش اهمیت نخواهد داشت. البته به این معنا ‏نیست که آنها ضربه ای نخواهند خورد، بلکه بدین معناست که در قبال ضربه حس مقاومت خواهند داشت. بنابراین ‏اگر این بحث ها با انسجام پیش رود مواضع حاکمیت اعم از برخورد یا عدم برخورد خیلی اهمیتی ندارد.‏

‎‎خب آقای رجایی، اگر همه این بحث ها را بپذیریم، این جریان چگونه و با چه امکاناتی قادر به حضور ‏و نفوذ در مردم است؟ بدون رسانه، بدون پشتیبانی اجتماعی و...‏‎ ‎
هیچ جریانی از بدوتولد با حمایت و فرصت های طلایی رو به رونیست. بسیاری از جنبش های اجتماعی با جمع ‏های محدود ده یا پانزده نفره شروع شدند. حالا این حرکت دموکراسی‌خواهی خوشبختانه، زمینه اجتماعی خیلی ‏وسیع تری دارد. این ها که گفتید محدودیت های واقعی هست که الان وجود دارد و بخصوص محدودیت رسانه ای، ‏ولی پیشرفت پروژه ی سیاسی موانع را برای نهاد مابه ازای ان پروژه، رفته رفته کنار می‌گذارد. بنابراین نهاد ‏سیاسی ضمن اینکه باید تدارک لازم برای پیشرفت خود را ببیند، در عین حال باید بداند اگر همه ی این کارها ‏انجام شود ولی پروژه ای که این نهاد آن را نمایندگی می‌کند، صرف نهادسازی و کار تشکیلاتی مثمر ثمر نشود، ‏لااقل به شکل دموکراتیک موثر نخواهد بود.‏

‎‎فکر نمی‌کنید همه این محدودیت ها باعث تشدید اختلافات بین گروه ها می‌شود؟‏‎ ‎
البته اختلافات سیاسی در این کشور به میزانی هست، ولی عمل سیاسی در همه انواع در وضعی صورت می‌گیرد ‏که به آن بن بست می‌گویند. تمامی حرکت های سیاسی که در کشورهای دیگر و حتی خود ایران صورت گرفته، ‏در شرایط اختناق بوده است. نکته بعدی این است که اگر قرار باشد تحلیل و دورنمای یک عمل را براساس بن ‏بست ها انجام دهیم، نه تنها در امر سیاسی که در مسایل فرهنگی اجتماعی هم باید در 3000 سال پیش در جا زده ‏باشیم. همه حرکت های تحول خواه در وضعی اتفاق می‌افتد که همه چیز ثابت و متصلب به نظر می‌رسد. پس این ‏نباید باعث شود که تصور کنیم همه چیز به ضرر است. در عمل روشن می‌شود که همه چیز به ضرر ما نیست.‏

‎‎چند نمونه از عناصری را که به ضرر ما نیست نام می‌برید؟‎ ‎
دوره آقای احمدی‌نژاد نسبت به دوره آقای خاتمی قطعاً فرصت های سیاسی و فرهنگی محدودتری دارد، ولی آیا ‏در همین دوره هم هیچ روزنامه و نشریه ای نداریم؟ آیا حرف های جریان اپوزیسیون منعکس نمی‌شود؟ آیا ‏نشریاتی که آن ها را نمایندگی می‌کند به طور کلی از بین رفته است؟ آیا تریبون ها ـ که البته الان محدودتر است - ‏به کلی از دست رفته اند؟ هنگامی که نگاه صرفا نظری داشته باشیم، این مشکلات غیرقابل حل هستند اما وقتی ‏وارد حوزه عمل می‌شویم این گونه نیست. یا در همین انتخابات اخیر با همه ردصلاحیت های عجیب و غریبی که ‏صورت گرفت، نوع حضور اصلاح طلب ها و نحوه مواجهه شان با این مسأله در افواه عمومی منعکس شده. حالا ‏اینکه افکار عمومی چه قضاوتی می‌کند بحث دیگری است. ولی اینکه افکار عمومی نسبت به این مسأله آگاه شده، ‏واقعیت است. به گونه ای که جریان های راست گرا هم نسبت به این قضیه موضع گرفتند. نکته بعدی این است که ‏در دوره های گذشته جریان های سیاسی تا این حد به هم نزدیک نشده بودند. نمی‌گویم همه موانع الان محذوف شده ‏اند اما بعد از حدودا دو دهه مشخص شده مثلا مرحوم آقای خمینی نسبت به فعالیت نهضت آزادی نظر منفی نداشتند ‏علی رغم آن نامه ای که نهضت همیشه اعتقاد داشت واقعی نیست. این اتفاق به ظاهر کوچکی است اما حاکی از ‏چرخش مهمی است. بعد از صحبت های آقای محتشمی و تایید آقای موسوی، اصل ماجرا کار خود را کرد. این ‏مسأله ای است که زمینه کار مشترک را تا حدی فراهم می‌کند.‏

‎‎به هر حال و با همه این نزدیکی ها، میزان برخوردها هم بیشتر شده است. فکر نمی‌کنید این گونه ‏برخوردها منافذ برای فعالیت سیاسی را می‌بندد؟‏‎ ‎
اصولا جامعه ایران در این سال ها نشان داده است که به گونه ای بسیط وساده نیست که قدرت سیاسی بتواند همه ‏منافذ آن را مسدود کند. در اوج اقتدار قدرت سیاسی هرگز این اتفاق در ایران نیفتاده، در حال حاضر که وضع به ‏گونه ای کاملا متفاوت است و سوراخ ها بسیار زیاد هستند! در حالی که جامعه ایران هر روز پیچیده تر می‌شود ‏ابزار کنترلی قدرت سیاسی نسبت به آن کاهش پیدا می‌کند. اینکه برخوردها زننده تر شده است، مثل برخورد با ‏دانشجویی در سنندج یا برخورد با فعالان حقوق زنان، این به جهت گسترده شدن حوزه اقتدار حاکمیت نیست اتفاقا ‏به جهت تضعیف حوزه اقتدار حاکمیت است. این همان چیزی است که هانا آرنت می‌گوید. یعنی زمانی که قدرت ‏سیاسی کاهش پیدا کند خشونت سیاسی افزایش پیدا می‌کند.‏

‎‎به هر حال این برخوردها در واقعیت وجود دارد و باعث ایجاد بن بست می‌شود.‏‎ ‎
‏ اشکال مقابله خشونت آمیز حاکی از این است که قدرت سیاسی امکان انضباطی خود را تا حدی از دست می‌‏دهد؛این واقعیت است. بنابراین دقت کنیم هر فعالیتی براساس یک دورنمای استراتژیک انجام می‌گیرد و نه تحلیل ‏موانع موجود. البته موانع، بخشی از چهارچوب های استراتژی را تشکیل می‌دهند ولی اگر در دورنمای ‏استراتژی شما جامعه امکان تحول دموکراتیک داشته باشد، این امکان به تحلیل شما بر می‌گردد. اگر موفق به ‏ارائه چنین تحلیلی باشیم این موانع در صدر تحلیل قرار نمی‌گیرند.‏

‎‎نیروهای دموکراسی‌خواه موجود در صحنه سیاسی امروز ایران را چگونه تقسیم بندی می‌کنید؟‎ ‎‎‎
از مواضع مختلف می‌توان تقسیم بندی کرد. از موضع ایدئولوژی سیاسی، می‌توان آن ها را به چپ و میانه و ‏سوسیال دموکرات و لیبرال تقسیم کرد. می‌توان آن ها را از موضع شان در قبال حاکمیت و پیشینه حضور آن ها ‏در حاکمیت تقسیم بندی کرد. می‌شود آن ها را به نیروهای اجتماعی تر، نظیر طبقات پایین اجتماع تقسیم بندی کرد ‏و می‌شود آن ها را در ذیل همان ایدئولوژی لیبرال و چپ تقسیم کرد.‏

‎‎منظور من از این سؤال این بود که شما اصلاح‌طلبان حکومتی را هم در ردیف نیروهای دموکراسی‌خواه قرار می‌دهید؟‎ ‎
بله حتما.‏

‎‎حتی با وجود مخالفت بعضی گروه ها با جبهه دموکراسی‌خواهی؟‎‎
یکی از اشتباهات استراتژیکی که بسیاری از گروه ها و خود ما دچارش بودیم و هستیم این است که برای تحول ‏دموکراسی حاجب و دربان تعیین می‌کنیم. این اتفاق وقتی می‌افتد که به حرکت دموکراسی‌خواهی به عنوان یک ‏ایدئولوژی و نه امر واقعی نگاه کنیم. البته ساحت نیرومندی از آن ایدئولوژی هم هست اما وقتی صرفا حالت ‏ایدئولوژیک پیدا می‌کند براساس نوعی معرفت شناسی باید کشف کرد که چه نیرویی می‌تواند دموکرات باشد یا ‏نباشد. اما دموکراسی براساس تحلیل های معرفت شناختی شکل نمی‌گیرد. مثلا گاهی نیرویی که به جهت قطب ‏بندی در جناح راست قرار می‌گیرد، در حوزه عمل کاری می‌کند که به نفع دموکراسی است. این همان دیالکتیک ‏تحول اجتماعی است. این است که قطعاً نیروهای داخل حاکمیت هم از نیروهای مهم و اساسی جریان دموکراسی ‏خواه هستند.‏

‎‎با صحبت های شما، فکر می‌کنم به شخصه به آینده بسیار خوش بین هستید؟‎ ‎
بله.‏

‎‎غیر از تحلیلی که ارائه دادید مبنی بر اینکه نباید بن بست ها را در صدر تحلیل قرار داد، چه مبنای ‏دیگری برای این نظر وجود دارد؟‎ ‎
این بحث که جامعه ایران نیاز به تحول دارد و اینکه نظام سیاسی به میزانی که از واقعیت و دینامیزم این تحول ‏فاصله بگیرد دچار بن بست می‌شود. به همین دلیل در بسیاری از مواضع ناچار است با این دینامیزم هم سویی ‏کند. نمونه بارز این تعارضات، طرح امنیت اجتماعی است که وقتی با مقاومت و انکار عمومی رو به رو شد ‏دولت حساب خودش را از نیروی انتظامی جدا کرد و بعد از آن نیروی انتظامی به زبان آمد که این چه کارناروایی ‏است که صورت گرفته؟ پس وقتی که دینامیزم اجتماعی خودش را تعدیل می‌کند جریان سیاسی مجبور به عقب ‏نشینی می‌شود. البته ما نباید خام اندیش شویم و فکر کنیم راه آسانی در پیش داریم. در یک گفت و گوی انتقادی که ‏بین جریان ها صورت می‌گیرد ایا ایران کشوری است که می‌تواند بدون تنوع سیاسی اداره شود یا خیر؟ چنانکه ‏می‌بینیم محافظه کارترین گرایش های داخل حاکمیت هم به مفهوم مردم سالاری دینی توجه دارند و گرچه آن را ‏از محتوا تهی کرده اند و لی به ان نیاز مندند. مفهومی که نقطه اتکای اقای خاتمی بود. این نشان می‌دهد که اگر ‏نیاز بود مثل ان شیخی که روزی در سخنانی گفت ما به دنبال دموکراسی نیستیم وحتی از این کلمه خوشمان هم ‏نمی‌آید، می‌شد بر اساس همان منطق حرکت کرد. معلوم است که در ایران نمی‌شود. موارد از این دست زیاد ‏است. اگر مثال ها را از داخل جناح راست بزنیم ممکن است خودشان نسبت به خودشان حساس شوند و فکر کنند ‏باید آن را مهار کرد. پس بهتر است مثال نزنیم. جدا از قسمت هایی که بیشتر یک بازی سیاسی هستند، این ‏اختلاف نظر در بخش جدی آنها دیده می‌شود. چرا جریانات سیاسی راست گرا از اول انقلاب نتوانستند وحدت ‏خودشان را نگه دارند و منشعب می‌شوند. به این دلیل که وقتی ان تندروها در مقابل واقعیت جامعه ایران قرار می‌‏گیرند ریزش می‌کنند. مشکل این است که آن جناح راست افراطی به اشکالی خود را با نیروهای جدید تر و ‏جوانتر بازسازی می‌کند. اگر قرار بود که حدود سیاسی جناح راست ثابت بماند میزان ریزش ها را تا حد زیادی ‏منظم می‌کرد. ولی به جهت اتکایی که به قدرت سیاسی دارد خودش را بازسازی می‌کند و این دور باطلی است ‏که مخرب هم بوده است. دولت فعلی هم بر اساس منطقی شکل گرفته که دوم خرداد بنیان گذاشت؛ براساس حق ‏حاکمیت مردم.ممکن است مردم در مصداق اشتباه کرده باشند. البته این تحولات همه جا به سختی صورت می‌‏گیرد. ما در ایران معمولا به شکل کتابی با مضامین رو به رو می‌شویم و فکر می‌کنیم اگر برای تحول سیاسی ‏یک نقشه روی کاغذ بکشیم این تحول در واقعیت به سرعت اتفاق می‌افتد. ولی اینطور نیست و حوصله زیادی می‌‏خواهد. معیار ما هم برای مسأله، می‌تواند دکتر مصدق و آیت الله خمینی باشند که هر دو از رهبران پرحوصله ‏بودند. این پر حوصلگی ها باعث می‌شد که این دو نفر هیچوقت ناکامی‌های موقت را دلیل عدول از اندیشه های ‏سیاسی خودشان نکنند. ‏

ـــــــــــــــــــــــــ
منبع: سایت روز